به گزارش مهر، زمان زیادی از شکلگیری دولت-ملت ایرانی نمیگذرد. ساختار و مفهومی که با انقلاب مشروطه در ایران مطرح شد و با «پهلوی اول» عملا ً حیات خود در کشور را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «دولت-ملت» گفتگویی با حجت کاظمی؛ استادیار جامعهشناسی سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران داشتیم. وی در این گفتگو از تاریخچه دولت-ملت در جهان و همچنین سیر تطوّر آن در ایران و از تاریخ و نسبت دولت-ملت با مشروطه، پهلوی اول، دوم و نهایتا جمهوری اسلامی گفت. همچنین در انتهای گفتگو کمی از بحثهای تاریخی و نظری فاصله گرفتیم و از این استاد دانشگاه سوالاتی درباره چالش های دولت-ملت ایرانی در شرایط کنونی خاورمیانه پرسیدیم. این قسمت از گفتگوی ما همراه شد با مباحث و اخبار و دادههایی انضمامی که میتواند هر ایرانی را نسبت به آینده دولت-ملت ایرانی نگران کند. دولت-ملتی که به اعتقاد بسیاری از اهالی فکر و اندیشه هنوز در ابتدای راه خود است و تا تکمیل و انسجام و قوامش راهی طولانی دارد و در صورتی که به قوام و استحکام آن نیندیشیم، در معرض خطراتی چون تجزیه طلبی، هرج و مرج های قومیتی و تعارضات هویتی قرار خواهیم گرفت.
*آقای دکتر لطفا در ابتدای گفتگو توضیحی درباره تاریخچه شکلگیری دولت-ملّت بدهید.
اگر مدرنیته را کلیّتی در نظر بگیریم که عناصر و ابعاد مختلفی دارد؛ بُعد اقتصادی آن سرمایهداری، بُعد اجتماعی آن شهرنشینی و فردگرایی، بُعد فرهنگی آن سکولاریسم، علمگرایی و عقلانیت ابزاری و بُعد سیاسی آن پدیده دولت-ملت مدرن است
سازماندهیِ سیاسیِ مدرن حول مفهوم «دولت-ملّت» تحقق پیدا کرده است. اگر مدرنیته را کلیّتی در نظر بگیریم که عناصر و ابعاد مختلفی دارد؛ بُعد اقتصادی آن سرمایهداری، بُعد اجتماعی آن شهرنشینی و فردگرایی، بُعد فرهنگی آن سکولاریسم، علمگرایی و عقلانیت ابزاری و بُعد سیاسی آن پدیده دولت-ملت مدرن است.
عدهای میگویند کاربست مفهوم دولت به ماقبل مدرن درست نیست. این درست است که «دولت-ملت» در معنایی که در دوره مدرن می شناسیم، در آن دوران وجود نداشته است، ولی حیات اجتماعی انسانی همواره واجد اشکالی از سازماندهی سیاسی بوده است. ما انواع مختلف سازماندهی سیاسی و سلطه را در تاریخ شاهدیم.
دولت قبایلی، دولت-شهرها، دولت های امپراطوری، دولت های فئودالی از این جمله اند، اما ما در دولت-ملت مدرن با شکل یگانه ای از ساخت سیاسی رو به رو هستیم که موفقترین شکل تاریخی سلطه است. در طول تاریخ به تدریج و همپای افزایش پیچدگی اجتماعی سازمان دولت از ساخت اجتماعی منفک شد و یک نهاد، یک دسته، قدرت را به انحصار خودشان درمیآورند. اما در انواع دولت های ماقبل مدرن، این تمایل به انحصار و عینیت بخشیدن به قدرت و سلطه بر اتباع و سرزمین، عینیّت بالایی پیدا نمیکند. چرا؟ مجموعهای از محدودیّتها وجود دارد که مانع تحقق انجصار قدرت در دست دولت فئودالی، قبایلی یا حتی دولت امپراطوری است؛ محدودیّتهای جغرافیایی، تکنولوژیکی، محدودیّتهای ساختاری و نهادی که به دولتها و حاکمان اجازه نمیدهد که تمایل به انحصار قدرت را عینیّت ببخشند.
حتی در قدرتمندترین دولتهای باستانی مثل امپراطوریهای بوروکراتیک هم این دولتها ابزارهای لازم برای اعمال قدرت در محدوده وسیع سرزمینی خودشان را به خاطر دلایلی چون وجود روستاهای پراکنده، نبود راهها و تکنولوژی مورد نیاز برای انحصار و کمنترل نداشتند. ماکس وبر به ما توضیح میدهد که در دوران مدرن است که برای اولین بار دولتها این امکان را پیدا میکنند که تمایل به انحصار را عینیّت واقعی ببخشند.
همانطور که ماکس وبر می گوید یک پایه امکانبخش شکل گیری دولت مدرن ،سرمایهداری است. سرمایه داری اقتصاد پولی را ایجاد می کند که تاثیری کلیدی در گذار از مناسبات حامی پرورانه قرون وسطایی دارد که همواره عامل تجزیه قدرت دولت مرکزی بود.
به همین دلیل است که در مراحل پیدایی دولت مدرن مفهوم حاکمیّت به نحو مشخصی مورد تحلیل قرار می گیرد و تلاش ها از سوی طیف متنوعی از چهره های کلیدی سیاست اروپا در قرون ۱۵ تا ۱۸ میلادی متوجه عینیت بخشیدن به ایده حاکمیت است. تحولاتی وجود دارد که زمینه ها و شرایط امکان تحقق چنین فرایندی فراهم می کند.
همانطور که ماکس وبر می گوید یک پایه امکانبخش شکل گیری دولت مدرن، سرمایهداری است. سرمایه داری اقتصاد پولی را ایجاد می کند که تاثیری کلیدی در گذار از مناسبات حامی پرورانه قرون وسطایی دارد که همواره عامل تجزیه قدرت دولت مرکزی بود.
در عین حال ثروت خلق شده در اقتصاد بازار، بستر لازم برای تأمین مالی نیازهای روبه رشد دولت های در حال ظهور اروپایی را ایجاد می کند. در متن سرمایهداری است که بورژوازی شکل میگیرد. از آن طرف هم در پایان دوره قرون وسطی و اوایل دوره مدرن، حکمرانانی شکل میگیرند که ادعای تحقّق بخشیدن به انحصار قدرت را در یک محدوده سرزمینی دارند. یک نوع همآیندی در این لحظه خاص تاریخی اتفاق میافتد. که به نحو بینظیری یک نوع همپوشانی و تلاقی بین آن تمایل به انحصار قدرت و این قدرت گیری طبقات نوخاسته شکل میگیرد. ضمن اینکه بسترهای اقتصادی و تکنولوژیکی مثل صنعتی شدن جنگ، اسلحههای جدید، دریانوردی جدید هم در حال شکل گیری است. اینها باهم یک زنجیره هم آیندی کاملا اتفاقی را شکل می دهند که زمینه گذار از ساختار فئودالی را به دولتهای مطلقه فراهم می کند.
دولت مطلقه با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک و ساختار بروکراتیک، حرفهای شدن ارتش، ساختار مالیّات گیری دولتی یگانهای را در تاریخ محقق میکند که ادّعای حاکمیّت را عینیّت میبخشد و انحصار کاربرد قدرت را در یک محدوده سرزمینی عملی میکند و به نحوی مشخص در روندی از بالا به ملّت سازی اقدام میکند. یک نوع همگرایی و تلاقی میان دولت مدرن و گروههای نوپدید روشنفکران این زمینه را به وجود می آید. روایت های ملی گرایانه از هویت شکل می گیرد و دولت های مدرن با استفاده از ابزارهایی چون صنعت چاپ و پدیدههایی مثل روزنامه، کتاب چاپی و ... این هویت را در میان شهروندان بسط می دهند.
دولت-ملت محصول گذر از پراکندگی فئودالی به سوی نوعی انحصار زور و خشونت در یک مرکزیت سیاسی به نام دولت است، دولتی که این انحصار را در فرایند قانون گذاری،اجرا و نظارت عینی می کند و ابزارش برای چنین اقداماتی بازوی نظامی و بوکراتیک است.
می خواهم بگویم که «دولت-ملت»، محصول گذر از پراکندگی فئودالی به سوی نوعی انحصار زور و خشونت در یک مرکزیت سیاسی به نام دولت است؛ دولتی که این انحصار را در فرایند قانون گذاری، اجرا و نظارت، عینی می کند و ابزارش برای چنین اقداماتی بازوی نظامی و بوکراتیک است.
دولت های ماقبل مدرن گرچه تمایل به چنین حد از انحصار و اعمال قدرت و نظارتی بر جامعه را داشتند ولی ابزارهای لازم آن را نداشتند و از این جهت همواره قدرت شان از شکنندگی بالایی برخوردار بود. به جای مرز دقیق و روشن مدرن، سرحدات داشتند که دائما در نوسان بود، قادر به کنترل و نظارت بر اتباعشان نبودند، توانایی اندکی برای شکل دادن به اذهان اتباعشان داشتند، تعلقات در آنها اغلب زیر ملی و محلی و تا حدود فراملی و مبتنی بر تعلق مذهبی امت پایه بود. از این جهت است که دولت-ملت پدیده ای یگانه است.
*در این بحث جایگاه پدیده دولت مطلقه چیست؟
برخی معتقدند دولت مطلقه جزء دولت های مدرن نیست. بلکه یک دولت انتقالی است. از منظری این درست است، چون الگوی مشروعیت دولت مطلقه، الگوی حق الهی پادشاهان است که الگوی مشروعیتی ماقبل مدرن به شمار می رود، ولی از منظری دیگر، دولت مطلقه، دولت مدرن است، چون صورتهای مختلف دولت مدرن یعنی دولت مشروطه، دولت لیبرالی، دولت سوسیال دموکرات بر همان زمینهای استوار شدند که دولت مطلقه به وجود آورد.
دولت مطلقه، دولت مدرن است، چون صورتهای مختلف دولت مدرن یعنی دولت مشروطه، دولت لیبرالی،دولت سوسیال دموکرات بر همان زمینهای استوار شدند که دولت مطلقه به وجود آورد. دولت مطلقه به لحاظ کارکردها و به لحاظ جامعه شناختی دولتی مدرن است.
اگر ما هابز را به عنوان نظریهپرداز دولت مدرن در نظر بگیریم، ادّعای مرکزی نظریه هابز چیست؟ این است که دولت انحصار قدرت را در دست بگیرد و تعلّقات فروملّی و فرا ملّی را در هم بشکند. دولت مطلقه این ضرورت را انجام میدهد و بستری را فراهم می آورد که دگرگونی های بعدی در الگوی حکمرانی دولت مدرن، بر آن استوار می شود و عمل می کند. پس به لحاظ ایدئولوژیک و هویّتی و نظری، دولت مطلقه؛ دولتی مدرن نیست. چون اتّکا به حق الهی شاهان دارد. ولی به لحاظ کارکردها و به لحاظ جامعهشناختی دولتی مدرن است.
دولت مطلقه چیزی را تحقق می بخشد که چارلز تیلی به آن ظرفیت دولت و مایکل مان به آن قدرت زیرساختی می گویند، الزامات و عناصری که دولت مدرن بر حسب آنها تعریف می شود اولین بار در این شکل از دولت تحقق می یابد. مثل بوروکراسی حرفه ای، ارتش حرفه ای، مرز، ملت سازی و... .
*این نکته که اشکال بعدی دولت در اروپا بر زمینه هایی استوار شده اند که دولت مطلقه به وجود آورده را بیشتر توضیح بدهید؟
ویژگی مهم دولت مطلقه آن بود که توانست با استفاده از ابزارهای مدرن و نهادهای نظامی و بورکراتیک بر ضعف ساختاری دولت های سنتی غلبه کند و انحصار حاکمیت را تحقق ببخشد، ولی این دولت، دولتی استبدادی بود، یعنی شکل اعمال حاکمیت مبتنی بر اراده فردی حکمران بود. منازعات بعدی و جنبش های سیاسی و اجتماعی در اروپای بعد از قرن ۱۸ در حقیقت در پی دگرگون کردن همین بعد استبدادی دولت هستند.
