سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۱۵ - ۰۷ بهمن ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۱۰۱۷۸۵
تئاتر شهر

گفت‌وگو با والنتاين دايننس به مناسبت اجرای «دهن‌گنده» در جشنواره تئاتر فجر

والنتاين دايننس,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

نمايش «دهن‌گنده» از کشور بلژيک در سي‌وششمين جشنواره بين‌المللي تئاتر فجر در سالن استاد ناظرزاده‌کرماني در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه رفت؛‌ نمايشي به نويسندگي، کارگرداني و بازي والنتاين دايننس، بازيگر بلژيکي.

 

نمايش «دهن‌گنده» مجموعه‌اي از سخنراني‌ها، خطابه‌ها و سخنان برگزيده معروف و مؤثر در تاريخ بشر است که به روند قدرت سخنوري و تأثير سخن در روابط سياسي دوهزار و ٥٠٠ سال گذشته مي‌پردازد؛نمايشي که براي انتقالِ تأثير سخن با خطابه‌اي از سقراط آغاز مي‌شود و به مردان معاصر تاريخ پيوند مي‌خورد و بنا بر اقتضاي زباني شخصيت‌هايش، از طيف گسترده زباني مانند لاتين، آلماني، هلندي، انگليسي و... آن هم با لهجه‌هاي متفاوت برخوردار است.

 

والنتاين دايننس بازيگري است که با تسلط به فن خطابه به‌تنهايي ٩٠ دقيقه روي صحنه به ايفاي نقش اين شخصيت‌ها مي‌پردازد. او در آغاز اجرا با تأکيد بر اينکه «اين نمايش سياسي نيست و تنها بازنمايي سخنراني‌هاي سياست‌مداران در پي نشان‌‌دادن تأثير کلام است» اجرائي صادقانه را پيش‌روي مخاطبانش به نمايش مي‌گذارد. با والنتاين دايننس که يکي از شانس‌هاي دريافت جايزه بخش بين‌الملل امسال هم هست، ساعتي پيش از ترک تهران در محل اقامتش-هتل فردوسي- گفت‌وگو کرديم.

 

‌مي‌خواهم از گذشته کاري‌تان شروع کنم؛ اينکه آيا تجربه‌اي مشابه نمايش «دهن‌گنده» پيش از اين داشتيد؟ منظورم تجربه نوشتن و کارگرداني نمايشي مشابه اين اثر است؟

من در دانشکده بازيگري آنتورپ بلژيک تئاتر خوانده‌ام. وقتي دانشکده تمام شد، با شش نفر از هم‌کلاسي‌هايمان يک گروه تئاتري کوچک تشکيل داديم و آن گروهي بود که ما همه‌چيز را در آن به اشتراک مي‌گذاشتيم. در حقيقت گروهی اشتراکي بود. در بلژيک گروه‌هاي مشارکتي زيادي وجود دارند که همه بازيگر هستند و هيچ کارگردان، طراح صحنه و دراماتورژي ندارد و بازيگر همه‌چيز است و همچنين گروهِ به‌هم‌پيوسته بازيگرها توانايي و آزادي خودشان را دارند و هيچ‌کس رئيس نيست، پس فکر مي‌کنم آنجا بود که ياد گرفتم نمايش خودم را کار کنم و ما اقتباس‌هايي از کارهاي معروف انجام داديم.

 

چيزي که يادم مي‌آيد وقتي شروع کرديم اين بود که آزادي زيادي داشتيم. يک گروه کوچک راک اند رول داشتيم، بچه نداشتيم، به پول زيادي احتياج نداشتيم و ايده‌هاي بزرگ و ... . «طاعون» کامو را کار کرديم، با همه جزئيات و نقش‌ها را خودمان بازي کرديم و... اين‌جوري بود که ياد گرفتم کار خودم را بکنم، بدون کارگردان و بدون نويسنده و توانايي اين را پيدا کردم که يک اثر را براي خودم خلق کنم. يک جايي هست که حس مي‌کني هيچ‌کس غير از خودت نمي‌داند چه توانايي‌هايي داري. اين شد که اين کاري که ديديد شکل گرفت.

 

اين اولين‌باري بود که مونولوگ بازي مي‌کردم، حتي قبل از آن در دانشکده هم هيچ‌وقت مونولوگ کار نکرده بودم. براي همين کمي برايم ترسناک بود. براي همين زمان زيادي برايش گذاشتم. يک سال قبل از اين اجرا، زمان زيادي را صرف خواندن سخنراني‌ها و خطابه‌ها کردم. تقريبا يک سال زمان برد، نه تمام‌وقت ولي يک سال توي ذهنم بود تا رابطه‌شان را پيدا کنم و ايده نهايي را پيدا کردم که چطور اين سخنراني‌ها در هم لوپ( ادغام) شوند، چون نمي‌خواستم صرفا بايستم و فقط اين سخنراني‌ها را پشت هم بخوانم.

 

مي‌خواستم يک فضاي موسيقايي بين آنها شکل بگيرد. در حقيقت مي‌خواستم نمايشي کار کنم که درباره قدرتِ کاري است که شما مي‌توانيد با دهانتان انجام دهيد؛ قدرتِ کلام و دهان و فکتان ابزارِ اجراي نمايش باشد. فکر کردم منطقي است استفاده از اين وسيله (دهان) براي خلق چيزي که مي‌خواهيم. البته مي‌توانستيم در نمايش «دهن‌گنده» با دهانمان احساسات مختلف را نشان بدهيم.

 

‌ايده اجراي «دهن‌گنده» از کجا آمد؟ آيا شما تجربه شخصي از مواجهه با چنين خطابه‌هايي داشتيد؟

وقتي ١٦سالم بود، در مدرسه يک معلم خيلي خوب براي انشا داشتيم و براي من شگفت‌انگيز بود که او ما را با فن بيان آشنا کرد.«ماکس هاولارژ» را يادم مي‌آيد که در زبان هلندي خيلي براي خطابه‌ «سرانِ لِباک» معروف بود و در مدرسه به‌عنوان نمونه درسي از متونش استفاده مي‌شد. «لباک» اسم يک شخصيت است... آن‌موقع شايد خيلي به آن توجه نمي‌کردم، اما بعدها سعي کردم جور ديگري به آن سخنراني‌ها نگاه کنم، آنچه در تلويزيون ديده بودم... و اولش اين ايده اين‌طور در ذهنم رشد کرد که چقدر جذاب بود اگر مي‌توانستيم جريانِ تاريخ را عوض کنيم.

 

فقط با استفاده از «دهان»...؛ انسان قابليت سخنوري دارد. حيوانات مي‌توانند با هم بجنگند، همديگر را بدرند يا بخورند، اما ما ابزار ديگري داريم که مي‌تواند همه‌چيز را تغيير بدهد... براي من سخنراني هميشه راجع به استادانه دست‌کاري‌کردن چيزي است براي اينکه بهترين تأثير را بگذارد، مي‌تواند آن را در ذهن، بزرگ‌تر يا کوچک‌تر جلوه بدهد، مي‌تواند باعث احساس ترس يا خوشحالي بشود و ... .

 

‌درواقع کاري که رسانه‌ها امروز در جهان انجام مي‌دهند؟‌

بله، البته، هرچند فکر مي‌کنم هميشه همين‌طور بوده. اين موضوع خاص، اين شگفت‌زدگي من نسبت به سخنوري دقيقا موضوع اصلي اين کار شد و خيلي بعد از آن خواندن خطابهِ «جوزف گوبلز» که هنوز قسمتي از آن را در نمايش مي‌شنويد؛ «گوبلز- جنگ جهاني دوم». من اين سخنراني را مي‌شناختم، براي اينکه قبلا يک‌بار در مدرسه نسخه صوتي‌اش را شنيده بودم. او در طول نطق‌کردن مرتب فرياد مي‌زد.

 

بعدها توانستم نسخه ترجمه‌شده‌اش را به هلندي بخوانم که خيلي زيبا نوشته شده بود با جملات بلند که شبيه سخنراني‌هاي عادي نبود، چون آنها با جملات کوتاه کوتاه نوشته مي‌شوند، اما سخنراني گوبلز واقعا ادبيات بود با جملات پيچيده. وقتي شروع به خواندنش کردم، سعي کردم بلند بخوانمش و احساس کردم چه متن زيبايي دارد و البته ترجمه خيلي خوبي هم بود و حس فوق‌العاده‌اي از خواندنش داشتم.

 

چقدر بيان اين جملات زيباست و بيان‌کردن چنين سخنراني‌ای در پايانِ جنگ جهاني دوم وقتي زنان هم در خيابا‌ن‌ها بودند وقتي مردها مشغول جنگيدن بودند و همين‌طور فکر کردم اگر به چنين لطافتي مي‌شود اين جملات را بيان کرد که تأثير بگذارد، پس مي‌شود آن را تغيير داد، به‌جاي اينکه در تمام مدت فرياد زد. براي همين مرتب آن صداي راديويي را که فرياد مي‌زد، به خاطر مي‌آوردم و احساس مي‌کردم مي‌توانم کار متفاوتي با اين خطابه کنم.

 

براي من اين نشانه‌هايي که در اجرا گذاشتم به معني کپي‌کردن نيست، من کپي‌کننده يا تقليدکننده خوبي نيستم، اصلا هدف اصلي من هم کپي‌کردن خطابه‌ها، سخنراني‌ها و گفته‌هاي اين آدم‌ها نبوده، بلکه هدفم اين بوده که جوري از آنها استفاده کنم که رسانه‌ها از سخنراني‌ها براي تأثيرگذاري بر مخاطبانشان استفاده مي‌کنند. براي همين بيشتر براي شما شبيه به پرفورمنس شده.

 

ما از نمونه‌هايي استفاده کرديم و آنها را تغيير داديم، خودشان و کاربردشان را. براي همين مخاطب ممکن است بگويد اينجا شبيه آن نبود يا...، ولي براي من مهم بود که چيزي به آن اضافه بشود. اولين سخنراني با گوبلز شروع شد، با تغييراتي که داده شده و سخنراني‌هاي آمريکايي که... بيشتر آدم‌ها در بلژيک يا اروپاي غربي بعد از جنگ جهاني دوم درگيرش بودند، همه ما با فرهنگ آمريکايي بزرگ شديم... وقتي بچه بودم، اينترنت نداشتيم... اما همه برنامه‌هاي تلويزيون که ما با آن بزرگ شديم آمريکايي بود. براي مثال اولين فيلمي (کارتون) که يادم مي‌آيد «بامبي» بود. يادت مي‌آيد؟

 

‌ بله، ما هم ديديم.

و همه آن کارتون‌هاي والت‌ديزني... مطمئنم بر اخلاق ما تأثير گذاشتند، چون همه ما با فرهنگ آمريکايي در غرب اروپا بزرگ شديم. اخلاقي که خوب و بد را به ما مي‌گفت! و همان اخلاقي است که با آن بچه‌هايمان را بزرگ مي‌کنيم؛ برای مثال دختر من عاشق «فروزن» است که مطمئنم تأثير زيادي بر او مي‌گذارد، مي‌گويد من مي‌خواهم «پرنسس» باشم.

 

اين واقعا سخت است و همان زمان که شروع کردم روي سخنراني‌ها و خطابه‌ها مطالعه کنم تفاوت زيادي بين سخنراني‌هاي دهه ٥٠ و اواخر دهه ٦٠ و ٨٠ پيدا کردم که در سخنراني‌هاي جديدتر جملات کوتاه‌تر شده بودند شبيه «پاپ‌آرت» و آنها قابل‌فهم‌تر و ساده‌تر بودند و نه روشنفکرانه و فلسفي. براي همين اين روند را در اجرا هم حفظ کردم، مثلا وقتي از سقراط شروع مي‌شود و به خطابه براي آزادي حقوق سياه‌پوستان مي‌رسد، شما مي‌توانيد اين روند را کاملا بشنويد.

 

‌فکر مي‌کنم خيلي به سؤال بعدي که در ذهنم ايجاد شده بود نزديک شديم. فکر مي‌کنم نمايش شما به نوعي «از آنِ خودسازي آثار ديگران» است، يعني شما از سخنان ديگران استفاده کرديد و با تغيير آنها و قراردادنشان در يک کانتکست جديد، مفهوم جديدي از آنها ساختيد که از آن معناي اوليه خارج شده، شما در اين نمايش از سخنان رهبران، سخنوران و فلاسفه مختلف در طول تاريخ استفاده کرديد. در حقيقت از حافظه مخاطب استفاده کرديد. فکر مي‌کنم بدون اين حافظه تاريخي کارتان پيش نمي‌رفت و نمي‌توانست موفق باشد، شما در نمايش «دهن گنده» اين روش را انتخاب کرديد يا واقعا اتفاق افتاد؟

