دوشنبه ۰۱ مرداد ۱۴۰۳
۲۰:۲۸ - ۲۴ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۶۳۷۲
رادیو و تلویزیون

نگاهی به سریال‌های شاخص خانواده‌ محور تلویزیون

اخبار صدا وسیما,خبرهای صدا وسیما,رادیو و تلویزیون
نشانه‌ها برای اثبات جایگاه رفیعش بی‌شمار است؛ در همه ادیان، در هر مسلک و مرامی حتی. در دین حنیف که محبوب‌ترین بنا نزد خداوند تعریف شده است و به نقل از پیامبر خاتمش آمده که فرمود: «بنیان خانواده، بهترین بنیان در روی زمین است» و حدیث و روایت پرتعداد از معصومین تا تاکید موکد باشد بر عزیزی و دردانگی این محفل حیات‌بخش. خانواده را می‌گویم، همین جمع چند نفره به ظاهر ساده در پوسته خارجی؛ در بطن و لایه‌های درونی اما بی‌اندازه پراهمیت.

به گزارش جام جم،خانواده، مامن است برای اعضایش و یک مدرسه انسان‌سازی برای جامعه. اصولا و بی‌اغراق، سعادت و سلامت اجتماع بشری در یک حجم وسیع، از همین محافل کوچک شکل می‌گیرد. همه آنچه گفته شد در باب اهمیت خانواده ـ بسان قطره‌ای از دریا البته ـ تلویزیون را به عنوان یک رسانه مرجع و فراگیر ملزم می‌سازد که هرچه بیشتر در تولیدات خود و بخصوص آثار نمایشی به این نهاد مقدس توجه داشته باشد. سریال‌های تلویزیونی می‌توانند بستری جذاب باشند برای به تصویر کشیدن یک خانواده موفق، صمیمی و صدالبته واقعی و به دور از هر اغراق ایرانی. در زیر نگاهی داشته‌ایم به نمونه‌هایی موفق از این آثار.

 

پدرسالار/همه یا هیچ

اسدالله خان اگر به تعبیر مولود، خواهرزنش، قزاق هم که باشد اما خانواده‌دوست است، بشدت. کهنه‌سوار روزگار همه چیز را با هم می‌خواهد، همه فرزندانش را، تمام و کمال. اراده کرده که پسرانش را زیر بال و پر بگیرد و سایه بالای سرشان باشد. عروس کوچکش، آذر، اما ساز دیگری را کوک می‌کند؛ استقلال، سازی ناکوک. او ناصر را می‌خواهد اما بدون اسدالله خان که قضا را ببین، عمویش هم هست. جنگ عمو و برادرزاده، جدال پیر موی سفیدکرده با دختر جوان تازه از راه رسیده، نبرد بزرگ خانواده با نور چشمی‌اش؛ مخلص کلام، صف‌آرایی سنت و مدرنیته. دوئلی که برنده‌ای ندارد. کانون گرم خانواده اسدالله خان از هم می‌پاشد، آذر به نوعی حرف دل دیگر عروس‌ها و دامادهای دیگر را زده است بدون پرده. عروس و داماد بزرگ خانواده هم آتش بیار معرکه می‌شوند. همه می‌روند؛ جمال، ناصر... همه. اسدالله خان می‌ماند و مونس و همدم دیرینه‌اش، ملوک. پیرمرد از فراق پاره‌های تنش سکته می‌کند و تا پای مرگ می‌رود. فرزندانی که وجدان درد گرفته‌اند، خجول و سرافکنده رجعت می‌‌‌کنند به خانه پدری.

 

پایان داستان اما برگ برنده «پدرسالار» می‌شود؛ فارغ از کلیشه‌ها و انتظارات. اسدالله خان می‌پذیرد که دوره و زمانه عوض شده و باید طرحی نو در اندازد. خانواده دوباره گرد او جمع می‌شوند، با استقلال بازیافته البته.

 

پایتخت/ این معمولی‌های جذاب

خانواده سریال «پایتخت» بشدت معمولی، ایرانی، آشنا و ملموس هستند. شبیه بیش و کم همه خانواده‌های ایرانی. نقی معمولی دروغ زیاد می‌گوید، لاف به وفور می‌زند، گهگاهی از موقعیت همسرش در شورای شهر سوءاستفاده هم می‌کند اما خانواده‌اش را بشدت دوست دارد؛ هما و سارا و نیکا و البته پدرش، پنجعلی را. او برای آسایش و راحتی خانواده‌ از هیچ کاری ابا ندارد، حتی از کارگری و گچکاری. خانواده، آخرین پناهگاه نقی است در مناسبات دشوار و گاهی ناجوانمردانه زندگی. هیچ مصیبت و مرارتی نمی‌تواند ارتباطات محکم این خانواده معمولی را سست کند. نقی و همای در نهایت بهترین دوستان هم هستند و چیزی برای پنهان کردن از هم ندارند. همین صمیمیت و عشق ابدی است که در پایان کار، رستگارشان می‌کند.

 

دودکش/ تفوق مشقات ثلاثه

فیروز مشتاق، صاحب قالی‌شویی مشتاق یک تنه بار زندگی را به دوش می‌کشد؛ در وهله اول باید زن و دو بچه‌اش را نان دهد، در مرتبه دوم بهروز برادر کوچک و سر به هوایش را ضبط و ربط کند و در مرحله سوم، هوای تنها خواهرش و شوهر بلندپرواز و بی‌مسئولیتش، نصرت را هم داشته باشد. مشقات ثلاثه.

 

فیروز شاکی می‌شود، گهگاهی از کوره درمی‌رود راه به راه، صدایش را در گلو می‌اندازد از سر استیصال و به قول خودش در آمپاس قرار می‌گیرد، در نهایت اما مرد خانواده است و از هیچ کوشش و تلاشی فرو نمی‌گذارد و ان قلت نمی‌آورد.

 

در طول روز با نصرت کل‌کل دارد، به بهروز سرکوفت می‌زند، با زنش جر و بحث می‌کند، از دست روزگار می‌نالد، از سختی‌ها به تنگ می‌آید؛ در موسم شب اما با آنها‌ می‌گوید و می‌خندد در قالب نهادی مقدس به نام خانواده. به تعبیر بهتر، شب که دور هم گرد می‌آیند می‌شوند یک واحد، یک جمع دوستانه، یک محفل عاشقانه، یک کانون همدل؛ یک خانواده. اتفاقا آنچه فیروز «دودکش» را فائق می‌کند بر مصائب، چیره می‌سازد بر بلایا، تفوق می‌دهد بر تنگناها، همین انرژی مثبت برآمده از خانواده است. هر چه هست در پایان کار، فیروز و خانواده‌اش عاقبت بخیر می‌شوند، برآمده از صمیمیت و یکرنگی‌ای که در میانشان برقرار است.

 

زیر تیغ/ طاهره... طاهره

محمود (با بازی خیره‌کننده پرویز پرستویی) بر اثر یک اتفاق و سوءتفاهم، عنان اختیار را از کف می‌دهد و جان یار غار دیرینه‌اش را می‌گیرد. یک لحظه عصبانیت، کانون دو خانواده را از هم فرو می‌ریزد. محمود درگیر و دار عذاب وجدان، خود را معرفی می‌کند و می‌شود قاتل و می‌رود «زیر تیغ». خانواده مقتول که تا دیروز او را تسکین‌دهنده و مامن خود می‌دیدند، امروز اولیای دم شده‌اند و خواهان مجازات؛ قصاص. طاهره، همسر محمود حالا بی‌پناه‌ترین موجود روی زمین است و در معرض انواع و اقسام شماتت‌ها، سرزنش‌ها، سرکوفت‌ها و تهدیدها. او نه تنها مرد زندگی‌اش را بر سر دار می‌بیند که زندگی دختر بزرگش هم به فنا رفته است.اکسیر عشق اما حکم دیگری داده است؛ طاهره با چنگ و دندان می‌کوشد تا مردش، دخترش و خانواده‌اش را از نابودی برهاند. خانواده برای او آن‌قدر مقدس است که برای حفظش به هر دری بزند و به هر ریسمانی بیاویزد. تمام کائنات به مدد او می‌آیند تا خانواده‌اش را حفظ کند. رضا، پسر بزرگ مقتول که قرار بوده داماد خانواده هم باشد، بعد از کش و قوس‌های فراوان کوتاه می‌آید و محمود را می‌بخشد تا پدر دیگری را از کف ندهد. طاهره در مسیر حفظ زندگی و خانواده‌‌اش بر مشکلات چیره می‌شود و به تعبیر عاشقانه، زندگی می‌چربد بر مرگ، هستی بر عدم، بقا بر فنا.

