شاید آنارشیست ها کمتر از گروه های فعال اجتماعی در ایران شناخته شده باشند. مردمانی که سعی میکنند با تکیه بر آموزههایی خارج از قاعدههای معمول و مرسوم، طرحی تازه دراندازند. گرچه بسیاری از حرفهای آنها دیگر شنیدنی نیست و نتیجهای به دنبال نداشته است، اما خواندن و شنیدن زندگیشان هنوز خالی از لطف نیست. اما گلدمن یکی از این آنارشسیتها است که روزگاری پر تنش را از سر گذارند. او جایی گفته بود: «من آزادی میخواهم، آزادی بیان، حق بهرهوری از چیزهای زیبا و شادیبخش برای همه» اما سخنور و نویسندهای با استعداد بود از آزادی بیان، آزادی رابطه جنسی و کنترل جمعیت، برابری و استقلال زنان، آموزش رادیکال، حق تشکیل اتحادیه و حقوق کارگران پرشورانه دفاع میکرد و از همین رو، دشمنی قدرتمداران را برمیانگیخت. او، معروف به «فوق العاده خطرناک» و یکی از دو آنارشیست خطرناک آمریکا، بارها مورد آزار و اذیت قرار گرفت و دستگیر شد.
اما گلدمن در ۲۷ ژوئن ۱۸۶۹ در کوونو، لیتوانی، در یک گتوی یهودی به دنیا آمد. تجربه کودکی وی سرشار بود از خشونت بر زنان، خشونت اربابان بر دهقانان، اجحافات مقامات دولتی فاسد و یهودیستیزی. چهار سال در دبستان یهودی در زادگاه مادربزرگش، گونیگزبرگ تحصیل کرد. در سیزده سالگی با خانوادهاش به سنت پترزبورگ نقل مکان کرد و شش ماه بعد با دانشجویان رادیکال و ایدههای انقلابی آشنا شد.
او در آن جا مطالعه آثار پوپولیستها و نهیلیستهای روسی را آغاز کرد. اما پدرش میکوشید شوق او به آزادی را درهم شکند. به نظر وی: «تمام چیزی که دختران یهودی باید یاد بگیرند این است که چطور ماهی بپزند، رشتهها را ظریف ببرند و برای شوهرانشان بچههای زیادی بیاورند.» از این رو، مانع ادامه تحصیل او شد. به جای آن او را برای کار به یک کارخانه فرستاد و کوشید در سن پانزده سالگی وادار به ازدواجش کند.
گلدمن و خواهرش در رویای دنیایی سرشار از برابری، عدالت و آزادی در سال ۱۸۸۵ از روسیه به آمریکا گریختند. گلدمن از ورود به «کشور آزادی، پناهگاهی برای تمامی سرکوبشدگان کشورها» خوشحال بود و فکر میکرد: «ما نیز در قلب سخاوتمند آمریکا جایی خواهیم یافت.» واقعیت تکاندهنده زندگی کارگران در آمریکا به سرعت، امیدهایش را به یاس تبدیل کرد. در کارخانهای استخدام شد. گرچه شرایط کار بهتر از روسیه بود، آهنگ کار شدیدتر بود، دیسیپلین سختتر بود و گلدمن برای ده ساعت و نیم کار فقط ۲ دلار و ۵۰ سنت دریافت میکرد. زندگی خانوادگی و جامعه یهودیان، به همان اندازه روسیه تنگ و محدود بود.
واقعهای به زودی آگاهی سیاسی را در گلدمن برانگیخت. در ۴ ماه می ۱۸۸۶، فعالین کارگری و رادیکال در شیکاگو تظاهراتی برگزار کردند تا به سرکوب وحشیانه اعتصاب توسط پلیس اعتراض کنند. وقتی که پلیس کوشید مانع تظاهرات شود، بمبی منفجر شد، تعداد زیادی زخمی شدند و یک پلیس کشته شد. در آشفتگی بعدی، تعدادی از تظاهرکنندگان، اغلب بر اثر تیراندازی پلیس، کشته شدند و ۶ پلیس هم به شدت مجروح شدند.
پلیس و مطبوعات چندین آنارشیست معروف شیکاگو را به بمبگذاری متهم کردند. علیرغم مدارک ناکافی، هشت نفر محکوم شدند که حکم هفت نفر از آنان، اعدام بود. چهار نفر از آنان در ۱۱ نوامبر ۱۸۸۷ اعدام شدند. حکم دو نفر به زندان ابد تخفیف یافت و یک نفر خودکشی کرد. گلدمن مطمئن از بیگناهی آنان، شروع به مطالعه کرد و به زودی به یک آنارشیست معتقد تبدیل شد. برخلاف تصور عموم، شکل اصلی فعالیت سیاسی گلدمن، آموزش بود نه خشونت. او برای مقابله با نظم سیاسی کنونی و آمادهسازی مردم برای انقلاب، استفاده از کلمات را ترجیح میداد.