شاهدیم که به تدریج ابتدا اشرافیّت، در وهله بعدی بورژوازی، در وهله بعد کارگران، بعد زنان و در نهایت اقلیّتهای قومی مدعی مشارکت در قدرت سیاسی می شوند. جنبش های سیاسی و اجتماعی این نیروهایی اجتماعی در حقیقت تلاشی برای متوازن تر کردن توزیع قدرت در جامعه هستند. موفقیت این جنبش ها به معنای مشارکت و ورود نیروهای اجتماعی مدعی در ساخت سیاسی است.
این فرآیند ورود طبقات و نیروهای اجتماعی که باعث میشود ما اشکال مختلف دولت شامل دولت مشروطه سلطنتی، دولت لیبرالی، دولت لیبرال دموکرات، دولت رفاهی را در غرب شاهد باشیم، ولی باید توجه کنیم که ورود این طبقات ساخت دولت را دگرگون نمیکنند. یعنی قدرت زیرساختی دولت را که دولت مطلقه تحقق بخشیده، دگرگون نمیکنند. یعنی دولت قدرت بروکراتیک خودش، انحصار نظامی و تکنولوژیک خودش را از دست نمیدهد.
تنها چیزی که اتفّاق میافتد قدرت استبدادی دولت تضعیف میشود، نیروهای بیشتری در فرایند قدرت و تصمیم سازی مشارکت می کنند و قدرت قاعده مندتر اعمال می شود ولی قدرت زیرساختی دولت و انحصار حق حاکمیت دولت بر اتباع نه تنها تضعیف نمی شود بلکه تقویت هم می شود. در نتیجه شما می بینید که دولت فرانسه امروز نسبت به دولت لوئی چهاردهم کمتر استبدادی و اقتدارگراست؛ ولی به لحاظ قدرت زیرساختی از آن دولت به مراتب قدرتمندتر است و توان بیشتری برای کنترل و نظارت بر اتباع خود دارد.
*شکلگیری دولت مدرن در ایران با مشروطه گره خورده است. این مرحله در ایران چه کیفیّتی داشت و با چه چالشهایی رو به رو بود؟
همه می دانیم که تکاپوهایی که منجر به تلاش برای دگرگونی ساخت دولت، جامعه و ... در ایران شد، در اثر مواجهه با استعمار و مسئله جنگ با روسیّه بود. تکانه ای که منجر میشود به نوعی ادراک وضعیّت عقبماندگی. در این مرحله گویی نخبگان ایرانی وارد عصر جدیدی شدند که اصلا برای نسل های قبلی مطرح نبود. یک نوع تجربه فرودستی و این آغازی است برای تلاشها برای مدرن سازی، برای توسعه و برای گذر از عقب ماندگی. تاریخ معاصر ما هم به یک معنا تاریخ تعمیق احساس فرودستی و به تبع آن تکاپوی تعداد بیشتری برای برون رفت از این اواضاع است.
اگر این احساس اولین بار در عباس میرزای ولیعهد شکل میگیرد، در تاریخ معاصر ما این فرآیند مدام بسط پیدا میکند در تعداد بیشتری از ایرانیان. تعداد بیشتری وارد این فرآیند میشوند و به تبع این؛ تعداد بیشتری وارد فکر کردن و کُنش کردن برای گذر این وضعیّت میشوند. چون در ایران این شکلگیری وضعیت خودآگاهی در درون دربار و نخبگان حکومتی شکل گرفت، اولین تلاشها برای عبور از این وضعیت هم تلاشهای درون درباری بوده است. از عباس میرزای ولیعهد بگیرید تا بحثهای قائم مقام و نهایتا امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار و ... اولین تلاش برای عبور از این وضعیت از درون ساختار دربار شکل گرفت.
این چیزی است که در همه جای دنیا بوده است و تنها متعلق به ایران نیست. خواست های توسعه ای حداقل در مراحل اولیه حرکت جوامع به سوی توسعه همواره از بالا و نخبگان حکومتی شکل گرفته است. ولی مسئله این بود که دولت قاجاری به عنوان دولتی سنتی، دولتی به غایت ناتوان بود. گزارش دقیق کرزن از وضعیت دولت ایران نشان می دهد که عملا از آن تصویر شاه مستبد شرقی، در دنیای واقعی نشانه ای وجود ندارد.
دولتی که ساخت نظامیاش به شدت شکننده است، توانی برای مقابله با قبائل و ایلات ندارد. توان مالیاش به شدت محدود است و تقریبا هیچ ساختار و سازمانی وجود ندارد. از این جهت است که اولین تلاش گران توسعه در ایران از دورن دربار بر می آیند و اتفاقا دنبال تقویت ساختار و توان حکمرانی دولت هستند. ساخت دولت تقویت شود که چه شود؟ غایت آن است که نهایتا این دولت این قدرت را پیدا کند که توسعه را تحقق ببخشد. دولت و شکل گرفتن دولت نیرومند در اینجا ابزار است. مسئله اصلی توسعه است.
زمانی که ساخت دولت ناتوانی خود را برای اینکه چنین کاری را انجام دهد، نشان می دهد در اینجاست که فکر تغییر و توسعه از درون ساخت دولت به ساخت اجتماعی منتقل میشود. این همان جایی است که اندیشه و نظریه مشروطه، شکل میگیرد. توجه کنید مسئله اصلی نظریه دولت مشروطه، توسعه و عبور از عقب ماندگی است. ولی احساس می شود که آن شکلی از دولت که می تواند چنین گذاری را صورت دهد باید شکل دموکراتیک و قانونمند داشته باشد.
*دولت مطلقه از چه زمانی در ایران شکل میگیرد؟
شکل گیری دولت مطلقه در ایران محصول شکست مشروطه بود. مشروطه بر چند مفهوم استوار است: ستیز با استبداد، مفهوم قانون، حاکمیّت ملی، مبارزه با استعمار خارجی و ... در نگاه اول مشروطه به عنوان یک جنبش به سرعتی باورنکردنی پیروز می شود و نهادهای دولت مشروطه مستقر می شوند ولی این دولت به همان سرعت هم فرو میپاشد. سرعت پیروزی و بحران دولت مشروطه با یکدیگر ارتباط مستقیمی دارند.
ابزارهای حکمرانی دولت مشروطه همان ابزارهایی بودند که دولت سنتی قاجاری در اختیار داشت.یک بوروکراسی بسیار ضعیف فاقد توانایی برای اداره سازمان یافته کشور و اخذ مالیات؛یک نیروی نظامی عمدتا متکی به نیروهای قبایلی،فقدان نیروی پلیس و سازمان امنیت و اطلاعات،فقدان یک نظام قضایی توانمند و...
موفقیت سریع جنبش به خاطر ماهیت بسیار ضعیف دولت سنتی ایران بود که در مقابل یک جنبش شهری ضعیف به سرعت عقب نشینی کرد، ولی باید توجه کرد که دولت مشروطه قرار بود بر همان زمینه ای عمل کند که از دوره قبل به ارث برده بود، ابزارهای حکمرانی دولت مشروطه همان ابزارهایی بودند که دولت سنتی قاجاری در اختیار داشت.
یک بوروکراسی بسیار ضعیف، فاقد توانایی برای اداره سازمان یافته کشور و اخذ مالیات؛ یک نیروی نظامی عمدتا متکی به نیروهای قبایلی، فقدان نیروی پلیس و سازمان امنیت و اطلاعات،فقدان یک نظام قضایی توانمند و...توجه کنید می دانیم که بدون چنین زمینه ساختاری ای دموکراسی های نوپا شانسی برای موفقیت ندارند.
این همان چیزی است که در بحث قبل گفتم. یعنی قدرت زیرساختی که دولت های مطلقه آن را در اروپا تحقق بخشیدند و اشکال بعدی دولت دموکراتیک در اروپا بر آن استوار شدند. دولتهای مطلقه در اروپا اول فرآیند دولت-ملّت سازی و انحصار زور و اسلحه را تحقق بخشیدند، بعد از اینکه این قدرت محقق شد، مذاکره بر سر اینکه تعداد بیشتری از نیروهای اجتماعی در قدرت مشارکت کنند، صورت گرفت. در ایران بدون اینکه این فرآیند استقرار قدرت زیرساختی اتفاق بیفتد و دولت در معنای مدرن آن وجود داشته باشد، مشروطه و خواست دموکراتیک کردن ساختار سیاسی شکل گرفت، در حالی که انحصار زور و قدرت وجود ندارد. هر چند خودکامه و پیش بینی ناپذیر عمل می کند ولی در دنیای واقعی قدرت زیرساختی و اعمال قدرت اندکی دارد.
مشروطه اصطلاحا شیپور را از سر گشادش نواخت، در حالی که دولتهای مطلقه در اروپا برای واگذاری قدرتشان با جنبشهای تودهای بسیار خشنی رو به رو شدند، به خاطر اینکه قدرت زیرساختی بسیار بالایی داشتند و مقاومت میکردند، در ایران با دوتا تحصّن و با دوتا اعلامیّه و ... پادشاهی ۲۵۰۰ ساله؛ مشروطه میشود.
یعنی پیروزی سریع مشروطه بر بستر دولت ضعیف اتفاق میافتد. از آن طرف حالا دولت مشروطه خودش باید بر بستری عمل کند که میراث دولت ضعیف قاجاری ست. نه پول وجود دارد، نه قدرت نظامی وجود دارد، نه قوه قضائیه وجود دارد، نه پلیس وجود دارد، نه بروکراسی ای وجود دارد. این دولت چگونه باید قانونی که دارد در مجلس تصویب میشود را مثلا در منطقه دورافتادهای مثل سیستان بلوچستان اجرا کند؟! در نتیجه نمیتواند.
اتفاقی که در مشروطه می افتد این است که مشروطه در پی برانداختن آن مناسبات حامی پرورانه و غیرشفاف سنتی است، دولت میخواهد مبتنی بر قانون شفاف و مدون عمل کند، اما ابزارهای تحقق این قانون را ندارد.
دولت سنتی و پادشاهی در طی دو هزار سال شبکه ای بسیار نامرئی از پیوندهای بین مرکز و پیرامون ایجاد کرده بود؛ تیول داری داشت، خاندان سالاری داشت، پیوندهای مبتنی بر ازدواج داشت و ... این رشته شکننده پیوند مرکز و پیرامون را حفظ میکرد، قبایل را به صورتی نسبی به نظمی شکننده متعهد می کرد. اتفاقی که در مشروطه می افتد این است که مشروطه در پی برانداختن آن مناسبات حامی پرورانه و غیرشفاف سنتی است، دولت میخواهد مبتنی بر قانون شفاف و مدون عمل کند، اما ابزارهای تحقق این قانون را ندارد.
در نتیجه رشته امور از هم میپاشد. قبائل سر بر میآورند. قدرتهای محلی سر بر میآورند. زمین داران محلی سر بر میآورند، دولت مشروطه عملا هم هیچ ابزاری برای کنترل این وضع ندارد. ضربه نهایی را در این وضعیت به مشروطه تغییر در سیاست بین المللی میزند. آن موازنه ای که در طول قرن نوزدهم بین روسیه و انگلستان وجود داشت و استقلال ایران را حفظ میکرد، در اثر شکل گیری تهدید آلمان قیصری از بین می رود و بدترین اتفاق برای ایران به عنوان یک بازیگر کوچک در بازی بزرگان میافتد. دو قدرتی که موازنه آنها ضامن حفظ وضع موجود در ایران بود با یکدیگر بر علیه آلمان متحد میشوند.
