«تکوین طبقه کارگر در انگلستان» همان کتابی بود که با برافروختن شعلههای اشتیاق، مرا راهی دانشگاه وُریک کرد تا در سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۶۹ نزد تامپسن تحصیل کنم و از همه مهمتر، به یک تاریخنگار بدل شوم. بازخوانی این کتاب همچنان امروز هم مرا جذب بلندپروازی خارقالعاده، استدلالهای پرشور و قدرت روایی آن میسازد. این مواجهه البته به طرز اجتنابناپذیری پرسشها و واکنشهایی بهکل متفاوت از خوانشهای اولیه پیش میکشد. آنچه در ادامه میخوانید، برخی از بارزترین پاسخهایم به این دست پرسشهای متأخر است.
۱ «تکوین طبقه کارگر در انگلستان»، بهرغم تمامی جذابیت و گیراییاش، آن عنوانی نیست که جان کلام درونمایه اصلی کتاب را به شکلی درخور بیان کرده باشد. «انقلاب صنعتی و مرارتهای طبقه کارگر در انگلستان» یا حتی «کارگران و تکوین دموکراسی در انگلستان» میتوانستند هر یک عناوین دقیقتری برای این اثر باشند.
هرچند تامپسن چنین ادعا میکند که روند تکوین طبقه کارگر را «از دوران نوجوانی تا ابتدای بزرگسالی آن» ردیابی و ترسیم کرده، اما به نظر میرسد برای محکمکاری استدلال و مدعاهای خود، بیش از اندازه بر درک و شناخت خوانندگانش از آن دست رویدادهایی حساب باز کرده که همچون ظهور جنبش چارتیستها، پس از برهه مطرحشده در کتاب به وقوع پیوستهاند.
بنابراین جای تعجب نخواهد بود اگر دورهبندی تاریخی تامپسن بین سالهای ۱۷۸۰ تا ۱۸۴۰ را که بناست حجتی بر تحکیم یک فرهنگ «یکپارچه» کارگری باشد، به اندازه تقسیمبندی و تمرکز تاریخی هابزبام بر اواخر قرن نوزدهم که برای مثال در کتاب «کارگران: جهانهای کار» صورتبندی شده، متقاعدکننده نیابیم. تازه گذشته از اینها، اگرچه تامپسن درست همچون هابزبام، در چارچوب اصول و قواعد نظریه طبقاتی مارکسیستی دست به قلم برده، اما آنطور که پیداست این مسئله نهتنها تمرکز و نیروی تحلیلی او را تمام و کمال معطوف خود نساخته، بلکه تأثیر چندانی بر استدلال کلی اثر نیز برجای نگذاشته است.
۲ «تکوین ...»، هرچه که باشد، اثری تلخ و شیرین است. در انتها، تامپسن در مقام یک ضدمدرنیست، بیش از هر دستاورد پیروزمندانه اجتماعی، مبهوت «مصائب و فجایع» حاصل از انقلاب صنعتی است؛ آنجا که اذعان دارد اکنون «روشنتر میفهمیم که چهها از دست رفت و چهها به زیر زمین سوق داده شد و چهها هنوز لاینحل است». (ص۴۷۷)
بهعلاوه، او اگرچه شرح و توصیف غنی و قدرتمندی از «استانداردها و شرایط» زندگی طبقه کارگر در بحبوحه انقلاب صنعتی به دست میدهد، اما بهجز در یک فصل مجزا پیرامون ظهور جنبش لادیسم در میان صنعتگران نساجی، بیش از آنکه نفوذ و عاملیت تاریخی کارگران را متکی بر قیامهای کار و کارگری بداند، بر نقش محوری تحولات و دگرگونیهای سیاسی و فرهنگی تأکید دارد.
۳ در شرح و تفصیل این ایده همان بس که از منظر تامپسن، دستاوردهای ستودنی این دوران بیش از آنکه مدیون روابط تولید، در تمامی معانی کلاسیک مارکسیستی آن باشد، حاصل حراست سرسختانه از آزادیهای مدنی و سیاسی و توسعه هرچه بیشتر آنان است. از همینرو، دستاورد کلیدی سالهای ۱۷۸۰ تا ۱۸۴۰ که از قیام ژاکوبنها و ظهور دگراندیشان رادیکال تا برپایی انجمنهای همیاری و جنبش مقابله با حق تمبر مطبوعات را به خود دیده، چیزی جز پیگیری و ستاندن حقوق «آزادمرد انگلیسی» توسط «اعضای نامحدود» نیست. (ص۳۰)
در این میان، دراماتیکترین حکایتهای کتاب نیز نه توصیف اعتراضات با محوریت کارگری، بلکه مرگ همسر توماس هاردی در نتیجه محاصره خانهاش توسط جمعی از اوباش و پادشاه و البته سه بار محاکمه ویلیام هون است که بهزعم تامپسن، «در زمره مضحکترین رویههای قضایی ثبت شده است». (ص۷۵۹) کتاب البته چنین ادعا میکند که تا سال ۱۸۱۹، «حقوق برخورداری از تشکیلات سیاسی، آزادی مطبوعات و آزادی گردهمایی عمومی» به مطالبه «کلوببازترین طبقه کارگر در اروپا» بدل شده بود. (ص۷۰۸)
۴ پیکار طبقاتی مدنظر تامپسن تنها یکی از چندین «جنگ عظیم فرهنگی» بود که در انگلستان آن دوران جریان داشت. از یکسو، «متدیسم و فایدهگرایی، رویهمرفته، ایدئولوژی مسلط انقلاب صنعتی را شکل میدادند». (ص ۴۳۴) از طرف دیگر اما این ظهور و رشد «ایده بنیادین جمعیبودن» بود که سنخ جدیدی از «نظام اخلاقی نزد طبقه کارگر» را تعین و تمایز میبخشید. (صص۴۵۴ ـ ۴۵۵)
۵ در روایت تامپسن، دین و سازماندهی اجتماعی بر مبنای مذهب جایگاهی بهمراتب محوریتر از آنچه عموماً تصور میشود، به خود اختصاص دادهاند. برای مثال، میتوان به تمایزگذاری دقیق او بین باپتیستهای عامگرای آرمینیوسی و باپتیستهای خاصگرای کالونیستی و همچنین نگرش تحسینآمیز او به جان نلسون، یعنی همان «سنگتراش اهل بریستال» اشاره داشت که «برای رفتن به سر کار در معدن از کنار خانه کشیشهای دگراندیش متقدم میگذشت و متنهایی را ردوبدل میکرد و از آموزههای گناه و نجات بهمدد فیض الاهی و تقدیر ازلی میگفت». (ص۴۹)
گذشته از اینها، کشیشهای کاتولیک ایرلندی نیز نه فقط بهخاطر احساس تعهدشان نسبت به فقرا، بلکه بهاعتبار ایفای نقشی عملی در انتقال وجوه ارسالی مهاجران به سرزمین آبا و اجدادیشان احترام و توجه تامپسن را از آن خود ساخته بودند. حتی برخورد تامپسن با متدیسم هم واجد ظرافتها و سویههایی پنهانی بیش از آن است که در قطعه اغلب نقلقولشدهاش در باب «هزارهگویی یأس» به چشم میآید: «تنشها به طور مستمر در کانون [متدیسم] پدید میآمدند...
[برای مثال] ساختار شخصیتی پیوریتانی آن چیزی نبود که فقط در خدمت کلیسا و کارفرما قرار گیرد. به مجردی که این ساختار غالب میشد، همین ایثاری که مردان را قادر میساخت چنین نقشهایی را ایفا کنند، در مردانی دیده شد که اتحادیههای کارگری و کلوبهای همپدن را مدیریت میکردند و تا نیمهشبها مطالعه میکردند و مسئولیت اداره سازمانهای طبقه کارگر را برعهده میگرفتند». (ص۴۰۷)
۶ ارتباط متداوم روشنفکران، اعم از نویسندهها، بلواگران و شارحان حرفهای با عموم مردم درونمایهای تکرارشونده در اثر تامپسن است. به لحاظ تاریخی، همانطور که مبلغان عامی همچون هاردی، ریچارد کارلایل و ویلیام کابت از ستایش او بینصیب نیستند، «وِرد اهریمنی» دکتر اندرو یور نیز از بررسی موشکافانه او در امان نمیماند. این در حالی است که او به سیاقی مشابه، درست همزمان با بهسیخکشیدن جامعهشناسان و اقتصاددانان مدرن به جرم ترویج و اشاعه تصویری بیخطر از سرمایهداری صنعتی، پروژه خود را همسنگ پروژه معاصرانی چون ریموند ویلیامز و اریک هابزبام معرفی میکند.
از طرف دیگر، یکی از پیامدهای شومی که تامپسن به انقلاب صنعتی نسبت میدهد، شکاف ایجادشده بین روشنفکران و کارگران در مقام دو طبقهای است که دیگر نمیتوانند بهآسانی گذشته یکدیگر را درک کرده و خطاب قرار دهند؛ طبقاتی که روزگاری در مخالفت با «بشارتهای انسان زیادهخواه» متحد بودند، اما شکاف ایجادشده بین آنان از این پس نه تنها سنت رادیکال را که از طرف جنبش اتحادیههای کارگری نمایندگی میشود، بهنوعی ضدروشنفکرگرایی مبتلا کرده، بلکه سنت رومانتیک روشنفکری را نیز ناچار از خزیدن «به پشت خاکریزهای یأس و ناامیدیشان» میسازد. (ص۸۶۸)
۷ اگرچه «تکوین طبقه کارگر در انگلستان» از منادیان و پیشقراولان عصر تاریخنگاری اجتماعی است، اما گواهی به همان اندازه صریح و درخشان بر علاقه مؤلف آن به تاریخنگاری فکری یا شاید اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، رویکردی روششناختی به «تاریخ و ادبیات» است. خلاصه آنکه در اثر تامپسن، تحلیل متون - خواه نوشته جان بانین، توماس پین و ویلیام هزلیت باشد، خواه سروده ویلیام بلیک - همارز هرگونه اقدام اجتماعی در معنای عام آن حائز اهمیت است.
۸ برخورد و نگرش تامپسن به زنان گناهی از سر غفلت است. البته که نادیدهانگاری زنان، بدون آنکه شگفتیای به بار آورد، امری معمول در دوران تامپسن بوده است؛ اما آنچه این بیتوجهی او به زنان را برجسته میسازد، همانا دامنه فراگیر اثرش در دیگر جنبهها و همچنین درایتی است که تنها در برخی فرازهای کوتاه کتاب در باب «اجتماع»، زنان را در مرکز توجه مینشاند. تامپسن که مشتاق است تا از نقش فعالان زن قدردانی کند، نهتنها به چهرههای مطرحی چون مری ولستنکرافت و جوآنا ساوتکت میپردازد، بلکه پا فراتر گذاشته و حکایت زنانی چون سوزانا رایت، رفوگری ناتینگهامی را نیز در روایتش میگنجاند که به همراه کودک ششماههاش و به جرم فروش یکی از خطابههای کارلایل به زندان محکوم شده است.
اما آنچه در این میان محدودیت به بار میآورد، چارچوب کانونی اثر است؛ چنانکه میتوان به جرئت گفت سیاست در «تکوین طبقه کارگر ...» تنها در فضاها و مکانهای عمومی به وقوع میپیوندد. این در حالی است که وارسی دقیق روابط اجتماعی در حوزه خانگی و فضاهای سربسته که از انواع و اقسام کنشهای کاری و مذهبی گرفته تا شیوههای پرورش کودک را در برمیگیرد، میتواند به شکلی بنیادین چارهساز عدم توازن جنسی باشد.
با تمام این اوصاف، این واقعیت که تاکنون مطالعات انگشتشماری در پی پاسخگویی به این نقد دیرپا برآمدهاند، نشان از آن دارد که دشواریها تازه وقتی پای عمل میرسد، خود را نشان میدهند. اینها البته جدای از لزوم تحلیل جنسیتی عمیقتر کنشگران مرد است که قطعاً ورای گستره دید تامپسن قرار دارد. با اینهمه، او سرنخهای متعددی نیز به دست داده و آشکارا از ایدهآل مردانگی در صفوف رادیکالیسم انگلیسی سخن میگوید. او ضمن بازگویی این گفته ویلیام کابت که «فقط دو طبقه از مردان وجود دارند: کارفرمایان و زیردستان ذلیل»، چنین اضافه میکند که او «پرولتر کارخانه در منچستر را کمتر مصداق مردان نوظهور میدانست تا تولیدکنندگان خردهپایی که استقلال و حقوقشان را از کف داده بودند» (ص ۷۹۶).
۹ اما به چه شیوه دیگری میتوان اثر تامپسن را بر بینشهای متأخر منطبق و سازگار کرد؟ اصلیترین درونمایه کتاب که بهنظر همین امروز هم موضوعیتی حیاتی دارد، لزوم دستکشیدن از چارچوبهای سفتوسخت ملی به نفع نمونههایی است که با علم به اصل جابهجایی افراد، ایدهها، پول و قدرت در فراسوی مرزها، از نو سامان یافتهاند. البته در ابتدا باید اذعان داشت که یکی از نقاط قوت «تکوین ...» مقاومت سرسختانه مضامین و درونمایههای آن در برابر هرگونه تلاش برای تفسیر فراملی است.
