شاید در نگاه نخست به نظر نرسد که «هنر» با همه زیبایی و ظرافتش در کنار «سیاست» با نگاه کلان مدیریتی آن، قابل بحث و بررسی باشد؛ اما نگاهی دقیقتر به ماهیت، کارکرد و اهداف «هنر» و «سیاست» در صحبت با فردی که به لزوم صورتبندیهای تازه دانش و سیاست در دوره پساگونهشناسی جهان اعتقاد دارد، ارتباط این دو مقوله عمیقتر به نظر میرسد. دو مقولهای که به اعتقاد دکتر بهمن نامورمطلق، عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی، هیچگاه در طول تاریخ از یکدیگر جدا نبودهاند و همواره به یکدیگر نیازمند هستند.
وی بهترین بستر تعاملی هنر و سیاست را «گفتوگو» میداند و معتقد است که بهکارگیری شیوه هنری برای اصلاح و تربیت سیاسی در ایران سابقهای طولانی دارد و هنر کوشیده است سختی سیاست را تلطیف کند. به این اعتبار، معتقد است: «سیاستی که نقد ظریف هنر را نشنود باید خود را برای نقد خشونتآمیز آماده کند.»
با توجه به اینکه سیاست در بسیاری از عرصههای فرهنگی و هنری ورود پیدا کرده است، اصولاً در نگاه کلان چه نسبت، ارتباط و بستر تعاملی میان دو عرصه «سیاست» و «هنر» متصور هستید؟
نخست باید بپذیریم که سرشت و طبیعت این دو نهاد با هم متفاوت است. همچنین باید پذیرفت که هنر محصول تخیل بشری است، دغدغه زیباشناسی دارد و تلاش میکند زندگی را برای انسانها زیباتر و تحملپذیرتر کند. هنر میکوشد تا آنچه که در حوزههای دیگر معرفتی بیان میشوند، آنها را به شکل زیباتری ارائه دهد. البته این در حالی است که هنر مضامین، حوزه و معرفت خاص خود را نیز داراست. هنر هم نوعی «بیان» است و هم مضامین ویژه خود را دارد. بنابراین هنر هم «جوهر» و هم «کارکرد» و هم «مضامین و موضوعات» خاص خود را دارد یا دست کم از منظر خاصی به موضوعات توجه دارد.
اما «سیاست» نهادی است که بر اساس «تعقل» و بیشتر «تفکر» بنا شده است و داعیه مدیریت جامعه را دارد و همزمان کارکرد آن ایجاد هماهنگی میان نهادهای دیگر است همچنین توزیع و ساماندهی قدرت را نیز برعهده دارد. در بسیاری موارد سیاست میتواند نماینده یک جامعه و کشور شود؛ بویژه در دو سه قرن اخیر سیاست جایگاه قابلتوجهی یافته است. در واقع، سیاست نهادی خالی است که با نهادهای دیگر پر میشود و میکوشد تا آنها را سامانمند کند. به همین دلیل، نگاه سیاست بر خلاف هنر «بخشی» نیست و کارکردی کلان و ترکیبی دارد. ترکیبی بودن سیاست بسیار مهم است و برای این نهاد وظایفی و مسئولیتهایی مترتب میشود.
نکته مهم دیگر در تبیین ارتباط میان دو نهاد «سیاست» و «هنر» علاوه بر تفاوت سرشتی و ماهیتی، نوع ارتباط این دو است که در طول تاریخ نیز یکسان نبوده است؛ در برخی مواقع نهاد هنر به حاشیه رفته و در مواقع دیگر همین نهاد، مرکز فرهنگ و حتی تمدن قرار میگیرد. بهعنوان مثال، در قرن ۱۸ در اروپا، هنر و بهطور کلی تخیل به نفع فلسفه در حاشیه قرار گرفته بود و در قرن ۱۹ به نفع علم. اما در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ هنر به متن جامعه میآید. به این ترتیب با افزایش اهمیت و قدرت هنر، این نهاد در دیگر نهادها همچون اقتصاد، سیاست و حتی نهاد ورزش ورود پیدا میکند.
مسأله این است که دو نهاد سیاست و هنر که در طول تاریخ همواره با هم نسبتی سیال و متغیر داشتهاند هیچگاه نتوانستهاند یکدیگر را نادیده بگیرند. به عبارت دیگر این دو نهاد به هم نیازمند هستند و این نیازمندی دوسویه، در عصر حاضر دوچندان شده است.
