در گزیده یی از گفت وگوی روزنامه اعتماد با فیضالله عربسرخی، می خوانیم: چنانکه با توجه به بالا گرفتن انتقادها نسبت به عملکرد دولت مورد حمایت اصلاحطلبان و مجلسی که با وجود دستاوردهای گاه و بیگاهش معلوم نیست چرا به دل شهروندان و پایگاه رای اصلاحات ننشسته بعضا خود اصلاحطلبان نیز نگرانی خود را نسبت به این نتیجه احتمالی علنی کرده و میکنند.
با توجه به زمان نسبتا کوتاه باقیمانده تا انتخابات مجلس یازدهم و انتقادهایی که بعضا نسبت به عملکرد فعالان این جریان سیاسی در سالهای اخیر مطرح شده و میشود آیا فکر میکنید، اصلاحات نیازمند گفتمانی جدید یا نوسازی گفتمانی است؟
هر نیروی سیاسی اگر خواهان حضور موثر در عرصه سیاسی باشد باید متناسب با تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی به بازسازی و نوسازی گفتمان خویش بپردازد. این بازتولید باید با ۲ ملاحظه صورت پذیرد؛ اول آنکه در امتداد اهداف راهبردی خود باشد و در هر شرایطی مسیر را به سوی اهداف راهبردی هموار کند ثانیا براساس تحلیلی صحیح از شرایط تحول یافته سیاسی و اجتماعی انجام شود و بیشترین قرابت را با اصلیترین مسائل و معضلات جامعه داشته باشد.
آقای آرمین در مصاحبه اخیرشان با ایرنا پیشنهادهایی در این رابطه مطرح کرده و بر این اساس، ظاهرا معتقد به نوعی بازسازی گفتمانی و ایجاد گفتمان جدید اصلاحطلبی ناظر بر ۲ مولفه «فسادستیزی» و «عدالتمحوری» هستند؛ با توجه به تاکید تلویحی شما بر لزوم بازسازی گفتمانی اصلاحات، آیا به باور شما این راهبرد مبتنی بر بحث مبارزه با فساد میتواند موثر باشد؟
هسته مرکزی پروژه اصلاحات، دموکراتیک کردن نظام و تحقق سازوکارهایی است که طی آن مشارکت واقعی و نهادینه اقشار مختلف جامعه در فرآیندهای تصمیمگیری و تصمیمسازی فراهم شود. تحقق چنین هدفی با وجود فساد ساختاری و نابرابریهای فاحش اقتصادی ممکن نیست. به گمان من، تفاوت اصلاحطلبان با جریانهای دارای گرایشهای اقتدارگرایی که این روزها شعار فسادستیزی و عدالتخواهی آنان خیلی بلند است در همین نکته نهفته است؛ بنابراین به نظر من در این شرایط تاکید بر مبارزه با فساد در همه سطوح و جوانب آن و مخالفت با راهبردها و سیاستها و برنامهها در عرصههای داخلی و خارجی که به فقر و نابرابری در جامعه دامن میزند باید عناصر محوری گفتمان اصلاحطلبان را تشکیل دهد.
فارغ از این مباحث، موضوع دیگری که این روزها در آستانه انتخابات مورد توجه کنشگران و تحلیگران سیاسی کشور به ویژه در جریان اصلاحات قرار گرفته، بحث ائتلاف است. به باور شما، آیا اصلاحطلبان در انتخابات مجلس یازدهم نیازمند ائتلاف هستند یا خیر؟ آیا بهتر آن است که اصلاحطلبان مشابه تجربه انتخابات مجلس دهم با رویکرد ائتلافی وارد رقابت شوند یا شبیه به آنچه در انتخابات شوراهای شهر پنجم شاهد بودیم، مستقل از دیگر جریانها ورود کنند؟
فکر میکنم اصلاحطلبان پیش از اینکه به ائتلاف با این یا آن گروه بیندیشند باید راهبرد و اهداف انتخاباتی خود را مشخص کنند. چگونه میتوان بدون تعیین راهبرد انتخاباتی برای پیروزی در انتخابات دست به ائتلاف زد. اصلاحطلبان برای تعیین چنین راهبردی باید تحلیلی درست از موقعیت اجتماعی و سیاسی خود و نیز پروژههایی که کانونهای قدرت تعقیب میکنند، داشته باشـند.
با این حساب درحالی که حداقل ۲ نظریه برای تهیه فهرست انتخاباتی اصلاحطلبان یعنی تهیه لیست بر پایه «اقلیت تاثیرگذار» یا «حضور کامل و ۱۰۰ درصدی» مورد بحث است به نظر شما کدام راهبرد منطقیتر و برای دستیابی به نتیجه نهایی موثرتر خواهد بود؟
با توجه به آنچه در پاسخ به پرسش قبل عرض کردم به نظرم اصلاحطلبان باید با فهرستی از کاندیداهای اختصاصی و قابل دفاع خود در انتخابات مجلس آینده شرکت کنند. کاندیداهایی که در صورت پیروزی در مجلس به مطالبات اصلاحطلبانه ملتزم و متعهد باشند و حامیانشان بتوانند از عملکرد آنها دفاع کامل کنند و آنها نیز پاسخگوی عملکرد خود باشند؛ بنابراین به نظرم در شرایط فعلی نباید از لیست انتخاباتی حداقلی و حداکثری صحبت کرد.
ملاک اصلاحطلبان باید فهرست انتخاباتی متشکل از کاندیداهای اختصاصی خود باشد. به این اعتبار در هر حوزهای ارایه چنین فهرستی وجود داشت باید با تمام توان در انتخابات شرکت کنند و در هر حوزهای که امکان ارایه چنین فهرستی وجود نداشت، بهتر است که موضوع را صادقانه با مردم در میان بگذارند. بنابراین ضرورتی ندارد اصلاحطلبان شعار مشارکت مشروط بدهند. البته فکر میکنم مقصود عزیزانی که شعار مشارکت مشروط را پیشنهاد کردهاند نیز همین راهبرد باشد
همزمان بعضی ناظران و کنشگران معتقدند، اصلاحطلبان نباید صرفا با حضور در قدرت در مسیر اصلاحات گام بردارند؛ آیا این نگاه را قبول دارید یا همچون طیفی دیگر که بر اصالت حضور در عرصه تصمیمگیری تاکید دارند، فکر میکنید این جریان سیاسی میتواند جایی بیرون از قدرت و نزدیک به جامعه مدنی نیز فعالیت کند و تاثیرگذار باشد؟
دوگانهسازیهایی نظیر حضور در قدرت یا فعالیت در عرصه مدنی به نظر من به شدت رهزن است و میتواند برای اصلاحطلبان پیامدهای منفی جبرانناپذیری در پی داشته باشند. این ۲ کنش سیاسی و مدنی لازم و ملزوم یکدیگر و بلکه به هم وابستهاند. حضور در قدرت و رها نکردن آن به سود نیروهای ضد مردمسالار، تضمینکننده فضای مساعد و لازم برای فعالیت مدنی است و متقابلا فعالیت مدنی گسترده و آگاهسازی اجتماعی نیز تضمینکننده حضور نیروهای ملتزم به منافع مردم در سطح حاکمیت است. در دوره دولت اصلاحات، جامعه مدنی بیشترین قدرت را پیدا کرد. احزاب و انجمنهای صنفی و سیاسی بسیاری شکل گرفتند. مطبوعات شرایطی را سپری کرد که به «بهار مطبوعات» معروف شد.
متقابلا در سال ۸۴ که به علت عملکرد انتخاباتی اشتباه اصلاحطلبان و نیز قهر جامعه روشنفکری با انتخابات به روی کار آمدن دولت احمدینژاد منجر شد، مهمترین احزاب کشور منحل شدند، فعالیت انجمنهای دانشجویی یکی پس از دیگری متوقف شد، مطبوعات سیاهترین دوران خود را سپری کرد. حال آنکه مجددا با انتخابات ۹۲ و ۹۶ که فضای سیاسی کشور تا حدودی باز شد، شاهد فعالیت بیشتر احزاب و نهادهای مدنی هستیم. آیا این تجربه کافی نیست تا برای همیشه از دوگانهسازیهایی نظیر یا حضور در قدرت یا فعالیت در جامعه مدنی دست برداریم؟!
- 12
- 3