به گزارش فرهیختگان، دوم آذر هشتاد و چهارمین سالگرد ولادت علی شریعتی است. شخصیتی که از زمان حیاتش بحثهایی جدی در میان موافقان و مخالفانش شکل گرفت. برخی مخالفانش مثل مجاهدین خلق بعدها به موافقان او تبدیل شدند و برخی موافقانش اکنون از منتقدان اصلی او به شمار میروند.
مدعیان اقتصاد آزاد او را «روشنفکر مسلح» نام دادهاند و چپها به دنبال «نو شریعتیسم» هستند. رادیکالیسم شریعتی گریبان موافقان و مخالفانش را هم گرفته است و هر دو طیف در تعریف او به ورطه افراط افتادند. در میانه این دو قرائت از او به سراغ عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران رفتیم. او در کتابهای «شریعتی، دین و جامعه» و «آسیبشناسی دینپژوهی معاصر» اندیشهها و آرای علی شریعتی را مورد مداقه قرار داده است. با او در مورد چیستی و واقعیت شریعتی گفتوگو کردهایم که مشروح آن از منظر شما میگذرد.
دو قرائت از علی شریعتی در جامعه درحال ترویج است؛ یکی قرائت چپها که شریعتی را از تبار مارکسیستها میدانند و میخوانند و دیگری قرائت لیبرالها و راستها که شریعتی را روشنفکر مسلح معرفی میکنند، در این میان تحلیل شما از اندیشه شریعتی چیست. از منظر شما شریعتی چه کسی بود و چه کسی نبود؟
این دو تفسیر از شریعتی به دلایلی نادرست است. ازجمله آن دلایل اینکه هر دو جریان تفسیرکننده گرفتار یک مغالطه شدهاند. آنهایی که شریعتی را روشنفکر مسلح میدانند دلیلشان این است که چون عدهای از اندیشه شریعتی سوءاستفاده مسلحانه کردند، نظیر سازمان منافقین و گروهک فرقان که دست به اسلحه بردند بنابراین شریعتی نیز روشنفکر مسلح است. حال سوال اینجاست که آیا واقعا گرایش عدهای از اندیشههای شریعتی به سمت حرکتهای مسلحانه و خشونتآمیز دلیل بر این میشود که شریعتی روشنفکر مسلح باشد؟ شریعتی روشنفکر انقلابی بود و الزاما هر انقلابی حرکتهای مسلحانه انجام نمیدهد. حضرت امام خمینی(ره) یک شخصیت انقلابی بود و رهبر انقلاب اسلامی ایران هم بود اما با حرکتهای مسلحانه موافق نبود.
امام(ره) موافق بود که از طریق راهپیمایی مسالمتآمیز و سخنرانی روشنگرانه و بیان حقیقت باید انقلاب را به ثمر رساند، بنابراین انقلاب اسلامی امام (ره) گرفتار خشونت دیگران بوده است. ایشان هیچگاه رهبری خشونت نکردند. شریعتی یک روشنفکر انقلابی و ایدئولوژیک بود. شریعتی معتقد به حاکمیت ایدئولوژی و تقدم ایدئولوژی بر فرهنگ بود اما عدهای از این تفکر نه استفاده که سوءاستفاده مسلحانه کردند، در کنار این عده بودند بسیاری که طرفدار شریعتی بودند و براساس گرایشی که به شریعتی داشتند با انقلاب پیوند پیدا کردند و به هیچ وجه هم وارد حرکتهای مسلحانه نشدند. کسانی که از شریعتی تفسیر روشنفکر مسلح میکنند این عده بسیار را چرا نمیبینند و این عده بسیار از طرفداران را چگونه تفسیر میکنند؟ شریعتی توصیه به حرکتهای مسلحانه نداشت و نکرد. اگر خود شریعتی انقلاب را به صورت یک حرکت مسلحانه یا کودتاتعریف میکرد نظیر بسیاری از روشنفکران چپ همدورهاش، شاید آن وقت میشد از شریعتی بهعنوان روشنفکر مسلح یاد کرد. بنا براین تفسیر لیبرالمسلکان از شریعتی نادرست است و گرفتار مغالطه خلط بین لازم و ملزوم است. یعنی ملزوم که اندیشه شریعتی است غیر از آن لازمی است که بهعنوان گروهکهایی نظیر فرقان تحقق داشته است.
اما کسانی که گرایشهای چپ در کشور دارند و شریعتی را مارکسیست معرفی میکنند هم سخنشان نادرست است. همان مقطع که گروهی از روحانیون سنتی با شریعتی مخالفت کردند به این جهت بود که شریعتی را مارکسیست معرفی میکردند، درحالی که شریعتی هیچگاه مارکسیست نبود. شریعتی گرایشهای سوسیالیستی و نئوسوسیالیستی داشت یعنی متاثر از مکتب فرانکفورت و شخصیتهایی نظیر هربرت مارکوزه بود اما به هیچ وجه ماتریالیست و مارکسیست نبود و مارکسیسم را با هیچ یک از قرائتهای مائو، لنین و... را قبول نداشت. شاهد این سخن آن است که شریعتی کاملا از مفاهیم دینی و معنوی و عرفانی استفاده میکرد. شریعتی چند مرحله فکری را پشتسر گذاشت.
یک شریعتی متاثر از تاریخ است که در اسلامشناسی مشهد او آشکار است. شریعتی دوم شریعتی جامعهشناس است که متاثر از اندیشههای جامعهشناسی است و امثال ژرژ گورویچ در این دوره خیلی روی او تاثیرگذارند، همچنین جریانهای نئوسوسیال نظیر مکتب فراکفورت. شریعتی سوم شریعتی فلسفی است. با اینکه شریعتی به فلسفه گرایش و اعتقادی نداشت و تعبیر تند و تیزی نسبت به فیلسوفان داشت ولی با این حال در اواخر عمر خود گرایش به فلسفه پیدا میکند. فلسفه قارهای و فلسفههای اگزیستانسیالیسم روی ایشان تاثیر زیادی گذاشت. اینکه به فرزندش توصیه میکند فلسفه بخواند نیز از این جهت بوده است. شریعتی اعتقاد داشت که مباحثی مثل انسانشناسی نقش کلیدی در تحولات اجتماعی و حرکتهای ایدئولوژیکی و انقلاب دارند.
او بر این باور بود که برای انقلاب حتما باید یک مدل فلسفی نسبت به انسان داشته باشیم، بنا براین گرایش شریعتی به سوسیالیسم و تاکید بر یک نوع انسانشناسی فلسفی به هیچوجه او را مارکسیست نمیکند. یک مارکسیست ماتریالیست است، شریعتی هیچگاه چنین نبود. به نظرم جریان چپ معاصر کشور که شریعتی را تلاش میکند یک شخصیت مارکسیست معرفی کند، ابعاد دینی و معنوی شریعتی را مورد توجه قرار نداد. او در اواخر عمر گرایشهای معنوی و عرفانی و فلسفی پیدا کرده بود. شریعتی هم منتقد تصوف بود و هم فلسفه ولی اواخر عمر تا حدودی گرایش فلسفی و عرفانی در او قابل شهود است و انقلاب را از این بستر و پارادایم جستوجو و دنبال میکرد. معتقدم شریعتی یک سوسیالیست اسلامی بود آن هم به این معنا که قرائتی از سوسیالیسم را که با مکتب اسلام نزدیکتر بود، پذیرفت و دنبال این بود که آموزههای دینی مطابق این اندیشه را بیابد.
نگاهش به اسلام یک نگاه گزینشگرانه بود و البته گاهی اوقات از برخی آموزهها تفسیر التقاطی متاثر از سوسیالیسم ارائه میداد. به تعبیر دقیقتر ایشان به جای سوسیالیسم اسلامی با اسلام سوسیالیستی موافق بود؛ این سخن دقیقتر شریعتی را معرفی میکند. اسلام سوسیالیستیای که ابتدا با رویکرد تاریخی و بعد با رویکرد جامعهشناختی و سپس با رویکرد فلسفی مبتنیبر انسانشناسی و معنویتگرایی توسط شریعتی تفسیر میشد. با توجه به این مواردی که گفتم باید سخنم را چنین تکمیل کنم که شریعتی از قضا بهشدت ضدلیبرالیسم است و همچنین ضدسکولاریسم و ضدمارکسیسم. شریعتی نه لیبرالیسم را قبول داست و نه مارکسیسم؛ مادر این دو یعنی سکولاریسم را هم قبول نداشت. شریعتی موافق و معتقد به حضور اجتماعی دین بود. شریعتی در جلد دهم آثار خود «ولایت فقیه» را مطرح میکند.
از کتاب ولایت فقیه امام استفاده میکند. همین مدل خبرگانی که الان در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است را شریعتی در نوشتههای خود پیشنهاد میدهد. شریعتی از جایگاهی که امیرالمومنین و مهدویت در اسلام دارند، استفاده میکند که درواقع سکولاریسم را رد کند. حتی شریعتی امانیسم مدرن را هم قبول نداشت. ممکن است شریعتی از امانیسم اسلامی هم سخن گفته باشد اما این سخن او کاملا متفاوت با امانیسمی است که در دنیای مدرن است یعنی انسان مبتنیبر عقلانیت خودبنیادی که منفعتگرایی و لذتگرایی و... مبنای رفتارش است. انسانی که بریده از خدا و آسمان است. شریعتی با این مدل از انسانگرایی کاملا مخالف بود. شریعتی با اینکه از بعضی دستاوردهای مدرنیته نظیر نئوسوسیالیسم استفاده میکند اما بهشدت با مکاتب مدرن نظیر لیبرالیسم و مارکسیسم و همچنین مبانی مدرن نظیر سکولاریسم و امانیسم مدرن و حتی سوبجکتیویسم مخالف بود و طبیعتا مبتنیبر این مخالفت تفسیر خاصی از امانیسم و پروتستانتیسم ارائه و دیدگاه خود را طرح کرد.
جریان لیبرال و مارکسیستی که در کشور ما هستند تلاش میکنند از شریعتی سوءاستفاده و دیدگاههای خود را به اندیشههای شریعتی تحمیل کنند. نمیشود نئوشریعتی را مطرح کرد اما اصول و گوهر اندیشه شریعتی را نپذیرفت. نمیشود از این گوهر عدول کرد و بعد از نواندیشی از اندیشه شریعتی سخن گفت.
من نه معتقد به عبور از شریعتی هستم، به این معنا که شریعتی روشنفکر مسلح است و نه موافق تفسیر چپ و مارکسیستی از شریعتی. این دو جریان روشمند شریعتی را معرفی نمیکنند.
پرسش از عدالت که پرسش زمانه است به نظر از مهمترین دغدغههای شریعتی بوده است. این در شرایطی است که کمتر متفکری داریم که در سده اخیر به این پرسش توجه جدی نشان داده باشد. از نظر شما شریعتی در پاسخ به پرسش عدالت چقدر موفق بود؟ پاسخ شریعتی به این پرسش زمانه در شرایط حاضر چقدر کارآمد است؟
شریعتی از آنجا که گرایشهای سوسیالیستی داشت و از طرفی به شخصیت امیرالمومنین (ع) توجه و علاقه بسیاری داشت لذا عدالت دغدغه پررنگ او بود و در آثارش بسیار مورد تاکید بوده است. حتی در دو سال پایانی عمر به مسائل اقتصادی توجه جدی کرد.
شریعتی بر عدالت اقتصادی و عدالت اجتماعی تاکید موکد داشت. در این موضوع هم متاثر از آموزههای اسلامی بود؛ نظیر تاثیری که از کتاب الحیاه محمدرضا حکیمی پذیرفته بود و هم در توجه به عدالت، اندیشههای نئوسوسیالیستی در ایشان موثر بود. تلقی شریعتی از عدالت قدری به برابری نزدیک بود تا اعطای حق به صاحب حق. مبتنیبر همین نگاه شریعتی مخالف بسیاری دارد با فاصله طبقاتی و لذا این مدل اقتصادی که در فقه شیعه مطرح است که شخص از مکاسب حلال خود دفاع و از مکاسب حرام پرهیز کند و مبتنیبر این صاحب ثروت فراوان باشد، اشکالی ندارد را قدری مورد مخالفت قرار میدهد و معتقد است که بعد فقه اقتصادی باید شامل تغییراتی شود. مدل عدالت شریعتی پاسخگوی زمانه ما نیست و با مبانی فقهی هم سازگاری ندارد. من در کتاب آسیبشناسی دینپژوهی معاصر به تفصیل به این مبحث اشاره کردم. اما با این وجود طبیعی است که جریان لیبرال و لیبرالیسم با پرسش عدالت شریعتی موافق نباشد و با او مخالفت کند. جریان لیبرال حتی با فقه اقتصادی که معتقد به یک آزادی اقتصادی در چارچوب مکاسب محرمه است هم موافق نیست. کسانی که در کشور ما گرایشهای لیبرالیستی دارند بهشدت معتقد به تفکر کاپیتالیسم (سرمایهداری) هستند و میخواهند سرمایههای کلان حتی رانتخوارانه را به دست بیاورند و از طرق مختلف رانت ره صد ساله را یک شبه طی کنند و حتی تابع قوانین حاکم هم نباشند. این جریان لیبرالیسمی که بهشدت جلوی شریعتی ایستاده، جریان تکنوکرات لیبرال است. جریان تکنوکرات لیبرال از بدترین مصادیق لیبرالیسم است که در کشور ما بهشدت سرمایهداری را در یک قشر اندکی دنبال میکند. قشری که مبنایش خون رنگینتر و ژن خوب است. این قشر از دیار سرمایه خود را ولو به قیمت آسیب جامعه دنبال میکند.
کسانی که به تقدم توسعه بر عدالت معتقدند و توسعه اقتصاد را براساس رانت ترویج میکنند معلوم است که تفکر شریعتی را تحمل نمیکنند. آنها حتی تفکر فقه اقتصادی را که به مراتب بیش از شریعتی معتقد به آزادی اقتصادی است را هم تحمل نمیکنند چه برسد به دیدگاهی که شریعتی دارند؟
نقاط ضعف و قوت اندیشه شریعتی چیست و برای بازخوانی آرای او به چه مواردی باید التفات داشت؟
شریعتی در مقولات مختلف سخن گفته است؛ دین، مذهب، روحانیت، برخی مقولات تاریخی ازجمله صفویه، درباره ایدئولوژی، فرهنگ، فلسفه، عرفان سوسیالیسم، مارکسیسم، پروتستانتیسم، زن، خانواده و... مقولاتی که او به آنها پرداخته بسیار متنوعند اما متاسفانه چه مخالفان و چه موافقان روش فهم صحیحی برای مواجهه با اندیشه او ندارند و گزینشمحورانه بخشی از پروژه شریعتی را برمیگیرند.
مثلا افرادی که علاقهمند به روحانیت هستند حمله شریعتی به روحانیت و زیرسوال بردن همکاری علامه مجلسی و صفویه یا مواردی از این قبیل را به ضدیت شریعتی با روحانیت تعبیر میکنند و میگویند شریعتی ضدروحانیت است. درصورتی که در خیلی موارد او بر عالم دینی و تقلید از امام خمینی(ره) تاکید دارد و از ایشان به عظمت یاد میکند. بنابراین نمیتوان گزینشگرایانه به اندیشه او نگریست.
روشنفکران ما هم همینطورند. مثلا بخشهای مربوط به تعریفهای شریعتی از روشنفکری را برمیگیرند، درصورتی که مطالب شریعتی در نقد روشنفکری در برخی موارد جلوتر از جلال است. باید شریعتی را جامعتر و در یک نظام و مجموعه فکری سنجید و دال مرکزی گفتمان آن را پیدا کرد. او به دنبال احیای اسلام اجتماعی بود.
او میخواست اسلام محرابی و فردی را به یک اسلام اجتماعی یا به تعبیر خودش اسلام ایدئولوژیک سوق دهد. برای این هدف باید هم از آموزههای دینی و هم از مکاتب اجتماعی بهره میبرد. سوسیالیسم برای او رجحان داشت و در اسلام هم از آموزههای امیرالمومنین و سیره ایشان و امام حسین(ع) و شخصیتهایی که جنبه انقلابی و اجتماعیشان غلبه داشت استفاده میکرد.
لذا میبینید که امام علی و فاطمه زهرا(س) و امام حسین(ع) بیش از سایرین مورد توجه اوست یا علقه شریعتی به ابوذر بیشتر از سایر صحابی پیامبر است. دال مرکزی گفتمان اسلام اجتماعی انقلابی بود لذا معتقد بود که جامعه باید تغییر کند بنابراین اگر شریعتی الان هم در قید حیات بود معتقد به تغییر بود.
باید دیدگاه شریعتی در مورد روحانیت، زن، جامعه و سکولاریست و دموکراسی، آزادی و عدالت و همه و همه را بر مبنای این دال مرکزی فهم کرد. البته مفاهیمی مثل عدالت و برابری و اینها دالهای پیرامونی و نزدیک به این دال مرکزی اصلی هستند و دالهای دورتری هم قابلاستحصاست. بنابراین اگر منظومهوار به اندیشههای شریعتی بنگریم بهتر خواهیم فهمید که شریعتی شریعتی است. او مارکسیست نبود؛ لیبرال نبود؛ سکولار نبود. شریعتی شریعتی بود.
در مورد نقاط قابل نقد اندیشه او هم همانطور که در کتاب آسیبشناسی دینپژوهی معاصر عرض کردم، نگاه شریعتی به اسلام گزینشگرایانه بود. اسلام هم بعد فردی و هم بعد اجتماعی هم بعد اصلاحات و هم بعد انقلابی دارد. شریعتی به یک ساحت اسلام نظر داشت و آن بعد انقلابی و اجتماعی و ایدئولوژیک اسلام بود. به همین خاطر ما معتقد به اسلام ایدئولوژیک نیستیم، بلکه به ایدئولوژی اسلامی معتقدیم. بنابراین نه با کسانی که قائل به بعد ایدئولوژیک برای اسلام نیستند، موافقیم و نه با کسانی که مثل شریعتی اسلام را ایدئولوژیک میکنند، موافقیم. من معتقدم بعدی از اسلام ایدولوژی است و باید ایدئولوژی اسلامی را پذیرفت. این نگاه جزئینگرانه شریعتی یکی از آسیبهای اندیشههای اوست. آسیب دوم التقاط است.
مثلا او بعضی از آموزههای اسلامی ازجمله عدالت را با توجه به تفکرات سوسیالیستی فهم میکند و از این زاویه به تفسیر عدالت در اسلام یا علی(ع) و امام حسین(ع) میپردازد و درواقع یک تفسیر سوسیالیستی و نوسوسیالیستی را از بخشهایی از اسلام ارائه میدهد. مهمترین آسیبهای اندیشه شریعتی یکی نگاه جزئینگرانه به اسلام و دیگری تفسیرهای التقاطی از اسلام بود که شهید مطهری هم دقیقا روی همین اشکال دوم انتقاد داشت. البته میدانید که شریعتی اسلامشناس نبود. ادیب بود و دکتری ادبیات فارسی داشت ولی در حوزه تاریخ و جامعهشناسی و ادیان و اسلامشناسی مطالعاتی داشت اما اسلامشناس تخصصی نبود. شریعتی مورخ هم نبود و مثلا در مشهد تحتتاثیر تاریخ طبری است که منبع موثقی برای روایت معرفی تاریخ اسلام نیست. او فیلسوف هم نبود و لذا ادعاهای او در مورد اگزیستانسیالیسم دقیق و مستند نیستند.
او به صورت تخصصی هم جامعهشناسی نخوانده بود اما از همه اینها استفاده کرده و منظومه فکری خاصی برای خود ابداع کرده است. به همین خاطر است که میگویم شریعتی لیبرال نبود، سوسیالیست نبود، مارکسیست نبود اما گرایشهای سوسیالیستی داشت. شریعتی فیلسوف و جامعهشناس و مورخ نبود اما از همه اینها در راستای همان تفکر خودش که اسلام اجتماعی و انقلابی بود، استفاده کرده بود و این ویژه خود شریعتی است. به همین خاطر میگویم که شریعتی شریعتی است و نباید شریعتی را به مکاتب دیگر تحویل ببریم. تفصیل این مباحث در مورد شریعتی را در کتاب آسیبشناسی دینپژوهی معاصر در حدود ۳۰۰ صفحه ارائه کردهام و خلاصهای از آن به همراه تکملههایی در یک کتاب مستقل توسط کانون اندیشه جوان منتشر شده است که علاقهمندان میتوانند به آن مراجعه کنند.
- 9
- 6