چه افراد یا نهادهایی وظیفه تبیین رابطه دو نهاد «سیاست» و «هنر» را برعهده دارند؟
نخست باید این واقعیت ناگوار را یادآوری کنم که در حوزه هنر، ما مباحث بینارشتهای بسیار کمی داریم. منظورم از «ما»، جامعه ایرانی و ایرانی-اسلامی است. در این جامعه به طور جدی به «فلسفه هنر» پرداخته نشده است؛ همانطوری که به «سیاست هنر» یا رابطه میان علم و هنر توجه نشده است و این موضوعها تقریباً بکر باقی ماندهاند که باید در این خصوص دانشگاهها و مراکز آکادمیک مانند فرهنگستانها کاری جدی انجام دهند.
همان اقدامی که فرهنگستان هنر در خصوص فلسفه هنر انجام داد، باید تقویت شود و در دیگر رشتهها نیز باید با جدیت دنبال شود. بههمین دلیل، متأسفانه در مورد رابطه سیاست با هنر متفکر نداریم. در کشورهای اروپایی بعضی از فلاسفه مثل آلن بدیو (Alain Badiou) در مورد رابطه این دو نهاد اندیشیدهاند؛ اما در ایران، کسی این رابطه را تبیین نکرده است. رابطه این دو نهاد در فرهنگ ما از ویژگیهای خاص خود برخوردار است و نمیتوان بدون تأمل، الگوی دیگر فرهنگها را به جامعه خودی تعمیم داد، زیرا هر فرهنگی این رابطه را بهگونهای تبیین میکند و از آنجا که متفکران ما در این قلمرو فعالیتی نداشتهاند به ناچار جوانان ما در این موضوعات به دیگر فرهنگها مراجعه میکنند.
فرهنگستان هنر یکی از مراکزی است که میتواند متولی این امر باشد؛ این مرکز میتواند با دعوت از سه ضلع «فلاسفه، سیاستمداران و هنرمندان» امکان همفکری و گفتوگوی این افراد را برای تبیین ارتباط میان دو نهاد سیاست و هنر با توجه به فرهنگ ایرانی- اسلامی ما فراهم آورد.
اکنون چه راهحلی وجود دارد؟
زمانی در فرهنگستان هنر «شورای عالی هنر» به نمایندگی از شورای عالی انقلاب فرهنگی با مشارکت وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات، صدا و سیما و چند نهاد دیگر، وجود داشت که در آن مسائل کلان هنری و فرهنگی به گفتوگو گذاشته میشد که این امر به همافزایی میانجامید. این شورا و نهادهای آن نقش مهمی در ساماندهی و سیاستگذاری هنر کشور ایفا میکردند. حال به نظرم بهتر است این شورا احیا شود.
بهطور کلی، در جامعهای که بهعنوان جامعه فرهنگی در دنیا معروف است نباید اهمیت وزارت فرهنگ از وزارت علوم کمتر باشد چه بسا باید اهمیت آن بیشتر هم باشد. متأسفانه ساختار سیاسی کشور ما با بضاعت و هویت فرهنگی ما همخوانی ندارد. حتی به نهاد فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بیتوجهی هم میشود و جایگاه شایسته برایش تعریف نکردهایم. این امر، خود حاصل تقلید ناشیانه ما از صورتبندی سیاسی غرب است. با وجود اینکه در فرهنگ غربی اقتصاد بر فرهنگ پیشی دارد اما باز هم جایگاه و شرایط نهادهای فرهنگی به مراتب در بسیاری از موارد بهتر از نهادهای فرهنگی ما است.
با توجه به وضعیت فعلی و با توجه به اینکه فرهنگ در حال تسری به سایر نهادها از جمله اقتصاد است باید بسرعت جایگاه شایسته فرهنگ و هنر را به آن برگردانیم و اگر چنین نکنیم هم در هویت فرهنگی خود دچار نقصان خواهیم شد و هم در پیشرفت اقتصاد و ارتقای وضعیت مردم. چرا که امروزه بیشتر جوامع برای رشد خود متوجه «هنر» شدهاند. حتی با نگاهی عمیقتر متوجه میشویم که چرخش مالی فرهنگ و هنر هر روز در حال افزایش است. بازارهای هنری و صنایع هنری روز به روز رشد قابلتوجهی از خود نشان میدهند.
از تفاوت ماهیتی و سرشتی سیاست و هنر گفتید؛ اما چرا این تفاوت به پایان ارتباط این دو نهاد منجر نمیشود؟
«هنر» و «سیاست» هر دو در حوزه علومانسانی تعریف میشوند و همین مسأله نقطه پیوند این دو است. با وجود تفاوت در اهدافشان، موضوع و مخاطب یکسانی دارند و آن «جامعه انسانی» است. از این رو، باید به یکدیگر نزدیک شده و به هم پیوند بخورند. این دو نهاد نمیتوانند یکدیگر را نادیده بگیرند؛ نادیده گرفتن یکی توسط دیگری، نیرو و انرژی این دو نهاد را صرف چالش با دیگری و در نتیجه دور شدن از اهداف خواهد کرد. حتی میتوان گفت که هنر و سیاست برای نیل به اهداف خود به هم نیازمند هستند.
هر دو نهاد میکوشند یا دست کم مأموریت دارند تا جامعهای مناسبتر و انسانیتر را فراهم آورند. جامعهای که در آن انسانها با تکیه بر سرمایههای معنوی و مادی بتوانند در رفاه و آسایش بیشتر بسر ببرند. بنابراین همه نهادهای سیاسی یک جامعه به همدیگر نیازمند هستند و قرار است هر کدام بخشی از نیازها و مطالبات شهروندان را برطرف کنند. نبود یا تضعیف هر یک، بیتوجهی یا کمتوجهی به بخشی از نیازهای انسانی تلقی میشود.
بر همین اساس، نهاد سیاست که وظیفه مدیریت و سامانبخشی همه نهادها را نیز بر عهده دارد باید با شیوههایی خاص بتواند از نهادهای دیگر مانند «نهاد هنر» بهره برده و با آن تعامل داشته باشد.
و این نیاز، چگونه رابطهای بین این دو نهاد ایجاد میکند؟ بهترین نوع رابطه هنر و سیاست که بتواند هر یک را به اهداف مورد نظرشان برساند، کدام است؟
همانطوری که گفته شد هم هنر به سیاست نیازمند است و هم سیاست به هنر. به این ترتیب، نهاد سیاست و نهاد هنر نیازمند «گفتوگو» باهم هستند. در یک جامعه مثل جامعه ایرانی نیز این رابطه تعاملی باید وجود داشته باشد تا هر نهاد بتواند به اهداف خود نایل شده و در پیشرفت و ارتقای جامعه مؤثر باشد.
تنها راه پیشرفت این نهادها در مأموریتهای خودشان «گفتوگوی بینانهادی» است، زیرا امروزه صورتبندی نهادهای سیاسی دگرگون شده است و مرزها روز به روز کمرنگتر میشود و دیگر این نهادها نمیتوانند بدون گفتوگو و همکاری با هم مأموریتهای خویش را محقق سازند.
با توجه به تفاوت سرشتی که فرمودید؛ هنر، سرشت «تخیلی و خلاقیت» دارد و سرشت سیاست در «تعقل و مدیریت» است. با توجه به این تفاوت پایهای، این دو چگونه میتوانند به یکدیگر کمک کنند؟ آیا این ارتباط جایی اثر تخریبی برای عرصهای مثل هنر ندارد که نسبت به سیاست جنس ظریفتری دارد؟
میتوان چند فرض را برای ارتباط هنر با سیاست در نظر گرفت؛ نخست آنکه هنر، سیاست را نادیده بگیرد همانند «مکتب هنر برای هنر». به گونهای که هنر غایت خود را در خود بداند و تا حد امکان از سیاست و نهادهای دیگر دوری نماید. به نظر من، در این صورت هنر نمیتواند در رشد جامعه مؤثر باشد. هنر نمیتواند در آن هدفی که سایر نهادها همچون سیاست، دانش یا ورزش دارند مؤثر باشد. هنری که در خودش بپیچد و معطوف به خود شود، نمیتواند در سطح اجتماعی تأثیرگذار باشد. دستکم این مسأله به دور از باورهای ما است که هنر غایت خویش را در خود ببیند. بر پایه باورهای ایرانی و اسلامی ما، هنر باید در خدمت انسان و رشد جامعه انسانی باشد. پس فرض اول مبتنی بر انقطاع کامل هنر از سیاست، دستکم در فرهنگ ما مردود است؛ همانگونه که نمیپذیرد سیاست معطوف به خود باشد؛ زیرا برای هر نهادی هدف عالیتر که رشد و تعالی انسان است در نظر گرفته شده است.
شکل دوم ارتباط این است که هنر در خدمت سیاست باشد که به آن «پروپاگاندا» گفته میشود؛ به این معنا که هنر با اتصال به یک جریان، بدون در نظر گرفتن خوب و بدِ آن و بدون قضاوت و داوری فقط به تبلیغات آن جریان بپردازد. در این صورت، هنر در خدمت سیاست و هنرمند در خدمت سیاستمدار خواهد بود. این نظریه نیز هنر را به ابزار نازلی در دست گروهها و اشخاص سیاسی بدل میکند. در این صورت، هنر از خلاقیت و مأموریت اصلی خویش که «اصلاح جامعه» است، باز میماند. از نظر فرهنگ ما این نظریه نیز قابلقبول نیست چون استقلال و استعداد هنر زیر سؤال میرود.
در واقع، هنر قدرت خود را از مردم میگیرد؛ قدرت هنر در میزان اثرگذاری بر مردم و ایجاد دگرگونی در جامعه است. هنری که برای خود استقلالی قائل نیست و در خدمت نهاد دیگر است، دیگر اثرگذار نخواهد بود، در تحقق اهداف خود ناتوان است و به ابزاری بسیار مبتذل بدل میشود. به همین دلیل است که هنری که به چاپلوسی سیاست و سیاستمدار بپردازد هنری نازل و بیاثر خواهد بود. برای هنر چیزی بدتر از آن نیست که به ابزار تملق بدل شود. هنر برخاسته از فطرت آگاهیبخشی و اصلاحگری انسان است که میکوشد تا با زیبایی و معنویت، این آگاهیبخشی و اصلاحگری را به انجام رساند.
نوع سوم رابطه هنر و سیاست، در صورت وجود «هنر آگاه و متعهد» شکل میگیرد و آن زمانی است که هنرمند نسبت به مسائل اجتماعی تعهد و حساسیت دارد. اگر سیاست و هر نهاد دیگری در راستای اعتلای فرهنگ جامعه باشد «هنر متعهد» از آن حمایت میکند. به عکس هرگاه نهادها به فرهنگ، معرفت و هویت فرهنگی جامعه یا به مردم بیتوجهی کنند «هنر متعهد» وارد عمل شده و در مقابل سیاست و نهادهای دیگر قرار میگیرد، به نقد آنها میپردازد و حتی عصیان میکند.
نوع چهارم و غیر مرسوم این است که سیاست در خدمت هنر قرار گیرد که این هم آسیبهایی را برای جامعه بهدنبال خواهد داشت. تاریخ شهادت میدهد که «سیاستمداران هنرمند» همواره بهترین سیاستمداران نبودهاند و حتی نمونههایی مانند نرون و هیتلر میتوانند بدترین مستبدانی باشند که هنرمند هم تلقی میشدند.
نوع دیگری از مواجهه هنرمندان با سیاست همانا نفی سیاست و سیاستمداران است. برخی از هنرمندان بدون توجه به نگرشها و کنشهای سیاست یا سیاستمداران به انکار و مخالفت با آنان میپردازند و این خود به شیوهای برای جذب مخاطب تبدیل شده است. این نوع سیاستگریزی و سیاستستیزی چیزی جز آشوب در فعالیتها و طرد بیشتر هنر و هنرمند را در پی نخواهد داشت.
به نظر میرسد از میان این گونههای متفاوت، نوع «متعهد» آن مورد توجه فرهنگ ما بوده است. «هنر متعهد» هم نسبت به سرنوشت جامعه حساس است و هم میخواهد استقلال خود را حفظ کند. همچنین سعی میکند از کیان فرهنگی جامعه هم حراست نماید. این نوع هنر با توجه به نوع رفتار سیاستمداران در جای خود از آنان حمایت میکند و بهموقع نیز شجاعانه در مقابلشان میایستد و آنان را مورد انتقاد قرار میدهد.
سیاستمداران و نهاد سیاست باید این رفتار متعهدانه نهاد هنر را بپذیرند و نباید از هنر و هنرمند انتظار داشته باشند که بدون هیچ تدبر و تأملی از طرحهای آنان حمایت کنند. نهاد سیاست باید بپذیرد که هنر نهادی مستقل و دارای شعور و آگاهی است. این استقلال سبب میشود که این نهاد از اقداماتی به نفع منافع کشور دفاع کند و در مقابل برخی دیگر از اقدامات مغایر با منافع و هویت ملی نیز بایستد.
وظیفه نهاد سیاست در قبال «هنر متعهد و مستقل» چیست؟
در اغلب نظریههای سیاست و اغلب سیاستمداران میل به غلبه و سلطه وجود دارد؛ اما اگر این نهاد بپذیرد که به جای مدیریت فرادستی و با سلطه، به گفتوگو با نهاد هنر بپردازد بهترین نوع رابطه میان این دو نهاد شکل میگیرد. ایدهآل آن است که سیاستمدار و نهاد سیاست به خودآگاهی نسبت به ضرورت و اهمیت گفتوگو با نهاد هنر برسد که صلاح هنر، سیاست و از همه مهمتر جامعه در این شکل از تعامل است.
چنانچه گفته شد سیاست برای رسیدن به اهداف خود نیازمند هنر است. نهاد سیاست برای ایجاد جامعهای آرام و امیدوار، آگاه و هوشیار، معنوی و پویا و البته نقاد، نیازمند هنر است. هنر کمک میکند که نقدها زیبا و تلطیف شده در اختیار سیاستمداران قرار گیرد. اگر هنر نباشد یا نقدی نیست یا نقدها ظرافت و لطافتی نخواهند داشت. این هنرِ هنر است که میتواند نقدها را به شکلی هنرمندانه، ظریف، زیبا و سازنده مطرح کند. اگر سیاستمداران طاقت نقدهای هنری و تلطیف شده را نداشته باشند باید آماده نقدهای خشونتآمیز باشند. سرنوشت کشوری که هنر را عقیم کند تراژیک و عبرتآموز خواهد بود. اگر هنر و نقد مجال پیدا نکنند، خشونت میدان مییابد.
پس یک کشور برای اصلاح جامعه نیازمند هنر است، اما کدام هنر؟ هنر برای آنکه قدرت اصلاحگری جامعه را داشته باشد باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
هنری که «خودآگاهی سیاسی» داشته باشد میتواند جامعه را اصلاح کند. اگر هنرمند و هنر خودآگاهی سیاسی نداشته باشند چه بسا ضد منافع ملی هم عمل نمایند.
توجه کنیم که «خودآگاهی سیاسی» هنر با «سیاستزدگی» هنر متفاوت است. سیاستزدگی هنر به این معنا است که هنر از قالب خود تهی شود و بیشتر در خدمت سیاست قرار گیرد و در اغلب این موارد ممکن است هنر و هنرمند سیاست را نشناسند و آگاهی سیاسی نداشته باشند؛ به همین دلیل ممکن است در ورود به مسائل اجتماعی به خطا بروند. پس هنرمندان باید شرایطی را داشته باشند؛
نخست به «هویت فرهنگی» و «مسائل سیاسی» آگاهی داشته باشند. همه افراد جامعه بویژه هنرمندان باید آگاهی سیاسی داشته باشند، چرا که ورود ناآگاهانه به مسائل، به مراتب خطرناکتر از وارد نشدن به مسائل است. بنابراین هنرمند نخست باید «آگاهی» و سپس «احساس تعهد» داشته باشد.
در مورد نیاز سیاست به هنر سخن گفتید اما هنر در کجاها به سیاست احتیاج دارد؟ یعنی این گفتوگوی میان دو نهاد هنر و سیاست چه زمانی به نفع هنر است؟
در عرصه هنر چندگونه نیاز به سیاست وجود دارد؛ نخست آنکه باید بدانیم هیچ گریزی از سیاست نیست؛ وقتی ما در جامعه زندگی میکنیم سیاست تأثیر خود را چه خوب و چه بد بر ما میگذارد. نهاد هنر میتواند با یک گفتوگو این تأثیرات را از سوءتفاهم، درگیری و چالش با سیاست به تأثیری سودمند به نفع خودش و به نفع جامعه بدل کند. در هر صورت نهاد هنر با سیاست ارتباط دارد همان طوری که نهادهای دیگر این ارتباط را دارند، میتواند آن را مدیریت یا رها کند یا در تقابل با آن قرار گیرد که این به ضرر همه است.
گفتوگو با نهاد سیاست خود به خود میتواند برای رسیدن به اهداف در نهاد هنری مؤثر باشد. باید پذیرفت که سیاست، مدیریت جامعه را برعهده دارد و اگر هنر بخواهد جایگاه خود را در جامعه داشته باشد و بتواند از امکانات و فرصتهای جامعه استفاده کند باید با سیاست وارد گفتوگو شود. اگر چنین نشود، هنر از فرصتهایی که نهاد سیاست اختیار توزیع آنها را دارد، محروم خواهد ماند. متأسفانه این تجربه ناخوشایند در ایران وجود دارد؛ یعنی اینکه بسیاری مواقع چون نهاد هنر به سمت گفتوگو و تعامل با سیاست نرفته است، امکاناتی را به نفع دیگر نهادها از دست داده است. به این ترتیب، بیتوجهی به ضرورت گفتوگو به معنای از دست دادن منافع است.
از سوی دیگر، هدف اصلی هنر زیباتر کردن و ارتقای جامعه و رشد انسانها است. هنر میتواند بهترین شکل توزیع زیبایی، عدالت و معرفت میان انسانها باشد. نهاد هنر برای رسیدن به این اهداف، نیازمند تعامل و گفتوگو با سیاست است.
نکته سوم اینکه هنر برای ساماندهی نهاد خود نیز نیاز به سیاست دارد. به همین دلیل است که مباحثی چون «سیاستگذاری هنری» مطرح میشود. همانطوری که سیاستها هم نیازمند بهرهای از هنرمندی هستند. به علاوه اینکه سیاستمداران در مواردی چون رویدادهای انتخاباتی سراغ هنرمندان میآیند و برای رسیدن به هدف خود نیازمند کمک هنرمندان هستند. از طرف دیگر، هنرمندان هم برای تحقق اهداف، تقویت نهاد خود و رسیدن به مطالباتشان به تدابیر سیاسی نیازمندند و نمیتوانند آن را نادیده بگیرند.