اين سؤال واقعا جالبي است، تا‌به‌حال هيچ‌کسي اين را از من نپرسيده بود. خيلي متفاوت است، مثلا ممکن است در بلژيک کمتر کسي بداند که وقتي کنگو از مستعمره بلژيک خارج شد، پادشاه چه کسی بوده و من بعضي‌ها را انتخاب کردم که به آنها آگاهي داشتم، البته هيچ‌وقت نمي‌دانستم وقتي داشتم اين نمايش را مي‌نوشتم يک روز به ايران مي‌آيم؛ برای مثال در بلژيک همين که سه جمله ابتدايي نمايش گفته مي‌شود مخاطب مي‌گويد آهان... براي اينکه کانتکس برايش آشناست و من با آن بازي مي‌کنم.

 

شخصيت‌ها يا جملات را از چيزي که مخاطب در ذهنش هست تغيير دادم، براي همين سورپرايز مي‌شود و اين دقيقا براي خطابه گوبلز هم صدق مي‌کند. اما سخنراني بوشِ پدر نمي‌دانم متوجه شديد يا نه، من دو تا سخنراني مختلف او را از سال‌هاي مختلف با هم تلفيق کردم که هنوز در حافظه آدم‌هاست. يا مثلا ١١ سپتامبر که هنوز در حافظه آدم‌ها تازه است و بعد از سه جمله اول مخاطب احساساتي مي‌شود و بلافاصله من متن را با خطابه «نيواورلئان» جابه‌جا مي‌کنم و آن را مي‌گويم! در حقيقت با متن بازي مي‌کنم.

 

مثلا در خطابه ١١ سپتامبر در حقيقت يک دشمن دارد خلق مي‌شود که براي ما واضح نيست کيست، اما وعده داده مي‌شود که پيدايش مي‌کنيم، مجازاتش مي‌کنيم و... ولي نمي‌دانيم کيست... و در تکه دوم سعي مي‌کند آدم‌ها را دعوت به آرامش و دوستي کند... که ما همه کار مي‌کنيم تا به خانواده‌ها کمک کنيم. با ترکيب اين دو سخنراني مي‌خواستم قدرت سخنوري را نشان بدهم که چطور ما را تحت تأثير خودش قرار مي‌دهد.

 

‌براي من به‌عنوان مخاطب اين دست‌کاری دقيق با آن خطابه‌ها قابل تشخيص بود. شايد به‌دلیل اينکه تقريبا به همه زبان‌هايي که خطابه‌ها را مي‌گفتيد آشنا هستم و حتي مي‌توانستم تغيير لحن يا لهجه‌تان را ببينم و دقيقا آنجايي که گفتيد نیواورلئان من گيج شدم، من جمله‌اي را از دست دادم يا متعلق به متن است! آن کسي که داشت راجع به يازده سپتامبر حرف مي‌زد؟

پس شما بايد نسخه زنانه «دهن گنده» را بازي کنيد.

 

‌چطور اين شخصيت‌ها را براي نمايشتان انتخاب کرديد؟

من اشخاص را انتخاب نکردم، بلکه خطابه‌ها و سخنراني‌ها را انتخاب کردم و من واقعا دراماتورژ خوبي نيستم(مي‌خندد) من فقط به قدرت صدايم اعتماد کردم که در اين نمايش براي من خيلي مهم بود. اولين‌بار بود که خودم همه کارها را مي‌کردم. وقتي مشارکتي کار مي‌کني براي هر چيزي نياز داري بحث کني و بقيه را متقاعد کني.

 

خسته شده بودم از اين کار و مي‌خواستم کاري کنم که احساس مي‌کردم درست است. من هيچ‌وقت نمي‌توانم توضيح بدهم که چرا اين کار را مي‌خواهم بکنم. البته الان مي‌توانم کاملا توضيح بدهم که چرا و چرا اين سخنراني‌ها را دوست داشتم و انتخاب کردم.

 

‌آيا هيچ سخنراني‌اي را براي اجراي ايران حذف يا اضافه کرديد؟

نه دقيقا همه همان خطابه‌هايي هستند که از اولين اجرا در بلژيک داشتيم. نه در ايران و نه در هيچ شهر ديگري اين کار را نکرديم. چراکه فکر مي‌کردم انتخاب و اضافه‌کردن چيزي به اجرا که به آن کشور خاص مربوط باشد، ديگر من نيستم و اجراي من نبود. (کاري کنم که باعث بشود مردم بخندند!).