تامپسن اغلب به دلیل تمرکز محدود و البته خودآگاهانهاش بر رویدادهای انگلستان، در قیاس با آثار برخی از معاصران چپگرای خود همچون هابزبام و پری اندرسون، به محلیگرایی کوتهاندیشانه متهم میشود. اما به باور من، این تمرکز جغرافیایی مرزبندیشده از سوی تامپسن بیش از آنکه بازتابدهنده قوممداری یا محلیگرایی باشد، در حقیقت ادای احترامی به اقتدار و مرجعیت فضا و مکان در تاریخنگاری اجتماعی است.
او نهتنها خود به این واقعیت معترف است که اگر بنا بود داستان تکوین طبقه کارگر محض نمونه در ولز، اسکاتلند یا ایرلند روایت شود، با حکایتی الزاماً متفاوت روبهرو بودیم، بلکه حتی در مطالعه موردیاش نیز با دقت و موشکافی حد و حدود صورتبندیهای اجتماعی و نوسانات متعدد آنان را بسته به مناطق مختلف انگلستان و حتی محلههای متفاوت شهر لندن ثبت و ترسیم کرده است؛ چنانکه برای مثال درباره انجمن ژاکوبنی نامهنگاری لندن مینویسد، «باید به یاد داشته باشیم که اولین سازماندهندهاش در خیابان پیکادیلی زندگی میکرد، نه در منطقه واپینگ یا در ساوتورک». (ص۲۹)
۱۰ با تمام این اوصاف، گمان میکنم اگر تامپسن امروز دست به قلم برده بود، سوژه مدنظرش پای او را به فراسوی مرزهای رسمی بریتانیای کبیر نیز باز میکرد؛ به خصوص که او پیشتر در اینباره که چگونه طبقه کارگر خود در این مناطق آستانهای به کار گمارده میشد یا نیروی مورد نیازش را از آن نواحی جذب میکرد، مطالعه و مداقه کرده بود. به عنوان نمونه، هم نیروی دریایی پادشاهی انگلستان و هم ناوگان بازرگانی آن کشور هر دو کارفرمایانی عمده بودند؛ چنانکه برای مثال ناوگان بازرگانی متکی بر هزاران نفر از ملوانان هندی و همچنین تعداد کمتری از بردگان اکنون آزادشده مستعمرات آمریکایی بود.
بنابراین گزاف نیست اگر بگوییم درک و ترسیم ارتباط مستقیم و تلویحی کارگران انگلیسی با جهان فراسوی مرزها میتوانست به وضوح گام بعدی تامپسن در پروژه فکریاش باشد. البته که مشارکت و درگیری سیاسی شخص تامپسن در سیاست وقت بینالملل، به ویژه جنبشهای خلع سلاح اتمی در اروپا نیز به احتمال فراوان او را هرچه بیشتر به بررسی مسائل طبقاتی و نسبتش با امپراتوری ترغیب میساخت.
در پایان، فارغ از موافقت و مخالفتهای نوعی با متن کلاسیک تامپسن، این روح و اسلوب پرسشگرانه مختص این کتاب است که همواره پابرجا خواهد ماند. از زمان انتشار «تکوین...» به اینسو، شاهد موج عظیمی از تاریخنگاری اجتماعی بودهایم که متعاقباً با چرخش زبانی پستمدرنیستی به سمت مطالعات فرهنگی همراه بوده است.
اکنون اما به لطف وضعیت نگرانکننده و هراسآمیز جاری در سطوح ملی، بینالمللی و جهانی نظارهگر احیای دوباره توجهات به سمت و سوی اقتصاد سیاسی، به ويژه در قبال آن دست از تصمیمگیریهای دولتی/تجاری هستیم که تقصیر بروز بحرانهای متناوب اقتصادی و اجتماعی جاری را بر گردن دارند. اینجاست که درمییابیم چطور تامپسن برخلاف بسیاری از معاصران و اخلاف تاریخی خود، هیچگاه بر آن دست از مخاطرات سیاسی چشم فرو نبست که سوژههایش را گذشته از جهان عصر خود، به جهان کنونی ما هم متصل میسازند. او درعینحال مصرانه ادعا میکرد که این پیوندها از دونپایهترین تا عالیرتبهترینمان را در پردهای فروپوشانده است؛ چنانکه برای اکتشاف و پردهبرداری از آنان تنها باید کندوکاو کرد.
لئون فینک . ترجمه: نوید نزهت
- 17
- 6