آیا در گذشته نمونههایی از تعامل دو نهاد هنر و سیاست یا مشخصاً استفاده از هنر در سیاست داشتهایم؟
«قابوسنامه» و «کلیله و دمنه» روایتهایی هستند که بهصورت هنری برای آموزش و ارتقای سیاست نوشته شدهاند تا سیاستمداران سیاست را بهصورت هنری و تأثیرگذارتر بیاموزند. در طول تاریخ، بخشی از هنر ما را «هنر تعلیمی سیاسی» تشکیل میداده است. این مسأله نشان میدهد که در گذشته نیز این درک وجود داشته که میشود از شیوه هنری برای اصلاح و تربیت سیاسی استفاده کرد. پس در گذشته نیز بضاعت هنر در خدمت سیاست قرار گرفته است.
این روزها مباحث اقتصاد هنر در کشور به اشکال و انحای مختلف مطرح میشود. از سوی دیگر، مزیت اصلی ایران «فرهنگ» و به تبع آن عرصه هنری آن است. حال هنر ما برای ورود به عرصه اقتصاد چه دیدی باید داشته باشد؟ آیا باید بازار هنر را مدنظر قرار داد یا هنر در کشور ما باید دیدگاهی متمایز به اقتصاد داشته باشد؟
میخواهم از این پرسش برای طرح نکتهای استفاده کنم. ما در آستانه تحول بزرگ در صورتبندی معرفتی و سیاسی جوامع قرار داریم. در قرن ۱۹ «حوزه تخصصی ناب» تعریف شد و بر اساس آن صورتبندی نوین یا «معرفت مدرن» در نهادهای علمی بخصوص دانشگاهها شکل گرفت و همینطور صورتبندی سیاست در دولتها اتفاق افتاد.
بهعنوان مثال، در دانشگاه «دانش» را به رشتههای مشخص و تخصصهای معینی تقسیم کردند؛ فلسفه، اسطورهشناسی، جامعهشناسی، زبانشناسی و دیگر رشتهها. در حوزه ساختار حکومتی دولتی هم وزارتخانهها مشخص شدند؛ وزارت اقتصاد، وزارت داخله یا کشور، وزارت بهداشت، وزارت امور خارجه و غیره. همانطوری که این تقسیمبندی محصول صورتبندی و پیکرهشناسی معرفت در اواخر قرن ۱۹ است، اما در اواخر قرن۲۰ با توجه به بحثهای معرفتشناسی در حوزه میانرشتهایها و تطبیقیها، احساس شد که در صورتبندیها باید تغییری ایجاد شود؛ صورتبندی گذشته که بر اساس تخصصهای ناب صورت گرفته بود دیگر پاسخگوی نیازهای انسان دوره معاصر نبود. اما امروز این جداسازی نهادها دیگر امکانپذیر نیست. به همین دلیل است که در نهاد هنر، سهم عمدهای از اقتصاد را میبینیم؛ با توجه به صنایع خلاق و صنایع فرهنگی، «هنر» و «صنعت» از هم جدایی ناپذیرند.
امروز در دورهای بسر میبریم که در ادبیات، به آن «دوره پساگونهشناسی» گفته میشود که گونههای مختلف درهم ادغام شدهاند. این دوره در معرفتشناسی «دوره پسارشتهای» نام دارد؛ دورهای که دیگر ما رشته ناب و محض نداریم یا دستکم فقط اینها را نداریم، چون رشتهها به یکدیگر نزدیک میشوند و شکلهای تازهای مانند دورشتهای، چندرشتهای و بینارشتهای حاصل همین ادغام است.
ساختارهای سیاسی هم در آستانه تحول هستند ولی فعلاً در برابر آن مقاومت میشود. برخی کشورها وزارتخانههای جدیدی چون وزارت مهاجرت، وزارت جوان، وزارت زنان یا سالخوردگان را وارد ساختار سیاسی خود کردهاند. این مسأله بیانگر این حقیقت است که ساختار سیاسی فعلی پاسخگو نیست. پس طبیعی است که وضعیت، جایگاه و ارتباط هنر با سیاست و اقتصاد امروز متفاوت از گذشته باشد. امروز وارد عصر نرمافزاری تمدن بشری شدهایم و به همین دلیل مباحث نرمافزاری چون هنر و فناوری اطلاعات اهمیت ویژهای یافتهاند. این درهمتنیدگی مباحث چنان است که امروز نمیتوان از رابطه هنر با اقتصاد، سیاست یا صنعت پرسید زیرا به واقع، هنر، خودِ اقتصاد، خودِ سیاست و خودِ صنعت شده است.
امیدوارم ایران از کشورهایی باشد که هر چه زودتر به صورتبندی تازه و متناسبی دست یابد؛ پیش از آنکه کشورهای جدید بخواهند فرمولهای یافته خود را برای ما تجویز کنند.
امروز رابطه «هنر» و «صنعت» یک رابطه متعارف و معمولی است. در گذشتههای دور چنین نبود. کار اقتصادی برای هنرمند ناشایست تلقی میشد و معتقد بودند که هنرمند نباید در کار هنری خود، نیت اقتصادی داشته باشد.
امروز در سازمان یونسکو، مهمترین محورهای توسعه بشری «توسعه شهری» است و در شهر، محور توسعه «توسعه صنایع خلاق» است. به همین دلیل مفهوم «شهرهای خلاق» را داریم؛ هفت نوع شهر خلاق ادبیات، صنایعدستی، موسیقی، طراحی، رسانه، سینما و غذا در نظر گرفته شده که زمینه بیشتر آنها، هنری است و کشورهای گوناگون برای برخورداری بیشتر از «شهرهای خلاق» تلاش میکنند.
در نتیجه هنر امروزه کانون پیشرفت و توسعه جامعه بشری شده است. منظور از «توسعه» رشد تک محوری زیباییشناسی یا معرفتشناسی نیست بلکه توسعه در مسائل اجتماعی هم مطرح است. امروز هنر است که میتواند انسان را از فردگرایی مطلقی که با فناوری اطلاعات در حال رشد است، نجات دهد. هنرها و رویدادهای هنری انسانی، شکل مطلوب مناسبات تلقی میگردند و همه ساله کشورها هزینههای زیادی برای هنرها انجام میدهند. جامعهگریزی عواقب خطرناکی میتواند بهدنبال داشته باشد و آینده هر جامعهای را به مخاطره بیندازد. به عبارت دیگر، بسیاری از متفکران و فلاسفه متوجه نقش مهم هنر در آینده بشر شدهاند، زیرا اگر هنر و قدرت آن در پیوند انسانها نباشد گسستی ایجاد خواهد شد که به آسیب، تخریب و حتی انحطاط تمدن بشری میانجامد.
پس میتوان گفت که امروز ارتباط میان «اقتصاد» و «هنر» امری طبیعی است. آیا این ارتباط همواره مثبت است؟
هر نوع رابطهای از این دست هم میتواند مثبت و هم منفی باشد. رابطه «هنر» و «اقتصاد» هم اگر تعریف نشود میتواند علاوه بر آسیب رساندن به هر دو نهاد، به جامعه هم آسیب برساند. هر جامعهای باید با توجه به باورهای خود نسبت میان «هنر و سیاست» همچنین «هنر و اقتصاد» را تبیین کند.
هنر از گذشتههای دور تلاش کرده است تا زندگی را زیبا و متعادل کند؛ حتی در اقتصاد، زیبایی و تعادل شعار اصلی هنرها است. در رابطه با اقتصاد، هنر واقعی و هنر متعهد، هنری است که به «عدالت اقتصادی» در جامعه بینجامد و «عدالت اجتماعی» را در جامعه ترویج و تشویق کند و بتواند از اقتصاد بهعنوان عنصری برای برقراری عدالت و توزیع ثروت استفاده کند.
هنرمند متعهد هنرمندی است که در برابر فاصله طبقاتی ایستادگی میکند و در مقابل تبعیض اقتصادی اعتراض میکند و تلاش میکند تا عدالت اقتصادی را در جامعه ایجاد کرده و خود نیز موجب عدالت شود. به این معنا که در درون نهاد هنر هم موجب برقراری عدالت میان هنرمندان شود.
رویدادهای اقتصادی در عرصه هنر به شکل فعالیت حراجیها و گالریها یا بازارهای هنری به شرطی مطلوب است که به توزیع ثروت و ایجاد عدالت اقتصادی و اجتماعی منجر شود؛ نه آنکه با ایجاد انباشتگی ثروت سبب شود تا اثری هنری به بهایی نجومی به فروش برسد و حسرت عمیق دیگر هنرمندان را برانگیزد؛ اینکه هنرمندی از خرید دارو ناتوان باشد و هنرمند دیگری، اثری را به بهای میلیاردی بفروشد. این روند با هدف «هنر متعهد» که توسعه عدالت اجتماعی است، مغایرت دارد.