 

روزهای بد بدر/ سرخوشان عارف

یک خانواده خوشحال، خیلی خوشحال، سرخوش. اردشیر سرایدار یک مدرسه است که حکم بازنشستگی‌اش آمده و باید خانه کوچکی را که در اختیارش گذاشته‌اند، تخلیه کند. پسربزرگش پرویز که سال‌ها روی یک دختر اسم گذاشته، اتفاقا قرار بوده که برای عروسی‌اش، حیاط مدرسه را چراغانی کند به نیابت از تالار و عروسش را به خانه ببرد. ابلاغ توامان حکم بازنشستگی و تخلیه مدرسه، همه نقشه‌های خانواده را بهم می‌ریزد و در معذوریت‌شان می‌گذارد، سخت. نقل مکان و اسباب‌کشی سرایدار جدید به مدرسه می‌شود قوز بالا قوز.

 

واکنش اردشیر و خانواده‌اش به نامرادی‌های روزگار اما فقط لبخند است و صبوری. به هر میزان که در طول روز چالش دارند و دردسر، به همان مقدار و چه بسا بیشتر شب می‌گویند و می‌خندند و سر به سر هم می‌گذارند. زندگی را جدی نمی‌گیرند و دم را خوش می‌دارند. خانواده برای آنها حکم حاشیه امنی را دارد که می‌توان در اتمسفر روح‌انگیزش، از دنیا و مصائبش فارغ شد و زندگی کرد. اردشیر و خانواد‌ه‌اش در ورای سرخوشی ظاهرانه، به نوعی عرفان رسیده‌اند. آنها آن‌قدر به مشکلات لبخند می‌زنند، نادیده می‌گیرند، زیر سبیلی رد می‌کنند تا «روزهای بد بدر» شود و زندگی به رویشان بخندد، که می‌خندد. دوران عسرت به پایان می‌رسد و صبح دولت این خانواده سرخوش هم می‌دمد.

 

پرده‌نشین/؛ می‌گذرم...

حاج آقا شهیدی (با بازی ماندگار فرهاد آییش) روحانی معتمد شهر است و مریدان پرشماری دارد. پسربزرگش را تقدیم وطن کرده و پسر کوچکش، محمدحسین که به کسوت روحانیت درنیامده، سودای تجارت داشته و به آپارتمان سازی روی آورده است. دسیسه‌های آقا داوود و مرادی اما گره در کار او می‌اندازد؛ گره در گره، کور و سیل طلبکارها جلوی خانه حاج آقا شهیدی صف می‌بندند. پیرمرد اما از در موعظه وارد نمی‌شود، باب نصیحت را هم می‌بندد؛ در عوض، تنها داشته مادی‌اش در زندگی، خانه‌اش را برای فروش می‌گذارد تا در وهله اول، بخشی از ضرر و زیان طلبکارها را جبران کند و حق الناس را دریابد و در مرتبه دوم، تنها فرزندش را از گرفتاری برهاند و در نگاهی جامع‌تر، خانواده‌اش را حفظ کند. او «پرده‌نشین» می‌شود. حاج آقا شهیدی، روحانی معتمد و رئیس حوزه علمیه شهر به روستا کوچ می‌کند و برای گذران زندگی چوپان می‌شود؛ ایثار برای حفظ و صیانت از نهاد خانواده.

 

مثل هیچ‌کس/ آه مادر کجایی

مادر شمع است و فرزندان پروانه‌وار در اطرافش به طواف. حساب داداشی اما جداست. او «مثل هیچ‌کس» نیست؛ پسر بزرگ خانواده که خود را وقف خواهران و برادرانش کرده و مادر را می‌پرستد عاشقانه. داداشی (با بازی حسین یاری) شاید یک شخصیت تیپیکال و حتی کلیشه‌ای به نظر آید اما آن‌قدر کاریزما دارد که به دل مخاطب بنشیند و دلزده‌اش نکند. داداشی پس از پدر، بزرگ خانه است؛ او کسب و کار پدری را توسعه و رونق بخشیده، خواهرانش را سامان داده و به خانه بخت فرستاده و برادران و دامادهایش را زیر پر و بال گرفته و از همه مهم‌تر، یگانه مونس و همدم مادر است. همه چیز خوب است، خانواده دور هم جمع هستند، صفا هست، صمیمیت هم؛ اما در همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد. زندگی روی دیگرش را هم نشان می‌دهد؛ حس استقلال‌خواهی با حسادت درمی‌آمیزد، پلشتی و خباثت خناسان چاشنی‌اش می‌شود، رنگ و لعاب عناد به خود می‌گیرد و آتشی می‌شود بر خرمن خانواده. برادر مقابل برادر می‌ایستد و خواهر عارض می‌شود به دستگاه قضا برای دادخواهی. حرمت‌ها می‌شکند، آبروها به باد فنا سپرده می‌شود، محبت‌ها رو به زوال می‌رود و بنیان خانوده سست می‌شود بسان لانه عنکبوت.

 

در نهایت همه مناسبات به نازکی مو می‌رسد، اما پاره نمی‌شود. داشته‌ها و سرمایه‌های برآمده از روابط گرم و عواطف چند لایه، خانواده را از لبه پرتگاه سقوط به سر منزل آرامش رهنمون می‌شود. خواهران و برادران نسیان‌زده به خود می‌آیند؛ ورق برمی‌گردد، وجدان‌ها بیدار می‌شود، چشم‌ها باز، فوران ندامت، موج پشیمانی. همه طالب بازگشت هستند و برمی‌گردند؛ رجعتی که بدون هزینه هم نیست البته. دیگر مادری در میان‌شان نیست.

 

همسران/شیطنت‌های خانوادگی

کمال دامدار است و عاشق گاوهایش. برای این نشخوارکنندگان چهارپا شعر هم می‌گوید. علی اما گرافیست است و یک شرکت تبلیغاتی دارد. مهین و مریم هم هر دو خانه‌دار هستند و روز را با هم شب می‌‌کنند. دو خانواده متعلق به طبقه متوسط جامعه؛ خانواده‌هایی که از بچه در آنها خبری نیست. کمال و علی گاهی فیل‌شان یاد هندوستان دوران تجرد می‌کند. دوست دارند ساعتی برای خودشان باشند تا با دوستان قرار، مدار کنند و به ماهیگیری بروند. برای وصال به مراد، آسمان و ریسمان می‌بافند و راست و دروغ سر هم می‌کنند، به وفور. مهین و مریم می‌بینند این شیطنت‌ شوهران خود را و درصدد تلافی برمی‌آیند. این کنش‌ها و واکنش‌ها در نهایت به یک چیز ختم می‌شود؛ خانواده. کمال و علی چه زود دلتنگ «همسران» خود می‌شوند و بی‌تاب خانه. همه لج و لج بازی‌ها، کل کل‌ها، تیشه دادن و اره گرفتن‌ها، بگیر و ببندها تحت‌الشعاع محفل گرم و مقدس خانواده قرار می‌گیرد و رنگ می‌بازد. کمال و علی، مهین و مریم خیلی زود می‌شوند همان زوج‌های عاشقی که بودند.

 

خانه به دوش/ مادرت بمیره ماشاء‌الله

آقا ماشاء‌الله (با بازی خاطره انگیز حمید لولایی) گرفتار است، دخل و خرجش به‌هم نمی‌خواند، به نوعی شرمنده زن و بچه. به هر دری که می‌زند راه‌ها همه به بن بست ختم می‌شود. باجناقش اصلان هم در کارش موش می‌دواند و سنگ بر سر راهش می‌اندازد. همه سرمایه‌اش را بابت سفر ساختگی به خارج و یک کار نان و آبدار از کف می‌دهد و «خانه به دوش» می‌شود.

 

ناهیدخانم، همسرش اما با وجود همه غرولندهای ممتد و مستمر، دلباخته آقاماشاء‌الله است و برایش دل‌می‌سوزاند (دیالوگ معروفش: مادرت بمیره ماشاء‌الله) و نمی‌تواند مردش را در عسرت و تنگنا ببیند. علی، تنها پسرش که گهگاه پدر را شماتت می‌کند، در گرفتاری‌ها مشفقانه به یاری او می‌آید. یک خانواده شبیه بیش و کم همه خانواد‌ه‌های ایرانی با رگه‌‌هایی از طنز غلو شده البته. خانواده آقا ماشاء‌الله با همه چالش‌ها و گلایه‌هایی که در میان اعضایش برقرار است، آنقدر ریشه و اصالت دارد که در برابر مشکلات تاب بیاورد و رشته کار از دستش در نرود. درست در لحظه‌ای که همه چیز تاریک به نظر می‌رسد، روزنه امید و افق روشنی پدیدار می‌شود. آقا ماشاء‌الله به شکل صوری از سفر نرفته‌اش بازمی‌گردد با کوله باری از تجربه. او حالا یک کفاش تمام عیار است. خانواده دوباره دور هم جمع می‌شوند. دیگر حسرتی هم به دل کسی نمانده که عیان شده است پلشتی‌های اصلان و واقعیت‌های زندگی مجللی که فراهم آورده بود. آقاماشاء‌الله و اهل و عیالش می‌شوند همان که بودند؛ صمیمی، مالامال از صفا و یکرنگی، همان بگومگوها و کل‌کل‌های به مطایبه پهلوزده.

 

 

 

 

 

  • 12
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش