گئورگ لوکاچ (١٩٧١ – ١٨٥٥) فیلسوف و مبارز کمونیست مجار است که مسائل دیالکتیک جایگاهی بنیادی و محوری در اندیشه او دارند و تمام کتابها و مقالاتش به نحوی با مباحث دیالکتیک در ارتباطند. عناوین روی جلد دو اثر بسیار مهم فلسفیاش این موضوع را روشن میسازد: «تاریخ و آگاهی طبقاتی» که عنوان فرعی مطالعاتی درباره دیالکتیک مارکسیستی را دارد و «هگل جوان» با عنوان فرعی درباره رابطه دیالکتیک و اقتصاد. برهمیناساس عنوان یکی از مجموعه مقالات مهم فلسفیاش، «موزس هس و مسائل دیالکتیک ایدهآلیستی» است.
با وجود اینکه هر یک از این آثار اهمیت خود را دارد، اما علاقه لوکاچ به مسائل دیالکتیک فراتر از این آثار است و تقریبا در همه آثار او گریزی به آن زده شده. کتابها و مقالات بسیاری در شرح دیالکتیک از نظر لوکاچ نوشته شده که یکی از دقیقترین آنها را مهمترین شاگرد و دستیار و دوست نزدیکش، ایستوان مزاروش، نوشته است. او در کتابی کمحجم مفهوم دیالکتیک در فلسفه لوکاچ را به اختصار بررسی کرده است.
نویسنده در این کتاب میکوشد برای درک کامل گنجینه خارقالعاده دیدگاههای لوکاچ درباره دیالکتیک با همه جزئیاتش، علاوه بر آثار روشمندانه اصلی او، ارجاعات بیشمارش را به جنبههای چندگانه دیالکتیک در رسالهها و مقالاتش درباره تاریخ، سیاست، اقتصاد، تاریخ فلسفه، تاریخ زیباشناسی، تاریخ ادبیات، معرفتشناسی، زیباشناسی، اخلاق، جامعهشناسی، مسائل حزبی، سیاست فرهنگی و ایدئولوژی نیز مدنظر قرار دهد.
مزاروش در تلاش است در این رساله کوچک آثار لوکاچ را بهعنوان یک کل، هرچند به صورت فشرده، برحسب مفاهیم اساسی و مهم آن و بر مبنای آثار منتشرشده و برخی از آثاری که تاکنون منتشر نشدهاند، بررسی کند تا از این طریق مطالعه آثار پیچیده و چندجانبه لوکاچ را آسان سازد. همچنین نویسنده برای روانترساختن مطالعه، اطلاعات بسیار زیادی درباره شرح حال لوکاچ و نیز زندگینامه جامعی از او در کتاب حاضر گنجانده است که البته از ترجمه فارسی کتاب بخش مفصل کتابشناسی حذف شده است.
مزاروش دلایل اصلی دلبستگی عمیق و دائمی لوکاچ به مسائل دیالکتیک را اینطور خلاصه میکند: ١) چیرگی مارکسیسم عامیانه بر جنبش سازمانیافته طبقه کارگر؛ حملههای جزمی به دیالکتیک و تجلیل و ستایش از انواع گوناگون ماتریالیسم کسلکننده مکانیکی؛ گرایشهای ایدئولوژیک و سیاسی تشکیلاتی که بیانگر همان جزماندیشی مکانیکی بود. مزاروش معتقد است دفاع جانانه لوکاچ از هگل را باید در پیوند با این موضوع درک کرد: یعنی بهعنوان دفاعیهای از اعتبار روششناختی عام رویکرد دیالکتیکی. ٢) گفته میشود مسائل دیالکتیک از جایگاه مهمی در «کتاب مقدس فکری» مارکس برخوردار است.
در نظر مزاروش مارکس وظایفی را در حوزه نظریه تدوین کرد، ولی خود هیچگاه نتوانست بدانها جامه عمل بپوشاند. این وظایف عبارت بودند از شرح روشمند اصول مارکسیسم در تاریخ، منطق، زیباشناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی، اخلاق و غیره. مثلا مسئله بسیار مهم ارتباط میان نظام و تاریخ مسئلهای کاملا دیالکتیکی است. در نظر او، لوکاچ با درک وظیفه خود در اینخصوص باید بارهاوبارها به مسائل دیالکتیک بازمیگشت. ٣) سومین دلیل برای گرایش لوکاچ به دیالکتیک در نظر مزاروش ویژگی مسئلهساز دیالکتیک و عقلانیت دیالکتیکی در دورانی است که خطر خودویرانگری به کرات بشریت را تهدید میکند.
در زمانهای که تاریخ بشر در معرض «تخریب خود» قرار دارد و ازهمینرو چشماندازهای بسیاری از گرایشهای فلسفی و هنری به تباهی میگراید، «مکر عقل» هگلی بهعنوان قانون دیالکتیکی عینی تحول تاریخی و تعبیر مارکسی آن یعنی «مکر تاریخ» الزاما مسئلهساز میشود. تأكيد بیوقفه لوکاچ بر اعتبار دیالکتیک را باید در تقابل با چنین وضعیتی در نظر گرفت، حتی اگر پاسخهایش غالبا بر جنبهای از مجموعه مسائل بیش از حد تأكيد کند و انواع «خردستیزی» و «انحطاطگرایی» را کاملا مردود بداند.
البته در نظر مزاروش بهدستدادن تفسیری دقیق از آرای لوکاچ درباره جنبههای گوناگون دیالکتیک باتوجه به این واقعیت که آثار او افزون بر صدها صفحه است و موضوعات بسیار گوناگونی را دربرمیگیرد، کاملا ناممکن است. ازهمینرو تعدادی از مسائل اصلی را از بحث جدا میکند. مزاروش ضمن اذعان به وجود تناقضاتی در آرای لوکاچ، تأكيد دارد این تناقضات بیشتر ظاهری است تا واقعی. در نظر او در همین اثناست که با ویژگی اصلی مفهوم دیالکتیک در دیدگاه لوکاچ مواجه میشویم.
بدینترتیب وظیفه اصلی رساله حاضر را تلاش برای توضیح و حل این تناقض تاحد ممکن عنوان میکند. در نظر مزاروش ارتباط تنگاتنگی میان ساختار نظرات لوکاچ و برخی از گرایشهای اساسی تحول در عصری که او یکی از بزرگترین نمایندگانش بود، وجود دارد. مزاروش نتیجه میگیرد: «اگر امروز برخی از اصول اساسی هستیشناسی اجتماعی او را به اکراه میپذیریم به خاطر مفاهیم شتابزده آن نیست، بلکه به این دلیل است که نارساییهای آن را با توجه به احتمال پاسخها به مسائل عملیمان احساس میکنیم.
به دلیل اکراه در پذیرش چندین دهه انفعال اجتماعی، که او پیشگویی میکرد، مجبوریم عناصر دوگانه او را در هستیشناسی اجتماعی مورد تردید قرار دهیم». (ص٧٢) درهمینحال تأكيد دارد «اگرچه چشماندازهای تاریخی کلی تغییر کردهاند، گرایشهای اجتماعی- سیاسی که شالوده بسیاری از قواعد لوکاچ را به وجود میآورد، امروز نیز بسیار مطرحاند و فقط بنا به تعبیر دیالکتیکی پیوستگی در ناپیوستگی تغییر مییابند».
- 12
- 6