دوشنبه ۰۳ دی ۱۴۰۳
۱۶:۱۱ - ۰۴ دي ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۰۰۰۱۳۶
چهره ها در سینما و تلویزیون

شاهرخ‌خان از دغدغه‌های پنجاه سالگی می‌گوید

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,شاهرخ خان
شاهرخ‌خان می‌گوید که هیچ‌وقت تصمیم نداشته بازیگر شود تا وقتی‌که مادرش به صاحبخانه‌شان گفته بوده که پسرش یک بازیگر است و در نمایش دانشگاهی نقشی با یک خط دیالوگ داشته است: «نامه برای شماست خانم».

خبرگزاری صبا - ترجمه سمیرامیس بابایی: شاهرخ‌خان می‌گوید می‌دانست که ترامپ برنده خواهد شد. وقتی که در اروپا بود مناظره‌ها را دنبال می‌کرد و می‌گوید ترامپ به زبانی صحبت می‌کند که پوپولیست‌ها به آن معتقد هستند و شاید حالا نقطه‌نظر‌های پوپولیستی است که خریدار دارد.

 

در سن پنجاه‌ویک سالگی او یکی از بزرگترین ستاره‌های فیلم در جهان است. شاهرخ‌خان می‌گوید که هیچ‌وقت تصمیم نداشته بازیگر شود تا وقتی‌که مادرش به صاحبخانه‌شان گفته بوده که پسرش یک بازیگر است و در نمایش دانشگاهی نقشی با یک خط دیالوگ داشته است: «نامه برای شماست خانم». پدر‌خوانده صاحبخانه کارگردان تلویزیونی بوده و او را برای تست بازیگری برای یک نقش جزئی در شو تلویزیونی فوآجی(سرباز) می‌فرستند و شاهر‌خ‌خان در این تست موفق می‌شود و به قول خودش: « بعدش معروف شدم.»

 

می‌گوید «من واقعا نمی‌خواستم این کار را ادامه بدهم. ولی مادرم مرده بود و من به بمبئی آمده بودم. به همسر و خواهرم هم گفته‌ام که آن موقع‌ها خیلی افسرده بودم و می‌خواستم که تغییری در زندگی‌ام ایجاد کنم و برای همین تصمیم گرفتم که یک‌سالی بازیگری را ادامه بدهم و حالا بیست‌و‌پنج سال گذشته و هنوزم نمی‌دانم آیا باید رهایش کنم یا نه. به‌شوخی می‌گوید«فکر می‌کنم در تله ستاره‌بودن خان گیر افتاده‌ام: اتاق هتل مرکزی لندن، لباس‌های گران‌قیمت و کفش‌های زیبا و بادیگارد و یک ارتش کوچک از دستیاران، به‌علاوه دیگر مظاهر شهرت؛ از موهای قیچی زده تا مصاحبه و عکس...» او در طول مصاحبه سیگار پشت سیگار روشن می‌کند که طبق قوانین هتل ممنوع است اما کسی به او تذکری نمی‌هد. شاید پربیراه نباشد که طرفدارانش به او لقب سلطان خان داده‌اند.

 

می‌گوید چه بازیگر خوبی باشم، چه نباشم من مردم را خوشحال می‌کنم. حالا در فیلم‌های بزن‌بزن یا هر مدلی که باشم یک توانایی وجود دارد که من هرگز آن را از دست نمی‌دهم و آن این است که وقتی پا به خیابان می‌گذارم از هر ۱۰ نفری که می‌بینم شاید شش نفرشان هستند که به من لبخند می‌زنند و این هنوز میانگین خوبی است. درست است. او را به‌صورت غیر‌قابل درکی ستایش می‌کنند...

 

«‌خیلی ناامیدکننده است اگر ببینم که مردم دیگر از آنچه که انجام می‌دهم لذتی نمی‌برند و این ناامیدی به‌خاطر ارزش مادی‌اش نیست بلکه به‌خاطر ارزش دوست‌داشتن من است. من دلم می‌خواهد که مردم بعد از دیدنم خوشحال بشوند نه چیز دیگری. بله؛ اگر شما عکسی از من دیده باشید که در فیلم‌ها خیلی باحال یا بامزه یا رمانتیک بوده‌ام الان که با من یک‌جا نشسته‌اید می‌توانید ببینید که چه آدم کسل‌کننده‌ای هستم. اما من تمام تلاشم را می‌کنم تا توقعاتی که از من می‌رود را برآورده کنم. اگه به من بگویند که به‌اندازه کافی لبخند نمی‌زنم من در آینده لبخند بیشتری می‌زنم.»

 

 

سلمان خان می‌گوید، من خیلی خجالتی و منزوی هستم. مجبورم که کارهای عمومی را انجام دهم و انجام هم می‌دهم و این کارها را با شادی بسیاری می‌کنم. ولی نمی‌توانم آن‌ها را با خودم به خانه ببرم. من آدم خیلی حساسی هستم برای همین هم هست که خیلی صمیمی و دوست داشتنی و همه آن چیزهایی هستم که مردم توقع دارند باشم، ولی دوستان زیادی ندارم.

 

مطمئن هستم که این گفته‌اش چندان هم درست نیست. «نه؛ من خیلی‌زود رنجیده خاطر می‌شوم.»

 

و مصرانه می‌گوید « من زیاد آدم اجتماعی و اهل دوستی‌های ادامه‌دار نیستم.» ادامه می‌دهد« خیلی به‌ندرت پیش می‌آید که کسی باشد تا من احساساتم را با او به‌اشتراک گذاشته باشم. اعتقادم این است که احساسات آدم یک مسئله شخصی است و هیچ‌کس به جز خود شخص نمی‌تواند درک درستی از آن پیدا کند. بعضی‌ها فقط می‌توانند شنونده‌های خوبی باشند ولی هیچ‌کس نمی‌تواند مسائل احساسی را حل کند؛ برای همین من ترجیح می‌دهم آن‌ها را پیش خودم محفوظ بدارم.»

 

او برایم داستان یک دوست را تعریف کرد که یک‌بار زندگی‌نامه‌ای نوشته و او را کاملا نابود کرده بود. آن زن نوشته بود که موفقیت کمپانی تولیدی خان رو به‌افول است و بازیگران جوان‌تر و خوش‌قیافه‌تر به‌زودی او را از تخت عاجش به پایین می‌کشند.

 

می‌گوید«من با پسرم بیرون می‌رفتم و به‌شوخی به او می‌گفتم: آریان به عمه بگو کی بزرگترین ستاره است و او هم می‌گفت: شاهرخ‌خان! او نوشته بود به کسی بیشتر از پسرت احتیاح داری تا این را باور کنند، که خیلی آزا دهنده بود.» این خاطره همچنان او را آزار می‌دهد!

 

او می‌گوید «من دنبال آرامش نیستم. چون جوهر انسان از زمان تولد به‌دنبال جاودانگی و کشف چیزهای تازه است و این چیزها با ثبات و سکون اتفاق نخواهد افتاد.»

 

البته تصدیق می‌کند که ساعات زیادی را در دنیای ذهنی خود و خواندن به‌سر می‌برد و به پائیلو‌کوئلیو و فرانک هربرت اشاره می‌کند و می‌گوید «رنج نبر. با آن زندگی کن یا یاد بگیر که با آن زندگی کنی. من در ناآرامی هستم. من در ناآسودگی هستم. نه‌تنها با حس‌هایم بلکه با خیلی چیزهای دیگر. بنابراین وقتی مردم از من می‌پرسند که آیا تو خوشحالی من می‌گویم: نه؛ من آن آنقدر احمق نیستم که همه وقتم را به خوشحالی بگذرانم.»

 

خان، دارای سه فرزند است. آریان ۱۹ ساله، ساهانا ۱۶ ساله و آبرام سه ساله، به‌همراه همسرش گوآری؛ تهیه‌کننده فیلم. این زوج از سال ۱۹۹۱ با یکدیگر هستند، وقتی که گوآری ۲۱ ساله و خان ۲۵ ساله بود. خان تصدیق می‌کند «مشکل است که با یک سوپر‌استار ازدواج کنی» از او می‌پرسم آیا نمی‌ترسد که کودکانش به‌واسطه ثروت و شهرت او لوس بار بیایند؟ و او می‌گوید، ترس همیشگی‌ام است. بعد از سلامتی‌شان نگرانی دوم من این است که سایه شهرت من بر زندگی آن‌ها بیفتد و نگرانم که شهرتم هویت آن‌ها را ویران نکند. برای همین است که آن‌ها را برای تحصیل به خارج از کشور فرستادم تا بتوانند دریابند که می‌خواهند چه باشند. ماشااله بچه‌های من بسیار متعادلند اما بچه پدر مشهور بودن خب... من می‌خواهم آن‌ها از زیر سایه من بیرون باشند. حتی مشکلی ندارم که این سایه کمتر شود، اگر به نفع آن‌ها باشد.»

 

در مورد روند بازیگر شدن و مشهور شدنش با هم گپ می‌زنیم، می‌گوید که زنان در زندگی حرفه‌ای او بسیار تاثیر‌گذار بوده‌اند «خیلی زود پدر و بعدش هم مادرم را از دست دادم. اما زنانی که در زندگی من بودند، زنان بازیگر، به من کمک‌های شایانی کردند. هرچه که امروز دارم به‌خاطر کمک‌های آن‌هاست. آن‌ها بسیار پشتیبان من بودند و با بازی در فیلم‌های آن‌ها بود که اعتبار یافتم و شاهرخ‌خان شدم. هیچ‌کدام از آن‌ها به شهرت من دست نیافتند اما من هرچه دارم از لطف آن‌هاست. قصدم این نیست که مطنطن باشم.

 

 

مادهوری دیکسیت بود که در آن سال‌ها دست مرا گرفت و به صحنه‌های رقص برد و او بود که به من چیز یاد می‌داد نه من. جوهی جاوالا به من درس داد که چگونه در موقعیت‌ها کمدی رفتار کنم. کاجول به من گریه‌کردن را یاد داد و در پایان همه این‌ها بود که از شاهرخ‌خان یک سوپر‌استار بیرون آمد و من همه این‌ها را به‌خوبی می‌دانم و نمی‌توانم انکارش کنم. من هرگز نمی‌توانم فراموش کنم که هر آنچه اکنون هستم به خاطر وجود چنین همبازی‌‌هایی است. همه فتوت و خوبی و رفتارهای جنتلمن‌مآب که دارم به این دلیل است که من تشکر کردن را آموخته‌ام.

 

به او می‌گویم این خیلی نا‌امیدکننده است که او کالایی را برای تبلیغ انتخاب کند که مربوط به سفید‌کننده‌گی پوست است چرا که باعث می‌شود تیره‌پوست‌تر‌های آسیایی احساس زشت‌بودن و شرمندگی کنند؛ سه دلیلی که می‌تواند برای توجیه عمل خود بیاورد چیست؟ و خان می‌گوید: کارش قانونی بوده، هرگز به کسی نگفته چنین کاری بکند و هرگز به‌صورت شخصی از این محصول استفاده نکرده است. «من به آن‌ها گفتم، قصد ندارم که صورتم را با آن بشویم برای این‌که این کار را نمی‌کنم و خوشم نمی‌آید این کار را بکنم.

 

 

به من گفتند محصول، کِرمی است مخصوص مردان که روغن و لایه‌های مرده پوست را پاک می‌کند و در ایجاد روابط بهتر کمک می‌کند. من حالا می‌توانم به شما بگویم که هیچ کرمی نمی‌تواند به ایجاد رابطه موفق کمک کند حتی اگر به زیبایی حوری بشوید. آقایان، اگر می‌خواهید رابطه خوبی با مصرف‌کردن یک کرم به‌دست بیاورید متاسفانه نمی‌توانید. من می‌دانم که آن‌ها نباید دیگر از این تبلیغ استفاده کرده باشند و من هم چنین کاری را انجام نخواهم داد.

 

 

من فروشنده خوب‌رویی نیستم، من زیبایی نمی‌فروشم.» به او گفتم ولی عملش به‌صورت تحت‌الفظی همین معنا را می‌دهد، چون تبلیغ یک محصول است. و او گفت؛ ولی اگر این‌طور باشد شما می‌توانید در مورد هرچیزی که من تایید کنم همین را بگویید. فرض کنید که من مارک‌های لوکسی مثل مارک لویی‌ویتان یا تگ‌هیور را بفروشم، آیا از من سوال نخواهید کرد که این‌ها کالاهایی به‌دردنخور است و بر علیه زندگی فقراست؟ اگر حالا که من و شما در حال صحبت هستیم آن‌ها مشغول گسترس کمپانی‌هایشان نبودند، بله؛ در این صورت حرف شما درست بود. ولی من در این مورد کاره‌ای نیستم. و عقیده‌ام هم این است که آدم‌ها احتیاجی ندارند که حتما خوش‌چهره یا زیبا و قد‌بلند باشند یا صدای ویژه‌ای داشته باشند.»

 

 

 

  • 9
  • 1
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش