كتاب هايدگر و مسيحيت، نوشته جان مككواري، مروري مختصر اما بسيار درخشان و مفيد بر زندگي و انديشههاي يكي از بحثبرانگيزترين انديشمندان معاصر است كه از قضاي روزگار در ايران بسيار حرف و حديثها را برانگيخته است؛ تا جايي كه در دورههايي عنوان «هايدگري»، صفت گروهي پر طرفدار و سفت و سخت از روشنفكران ايراني تلقي ميشد كه به حق يا ناحق خود را مدعي انديشههاي اين فيلسوف آلماني معرفي ميكردند و از اين موضع، مخالفانشان را به انحاي گوناگون مورد «عنايت» قرار ميدادند!
براي اين اقبال كمسابقه به يك فيلسوف غربي از سوي اهل فرهنگ و سياست ايراني نيز دلايل متعددي ميتوان بر شمرد: شخصيت فرهمند و تاثيرگذار احمد فرديد، انديشمند «شفاهي» كه بر طيف وسيعي از متعاطيان فرهنگ و انديشه در ايران، اعم از فلسفهخوان و هنرمند و سينماگر و روزنامهنگار و شاعر و اديب و روشنفكر و جامعهشناس، اثر گذاشت. فرديد «كاشف» ايراني هايدگر بود و چنان پرشور و هيجان از او سخن ميگفت كه در محضرش كسي را ياراي نام بردن از هايدگر نبود. گويي سخن گفتن از هايدگر در انحصار بود و اگر كسي جسارت ميورزيد و از فيلسوف آلماني سخن ميگفت، به شيوههاي مختلف از سوي فرديد و شاگردانش، نواخته ميشد.
با مسامحه ميتوان گفت، تجددستيز بودن و به بيان دقيقتر نقادي بنيانفكن هايدگر از غرب (جديد و قديم، ديروز و امروز) و تفكر غربي (فلسفه و متافيزيك) از عصر يونان تا نيچه، ديگر علت اقبال به او از سوي منتقدان تجدد در ايران است. تفكر شاعرانه و عرفاني (mystical) يا شبهعرفاني (pseudomystical) انديشه هايدگر به ويژه در دوره موسوم به دوم فكري او، قطعا علت ديگر همدلي ايرانيان اهل شعر و عرفان به اوست.
اما همه اين علل و دلايل نبايد ما را از يك نكته مهم غافل سازد: مارتين هايدگر، بدون شك و ترديد، يكي از بزرگترين انديشمندان در سراسر دوران تاريخ فلسفه غرب، و مهمترين و موثرترين فيلسوف سده بيستم در حوزه فلسفه قارهاي است كه نه فقط بر فيلسوفان، بلكه بر جامعهشناسان، انسانشناسان، روانشناسان، زبانشناسان، منتقدان ادبي، اهالي سينما و تئاتر، شاعران، متفكران ديني، نويسندگان و حتي معماران و نقاشان و اهالي موسيقي، پس از خود تاثير گذاشته است.
در جامعه ما و حتي در چارچوب منازعه مشهور «هايدگريها-پوپريها» نيز اين تاثيرگذاري مشهود است. عبدالكريم سروش، روشنفكر ديني سرشناس و سرسلسلهدار روشنفكران «پوپري» در درسگفتارهاي اخيرش بارها به بزرگي و اهميت مارتين هايدگر-با وجود تعريضهايي كه به او دارد- تاكيد كرده است. بابك احمدي روشنفكر چپگرا آثار مهم و زيادي درباره هايدگر نوشته است. علاقهمندان به مكتب فرانكفورت و جريانهاي جديد چپ، بارها به هايدگر پرداختهاند، اگرچه با گرايشهاي سياسي او و تبعات سياسي فكرش بهشدت مخالفاند.
بيدليل نيست كه مهمترين آثار هايدگر چون «هستي و زمان»، با وجود دشواري و پيچيدگي، چندينبار به فارسي ترجمه شده است و هر سال نيز در ميان انبوه آثار فلسفي كه به زبان فارسي ترجمه و تاليف ميشود، قطعا به عناويني از هايدگر يا درباره او بر ميخوريم. در كمتر از سه ماه گذشته از آغاز سال ١٣٩٧، دسته كم دو كتاب از هايدگر و يكي درباره او به فارسي منتشر شده است: درآمد به متافيزيك (با ترجمه انشاءالله رحمتي)، اصل بنياد (با ترجمه طالب جابري) و كتاب حاضر يعني هايدگر و مسيحيت نوشته جان مككواري با ترجمه شهابالدين عباسي.
اما چرا كتاب مككواري را «مختصر اما بسيار درخشان و مفيد» خوانديم؟ بدون ترديد، پيگيران هايدگر به فارسي با نام نويسنده اين كتاب آشنا هستند، زيرا قبلا آثار خواندني و مفيد ديگري از او به فارسي مثل دو كتاب «ماترين هايدگر» و «فلسفه وجودي» (با ترجمه محمد سعيد حنايي كاشاني)، «الهيات اگزيستانسياليستي» (مقايسه هايدگر و بولتمان با ترجمه مهدي دشتبزرگي) و «تفكر ديني در قرن بيستم» (با ترجمه بهزاد سالكي) ديدهاند.
پروفسور جان مككواري (٢٠٠٧-١٩١٩) الهياتدان و فيلسوف اسكاتلندي، به همراه ادوارد رابينسون مترجم انگليسي مهمترين كتاب هايدگر يعني «هستي و زمان» نيز هست، ترجمهاي كه مورد قدرداني و تشكر خود هايدگر نيز بود. مهمترين ويژگي كتابهاي مككواري در شرح و بسط انديشه دشوار و پيچ در پيچ هايدگر، دقت و رعايت امانت در عين رواني و سادگي است. كوشش در بيطرفي دانشگاهي و در عين حال ناديده نگرفتن وجوه تاريك و پرسشبرانگيز تفكر هايدگر، به خصوص در مساله رابطه او و انديشهاش با نازيها، ديگر ويژگي حائز اهميت كتاب مككواري است.
كتاب «هايدگر و مسيحيت» در اصل حاصل سخنرانيهاي مككواري در سالهاي ١٩٩٤-١٩٩٣ در دانشگاه آكسفورد به دعوت گروه الهيات اين دانشگاه است. بنا بوده در اين سخنرانيها چنان كه مككواري در پيشگفتار متذكر شده، به وصيت اسقف هنسون، باني آنها، «به تاريخ به مثابه بخشي سازنده در مدافعهگري مسيحي» توجه شود؛ به همين دليل، مككواري در بحث از هايدگر و نسبت او با مسيحيت، مساله زمان را برجسته كرده است.
به تعبير دقيقتر او به بهانه پرداختن به مساله زمان، به عنوان موضوعي كه در روزگار ما به طور خاص اهميت يافته، به تشريح انديشه هايدگر ميپردازد، متفكري كه به طور قطع و يقين، بزرگترين فيلسوف اروپايي مساله زمان است. البته شكي نيست كه آن طور كه مككواري در شرح موجز و آشكار خود تاكيد ميكند، كليديترين مسالهاي كه همواره فكر هايدگر را در سراسر عمر (١٩٧٦-١٨٨٩) به خود مشغول كرده بود، مساله وجود (يا هستي) بود.
بر اين اساس تقسيم انديشه هايدگر به دو دوره يا تفكيك مشهور «هايدگر اول» از «هايدگر دوم» چندان دقيق به نظر نميرسد. اما باز همانطور كه مككواري استادانه و خلاصه بيان ميكند، ميتوان برخي تغييرها و جابهجاييها در مقايسه آثار هايدگر قبل از «هستي و زمان» (١٩٢٧) و بعد از آن يافت.
هايدگر در «هستي و زمان»، عمدتا به نوع خاص وجود انسان (دازاين) ميپردازد، اما پس از آن وجود يا هستي را در معناي عام در نظر ميگيرد، در دوره اول روش پديدارشناختي او آشكار است، اما زبان او در دوره دوم به بيان شاعران و عارفان نزديك ميشود، «در كارهاي اوليه، تفكر فيلسوف جستوجوگرانه و فعال است. در آثار بعدي تفكر تاملگرا و حتي منفعل ميشود». همچنين در تفكر اوليه هايدگر جهان، دستگاهي ابزاري است كه انسان (دازاين) در آن هست و با اجزاي آن مناسباتي كاركردگرايانه دارد، اما جهان در انديشه بعدي هايدگر، «چارگانه»اي متشكل از آسمان، زمين، خدايان و ميرايان است.
به همين قياس ميتوان درك هايدگر از زمان را نيز صورتبندي كرد. به طور كلي، زمان براي هايدگر، افق آشكارگي هستي يا وجود است. در «هستي و زمان»، شاخصترين اثر هايدگر در دوره نخست فكرش، اين آشكارگي هستي، به واسطه انسان (دازاين) و به دليل مختصات اگزيستانسيال (وجودي) او امكانپذير ميشود. در اين دوره، اين انسان است كه با قابليت زبان، هستي يا وجود را در بطن زمان آشكار ميكند. به عبارت ديگر زمان در «هستي و زمان» به منزله حالات وجودي انسان (دازاين) در وضعيت «در-جهان-بودن» او يا اشتغال او با جهان، خودنمايي ميكند. اما در هايدگر دوم، اين مدخليت انسان كم ميشود و به جاي تاكيد بر انسان (دازاين) براي راهبردن به مساله هستي و وجود، مستقيما متوجه خود هستي يا وجود ميشويم. بنابراين در اين دوره، زمان، سلسله ادواري است كه در آن هستي يا وجود، خودش را آشكار ميسازد و با هر شكلي از آشكارگي يا بيرون آمدن از مستوري، تقدير يا سرنوشت خاصي را براي عالم و آدم رقم ميزند.
هر دوي اين تعابير از زمان (كه در بنياد يكي هستند)، بسيار به كار خوانشي ديني و مسيحي از هستي و عالم ميآيند. بيدليل نيست كه متالهان بزرگ مسيحي، چون رودولف بولتمان و پل تيليش به دين خود به هايدگر اذعان كردهاند و كارل رانر، متفكر كاتوليك گفته است كه «استادان بسيار داشته اما تنها يك معلم داشته، مارتين هايدگر». اما تعبير دقيقتر در نسبت هايدگر با مسيحيت از آن شاگردان برجسته اوست. هانس گئورگ گادامر، در خطابه يادبود هايدگر در اين زمينه ميگويد: «مسيحيت بود كه انديشه هايدگر را برانگيخت و زنده نگه داشت؛ اين، امر استعلايي باستان و نه سكولاريته مدرن بود كه به واسطه او سخن ميگفت» و كارل لويت، شاگرد برجسته ديگر هايدگر، فلسفه او را «در ذات خود يك الاهيات بدون خدا» معرفي ميكند. هر چه باشد، هايدگر، متفكر مهمي در بحث از انديشيدن به زمان و نسبت آن با ثبات و مانايي است. نزاعي كه به ظاهر از يونان باستان نزد متفكران پيشاسقراطي چون هراكليتوس و پارمنيدس مطرح بود و هايدگر در پايانه متافيزيك غربي در سده بيستم كوشيد، بار ديگر به آن فكر كند.
در جامعه ما نيز به نظر ميرسد به دور از هياهويي كه در دهه ١٣٦٠ و نيمه نخست دهه ١٣٧٠، ميان دو دسته «هايدگري-پوپري» مطرح بود، به تدريج هايدگر جايگاه اصلي خود را نزد متعاطيان فلسفه محض و انديشه ديني مييابد. ترجمه آثار اصلي او مثل «هستي و زمان»، «متافيزيك چيست؟»، «مسائل اصلي پديدارشناسي»، «چه باشد آنچه خوانندش تفكر؟»، «اصل بنياد» و... نام و انديشه او را چنبره انحصار گروهي خاص به در آورده است، «هايدگري»هاي وطني كه انديشهها و آثار فيلسوف آلماني را ملك طلق خود ميپنداشتند و هر كس از او سخن ميگفت را به نفهميدن و خطاكاري متهم ميكردند. ضمن آن كه«پوپري»هاي ديروز نيز با مطالعه آثار او سويههاي عميق و جدي انديشه او را دريافتهاند و با احتياط بيشتري او را تخطئه ميكنند.
از سويههاي تاريك فكر هايدگر، چنان كه مككواري تاكيد ميكند، نبايد غفلت ورزيد و نبايد آنها را اموري تصادفي يا حاشيهاي تلقي كرد، اما اين به معناي بهره جستن از امكانات عميقي كه فكر او پيش رو ميگذارد، نيست. جان مككواري در كتاب حاضر به روشني نشان ميدهد كه چطور ميتوان خوانشي اصيل از هايدگر ارايه كرد، قرائتي كه فهم ما را نه فقط از هستي و جهان، بلكه از انديشه ديني و معنوي ژرفا ميبخشد و نوري بر تاريكيهاي وجود انسان و جهان ميتاباند.
محسن آزموده
- 18
- 2