گلدمن دهه بعدی را به تبلیغ جامعه آرمانی خود اختصاص داد. چند بار در سال به سراسر آمریکا سفر میکرد و به زبانهای آلمانی، عبری و انگلیسی سخنرانی میکرد. سخنان او درباره موضوعاتی همچون آنارشیسم، سیاست، کنترل جمعیت، آزادی اقتصادی زنان، آموزش رادیکال و ضدجنگ بود. او همچنین رسالهها، نامهها و مقالات متعدد نوشت. اولین جلد کتاب خود را به نام «آنارشیسم و مقالاتی دیگر» در سال ۱۹۱۰ منتشر کرد. نظراتش درباره تئاتر مدرن در سال ۱۹۱۴ تحت عنوان «اهمیت اجتماعی درام مدرن» چاپ شد.
در سال ۱۹۰۶، ملهم از این نظریه که «خشنترین عامل در جامعه، نادانی است» انتشار مجله سیاسی و ادبی خود به نام «مادر زمین» را آغاز کرد که تا سال ۱۹۱۷ ادامه یافت.
او در سنین پختگی دریافته بود آرمانهایش در سنت دیرپای یهودی ریشه دارد که بر عدالت جهانی تاکید دارد. اما یهودیت به عنوان یک مذهب را رد میکرد و معتقد بود که مذهب ذاتاً سرکوبگر است. او دنیایی را تصور میکرد که هویت انسانی جای اعتقادات اخلاقی، نژادی و مذهبی را میگیرد. اما علیرغم انتقاد سرسختانهاش از صهیونیسم در دهه ۱۹۳۰ به علت وقوف به «نیاز مایوسانه میلیونها انسانی که به تدریج نابود میشوند» با تلاشهای یهودیان برای سکنا در فلسطین همدردی نشان میداد اما به شرطی که به حقوق ساکنین بومی آن سرزمین احترام بگذارند. البته این بخش از زندگی اما گلدمن بدون تردید بر خلاف تمام مشی و مرام وی بود و نشان از آن داشت که شاید از جریانهای صهیونیستی تاثیر گرفته باشد.
گلدمن در سال ۱۸۹۷ نوشت: «من خواستار استقلال زنان هستم. حق آنان به حمایت از خود، به زندگی برای خود، به عشقورزی با هر که مایلند و به دفعاتی که دوست دارند.» برخلاف بسیاری از آنارشیستها که در آن زمان فکر میکردند ستم بر زنان با استقرار جامعهای نوین از بین خواهد رفت، گلدمن معتقد بود که زنان از ستمهای خاصی در رنجند که علل خاص خود را دارد. او در تمام دوران فعالیت خود، نیاز زنان به رهایی اقتصادی، اجتماعی و جنسی را مطرح میکرد. به نظر وی، خانواده مردسالار، ستم جنسی و مشکلات مالی در موقعیت فرودست زنان نقش دارند و مانع شکوفایی فردیت آنها میشوند. ازدواج به نظر او، شکل قانونی فحشا بود که در آن زنان در مقابل موقعیت اقتصادی و اجتماعی، خود را عرضه میکنند و با این اعتقاد که بچهداری اجباری، مانع خودمختاری اقتصادی و جنسی زنان میشود، در مبارزه برای دستیابی رایگان به وسایل جلوگیری از بارداری به چهرهای برجسته تبدیل شده بود.
گلدمن بارها به خاطر طرح نظراتش در این زمینهها دستگیر شد. همچنین با جنبش زنان که محافظه کار میدانست، مخالفت میکرد. او مخالف مبارزه برای کسب حق رای زنان و گشودن درهای مشاغل حرفهای به روی زنان بود و معتقد بود که توهم اصلاح این سیستم اساساً فساد را دامن میزند. به نظر وی، این باعث انحراف زنان از مبارزه درونی عمیقتر و مهمتری میشد: «پیشرفت زن، آزادی وی، استقلال وی، باید از درون خودش بیاید. ابتدا با عرضه خود به عنوان یک شخصیت و نه یک کالای جنسی. دوم، با نپذیرفتن حق دیگران بر بدنش ... با امتناع از بندگی دولت، جامعه، شوهر، خانواده و غیره ... با رهایی از قید حرفهای مردم و طرد اجتماعی.»