 

‌نمي‌دانم پيش از اين در کدام کشورهاي دنيا اين نمايش را اجرا کرديد. اما براي من جالب است که درباره عکس‌العمل مخاطبان از شما بپرسم، آنها چطور بودند؟ متفاوت بودند؟

واقعا خيلي متفاوت بود. حتي از اولين اجراهاي خارجي‌مان بعد از بلژيک و هلند که در انگلستان اجرا داشتيم.عکس‌العمل‌ها خيلي متفاوت بود. يادم مي‌آيد وقتي در اجرا گفتم: «بروکسل پايتخت اروپا» که مثلا در بلژيک مردم از اين قسمت نمايش به راحتي رد شدند، اکثر انگليسي‌ها به‌شدت خنديدند. براي اينکه گفته بودم بروکسل پايتخت اروپاست. هرچند نمونه مضحکي به نظر مي‌رسد. براي اينکه کشورهاي مختلف حساسيت‌هاي متفاوتي دارند. ايران برايمان از همه جالب‌تر بود و همين‌طور وقتي در هند- بمبئي اجرا کرديم.

 

براي اينکه کانتکست تغيير کرد و مردم کاملا عکس‌العمل‌هاي متفاوتي داشتند. وقتي رفتيم نيويورک، خيلي عجيب بود براي اينکه ما در ساختماني اجرا داشتيم که دو بلوک با برج‌هاي دوقلو فاصله داشت و من داشتم از «بن لادن» حرف مي‌زدم و در اجراي ما پنج نفر از بازمانده‌هاي آن واقعه نشسته بودند و من خيلي احساس بدي داشتم. شبيه اينکه دارم به‌آنها بي‌احترامي مي‌کنم. داشتم از چيزي حرف مي‌زدم که آنها از آن وحشت داشتند و خيلي غافلگيرانه بود.

 

‌در نمايشتان شما آهنگ معروف و قديمي «دوست دارم در آمريکا باشم» را مي‌خوانيد. در حالي که نمايش رويکرد انتقادي نسبت به آمريکا دارد و اين مرا به ياد پرفورمنس‌آرتِ «جوزف بويز» مي‌انداخت به نام «من آمريکا رو دوست دارم و آمريکا من را»، همان‌طور که مي‌دانيد بويز يک آرتيست آلماني بود که در حقيقت براساس مفهوم اثرش نيويورک را انتخاب کرد و فقط براي آن اجرا با يک پرواز رفت و برگشت به محلِ اجرايش در نيويورک رفت و در آمريکا اقامت نکرد.آيا شما هم براي نمايش «دهن‌گنده» مکانِ اجرايتان را بر اساس ايده‌تان انتخاب مي‌کنيد؟

نه در واقع چنين توانايي‌اي نداشتيم. ولي مثلا من دوست دارم اين نمايش را در کنگو اجرا کنم که تاريخ مشترکي با بلژيک دارد ولي ما هنوز موفق به اين کار نشده‌ايم و آن وقت شايد بايد قسمت‌هايي را به کار اضافه کنيم درباره اينکه چطور کنگو از بلژيک استقلال پيدا کرد. هرچند ما ابتدا اين کار را کرديم، در ابتدا به سالن‌هاي تئاتري نرفتيم. براي مثال در کليسا و اتاق کنفرانس، سالن‌هاي دانشکده‌ها و... اجرا کرديم و حتي تلاش کرديم در مجلس سناي بلژيک اجرا داشته باشيم.

 

‌خيلي جالب است که در کليسا اجرا کرديد؟

بله جايي که اولين خطابه‌ها اتفاق افتاده.

 

‌و در نهايت مي‌توانم بپرسم به چند تا از زبان‌هايي که در نمايش استفاده کرديد، مسلط هستيد؟

فرانسه و انگليسي‌ام خوب است. اما آلماني‌ام خيلي خوب نيست. لاتين را کمي در مدرسه خوانديم اما شايد بتوانم تشخيص بدهم اين فعل است و اسم. ولي نمي‌توانم لاتين حرف بزنم. به زبان آلماني هم فقط مي‌توانم بگويم «روز به خير»... .

 

آشا صدر

 

 

sharghdaily.ir
  • 18
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش