«هانا آرنت» نظریهپرداز برجستهی اندیشهی سیاسی در جریان انتشار گزارش انتقادی خود از دادگاه یکی از سران حزب نازی که در کشتار یهودیان نقش اساسی داشت، واژگانی را وارد قلمرو گفتمان سیاسی کرد که در بازشناسی حاشیه و متن ِ تئاتر امروز ایران طنینی برجسته یافته است. او که به عنوان یک متفکر یهودی در دادگاه «آدولف آیشمان»،
یکی از مقامات بلندمرتبه و مجری کشتار دستهجمعی یهودیان، حاضر شده بود، دریافت آنچه آدمی را در موقعیتهای دشوار و بزنگاههای پراضطرار به سوی عملی شریرانه هدایت میکند، یک ذاتِ ناپاک و هیولاوار نیست بلکه سلب قدرت اندیشیدن، تحلیل و تفکر منطقی است. اگر «آدولف آیشمان» که یهودیان او را قصابی بیرحم و سنگدل میشناختند را از منظر «آرنت» بنگریم، مردی را شاهد خواهیم بود که آرام و خونسرد تنها وظایف محولشده به خود را در غیاب هرگونه پرسشگری عقلانی انجام داده است.
توجیه خونسردانهی او برای کشتار وحشیانهی بیگناهان این نکته بود که تنها مجری اوامر هیتلر بوده است و در این میدان چه نیازی به اندیشیدن است؟ «آرنت»، کنشِ«آیشمان» را تجلیدهندهی مفهوم «ابتذال شر» نامید. در منظر او «شر» زمانی ظهور میکند که انسان ناتوان از اندیشیدن، ارادهکردن یا قضاوتکردن دربارهی خود و اعمالاش است؛ ازاینرو به مبتذلترین و گاه هولناکترین شکل ممکن دست به عمل میزند و از ماهیت انسانی خود تهی میشود. نقطهای که توان شفاف دیدن امور به طور کامل زایل شده است و هجومِ غلیانات برآمده از منافع کاذب قبیلهای و امیالِ پست و فروخوردهی ناخودآگاه به مسلخی برای اخلاق و مسئولیتپذیری اجتماعی بدل میشود.
تئاتر ایران دیرزمانی است گرفتار چنین شرارت و ابتذالی در ارزشداوریهایش است. بیماریهایی که اغلب سعی میکنیم آنها را نادیده بگیریم، بیاهمیت قلمدادشان کنیم، به حاشیه برانیمشان و هولناکتر از همه در غیاب هرگونه عقلانیتی از آنها دفاع کنیم. کنش انتقادی در تئاتر ایران در مرحلهی زندگی نباتی خود به سر میبرد. این امر بدان معناست که این تئاتر ناتوان از اندیشیدن در مورد خودش است و حتی نمیتواند تصویری روشن از آنچه در حال ارتکاب به آن است ارائه کند. شبیه به پیکری که سر خود را زیر گیوتین گرامیداشت بازار، سرمایه و تودهی مخاطبان قطعشده میبیند و از طریق واژگونهکردن کارکردهای عقلانی نقد، به تربیت هنرمندان و مخاطبانی میپردازد که معیارهای ارزشداوری ایشان سطحی، مبتذل و تهی از هرگونه کارکرد بنیادین است.
یکی از شاخصترین ِ این معیارها در تئاتر امروز ایران میزان ِ فروش و جذب مخاطب است. بهگونهای که اگر تئاتری نتواند به کف فروش مناسب در زمانی مشخص دست یابد، باید بهسرعت صحنه را برای اجرایی پررنگ و لعاب و بفروش خالی کند. دیگر مهم نیست چه ایدهای در کار است، مهم نیست چه میزان از خلاقیت، تجربهگری و مسئولیتپذیری اجتماعی توسط یک هنرمند دنبال شده است.
آنچه مهم است خیلِ تماشاگران است که پاشنههای در سالنها را برای تماشای سلبریتیها از جا در بیاورند. این آن منطق مسلطِ ارزشگذاری است که از یک سو میکوشد بیرحمانه به کارگردانان مستقل بیاموزاند چگونه شما هم به استخدام لشکر بازاریها درآیید و در دیگر سو پیامی روشن به تئاتر ایران میدهد که هیچ احتیاجی به عقلانیت و قضاوت در مورد خودمان نداریم. در چنین فضایی دیگر چه نیازی به منتقد است؟
چه نیازی به افرادی است که به تئاتر ایران یادآوری کنند به سوی کدام دره در حال فروغلتیدن هستند؟ ما در این دوره بیش از هر زمان دیگری به سلبریتیها و آدم معروفهای پولساز نیاز داریم تا در قالب یادداشتهای کوتاه و جذابشان فروش بیشتری برای کالای ما دستوپا کنند. کسانی که با پرکردن ِ فضای رسانههای مکتوب و مجازی از اظهارنظرهای هیجانیشان، بهخوبی نقش بازیگران ِ پیامهای بازرگانی را ایفا میکنند.
این تمام ماجرا نیست. ابتذال زمانی سربرمیکشد که در سوی دیگر میدان لشکرِ شرارت دست به کارِ از درون تهیکردن کنش انتقادی و نقش و هویت منتقد میشود. کسانی که به نام نقد اما به کامِ مطامع شخصی، گروهی یا جریانِ خیالی خودساختهشان که خود را داعیهدار آن میدانند به جان این پیکرهی در حال فروپاشی میافتند. آنها به جای نقد آثار و نقدِ دیدگاهها به افراد و صاحبان آنها حمله میکنند.
همچون تروریستهای آماتوری که توان تحلیل و تعقل را به خاطر تعصبورزی کور و مبتذلشان از دست دادهاند و به «این-همانی» ایده و افراد اعتقاد دارند. آنها به نام نقد اما با ابزار فاشیسم و ترور، با توسل به شبنامههای تلگرامی و اینستاگرامی در تلاش برای تخریب و نه اصلاح هستند. جالب آنکه بخشی از این جریان خود را داعیهدار نمایشنامهنویسی،
کارگردانی، بازیگری و حتی پژوهش در تئاتر ایران میداند اما کوچکترین نسبتی با ماهیت دموکراتیک و اخلاق انتقادی ندارد و با یک همدستی پنهان و حتی شاید ناخودآگاه – ابتذال در غیاب عقلانیت و توانِ خود انتقادی سربرمیدارد- با منطق بازار و نظام سرمایه آنچنان تیشه به ریشهی جریان نقد تئاتر در کشور زدهاند که اندک اعتبار و بیطرفی این فضا نیز در خطر افتاده است. آنها در جغرافیای تئاتر ایران دشمنان اخلاق، انسانیت و حقیقتجویی هستند و هیچ سمی برای این پیکرهی بدون سر مهلکتر از آن نیست که از طریق شرارتورزی به پروارکردن جسم بدون عقلانیت آن مبادرت ورزیم.
جریان نقد تئاتر در ایران نیز همچون دیگر ارکاناش نیاز به خردورزی و تفکر انتقادی، نیاز به بازنگری در خود، پذیرش آسیبها و تلاش برای درمان آنچه بر بسترش بالیده – ذات ِ دموکراتیک، مترقی و پرسشگر تئاتر- دارد.
امین عظیمی
- 18
- 5