برخلاف برخی از رفقایش که در سیاست رادیکال بودند اما در زندگی خصوصی محافظهکار، معتقد بود که انسان باید بدون هیچ نوع محدودیتی وارد روابط جنسی شود و از آنها بگسلد که با نظریهاش در مورد رهایی مطلق و تجربه ازدواج ناموفقش ارتباط داشت. او در سال ۱۸۸۹ گفت: «اگر زمانی باز هم عاشق مردی شوم، بدون ازدواج عرفی یا شرعی خود را تسلیم او خواهم کرد و وقتی که این عشق بمیرد، بدون اجازه، ترکش خواهم کرد.»
با ورود ایالت متحده به جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۶، گلدمن انرژی خود را صرف مخالفت با تدارکات نظامی دولت کرد. اگر چه وی یک صلح طلب نبود، اما معتقد بود که دولت حق ندارد جنگ راه اندازد. به علاوه به نظر وی، جنگ جهانی اول، مظهر بدترین جنبههای جنگ مدرن بود: به نظر وی این جنگی بود که سرمایهداران به هزینه طبقه کارگر و ستمدیدگان راه انداختهاند. دولت در سال ۱۹۱۷ به دلایل فعالیتهای ضدجنگ، «مادر زمین» را ممنوع کرد.
در ۱۵ ژوئن ۱۹۱۷ گلدمن و الکساندر برکمن به اتهام توطئه دستگیر شدند و به دوسال زندان و اخراج از کشور بعد از آزادی محکوم شدند. سپتامبر ۱۹۱۹ بلافاصله پس از آزادی از زندان، دوباره دستگیر شد و در ۲۱ دسامبر ۱۹۱۹، به همراه برکمن و ۲۴۷ رادیکال خارجی دیگر، به اتحاد جماهیر شوروی فرستاده شدند. اما این کشور که در ابتدا امیدهای زیادی به آن بسته بود، انتظاراتش را برآورده نکرد و پس از ۲۳ ماه، این دو آنارشیست، شوروی را ترک کردند.
گلدمن به جز یک سفر نود روزه در سال ۱۹۳۴ به آمریکا، بقیه عمر خود را در سوئد، آلمان، فرانسه، انگلستان، اسپانیا و کانادا در جستجوی «خانه» سیاسی جدید گذراند. او برای کسب اجازه اقامت انگلستان در سال ۱۹۲۵ با یک کارگر معدن اهل ولش ازدواج کرد. در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ که مشکلات اقتصادی فراوان و تبعیدش از فعالیتهای سیاسیاش کاسته بود، به نوشتن روی آورد. در سال ۱۹۳۱ کتاب هزار صفحهای به نام «زیستن زندگی من» را منتشر کرد. در اوایل دهه ۱۹۳۰ متوجه خطر فزاینده فاشیسم و نازیسم شده بود. در سالهای بعد بر افشای خطر هیتلر و فاشیستها متمرکز شد.
در ژوئیه ۱۹۳۶ که جنگ داخلی اسپانیا درگرفت، گلدمن با شوری که یادآور سالهای اولیه فعالیتش در آمریکا بود، درگیر آن شد. آنارشیستها در بخشهایی از اسپانیا محبوبیت زیادی کسب کرده بودند و زمانی که گلدمن از شهرها و مزارع اشتراکی در آراگون و لوانته دیدن کرد، از دیدن چیزی که به نظرش آغاز یک انقلاب حقیقی آنارشیستی بود به هیجان آمده بود. پس از پیروزی فرانکو در اوایل ۱۹۳۹، به کانادا رفت و در آنجا نیز در خدمت پناهندگان اسپانیایی درآمد.
در سال ۱۹۴۰ وی بر اثر سکته دیگر نتوانست حرف بزند. پس از مرگش در ۱۴ می ۱۹۴۰، جسدش اجازه یافت وارد خاک آمریکا شود. گور اما گلدمن در شیکاگو در نزدیکی آنارشیستهای قیام «هیمارکت» که الهامبخش وی بودند، قرار دارد. هری وینبرگر، وکیل و دوست وی، در مراسم تدفین گفت: «تو برای همیشه در قلب دوستانت زندهای و داستان زندگی تو تا زمانی که داستان زنان و مردان داستان شجاعت و آرمانگرایی نقل میشود، زنده خواهد ماند.»
علیرضا صدقی
- 17
- 4