
جواد عاطفه سهگانه «خانم» را با گروهی ثابت (بازیگر و طراحان نور و موسیقی) ابتدا با دو بخش «خانم ایکس» و «ددهخانم» و بهزودی با بخش سوم: «خانم» تدارک دیده است. فضای رعب بسیاری در دو نمایش اجراشده، بهخصوص در نمایش «ددهخانم» و بهویژه در صحنه سوم آن، حاکم است. از عاطفه پاکبازنیا، بازیگر و روزبه حسینی، طراح نور ثابت این سهگانه، درباره این ویژگی خاص پرسیدهایم و آنچه میخوانید، حاصل تعامل در گفتوگو با ایشان است.
روزبه حسینی: جواد عاطفه توانسته است گروه کوچکی شامل دو طراح؛ طراح نور و طراح صدا، خودش و عاطفه پاکبازنیا تشکیل دهد که از دید من میتواند چندین کار دیگر را هم روی صحنه ببرد. خود من با برخی از اعضای گروه خودم هر کمکی که بتوانم به رویه این سهگانه و کارهایی که جواد عاطفه انجام میدهد، خواهم کرد. از سوی دیگر بناست جواد عاطفه با دو نمایش «خانم ایکس» و «ددهخانم» میهمان رپرتوار مونولوگ گروه «و ناگهان» در پاییز و زمستان امسال باشد که یکی از این آثار پاییز و دیگری در زمستان اجرا میشود.
این لذت و مدیریت خوب جواد عاطفه و ارتباط خوبی که میان اعضای این گروه وجود دارد، سبب میشود تئاتر درست تولید شود. از دید من کل نمایش، صحنه سوم است: کابوس و درآمدن از وان، اتفاق کلی است و تمام اتفاقهایی که در صحنههای اول و دوم در بین صحنه اتفاق میافتند، نمایانگر زندگی ددهخانم است.
همچنین اسم دده به کلفت صرف گفته نمیشود؛ دده مثل لَـلِه است که تنها کار او بزرگکردن بچه است، اما دده علاوهبر بزرگکردن بچه، وظایف دیگری هم دارد. در این نمایش دده مردهشور است و بچهای را بهدنیا آورده است. بخشی که ددهخانم در مقابل نور خورشید میایستد، پایانبندی نمایش است. بهشدت میتوان به مسائل مطرحشده در نمایش بهعنوان زنمادر و زمینمادر و زایش نگاه کرد. در تکرارها از سوی مردی که ددهخانم دربارهاش میگوید: «یک تف انداخته رفته»، میشنویم: «امانتیای که به تو سپردم کجاست»، ناخودآگاه مخاطب را به دوران اساطیری، پیشاتاریخی تهمینه، رستم و سهراب هم میبرد.
عاطفه پاکبازنیا: صحنه سوم برای خودم بهعنوان بازیگر، صحنه نخست نمایش است، چون با وجود اینکه بهعنوان آخرین بخش مطرح میشود، بخشی است که خود من در آن، زندگی میکنم و زیست واقعی منی است که این نقش را نفس می کشم. شاید ادامه آن، بشود صحنه نخست که با رعب و وحشت به جلوی صحنه میآیم. رعب و وحشت در ددهخانم وجود دارد و بهصورت مدام و مادام از میان دیالوگها و اطلاعاتی که درباره گذشته خود میدهد، این مسائل را میفهمیم. سعی میکند خود را آرام کند، اما دوباره همهچیز را پس میزند.
درگیری ذهنیای که در این کاراکتر وجود دارد و دغدغهای که در ذهنش بهشدت بزرگ شده است، در وهله نخست در ترس او از نزدیکترین آدمهایش نمود پیدا میکند و در نهایت میبینیم که از آدمهای دیگر هم میترسد. جالب اینجاست که ما چندان این آدمهای دیگر را در کاراکتر حس نمیکنیم، انگار بهغیر از فرزند، هیچچیز دیگری برای این آدم وجود ندارد. خود من تاکنون نتوانستهام آدم دیگری بهغیر از فرزند ددهخانم پیدا کنم که بتوانم با او نفس بکشم. قطعا این فقدانها، نشدنها و حرکات منفیای که برخلاف ذهنیت کاراکتر اتفاق افتاده، رعب و وحشتی از اطراف برای او به وجود آورده است که در کاراکتر او همواره این مسائل را میبینیم، اما شاید چیزی که این رعب را بیشتر و در صحنه سوم خیلی مرا درگیر میکند، این بود که ددهخانم در بخشی میگوید:
«دکتر ملک به من گفت: نه مادر من! تو از ترست این کارا رو کردی». تبلور این حرف، در صحنه سوم بسیار زیاد است؛ انگار اتفاقها امکانی شدهاند برای سنجش تاریکی که ما نام آن را قبر و خاک میگذاریم که در متن بسیار به آن اشاره میشود و فرار و ترس از این تاریکی و پسزدن این تاریکی. ذهن این آدم بهقدری آلوده این موضوع شده است که هر روز با آن زندگی میکند. در صحنه بلندشدنش از وان در صحنه سوم، انگار همهچیز رالمس میکند.
روزبه حسینی: برای «خانم ایکس» طیف نوری ما از سفید شروع شد و به قرمز رسید و از آبی هم رد شدیم، درحالیکه برای «ددهخانم» ایجاد فضایي کابوسوار، ساختن یک مردهشورخانه در شب و فضاهایی در روز و خورشیدی که باید در پایان طلوع کند، ما را بهسمت طیف آبی برد؛ از آبی فیروزهای تا بنفش را باید طی میکردیم. من از نورهای روشن لذت نمیبرم و خوشبختانه ادراک زیباییشناسانه من و جواد عاطفه از تئاتر همین مسیر را طی میکند.
از دید من سردیای که مدنظر جواد عاطفه بود و تاشهایی بهرنگ آبی که کمی به سبز متمایل میشود، در زمان خواندن آیات و روایات به زبان عربی به چشم میخورد. البته برای طراحی نور، باید لباس را هم در نظر میگرفتیم که متفقالقول به این نتیجه رسیدیم که رنگ خاکستری بهعنوان رنگ خنثی باشد تا بتوانیم بازیگر را در تونالیتههای رنگی متفاوت ببینیم و نور به لباس معنا بدهد.
اما پیشبند، دستکشها و کفشها را زرد انتخاب کردیم که بتواند خود را به رخ بکشد. البته زن از رنگ زرد که رنگ جنسیت و شیفتگی بیاندازه است، حرف میزند. تلاش کردیم رنگ زرد بیشتر به چشم بیاید. ازسوییدیگر وقتی بازیگر وارد صحنهای میشود که تنها آکسسوآر او یک وان است، کاری دشوار در اختیار دارد؛ بنابراين تلاش کردم با نور، بازیگر را در موقعیت قرار دهم. به یاد دارم زمانی که در نخستین شب، نور روی وان را بستیم، حال عاطفه دگرگون شد و در موقعیت قرار گرفت.
عاطفه پاکبازنیا: با وجود اینکه ددهخانم یک موجود زنده است، هیبت موجودی غیرطبیعی را میبینید که انگار از موجودیت انسان فاصله دارد؛ گويي همهچیز را میسنجد و سپس آنها را پس میزند و دوباره دچار دلهره میشود و توهمها و دغدغههای ذهنی بهسراغ او میآیند. تأکیدی که بر ترس وجود دارد، حتما در تمام نمایش در این آدم وجود دارد. با اینکه با جسارت، بسیاری از مشکلات را حل میکند، اما نباید فراموش کنیم که این آدم در مقابل پوچی مطلق که میتواند جنازه پسرش یا هیچ باشد، قدرت حرفزدن دارد. واقعیت ترس نهفته درون این زن است. شاید این ترس به ددهخانم قدرت مقابله با برخی مسائل را داده است. قرارگرفتن در هرکدام از فضاهای نوری هم شرایط را کامل و هم همراه با ساختِ صدای هماهنگ با این فضای نوری، وضعیت من را تشدید میکند.
روزبه حسینی: هوشمندی جواد عاطفه در این است که من را بهعنوان یک نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس که طراحی نور هم انجام میدهم، به همکاری فراخوانده است. جواد میداند که من فقط تکنسین نور نیستم و از فهم من از متن هم استفاده میکند. جواد بهدلیل اینکه در سراسر دنیا تئاتر دیده است، با طراحی نور روز دنیا آشناست. وقتی این دو مورد با هم ترکیب میشوند، میتوانیم فضایی بکر و متفاوت از مردهشورخانهای که دیگران طراحی کردهاند، ببینیم. از سوی دیگر، عاطفه پاکبازنیا هم یک بازیگر صِرف نیست؛ مترجم، پژوهشگر و عکاس است و البته همسرِ جواد هم هست که تعامل بین خودشان را نيز دو چندان میکند که جمع همه آنچه شد، نتیجهاش این حرفها و این سهگانه است.
ویدا مدبّر
- 14
- 1