در واقع، هر نوع توسعهای موجب عدالت نمیشود. لازم است اصل را بر «عدالت» بگذاریم و معتقدم که هنر متعهد بیش و پیش از هر چیزی، هنری است که دغدغه «عدالت» دارد و نه «پیشرفت»؛ گرچه پیشرفتطلب و توسعهگرا است. هنر اصیل و ناب هیچگاه ارتجاعی نیست اما همچنین هیچگاه تبعیضآمیز نیز نیست. نمونههای متعددی نشان میدهد که گاهی پیشرفت به بیشتر شدن فاصله طبقاتی انجامیده و این، در هنر متعهد پذیرفتنی نیست.
هنر بهعنوان نهادی تأثیرگذار و هویتساز میکوشد تا ضمن استقلال خویش با نهادهای دیگر مانند سیاست و اقتصاد در یک گفتوگوی چندجانبه به ارتقای وضعیت معنوی و مادی جامعه و توزیع عادلانه ثروت و فرصت و همچنین گسترش رفاه و آسایش شهروندان کمک و یاری رساند.
نیم نگاه
باید بسرعت جایگاه شایسته «فرهنگ و هنر» را به آن برگردانیم. اگر چنین نکنیم هم در هویت فرهنگی خود دچار نقصان خواهیم شد و هم در پیشرفت اقتصاد و ارتقای وضعیت مردم، چرا که امروزه بیشتر جوامع برای رشد خود متوجه «هنر» شدهاند
این هنرِ هنر است که میتواند نقدها را به شکلی هنرمندانه، ظریف، زیبا و سازنده مطرح کند. اگر سیاستمداران طاقت نقدهای هنری و تلطیف شده را نداشته باشند باید آماده نقدهای خشونتآمیز باشند. سرنوشت کشوری که هنر را عقیم کند تراژیک و عبرتآموز خواهد بود
هنر قدرت خود را از مردم میگیرد؛ قدرت هنر در میزان اثرگذاری بر مردم و ایجاد دگرگونی در جامعه است. هنری که برای خود استقلالی قائل نیست و به چاپلوسی سیاست و سیاستمدار بپردازد هنری نازل و بیاثر است
در کشورهای اروپایی بعضی از فلاسفه مثل آلن بدیو در مورد رابطه دو نهاد «سیاست» و «هنر» اندیشیدهاند؛ اما در ایران کسی این رابطه را تبیین نکرده است. رابطه این دو نهاد در فرهنگ ما از ویژگیهای خاص خود برخوردار است و نمیتوان بدون تأمل، الگوی دیگر فرهنگها را به جامعه خودی تعمیم داد
هنر اگر بخواهد از امکانات و فرصتهای جامعه استفاده کند باید با سیاست وارد «گفتوگو» شود. متأسفانه این تجربه ناخوشایند در ایران وجود دارد که در بسیاری مواقع چون نهاد هنر به سمت گفتوگو و تعامل با سیاست نرفته است، امکاناتی را به نفع دیگر نهادها از دست داده است نهاد سیاست برای ایجاد جامعهای آرام و امیدوار، آگاه و هوشیار، معنوی و پویا و البته نقاد، نیازمند هنر است
نیم نگاه
زمانی در فرهنگستان هنر «شورای عالی هنر» به نمایندگی از شورای عالی انقلاب فرهنگی با مشارکت وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات، صدا و سیما و چند نهاد دیگر، وجود داشت که در آن مسائل کلان هنری و فرهنگی به گفتوگو گذاشته میشد که این امر به همافزایی میانجامید. این شورا و نهادهای آن نقش مهمی در ساماندهی و سیاستگذاری هنر کشور ایفا میکردند. بهتر است این شورا احیا شود
امروز در سازمان یونسکو، مهمترین محورهای توسعه بشری «توسعه شهری» است و در شهر، محور توسعه «توسعه صنایع خلاق» است. به همین دلیل مفهوم «شهرهای خلاق» را داریم؛ هفت نوع شهر خلاق ادبیات، صنایعدستی، موسیقی، طراحی، رسانه، سینما و غذا در نظر گرفته شده که زمینه بیشتر آنها، هنری است و کشورهای گوناگون برای برخورداری بیشتر از «شهرهای خلاق» تلاش میکنند
هنر واقعی و هنر متعهد، هنری است که به «عدالت اقتصادی» در جامعه بینجامد و «عدالت اجتماعی» را در جامعه ترویج و تشویق کند و بتواند از اقتصاد بهعنوان عنصری برای برقراری عدالت و توزیع ثروت استفاده کند. هنر متعهد بیش و پیش از هر چیزی، هنری است که دغدغه «عدالت» دارد و نه «پیشرفت»؛ گرچه پیشرفتطلب و توسعهگرا است
در جامعه ما به طور جدی به «فلسفه هنر» پرداخته نشده است؛ همانطوری که به «سیاست هنر» یا رابطه میان «علم و هنر» توجه نشده است و این موضوعها تقریباً بکر ماندهاند
- 11
- 7