ایران دیگر از فواید موازنه برخوردار نیست و در نتیجه ما در سال ۱۹۰۷ قرارداد معروف این سال را داریم.در نتیجه مشروطه نوپا با تلاقی بسترهای نامساعد داخلی و بسترهای خارجی روبرو می شود و عملا شانسی برای موفقیت ندارد.شکستی فوقالعاده سنگین که منجر به بحران کلیدی تاریخ ایران در آن دوره میشود. سه-چهار میلیون نفر کشته میشوند بر اثر قحطی و ... از دل این قصه است که گذاری اتفاق میافتد در ذهنیت ایرانیان مبنی بر اینکه ما شیپور را از سر گشادش نواختیم. همان استدلالی که در نامه معروف ناصرالملک به مرحوم طباطبایی وجود دارد اعتبار می یابد.
ایران آماده دموکراتیک شدن و تحقق دولت دموکراتیک نیست. اگر میخواهیم توسعه پیدا کنیم، باید توسعه از بالا و به دست یک اقلیت قدرتمند و دستی قدرتمند تحقق پیدا کند. اینجاست که ما گذاری داریم از نظریه دولت مشروطه به نظریه دولت مطلقه نوساز. باز هم این را تأکید می کنم؛ به لحاظ هدف و انگیزههای حرکتی هردوی این نوع دولتها در پی مدرن کردن ایران و گذار از وضعیت عقب ماندگی هستند. تنها ابزارها تغییر کرده است. آنجا ابزار؛ دولت دموکراتیک قانونمدار است. اینجا ابزار دولت مطلقه نوسازی است که از بالا فرایند توسعه را به شیوه ای قهر آمیز تحقق می بخشد.
شما در نزد آدمهایی مثل داور، تیمورتاش، مشفق کاظمی، تقی زاده، این گذار را به شکل روشن و مشخصی میبینید که کارویژه و ضرورت تحقق تجدد را بر عهده یک دولت قدرتمند و مقتدر قرار میدهد. پس اولین دولت مدرن از متن این فرایند شکل می گیرد که میشود دولت پهلوی اول. پهلوی اول، اولین دولتی است که خارج از مناسبات ایلی شکل میگیرد. در دوره میانه ایران، دولت ایرانی از دل مناسبات ایلی بر میآمده است.
پهلوی اول کاملا خارج از مناسبات ایلی و مبتنی بر یک کودتای نظامی اتفاق میافتد. کودتاهای نظامیای که در جهان سوم در قرن بیستم شایع هستند، محصول ائتلاف نظامیان و روشنفکران نوگرا هستند که در پی نوعی توسعه آمرانه هستند. پهلوی اول برای اولین بار آن قدرت زیر ساختی را فراهم میکندکه دولت سنتی فاقد آن بود. از طریق شکل دادن به یک ارتش ۱۲۰ هزار نفری. از طریق شکل دادن به یک بروکراسی سراسری. از طریق ایجاد یک نظام قضایی. از طریق یک نظام آموزش عالی. از طریق یک پلیس سراسری. از طریق یک نظام ثبت اسناد و نظایر آنها.
پهلوی اول است که قدرت زیرساختی دولت یعنی قدرت بروکراتیک، نظامی، قضایی، نظارتی دولت را گسترش داد و اولین دولت مدرن را در ایران محقق کرد و تلاش کرد که یک ملت در معنای مدرن را ایجاد کند هرچند که این در این مسیر تاکیدی یکسویه و افراطی بر نوعی باستان گرایی و نفی کثرت همیشگی موجود در فرهنگ ایرانی صورت گرفت.
*بنابراین شما پهلوی اول را آن مرحله گذار شکل سنتی به دولت-ملت مدرن میدانید.
بله. درست است ولی این مسئله نباید باعث شود که روی منفی قصه دیده نشود. یک رویه این فرایند طبعا فرایند طرد و سرکوبی است که اتفاق می افتد، مثلا در خصوص هویت دینی که می دانیم از علل و عوامل برآمدن اسلام گرایی در دوره های بعدی است. بُعد دیگر این فرایند در تحریفی است که در فرایند دولت-ملت سازی شکل می گیرد. در پهلوی اول ضمن اینکه گذاری از آن پراکندگی قاجاری صورت میگیرد به انحصار قدرت، نهادهای جدید شکل میگیرند.
دولت پهلوی، برخلاف تصور گروهی از محققان تداوم دولت سنتی ایرانی نیست، بلکه به واسطه ابزارها و قابلیت های بی سابقه ای که در اختیار دارد گسستی بنیادین از آن است؛ ولی از سوی دیگر به خاطر ویژگی هایی که از دولت سنتی ایرانی در آن راه یافته، تفاوت هایی کلیدی با دولت مدرن می یابد.
ولی این نکته اغلب مورد بی توجهی قرار میگیرد که عناصر و مولفههایی از ساخت دولت ماقبل مدرن به ساخت دولت جدید منتقل میشود و نوعی بده بستان، نوعی درهم تنیدگی و تلاقی بین نهادهای قدیم، ویژگیهای حکمرانی سنتی ایرانی و ویژگیهای حکمرانی مدرن صورت میگیرد که ساخت نهادی ویژهای را به وجود می آورد.
من خودم به تأسی از ادبیات وسیعی که در این حوزه وجود دارد، این دولت را، دولت نئوپاتریمونیال می نامم. به این معنا دولت پهلوی، برخلاف تصور گروهی از محققان تداوم دولت سنتی ایرانی نیست، بلکه به واسطه ابزارها و قابلیت های بی سابقه ای که در اختیار دارد، گسستی بنیادین از آن است؛ ولی از سوی دیگر به خاطر ویژگی هایی که از دولت سنتی ایرانی در آن راه یافته، تفاوت هایی کلیدی با دولت مدرن می یابد.
به عنوان مثال درست است که بوروکراسی، ارتش و نظام قضایی و پلیس مستقر میشود ولی همه اینها در خدمت شاه و دربار هستند. نوعی شخصی کردن ساخت دولتی اتفاق می افتد. روابط حامی پرورانه ای میان شخص اول و دربار او با ساختار دولتی شکل می گیرد که نتیجه آن تحریف فرایند مدرن سازی دولت است.
*این به خاطر ریشه دار بودن پادشاهی در ایران نیست؟
بالاخره آن تبار و ریشه تاریخی تاثیر دارد. تاثیر گذشته بر حال آینده مقوله ای غیر قابل انکار است. اما بعد دیگری از دلایل این ماجرا در تمایل شخصی فرد حاکم یعنی رضاخان است. نتیجه این دولت-ملت سازی در قالبی نئوپاتریمونیال برای تاریخ ایران بسیار کلیدی است. همان طور که ماکس وبر میگوید نهادهای دولت مدرن با برهم زدن مناسبات پاتریمونیال سنتی تحقق پیدا میکنند، یعنی حامی پروری کنار زده میشود و به جایش مناسبات عقلانیت ابزاری و بوروکراسی مدرن مینشیند. ویژگی بوروکراسی ماقبل مدرن ابتنا بر مناسبات شخصی و حامی پرورانه است. در حالی که ویژگی دولت مدرن چیست؟ بوروکراسی مدرن و مبتنی بر مناسبات غیر شخصی و حرفهای. وقتی این دو تلاقی پیدا میکنند نهادی که ویژگیهایش باید عقلانیت و نهادینگی باشد، در خدمت تمایلات شخصی حاکم و دربار او قرار میگیرد.
مرز میان دولت و شخص حاکم از بین میرود، خزانه دولتی بدل به اموال شخصی حاکم میشود. حاکم از خزانه برای حامی پروری استفاده میکند. در دولت مدرن ما نباید حامی پروری داشته باشیم. حامی پروری ویژگی پادشاهیهای سنتی است. این شکل از نهادسازی مدرن باعث میشود، نهادها هویت مستقل خود را از دست بدهند، مناسبات حامی پرورانه در آن ها راه پیدا کند و این نهادها چون ارتش، بروکراسی و ... به ابزار شخصی حاکم بدل شوند. ویژگی دولت-ملت سازی در ایران این است که این وضعیت به نحو ساختاری در قالبی نئوپاتریمونیال صورت گرفته است.
این مسئله و ویژگی ای به اولین دولت مدرن در ایران داده که ما مثلا در ترکیه نمیبینیم یا کمتر می بینیم. در الگوی آتاتورکی شخص محوری را به معنای اقتدار گرایی داریم، اما اینکه حکومت در خدمت شخص حاکم و خاندانش قرار بگیرد،یا ثروت اندوزی شخصی را در ترکیه نداریم. ارتش نهاد مستقلی ست. بروکراسی نهاد مستقلی ست. حزب تشکیل میشود. در ایران همه چیز از شاه و خدمت تمایل شخصی شخص رضاخان است. این یعنی شکل خاصی از دولت سازی مدرن که نتیجه اش نوعی تحریف شدگی است.
زمان زیادی از شکلگیری دولت-ملت ایرانی نمیگذرد. ساختار و مفهومی که با انقلاب مشروطه در ایران مطرح شد و با «پهلوی اول» عملا ً حیات خود در کشور را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «دولت-ملت» گفتگویی با حجت کاظمی؛ استادیار جامعهشناسی سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران داشتیم. وی در این گفتگو از تاریخچه دولت-ملت در جهان و همچنین سیر تطوّر آن در ایران و از تاریخ و نسبت دولت-ملت با مشروطه، پهلوی اول، دوم و نهایتا جمهوری اسلامی گفت. همچنین در انتهای گفتگو کمی از بحثهای تاریخی و نظری فاصله گرفتیم و از این استاد دانشگاه سوالاتی درباره چالش های دولت-ملت ایرانی در شرایط کنونی خاورمیانه پرسیدیم. این قسمت از گفتگوی ما همراه شد با مباحث و اخبار و دادههایی انضمامی که میتواند هر ایرانی را نسبت به آینده دولت-ملت ایرانی نگران کند. دولت-ملتی که به اعتقاد بسیاری از اهالی فکر و اندیشه هنوز در ابتدای راه خود است و تا تکمیل و انسجام و قوامش راهی طولانی دارد و در صورتی که به قوام و استحکام آن نیندیشیم، در معرض خطراتی چون تجزیه طلبی، هرج و مرج های قومیتی و تعارضات هویتی قرار خواهیم گرفت.
*فرآیند دولت-ملت سازی در دوران پهلوی دوم به کجا میرسد و چه وضعیتی پیدا میکند؟
در پهلوی دوم همان فرآیندی طی میشود که در پهلوی اول طی شد. این فرآیند تا حدود زیادی تکامل پیدا میکند و نهادینه میشود. به گونهای که به مدد درآمد نفتی، دولت نئوپاتریمونیال این قابلیت را پیدا میکند که قدرت زیرساختی وسلطه اش خودش را به نحو قابل توجهی گسترش دهد. به گونهای که در پایان پهلوی دوم شما یکی از پنج-شش ارتش بزرگ دنیا را دارید. یک نظام اطلاعاتی قدرتمند وجود دارد. یک بوروکراسی وسیع شکل گرفته است که با در هم شکستن نظام زمینداری بر جامعه مسلط شده است، ولی همان طور که افرادی مثل «جیمز بیل» نشان داده اند، باز هم مناسبات حامیپرورانه در اینجا مسلط است؛ شبکه ای از ساختار قدرت نامرئی که در مرکزیت آن شاه و خاندان و افراد مورد اعتماد آن قرار دارند و اتفاقا شبکه رسمی بوروکراسی و ارتش را زیر سیطره خود دارد.
در اینجا نوعی سیاست زدایی از ساخت دولت و ارتش تحقق پیدا کرده است. استقلال زدایی از نهادها شده، و همه چیز در خدمت شخص شاه قرار گرفته است. در خاطرات علم نمونه کامل این قصه را میبینیم. یعنی از وضعیت کشاورزی تا مذاکرات نفتی، انرژی اتمی، بحثهای مربوط به تمدن بزرگ و ... همه و همه را شخص شاه دنبال میکند. یک نوع ثروت اندوزی شخصی و ثروت اندوزی خاندانی را داریم و نیز شکلگیری یک گروه برجستگانی که وابسته به دربار هستند را داریم. ولی نهایتا این را نمیشود انکار کرد که فرآیند دولت-ملت سازی، قدرت زدایی از عناصر زیرملی در دوره پهلوی دوم شدت زیادی میگیرد. به عنوان مثال از میان برداشتن قدرت قبایلی که در دوره پهلوی اول مدنظر بود در این دوره پی گرفته می شود.
فرآیند دولت-ملت سازی، قدرت زدایی از عناصر زیرملی در دوره پهلوی دوم شدت زیادی میگیرد، به عنوان مثال از میان برداشتن قدرت قبایلی که در دوره پهلوی اول مدنظر بود در این دوره پی گرفته می شود.
با این ملاحظه که قبیله، عنصر اساسی پراکندگی قدرت در دوره ماقبل مدرن است، طبعا از میان برداشتن ساخت قبایلی گامی در راستای دولت سازی مدرن بود ولی همه اینها در ذیل مناسبات حامیپرورانه و شخصی است. بحران دولت نئوپاتریمونیال همانطور که ساموئل هانتینگتون ۱۰ سال قبل پیش بینی کرده بود، این است که اینها برای انطباق با شرایط نوسازی محدودیتهای نهادی شدیدی دارند. بنابراین در جریان انقلاب همان طبقاتی که خودشان محصول نوسازی هستند، از اصلی ترین نیروی بسیجگر علیه دولت پهلوی میشوند.
*شما گفتید که پهلوی حرکتهای بزرگی برای کنترل و بر هم زدن مناسبات قبائلی داشت، ولی این برخوردها هزینههایی را هم برای کشور ایجاد کرد و در حال حاضر جمهوری اسلامی در حال پرداخت هزینههایی است که پهلوی مسببش بوده است. بیائید درباره نسبت جمهوری اسلامی با دولت-ملت صحبت کنیم. جمهوری اسلامی چه عملکردی در این حوزه داشته است و قرار است در ادامه این راه چه کند؟
ابتدا بگویم که هزینه های فرایند دولت سازی غیر قابل انکار است و طبعاً پیامدهای آن تجربه تا امروز باقی مانده است. تردیدی نداریم که تلاش برای انکار و نفی هویت دینی، عامل شکل گیری هویت خواهی دینی در دوره پهلوی و به تبع آن انقلاب اسلامی بود. ناشی از همین مسئله هم بود که ما در جریان انقلاب و بعد از آن تلاشی داریم برای قرار دادن هویت دینی در مقابل هویت ملی. ابتدای انقلاب گروهی بودند که میگفتند هویت ملی در تعارض با هویت اسلامی است و حتی به دنبال اتحاد جماهیر اسلامی، یا بحثها و ایده هایی مربوط به «خلیج اسلامی» بودند، اما واقعیت قصه این است که هم در فرآیند جنگ و هم پس از آن، هم در عمل و هم در عرصه تئوری، ما تعارضی بین هویت دینی و ملی نداشتیم.
تردیدی نداریم که تلاش برای انکار و نفی هویت دینی، عامل شکل گیری هویت خواهی دینی در دوره پهلوی و به تبع آن انقلاب اسلامی بود.
به نظرم می رسد که روند اصلی در ایران پس از انقلاب درهم تنیدگی هویت دینی و ملی است، هر چند که طبعاً نمی توان به برخی تلاش ها برای در تقابل قراردادن آنها را انکار کرد، اما تاکید دارم روند اصلی، درهم تنیدگی هویت دینی و ملی است. مثلا «برنارد لوئیس» می گوید در جنگ ایران و عراق علی رغم اینکه در بدنه ارتش عراق شیعیان حضور داشتند و ایرانیها هم شیعه بودند، اما مرزبندهای ملی رفتار دو طرف را تعیین می کرد. یعنی هویت های دینی هویت های ملی را درهم نشکستند. من حسم این است که ما در دنیای واقعی گرچه در مواقعی تعارضهایی داشتیم و بعضا برخی طرفداران هویت دینی تلاش کرده اند هویت دینی را در تقابل با هویت ملی و انکار آن قرار داده، ولی در بخش مهمی نمیشود این را انکار کرد که نوعی همجوشی و درهم تنیدگی اینها را ما در جمهوری اسلامی داشتیم.
پس تجربه جمهوری اسلامی در مسئله هویت ملی در دو سطح قابل بررسی است؛ در یک سطوحی این فرایند دولت-ملت سازی تقویت شده است. هرچه در دوران پس از انقلاب جلوتر آمده ایم، قدرت زیرساختی دولت در ایران تقویت شده است. آشکار است که توان امروز دولت در ایران برای قانون گذاری، اجرای قوانین، نظارت بر جامعه، مالیات گیری و اساساً پیشبرد برنامه ها در کشور بسیار بیشتر از ابتدای انقلاب است.از طرف دیگر گام های مهمی در راستای تقویت ملت سازی صورت گرفته است. می دانیم که کشورهایی که تجربه ملتسازی موفق داشتند، اغلب متکی به خاطره جنگ و نبردهای میهنی بودهاند. کشورهایی که تجربه و خاطره جنگ ندارند، ملت سازی در آنها به سختی اتفاق میافتد و جمهوری اسلامی این تجربه دفاع ملی-میهنی در قالب دفاع مقدس را دارد.
کشورهایی که تجربه ملتسازی موفق داشتند، اغلب متکی به خاطره جنگ و نبردهای میهنی بودهاند. کشورهایی که تجربه و خاطره جنگ ندارند، ملت سازی در آنها به سختی اتفاق میافتد و جمهوری اسلامی این تجربه دفاع ملی-میهنی در قالب دفاع مقدس را دارد.
در آن تجربه بزرگ باور دینی با باور میهن دوستانه در هم آمیخته است. به نظرم پیوندهایی که حول این خاطره جمعی اتفاق افتاده هنوز مورد تحلیل جدی قرار نگرفته است. ولی از آن طرف این را نمیشود انکار کرد که بالاخره آن روایت های تخاصمی بین هویت دینی و ملی باعث شده که نوعی احساس در بخشی از لایههای جامعه ایجاد شود که گویی هویت ملی در برابر هویت دینی تضعیف میشود یا برعکس.
*برخی معتقدند ملی گرایی پوششی است برای تجدد گرایی. ملی گراها اتفاقا در برابر هویت های وارداتی هیچ مقاومتی ندارند. در صورتی که ملیگرایی واقعی باید در برابر فرهنگ غرب مقاومت کند، ولی چون خودش برآمده از مدرنیته است در برابر فرهنگ و هویت مدرن مقاومتی ندارد.
اگر هویت ملی با روایت باستانگرایانه را در نظر بگیریم، درست است. اما ملیگرایی یک کلیت یک دست باستان گرایانه نیست که در پی انگار هویت دینی باشد. قبول دارم که نوعی از گرایشات قدرتمند باستانگرایی در ملی گرایی ایرانی وجود دارد و باستان گرایی خود را در تقابل با هویت دینی تعریف می کند، ولی ملی گرایی ایرانی لزوماً یک روایت یکدست نیست.
نوعی از گرایشات قدرتمند باستانگرایی در ملی گرایی ایرانی وجود دارد و باستان گرایی خود را در تقابل با هویت دینی تعریف می کند، ولی ملی گرایی ایرانی لزوماً یک روایت یکدست نیست.
ما همواره شاهد نوعی میهن دوستی و ملی گرایی مبتنی بر دین و هویت دینی در جامعه ایران بوده ایم. می دانیم که در نزد افرادی چون فردوسی یا نظامی، ایران دوستی با باور عمیق دینی در هم آمیخته است، یا احیای ایران در دوره صفوی ذیل تعالیم شیعی و در هم تنیده با آن صورت گرفت یا تجربه دفاع مقدس که در سوال قبلی عرض کردم.
مفهوم استقلال هم برای ملی گرایی ایرانی و هم برای هویت دینی ارزشی اساسی است یا هویت شیعی در هویت ایرانی مفهومی بسیار کلیدی است. مگر کسی می تواند خود را علاقمند به هویت ایرانی بداند و عنصر شیعی موجود در مرکزیت آن هویت را نفی کند؟ روایت باستان گرایانه از هویت ایرانی یک روایت یکسویه نگر و غیر تاریخی است. ملیگرایی -به ویژه در روایت باستانگرایانهاش- در خیلی از مقاطع تاریخ معاصر، روایتی بوده برای انکار و نفی هویت دینی به عنوان هویتی بیگانه و اتفاقا همین رویکرد غیر تاریخی و تقلیل گرا از هویت ایرانی باعث شد که در دوره پهلوی هویت دینی به عنوان «هویت مقاومت» شکل بگیرد.
من معتقدم ایران آرامش هویتی پیدا نخواهد کرد، مگر اینکه بین عناصر مختلف شکلدهنده به هویت ایرانی، لایههای مختلف هویتی آن، در نوعی هماهنگی و همسویی قرار گیرند. بخش مهمی از تعارض ها و ستیزه های موجود در جامعه ایران ناشی از همین روایت هایی است که دائما تلاش می کنند عناصر مختلف هویتی را در تعارض مطلق با یکدیگر قرار بدهند. این روایت های جوهری، روایتهای ذاتانگارانه و مبتنی بر حداکثری کردن تفاوت ها مشکلی از ایران حل نمیکند، بلکه تعارض ها و ستیزه ها را تشدید می کند.
در روایتی که مثلا شهید مطهری از هویت ایرانی ارائه میدهد، هویت دینی و ملی در تعارض با یکدیگر قرار نمیگیرند. در صورتی که مثلا آقای خلخالی در تعارض باهم تعریف میکرد. در حال حاضر برخی متفکرین ما با حداکثری کردن تفاوت میان عناصر هویتی ایران و قرار دادن آنها در تعارض با یکدیگر میخواهند به چه چیزی برسند؟ عدهای بروند سر مقبره کوروش برایش گریه کنند و نمایش های بعضا خنده داری اجرا کنند، یک عده هم این طرف در پی اثبات این مسئله باشند که میراث باستانی ایران به دروغ بزرگ است، نتیجهاش چه خواهد شد واقعا؟ تیشه به ریشه زدن.
روی سخن با کسانی نیست که اساساً باوری به این کشور و موجودیت آن ندارند، آنها تکلیف شان معلوم است ولی کسانی که ایران را دوست دارند، نباید به این تعارض ها دامن بزنند. دامن زدن به شکافها و ایجاد گسیختگی های هویتی مشکلی از ایران حل نمی کند.
یک تحلیل واقع بینانه از موقعیت کنونی ما آن است که دغدغه های کسانی که در پی برجسته کردن هویت دینی یا هویت ملی هستند عمیقا به هم گره خورده است. حتی اگر تعارضی بین این هویت ها و عناصر آنها وجود داشته باشد ما به عنوان دغدغه مند ایران نباید این روایت های تخاصمی را بپذیریم. یکی از معضلات کنونی ایران است که ما میخواهیم تعارضات را جوهری و حل ناپذیر کنیم. در نهایت قرار است چه شود؟ بدل کردن ماجرای هویت در ایران به یک معادله صفر و یک، عاقبت خوبی ندارد. من معتقدم راهحل ها در شکل دادن به تلفیق ها و امتزاج ها و شکل دادن به روایت هایی است که بر اشتراک ها، بیش ازتعارض ها بها می دهد؛ روایت هایی که نوعی در هم تنیدگی این ها را صورت میدهد.
آیا غیر از این است که برای اولین بار در تاریخ ایران، احیای ایران ذیل هویت شیعی در دوره صفوی اتفاق افتاد؟ بخش مهمی از جنبشهای معاصر ایرانی ذیل مفاهیم دینی یا حداقل در ارتباط با آن شکل گرفته است. اتفاقاً موفق ترین اشکال تاریخی جنبشهای اجتماعی ایرانی محصول تلاقی این دو هویت بوده است. اینکه مدام برویم در بنیادها تا اثبات کنیم اینها به لحاظ جوهری با هم در تعارض اند، بازی کودکانه ای است که اغراض به آن جهت می دهند.
مردم این کشور در دنیای واقعی میخواهند همه اینعناصر هویتی را باهم داشته باشند. شما خودتان دوست دارید ایرانیت و اسلامیت تان را در کنار هم داشته باشید، در عین اینکه تعلق قومیتی خودتان را هم دارید، ولی گروهی مدام میخواهند بر شکافهای هویتی تاکید کنند. این نتیجهاش در فرجام کار تعارضات آنتاگونیستی و آشتی ناپذیری است که نهایتا تولید خشونت خواهد کرد و باعث تضعیف نظام و کشور خواهد شد. مهمتر از همه اینها؛ برجسته سازی تعارض هویت دینی و ملی عملا به نفع برآمدن هویتهای قومی ستیزه جویی شده است که برنامه های خطرناکی را علیه این آب و خاک پیش می برند.
من میپذیرم که دولت-ملت سازی با هزینههایی همراه است. یکی از هزینههای آن تحت فشار قرار گرفتن هویتهای زیرملی است. تخریب تنوع قومی است. تخریب فولکولورها و ... است. بخشی از این فرایندها گریزناپذیر بوده است. اشکال کار هم در این بود که در جریان توسعه آمرانه همانطور که هویت ملی در مقابل هویت دینی قرارداده شد، هویت قومی هم به عنوان دشمن نظم و ثبات تعریف کردید. بخشی از این مسئله به خاطر سابقه سالهای بعد از مشروطه بود؛ ولی بخشی دیگر به خاطر شکل گیری تعریفی از هویت ملی در نزد باستان گرایانی ایرانی داشت که در آن هویت دینی و هویت های قومی مقولاتی بیگانه و فاقد اصالت تعریف شدند. نتیجه آن ایدئولوژیک شدن هویت قومی و دینی بود.
یک چالش بنیادین دولت-ملت ایرانی همین است که ما با تقویت شکافهای زیرملی مثل شکافهای قومی رو به روئیم.
در این بین روایت های قوم گرایانه که آشکار اهدافی تجزیه طلبانه را دنبال می کنند، قائل به رابطه تخاصمی میان هویت ایرانی و هویت قومی خودشان هستند. در این راه دست به تاریخ سازی و هویت سازی مبتنی بر روایت های تخاصمی می زنند. آنها در حقیقت به دنبال زمینه سازی برای نوی بسیج سیاسی قومیت علیه موجودیتی به نام ایران هستند و متاسفانه در ایران این قصه بعضاً اتفاق افتاده است.
یک چالش بنیادین دولت-ملت ایرانی همین است که ما با تقویت شکافهای زیرملی مثل شکافهای قومی رو به روئیم. با بسیج اجتماعی حول مفاهیم و مقولات قومی یا مسئله شکاف شیعه و سنی رو به رو هستیم. این چالش بزرگ و حیاتی ایران در موقعیت کنونی خاورمیانه است.
*به خصوص که در خاورمیانه امروز با فعال شدن گروههای قومی ای مانند کردها در عراق و سوریه یا فعال شدن گروههای مذهبی مخالف مرزهای کنونی روبرو هستیم.
خاورمیانه در یک دوران دگرگونی بزرگ قرار دارد. آن نظمی که بعد از معاهده سایکس-پیکو شکل گرفت به صورت گژ دار و مریز تا حدود ۱۰۰ سال دوام آورد ولی این نظم امروز با چالش های بزرگی روبروست و نشانه هایی از فروپاشی را از خود بروز می دهد. خاورمیانه با خیزش های هویتی ستیزه جویی روبروست که ذیل مولفه های قومیت یا سلفی گری سازمان یافته اند و نظم دولت-ملت را نمی پذیرند. این نیروهای هویت بنیان، وقتی با مداخله قدرتهای خارجی همراه شده اند، بحران بزرگی را برای بسیاری از دولت های خاورمیانه ایجاد کرده اند و عملا بسیاری از دولت های خاورمیانه بدل به دولت شکست خورده شده اند.
زمانی آفریقا در بردارنده انواع و اقسام دولت های شکست خورده بود، اما الان این خاورمیانه و شمال آفریقاست که کلکسیون دولت های شکست خورده است. الان آفریقا بیش از یک دهه است که رشد و توسعه خوبی را تجربه می کند ولی خاورمیانه در بحران های متنوعی درگیر است که باعث شده بخش عمده کشورهای خاورمیانه با زوال و عقب گرد در فرایند توسعه روبرو باشند. طبقه متوسط نوپای خاورمیانه تحت فشارهای بسیار دشواری قرار دارد و عملا آینده ای برای خود در خاورمیانه نمی بیند. تازه اگر بحران های بزرگی چون بحران محیط زیست که خاورمیانه را بر گرفته و یا افول نقش نفت در اقتصاد جهانی که در سالهای آینده تشدید هم خواهد شد را وارد تحلیل کنیم می بینیم که آینده مطلوبی در انتظار خاورمیانه نیست. حالا در این بین می بینید که خاورمیانه غرق در مشکلات ناشی از شکل گیری دولت های شکست خورده و جولان نیروهای هویت بنیان ضد نظم دولت-ملت است.
جمهوری اسلامی ایران در موقعیتی قرار گرفته است که عملا پیرامون آن با تعداد زیادی از دولت های شکست خورده احاطه شده است. پاکستان،افغانستان و عراق نمونه های ایده ال دولت شکست خورده هستند. به این ها سوریه و لبنان و یمن و چند تا از کشورهای خاورمیانه را اضافه کنید که به هر صورت وضعیت آنها بر امنیت ملی ما تأثیر می گذارند. تنوع قومی و مذهبی ما زمینه های آسیب پذیری ما را افزایش داده است. می دانیم که دولت هایی مانند عربستان و امارات بر روی شکاف های مذهبی ما در حال سرمایه گذاری هستند و پاکستان و نقاطی در مرزهای غربی ما از این لحاظ نقش بارانداز و پشتیبانی برای تروریسم سلفی در ایران را دارند.
از آن طرف ما مسئله قومیت را داریم. در این حوزه هم ما شاهدیم که برخی کشورهای پیرامونی ما به اضافه اسرائیل و راست گرایان آمریکایی تلاش برای تقویت گرایش های قوم گرایانه و تجزیه طلبانه را در ایران دارند. هدف همه این ها آن است از زمینه های موجود در کشور ما،تنوع هویتی و شکاف های موجود به عنوان زمینه شکل دادن به جنبش های قومی و مذهبی علیه تمامیت ارضی و ثبات کشور استفاده کنند. اینها تنها معطوف به جمهوری اسلامی نیست. اصلا معطوف به موجودیتی به نام ایران است.
حالا در این بین ما می بینیم که عده ای تلاش می کنند با روایت های حداکثری، هویت دینی و ملی را در مقابل هم قرار بدهند. این تیشه به ریشه زدن است، هم امکان شکل دادن به انسجام هویتی را از ما می گیرد و هم آنکه ما را در مقابل تلاش هایی که کلیت این کشور و نظام را هدف قرار داده اند، آسیب پذیر می کند. متأسفانه دیدیم برخی از افرادی که طی سالهای گذشته در پی نفی میراث باستانی ایران و حتی کوبیدن چهره هایی چون فردودسی و ... بودند، بعضا از سوی افرادی که مدعی تعلق به هویت دینی هستند هم مورد استقبال قرار گرفتند، در حالی که همزمان از طرف چهره ها و جریان های پان ترکیست هم مورد حمایت و استقبال بودند و آثارشان در باکو چاپ شد. این رویکردها به شدت مورد تقویت و حمایت گرایشات سلفیِ در ایران هم هست. اینها از چالشهای بنیادین ماست در زمانی که خاورمیانه واقعا در دوران دگرگونی و برهم خوردن مرزها و عصر مخاطره قرار دارد.
*راه حل شما این است که ما به تلفیق این هویتها فکر کنیم؟ تلفیق هویتهای خرد در هویتهای ملی. تلفیق هویت ملی با هویت دینی و...
بله، قرار دادن این ها در یک راستا، پرهیز از روایتهای آنتاگونیستی از نسبت هویت قومی و هویت دینی و هویت ملی. نیاز نیست که در همه موارد اینها باهم همپوشان باشند، اگر هم اختلاف و تعارضی هست باید فرع بر تاکید بر اشتراکات همپوشانی ها باشد. همانطور که هیچ دو نفری با یکدیگر همسان و هم سنخ نمی شوند، لایه های مختلف هویتی ما هم نیازی نیست که کاملا با هم همپوشان و منطبق باشند. چرا به جای این اشتراکات با برجسته کردن کردن تمایزها بر تعارضها دامن میزنیم؟ اگر بررسی کنیم میبینیم اتفاقا تجربههایی مثل نسل کشی و جنگ های داخلی در بالکان و روآندا بر بستر و زمینه این برجسته سازی و مطلق کردن تمایزها و تعریفی از هویت خویشتن که دیگری را انکار میکند و نمیتواند آن را در دایره خودش بپذیرد، اتفاق افتاده است.
تجربه بالکان را به یاد بیاوریم. این روایتهای آنتاگونیستی، روایتهایی که مبتنی بر انکار هویت دیگری است، ما را به جاهای خطرناکی میبرد. اتفاقا دشمنان ایران هم دنبال مطلق سازی تعارض هویتی هستند و از آن بهره برداری می کنند. دیدیم محمد بن سلمان در گفتگو با العربیه از کشاندن جنگ به داخل ایران حرف زد. اینها برای ما هشدار است و هم هوشیاری ما در مقام اهل فکر و مولد روایت های هویتی و هم هوشیاری نظام را می طلبد.
*رسیدن به این اجماع در بحثهای هویتی شاید در ساحت نظر امکان پذیر باشد، اما به نظر میرسد همه چالشها در این حوزه محدود به اختلافهای نظری نیست. به هرحال آن جوانی که در مناطق مرزی ما با مذهبی دیگر در حال زندگی است، دچار احساس تبعیض است و از این بابت شاکی است. شاید چالش اصلی در این حوزه بیش از حل تفاوتهای نظری، عملکرد جمهوری اسلامی در رسیدگی به این مناطق باشد. گویا خطر بیشتر برآمده از این وجه ماجراست.
همه قبول داریم که دولتها مسئولیت اصلی شکل دادن به این وفاق را دارند و باید همگرایی را به جای واگراییها تحقق ببخشند و بستر این هم تبعیضزدایی، عدالت، توزیع متوازن فرصتهاست.این ما هستیم که با عملکرد خود زمینه های بهره برداری نیروهای خارجی را فراهم می کنیم. اما در اینجا می خواهم به نکته ای اشاره کنم که کمتر به آن اشاره می شود. اتفاقا معتقد نیستم که توزیع فرصت ها در ایران -آنچنان که گفته میشود و ادعا می شود- به نحوی سیستماتیک نامتوازن است یا هدفمند به صورت نامتوازن توزیع می شود. ما بعد از انقلاب یک فرآیند محرومیت زدایی خیلی وسیع از منطق پیرامونی کشور را داشته ایم. یعنی دسترسی به فرصتهایی که واقعا پیش از آن وجود نداشته است. حالا این قابل قبول است که این فرصت ها را آنچنان که تهران برخوردار شده، مثلا کردستان برخوردار نشده است. ولی آنچه که من بر آن تاکید دارم این است که واقعاً بخش مهمی از این توسعه نامتوازن عمدی نبوده است.
*بالاخره گویا در حال حاضر اقوام در ایران حس خوبی ندارند.
حسّ تبعیض در ایران بسیار بالاست. در وضعیت کنونی نارضایتی و احساس تبعیض با حیات ذهنی ایرانیان در هم تنیده است. پژوهش هایی که اخیرا منتشر شده، از جمله پژوهش معاونت اجتماعی وزارت کار و امور اجتماعی به نام «اطلس مسائل اجتماعی ایران» بر این موضوع تاکید میکند. این پژوهش میگوید احساس تحقیر و تبیعض در سطوح مختلف، کلیدی ترین مسئله جامعه ایرانی است. این تنها مربوط به اقوام و گروههای مرزنشین ما نیست، در تهران اتفاقا نارضایتی و احساس تبعیض بالاتر است، در حالی که می دانیم ناراضی ترین ها اتفاقا برخوردارترین ها هستند و این به این معناست که لزوماً دسترسی به فرصتها به معنی ترمیم نارضایتیها نیست.
همین پژوهش نشان میدهد که بالاترین میزان شکنندگی خانواده در شهرهای برخوردار ایران است. اینها خیلی مهم است. چون مخالف تصورات غالب و کلیشه هاست. ولی این را قبول دارم که احساس تبعیض و دسترسی ناعادلانه به فرصتها منبع آن حس روانی ای ست که هویت خواهی قومی و دینی در مناطق پیرامونی ما دارد از آن تغذیه میکند یا حداقل این زمینه ای است که نخبگان قوم گرا و نیز فعالان سلفی اجازه می دهد که ادعای تبعیض قومی و مذهبی مقوله ای سیستماتیک جلوه بدهند.
ولی من یک سوال دارم. الان نظام سیاسی باید در این قصه چه کار کند؟ می دانیم بخشی از ماجرا مربوط به سرمایه گذاری دولت است. تحلیل بودجه ریزی دولتی در فاصله سالهای ۷۵ تا ۸۵ که از سوی آقای دکتر اسماعیل بلالی صورت گرفته نشان می دهد که تخصیص بودجه به استانهای ترک نشین و کردنشین نه تنها از بودجه تخصیص یافته به تهران و اصفهان کمتر نیست، بلکه حتی در برخی موارد بیشتر نیز هست، اما باید توجه کرد که توان دولت برای سرمایه گذاری و تخصیص بودجه هم محدود است. بخش مهمی از رونق اقتصادی در هر منطقه ای منوط به آن است که سرمایه گذاران بروند به این مناطق و سرمایه گذاری کنند.
سوال این است که سرمایه گذاران چرا به آنجا نمیروند؟ سرمایه گذاران به دلایل مختلف، به دلیل هزینه های مبادله بالا، نبود بازار مناسب، نبود نیروی متخصص و وجود بی ثباتی، انگیزه بالایی برای رفتن به این مناطق ندارند. شما نمیتوانید تفنگ زیر گلوی سرمایه دار بگذاری که به این مناطق برو و سرمایه گذاری کن. می خواهم یک نکته بگویم و آن اینکه همه چیز را به دوش دولتها انداختن درست نیست. ضمن اینکه میپذیریرم. این حس نارضایتی در این مناطق پیرامونی وجود دارد. تحلیلهایی که پیرامون افراد گرایش یافته به داعش در کردستان وجود دارد نشان میدهد که بخش زیادی از این افراد انگیزه خودشان را مسئله تبعیض عنوان می کنند. بله! دولت در عدم تعریف تک انگار از هویت یا توزیع متوازن تر فرصت ها مسئولیت دارد. اما آمارها نشان میدهد که بخش مهمی از ادعاهایی که مثلا پان ترکیستها درباره توزیع نامتوازن فرصت ها ارائه میکنند، کذب است. برای آن ها این یک شعار سیاسی است که بتوانند هویت سازی قومی خود را پیش ببرند.
*در پایان اگر جمع بندی دارید بفرمایید.
جمع بندی من این است که در موقعیت کنونی خاورمیانه ما با بحران شدید دولت-ملت، شکست دولتها، برآمدن نیروهای هویتبنیاد قبیلگی، قومی و فراملی روبه رو هستیم که میخواهند مرزها را درهم بشکنند و واحدهای سیاسی جدید تعریف کنند. در این موقعیت؛ ایران باید به شدت مواظب وضعیت شکننده خود باشد. هم دولتهای رقیب ایران؛ ایالات متحده، عربستان سعودی، و ترکیه روی این شکنندگی سرمایه گذاری کرده اند و هم اینکه بالاخره زمینههایی در داخل ما وجود دارد.
اگر ایران حواسش به این قصه نباشد، و به انحاء گوناگون به شیوه ای هوشمندانه عمل نکند، واقعا ساخت دولت-ملت و هویت ملی و امنیت برآمده از آن به شدت در معرض خطر است. به نظرم افکار عمومی جامعه ایران باید خیلی روی این قصه حساس شود. ما باید حساسیتمان را نسبت به تقویت هویت های قومی و آنتاگونیستی که در پیرامون ما اتفاق میافتد به شدت جلب کنیم و برایش برنامه داشته باشیم. این با حیات و بقای ما گره خورده است.
حجت کاظمی، استاد جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران در گفتگویی تفصیلی ضمن طرح تاریخچه شکل گیری دولت- ملت های مدرن در جهان و ایران، برخی از چالش های پیش روی دولت- ملت ایرانی را تشریح کرد. زمان زیادی از شکلگیری دولت-ملت ایرانی نمیگذرد. ساختار و مفهومی که با انقلاب مشروطه در ایران مطرح شد و با «پهلوی اول» عملا ً حیات خود در کشور را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «دولت-ملت» گفتگویی با حجت کاظمی؛ استادیار جامعهشناسی سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران داشتیم. وی در این گفتگو از تاریخچه دولت-ملت در جهان و همچنین سیر تطوّر آن در ایران و از تاریخ و نسبت دولت-ملت با مشروطه، پهلوی اول، دوم و نهایتا جمهوری اسلامی گفت. همچنین در انتهای گفتگو کمی از بحثهای تاریخی و نظری فاصله گرفتیم و از این استاد دانشگاه سوالاتی درباره چالش های دولت-ملت ایرانی در شرایط کنونی خاورمیانه پرسیدیم.
*آقای دکتر لطفا در ابتدای گفتگو توضیحی درباره تاریخچه شکلگیری دولت-ملّت بدهید.
اگر مدرنیته را کلیّتی در نظر بگیریم که عناصر و ابعاد مختلفی دارد؛ بُعد اقتصادی آن سرمایهداری، بُعد اجتماعی آن شهرنشینی و فردگرایی، بُعد فرهنگی آن سکولاریسم، علمگرایی و عقلانیت ابزاری و بُعد سیاسی آن پدیده دولت-ملت مدرن است
سازماندهیِ سیاسیِ مدرن حول مفهوم «دولت-ملّت» تحقق پیدا کرده است. اگر مدرنیته را کلیّتی در نظر بگیریم که عناصر و ابعاد مختلفی دارد؛ بُعد اقتصادی آن سرمایهداری، بُعد اجتماعی آن شهرنشینی و فردگرایی، بُعد فرهنگی آن سکولاریسم، علمگرایی و عقلانیت ابزاری و بُعد سیاسی آن پدیده دولت-ملت مدرن است.
عدهای میگویند کاربست مفهوم دولت به ماقبل مدرن درست نیست. این درست است که «دولت-ملت» در معنایی که در دوره مدرن می شناسیم، در آن دوران وجود نداشته است، ولی حیات اجتماعی انسانی همواره واجد اشکالی از سازماندهی سیاسی بوده است. ما انواع مختلف سازماندهی سیاسی و سلطه را در تاریخ شاهدیم.
دولت قبایلی، دولت-شهرها، دولت های امپراطوری، دولت های فئودالی از این جمله اند، اما ما در دولت-ملت مدرن با شکل یگانه ای از ساخت سیاسی رو به رو هستیم که موفقترین شکل تاریخی سلطه است. در طول تاریخ به تدریج و همپای افزایش پیچدگی اجتماعی سازمان دولت از ساخت اجتماعی منفک شد و یک نهاد، یک دسته، قدرت را به انحصار خودشان درمیآورند. اما در انواع دولت های ماقبل مدرن، این تمایل به انحصار و عینیت بخشیدن به قدرت و سلطه بر اتباع و سرزمین، عینیّت بالایی پیدا نمیکند. چرا؟ مجموعهای از محدودیّتها وجود دارد که مانع تحقق انجصار قدرت در دست دولت فئودالی، قبایلی یا حتی دولت امپراطوری است؛ محدودیّتهای جغرافیایی، تکنولوژیکی، محدودیّتهای ساختاری و نهادی که به دولتها و حاکمان اجازه نمیدهد که تمایل به انحصار قدرت را عینیّت ببخشند.
حتی در قدرتمندترین دولتهای باستانی مثل امپراطوریهای بوروکراتیک هم این دولتها ابزارهای لازم برای اعمال قدرت در محدوده وسیع سرزمینی خودشان را به خاطر دلایلی چون وجود روستاهای پراکنده، نبود راهها و تکنولوژی مورد نیاز برای انحصار و کمنترل نداشتند. ماکس وبر به ما توضیح میدهد که در دوران مدرن است که برای اولین بار دولتها این امکان را پیدا میکنند که تمایل به انحصار را عینیّت واقعی ببخشند.
همانطور که ماکس وبر می گوید یک پایه امکانبخش شکل گیری دولت مدرن ،سرمایهداری است. سرمایه داری اقتصاد پولی را ایجاد می کند که تاثیری کلیدی در گذار از مناسبات حامی پرورانه قرون وسطایی دارد که همواره عامل تجزیه قدرت دولت مرکزی بود.
به همین دلیل است که در مراحل پیدایی دولت مدرن مفهوم حاکمیّت به نحو مشخصی مورد تحلیل قرار می گیرد و تلاش ها از سوی طیف متنوعی از چهره های کلیدی سیاست اروپا در قرون ۱۵ تا ۱۸ میلادی متوجه عینیت بخشیدن به ایده حاکمیت است. تحولاتی وجود دارد که زمینه ها و شرایط امکان تحقق چنین فرایندی فراهم می کند.
همانطور که ماکس وبر می گوید یک پایه امکانبخش شکل گیری دولت مدرن، سرمایهداری است. سرمایه داری اقتصاد پولی را ایجاد می کند که تاثیری کلیدی در گذار از مناسبات حامی پرورانه قرون وسطایی دارد که همواره عامل تجزیه قدرت دولت مرکزی بود.
در عین حال ثروت خلق شده در اقتصاد بازار، بستر لازم برای تأمین مالی نیازهای روبه رشد دولت های در حال ظهور اروپایی را ایجاد می کند. در متن سرمایهداری است که بورژوازی شکل میگیرد. از آن طرف هم در پایان دوره قرون وسطی و اوایل دوره مدرن، حکمرانانی شکل میگیرند که ادعای تحقّق بخشیدن به انحصار قدرت را در یک محدوده سرزمینی دارند. یک نوع همآیندی در این لحظه خاص تاریخی اتفاق میافتد. که به نحو بینظیری یک نوع همپوشانی و تلاقی بین آن تمایل به انحصار قدرت و این قدرت گیری طبقات نوخاسته شکل میگیرد. ضمن اینکه بسترهای اقتصادی و تکنولوژیکی مثل صنعتی شدن جنگ، اسلحههای جدید، دریانوردی جدید هم در حال شکل گیری است. اینها باهم یک زنجیره هم آیندی کاملا اتفاقی را شکل می دهند که زمینه گذار از ساختار فئودالی را به دولتهای مطلقه فراهم می کند.
دولت مطلقه با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک و ساختار بروکراتیک، حرفهای شدن ارتش، ساختار مالیّات گیری دولتی یگانهای را در تاریخ محقق میکند که ادّعای حاکمیّت را عینیّت میبخشد و انحصار کاربرد قدرت را در یک محدوده سرزمینی عملی میکند و به نحوی مشخص در روندی از بالا به ملّت سازی اقدام میکند. یک نوع همگرایی و تلاقی میان دولت مدرن و گروههای نوپدید روشنفکران این زمینه را به وجود می آید. روایت های ملی گرایانه از هویت شکل می گیرد و دولت های مدرن با استفاده از ابزارهایی چون صنعت چاپ و پدیدههایی مثل روزنامه، کتاب چاپی و ... این هویت را در میان شهروندان بسط می دهند.
دولت-ملت محصول گذر از پراکندگی فئودالی به سوی نوعی انحصار زور و خشونت در یک مرکزیت سیاسی به نام دولت است، دولتی که این انحصار را در فرایند قانون گذاری،اجرا و نظارت عینی می کند و ابزارش برای چنین اقداماتی بازوی نظامی و بوکراتیک است.
می خواهم بگویم که «دولت-ملت»، محصول گذر از پراکندگی فئودالی به سوی نوعی انحصار زور و خشونت در یک مرکزیت سیاسی به نام دولت است؛ دولتی که این انحصار را در فرایند قانون گذاری، اجرا و نظارت، عینی می کند و ابزارش برای چنین اقداماتی بازوی نظامی و بوکراتیک است.
دولت های ماقبل مدرن گرچه تمایل به چنین حد از انحصار و اعمال قدرت و نظارتی بر جامعه را داشتند ولی ابزارهای لازم آن را نداشتند و از این جهت همواره قدرت شان از شکنندگی بالایی برخوردار بود. به جای مرز دقیق و روشن مدرن، سرحدات داشتند که دائما در نوسان بود، قادر به کنترل و نظارت بر اتباعشان نبودند، توانایی اندکی برای شکل دادن به اذهان اتباعشان داشتند، تعلقات در آنها اغلب زیر ملی و محلی و تا حدود فراملی و مبتنی بر تعلق مذهبی امت پایه بود. از این جهت است که دولت-ملت پدیده ای یگانه است.
*در این بحث جایگاه پدیده دولت مطلقه چیست؟
برخی معتقدند دولت مطلقه جزء دولت های مدرن نیست. بلکه یک دولت انتقالی است. از منظری این درست است، چون الگوی مشروعیت دولت مطلقه، الگوی حق الهی پادشاهان است که الگوی مشروعیتی ماقبل مدرن به شمار می رود، ولی از منظری دیگر، دولت مطلقه، دولت مدرن است، چون صورتهای مختلف دولت مدرن یعنی دولت مشروطه، دولت لیبرالی، دولت سوسیال دموکرات بر همان زمینهای استوار شدند که دولت مطلقه به وجود آورد.
دولت مطلقه، دولت مدرن است، چون صورتهای مختلف دولت مدرن یعنی دولت مشروطه، دولت لیبرالی،دولت سوسیال دموکرات بر همان زمینهای استوار شدند که دولت مطلقه به وجود آورد. دولت مطلقه به لحاظ کارکردها و به لحاظ جامعه شناختی دولتی مدرن است.
اگر ما هابز را به عنوان نظریهپرداز دولت مدرن در نظر بگیریم، ادّعای مرکزی نظریه هابز چیست؟ این است که دولت انحصار قدرت را در دست بگیرد و تعلّقات فروملّی و فرا ملّی را در هم بشکند. دولت مطلقه این ضرورت را انجام میدهد و بستری را فراهم می آورد که دگرگونی های بعدی در الگوی حکمرانی دولت مدرن، بر آن استوار می شود و عمل می کند. پس به لحاظ ایدئولوژیک و هویّتی و نظری، دولت مطلقه؛ دولتی مدرن نیست. چون اتّکا به حق الهی شاهان دارد. ولی به لحاظ کارکردها و به لحاظ جامعهشناختی دولتی مدرن است.
دولت مطلقه چیزی را تحقق می بخشد که چارلز تیلی به آن ظرفیت دولت و مایکل مان به آن قدرت زیرساختی می گویند، الزامات و عناصری که دولت مدرن بر حسب آنها تعریف می شود اولین بار در این شکل از دولت تحقق می یابد. مثل بوروکراسی حرفه ای، ارتش حرفه ای، مرز، ملت سازی و... .
*این نکته که اشکال بعدی دولت در اروپا بر زمینه هایی استوار شده اند که دولت مطلقه به وجود آورده را بیشتر توضیح بدهید؟
ویژگی مهم دولت مطلقه آن بود که توانست با استفاده از ابزارهای مدرن و نهادهای نظامی و بورکراتیک بر ضعف ساختاری دولت های سنتی غلبه کند و انحصار حاکمیت را تحقق ببخشد، ولی این دولت، دولتی استبدادی بود، یعنی شکل اعمال حاکمیت مبتنی بر اراده فردی حکمران بود. منازعات بعدی و جنبش های سیاسی و اجتماعی در اروپای بعد از قرن ۱۸ در حقیقت در پی دگرگون کردن همین بعد استبدادی دولت هستند.
شاهدیم که به تدریج ابتدا اشرافیّت، در وهله بعدی بورژوازی، در وهله بعد کارگران، بعد زنان و در نهایت اقلیّتهای قومی مدعی مشارکت در قدرت سیاسی می شوند. جنبش های سیاسی و اجتماعی این نیروهایی اجتماعی در حقیقت تلاشی برای متوازن تر کردن توزیع قدرت در جامعه هستند. موفقیت این جنبش ها به معنای مشارکت و ورود نیروهای اجتماعی مدعی در ساخت سیاسی است.
این فرآیند ورود طبقات و نیروهای اجتماعی که باعث میشود ما اشکال مختلف دولت شامل دولت مشروطه سلطنتی، دولت لیبرالی، دولت لیبرال دموکرات، دولت رفاهی را در غرب شاهد باشیم، ولی باید توجه کنیم که ورود این طبقات ساخت دولت را دگرگون نمیکنند. یعنی قدرت زیرساختی دولت را که دولت مطلقه تحقق بخشیده، دگرگون نمیکنند. یعنی دولت قدرت بروکراتیک خودش، انحصار نظامی و تکنولوژیک خودش را از دست نمیدهد.
تنها چیزی که اتفّاق میافتد قدرت استبدادی دولت تضعیف میشود، نیروهای بیشتری در فرایند قدرت و تصمیم سازی مشارکت می کنند و قدرت قاعده مندتر اعمال می شود ولی قدرت زیرساختی دولت و انحصار حق حاکمیت دولت بر اتباع نه تنها تضعیف نمی شود بلکه تقویت هم می شود. در نتیجه شما می بینید که دولت فرانسه امروز نسبت به دولت لوئی چهاردهم کمتر استبدادی و اقتدارگراست؛ ولی به لحاظ قدرت زیرساختی از آن دولت به مراتب قدرتمندتر است و توان بیشتری برای کنترل و نظارت بر اتباع خود دارد.
*شکلگیری دولت مدرن در ایران با مشروطه گره خورده است. این مرحله در ایران چه کیفیّتی داشت و با چه چالشهایی رو به رو بود؟
همه می دانیم که تکاپوهایی که منجر به تلاش برای دگرگونی ساخت دولت، جامعه و ... در ایران شد، در اثر مواجهه با استعمار و مسئله جنگ با روسیّه بود. تکانه ای که منجر میشود به نوعی ادراک وضعیّت عقبماندگی. در این مرحله گویی نخبگان ایرانی وارد عصر جدیدی شدند که اصلا برای نسل های قبلی مطرح نبود. یک نوع تجربه فرودستی و این آغازی است برای تلاشها برای مدرن سازی، برای توسعه و برای گذر از عقب ماندگی. تاریخ معاصر ما هم به یک معنا تاریخ تعمیق احساس فرودستی و به تبع آن تکاپوی تعداد بیشتری برای برون رفت از این اواضاع است.
اگر این احساس اولین بار در عباس میرزای ولیعهد شکل میگیرد، در تاریخ معاصر ما این فرآیند مدام بسط پیدا میکند در تعداد بیشتری از ایرانیان. تعداد بیشتری وارد این فرآیند میشوند و به تبع این؛ تعداد بیشتری وارد فکر کردن و کُنش کردن برای گذر این وضعیّت میشوند. چون در ایران این شکلگیری وضعیت خودآگاهی در درون دربار و نخبگان حکومتی شکل گرفت، اولین تلاشها برای عبور از این وضعیت هم تلاشهای درون درباری بوده است. از عباس میرزای ولیعهد بگیرید تا بحثهای قائم مقام و نهایتا امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار و ... اولین تلاش برای عبور از این وضعیت از درون ساختار دربار شکل گرفت.
این چیزی است که در همه جای دنیا بوده است و تنها متعلق به ایران نیست. خواست های توسعه ای حداقل در مراحل اولیه حرکت جوامع به سوی توسعه همواره از بالا و نخبگان حکومتی شکل گرفته است. ولی مسئله این بود که دولت قاجاری به عنوان دولتی سنتی، دولتی به غایت ناتوان بود. گزارش دقیق کرزن از وضعیت دولت ایران نشان می دهد که عملا از آن تصویر شاه مستبد شرقی، در دنیای واقعی نشانه ای وجود ندارد.
دولتی که ساخت نظامیاش به شدت شکننده است، توانی برای مقابله با قبائل و ایلات ندارد. توان مالیاش به شدت محدود است و تقریبا هیچ ساختار و سازمانی وجود ندارد. از این جهت است که اولین تلاش گران توسعه در ایران از دورن دربار بر می آیند و اتفاقا دنبال تقویت ساختار و توان حکمرانی دولت هستند. ساخت دولت تقویت شود که چه شود؟ غایت آن است که نهایتا این دولت این قدرت را پیدا کند که توسعه را تحقق ببخشد. دولت و شکل گرفتن دولت نیرومند در اینجا ابزار است. مسئله اصلی توسعه است.
زمانی که ساخت دولت ناتوانی خود را برای اینکه چنین کاری را انجام دهد، نشان می دهد در اینجاست که فکر تغییر و توسعه از درون ساخت دولت به ساخت اجتماعی منتقل میشود. این همان جایی است که اندیشه و نظریه مشروطه، شکل میگیرد. توجه کنید مسئله اصلی نظریه دولت مشروطه، توسعه و عبور از عقب ماندگی است. ولی احساس می شود که آن شکلی از دولت که می تواند چنین گذاری را صورت دهد باید شکل دموکراتیک و قانونمند داشته باشد.
*دولت مطلقه از چه زمانی در ایران شکل میگیرد؟
شکل گیری دولت مطلقه در ایران محصول شکست مشروطه بود. مشروطه بر چند مفهوم استوار است: ستیز با استبداد، مفهوم قانون، حاکمیّت ملی، مبارزه با استعمار خارجی و ... در نگاه اول مشروطه به عنوان یک جنبش به سرعتی باورنکردنی پیروز می شود و نهادهای دولت مشروطه مستقر می شوند ولی این دولت به همان سرعت هم فرو میپاشد. سرعت پیروزی و بحران دولت مشروطه با یکدیگر ارتباط مستقیمی دارند.
ابزارهای حکمرانی دولت مشروطه همان ابزارهایی بودند که دولت سنتی قاجاری در اختیار داشت.یک بوروکراسی بسیار ضعیف فاقد توانایی برای اداره سازمان یافته کشور و اخذ مالیات؛یک نیروی نظامی عمدتا متکی به نیروهای قبایلی،فقدان نیروی پلیس و سازمان امنیت و اطلاعات،فقدان یک نظام قضایی توانمند و...
موفقیت سریع جنبش به خاطر ماهیت بسیار ضعیف دولت سنتی ایران بود که در مقابل یک جنبش شهری ضعیف به سرعت عقب نشینی کرد، ولی باید توجه کرد که دولت مشروطه قرار بود بر همان زمینه ای عمل کند که از دوره قبل به ارث برده بود، ابزارهای حکمرانی دولت مشروطه همان ابزارهایی بودند که دولت سنتی قاجاری در اختیار داشت.
یک بوروکراسی بسیار ضعیف، فاقد توانایی برای اداره سازمان یافته کشور و اخذ مالیات؛ یک نیروی نظامی عمدتا متکی به نیروهای قبایلی، فقدان نیروی پلیس و سازمان امنیت و اطلاعات،فقدان یک نظام قضایی توانمند و...توجه کنید می دانیم که بدون چنین زمینه ساختاری ای دموکراسی های نوپا شانسی برای موفقیت ندارند.
این همان چیزی است که در بحث قبل گفتم. یعنی قدرت زیرساختی که دولت های مطلقه آن را در اروپا تحقق بخشیدند و اشکال بعدی دولت دموکراتیک در اروپا بر آن استوار شدند. دولتهای مطلقه در اروپا اول فرآیند دولت-ملّت سازی و انحصار زور و اسلحه را تحقق بخشیدند، بعد از اینکه این قدرت محقق شد، مذاکره بر سر اینکه تعداد بیشتری از نیروهای اجتماعی در قدرت مشارکت کنند، صورت گرفت. در ایران بدون اینکه این فرآیند استقرار قدرت زیرساختی اتفاق بیفتد و دولت در معنای مدرن آن وجود داشته باشد، مشروطه و خواست دموکراتیک کردن ساختار سیاسی شکل گرفت، در حالی که انحصار زور و قدرت وجود ندارد. هر چند خودکامه و پیش بینی ناپذیر عمل می کند ولی در دنیای واقعی قدرت زیرساختی و اعمال قدرت اندکی دارد.
مشروطه اصطلاحا شیپور را از سر گشادش نواخت، در حالی که دولتهای مطلقه در اروپا برای واگذاری قدرتشان با جنبشهای تودهای بسیار خشنی رو به رو شدند، به خاطر اینکه قدرت زیرساختی بسیار بالایی داشتند و مقاومت میکردند، در ایران با دوتا تحصّن و با دوتا اعلامیّه و ... پادشاهی ۲۵۰۰ ساله؛ مشروطه میشود.
یعنی پیروزی سریع مشروطه بر بستر دولت ضعیف اتفاق میافتد. از آن طرف حالا دولت مشروطه خودش باید بر بستری عمل کند که میراث دولت ضعیف قاجاری ست. نه پول وجود دارد، نه قدرت نظامی وجود دارد، نه قوه قضائیه وجود دارد، نه پلیس وجود دارد، نه بروکراسی ای وجود دارد. این دولت چگونه باید قانونی که دارد در مجلس تصویب میشود را مثلا در منطقه دورافتادهای مثل سیستان بلوچستان اجرا کند؟! در نتیجه نمیتواند.
اتفاقی که در مشروطه می افتد این است که مشروطه در پی برانداختن آن مناسبات حامی پرورانه و غیرشفاف سنتی است، دولت میخواهد مبتنی بر قانون شفاف و مدون عمل کند، اما ابزارهای تحقق این قانون را ندارد.
دولت سنتی و پادشاهی در طی دو هزار سال شبکه ای بسیار نامرئی از پیوندهای بین مرکز و پیرامون ایجاد کرده بود؛ تیول داری داشت، خاندان سالاری داشت، پیوندهای مبتنی بر ازدواج داشت و ... این رشته شکننده پیوند مرکز و پیرامون را حفظ میکرد، قبایل را به صورتی نسبی به نظمی شکننده متعهد می کرد. اتفاقی که در مشروطه می افتد این است که مشروطه در پی برانداختن آن مناسبات حامی پرورانه و غیرشفاف سنتی است، دولت میخواهد مبتنی بر قانون شفاف و مدون عمل کند، اما ابزارهای تحقق این قانون را ندارد.
در نتیجه رشته امور از هم میپاشد. قبائل سر بر میآورند. قدرتهای محلی سر بر میآورند. زمین داران محلی سر بر میآورند، دولت مشروطه عملا هم هیچ ابزاری برای کنترل این وضع ندارد. ضربه نهایی را در این وضعیت به مشروطه تغییر در سیاست بین المللی میزند. آن موازنه ای که در طول قرن نوزدهم بین روسیه و انگلستان وجود داشت و استقلال ایران را حفظ میکرد، در اثر شکل گیری تهدید آلمان قیصری از بین می رود و بدترین اتفاق برای ایران به عنوان یک بازیگر کوچک در بازی بزرگان میافتد. دو قدرتی که موازنه آنها ضامن حفظ وضع موجود در ایران بود با یکدیگر بر علیه آلمان متحد میشوند.
ایران دیگر از فواید موازنه برخوردار نیست و در نتیجه ما در سال ۱۹۰۷ قرارداد معروف این سال را داریم.در نتیجه مشروطه نوپا با تلاقی بسترهای نامساعد داخلی و بسترهای خارجی روبرو می شود و عملا شانسی برای موفقیت ندارد.شکستی فوقالعاده سنگین که منجر به بحران کلیدی تاریخ ایران در آن دوره میشود. سه-چهار میلیون نفر کشته میشوند بر اثر قحطی و ... از دل این قصه است که گذاری اتفاق میافتد در ذهنیت ایرانیان مبنی بر اینکه ما شیپور را از سر گشادش نواختیم. همان استدلالی که در نامه معروف ناصرالملک به مرحوم طباطبایی وجود دارد اعتبار می یابد.
ایران آماده دموکراتیک شدن و تحقق دولت دموکراتیک نیست. اگر میخواهیم توسعه پیدا کنیم، باید توسعه از بالا و به دست یک اقلیت قدرتمند و دستی قدرتمند تحقق پیدا کند. اینجاست که ما گذاری داریم از نظریه دولت مشروطه به نظریه دولت مطلقه نوساز. باز هم این را تأکید می کنم؛ به لحاظ هدف و انگیزههای حرکتی هردوی این نوع دولتها در پی مدرن کردن ایران و گذار از وضعیت عقب ماندگی هستند. تنها ابزارها تغییر کرده است. آنجا ابزار؛ دولت دموکراتیک قانونمدار است. اینجا ابزار دولت مطلقه نوسازی است که از بالا فرایند توسعه را به شیوه ای قهر آمیز تحقق می بخشد.
شما در نزد آدمهایی مثل داور، تیمورتاش، مشفق کاظمی، تقی زاده، این گذار را به شکل روشن و مشخصی میبینید که کارویژه و ضرورت تحقق تجدد را بر عهده یک دولت قدرتمند و مقتدر قرار میدهد. پس اولین دولت مدرن از متن این فرایند شکل می گیرد که میشود دولت پهلوی اول. پهلوی اول، اولین دولتی است که خارج از مناسبات ایلی شکل میگیرد. در دوره میانه ایران، دولت ایرانی از دل مناسبات ایلی بر میآمده است.
پهلوی اول کاملا خارج از مناسبات ایلی و مبتنی بر یک کودتای نظامی اتفاق میافتد. کودتاهای نظامیای که در جهان سوم در قرن بیستم شایع هستند، محصول ائتلاف نظامیان و روشنفکران نوگرا هستند که در پی نوعی توسعه آمرانه هستند. پهلوی اول برای اولین بار آن قدرت زیر ساختی را فراهم میکندکه دولت سنتی فاقد آن بود. از طریق شکل دادن به یک ارتش ۱۲۰ هزار نفری. از طریق شکل دادن به یک بروکراسی سراسری. از طریق ایجاد یک نظام قضایی. از طریق یک نظام آموزش عالی. از طریق یک پلیس سراسری. از طریق یک نظام ثبت اسناد و نظایر آنها.
پهلوی اول است که قدرت زیرساختی دولت یعنی قدرت بروکراتیک، نظامی، قضایی، نظارتی دولت را گسترش داد و اولین دولت مدرن را در ایران محقق کرد و تلاش کرد که یک ملت در معنای مدرن را ایجاد کند هرچند که این در این مسیر تاکیدی یکسویه و افراطی بر نوعی باستان گرایی و نفی کثرت همیشگی موجود در فرهنگ ایرانی صورت گرفت.
*بنابراین شما پهلوی اول را آن مرحله گذار شکل سنتی به دولت-ملت مدرن میدانید.
بله. درست است ولی این مسئله نباید باعث شود که روی منفی قصه دیده نشود. یک رویه این فرایند طبعا فرایند طرد و سرکوبی است که اتفاق می افتد، مثلا در خصوص هویت دینی که می دانیم از علل و عوامل برآمدن اسلام گرایی در دوره های بعدی است. بُعد دیگر این فرایند در تحریفی است که در فرایند دولت-ملت سازی شکل می گیرد. در پهلوی اول ضمن اینکه گذاری از آن پراکندگی قاجاری صورت میگیرد به انحصار قدرت، نهادهای جدید شکل میگیرند.
دولت پهلوی، برخلاف تصور گروهی از محققان تداوم دولت سنتی ایرانی نیست، بلکه به واسطه ابزارها و قابلیت های بی سابقه ای که در اختیار دارد گسستی بنیادین از آن است؛ ولی از سوی دیگر به خاطر ویژگی هایی که از دولت سنتی ایرانی در آن راه یافته، تفاوت هایی کلیدی با دولت مدرن می یابد.
ولی این نکته اغلب مورد بی توجهی قرار میگیرد که عناصر و مولفههایی از ساخت دولت ماقبل مدرن به ساخت دولت جدید منتقل میشود و نوعی بده بستان، نوعی درهم تنیدگی و تلاقی بین نهادهای قدیم، ویژگیهای حکمرانی سنتی ایرانی و ویژگیهای حکمرانی مدرن صورت میگیرد که ساخت نهادی ویژهای را به وجود می آورد.
من خودم به تأسی از ادبیات وسیعی که در این حوزه وجود دارد، این دولت را، دولت نئوپاتریمونیال می نامم. به این معنا دولت پهلوی، برخلاف تصور گروهی از محققان تداوم دولت سنتی ایرانی نیست، بلکه به واسطه ابزارها و قابلیت های بی سابقه ای که در اختیار دارد، گسستی بنیادین از آن است؛ ولی از سوی دیگر به خاطر ویژگی هایی که از دولت سنتی ایرانی در آن راه یافته، تفاوت هایی کلیدی با دولت مدرن می یابد.
به عنوان مثال درست است که بوروکراسی، ارتش و نظام قضایی و پلیس مستقر میشود ولی همه اینها در خدمت شاه و دربار هستند. نوعی شخصی کردن ساخت دولتی اتفاق می افتد. روابط حامی پرورانه ای میان شخص اول و دربار او با ساختار دولتی شکل می گیرد که نتیجه آن تحریف فرایند مدرن سازی دولت است.
*این به خاطر ریشه دار بودن پادشاهی در ایران نیست؟
بالاخره آن تبار و ریشه تاریخی تاثیر دارد. تاثیر گذشته بر حال آینده مقوله ای غیر قابل انکار است. اما بعد دیگری از دلایل این ماجرا در تمایل شخصی فرد حاکم یعنی رضاخان است. نتیجه این دولت-ملت سازی در قالبی نئوپاتریمونیال برای تاریخ ایران بسیار کلیدی است. همان طور که ماکس وبر میگوید نهادهای دولت مدرن با برهم زدن مناسبات پاتریمونیال سنتی تحقق پیدا میکنند، یعنی حامی پروری کنار زده میشود و به جایش مناسبات عقلانیت ابزاری و بوروکراسی مدرن مینشیند. ویژگی بوروکراسی ماقبل مدرن ابتنا بر مناسبات شخصی و حامی پرورانه است. در حالی که ویژگی دولت مدرن چیست؟ بوروکراسی مدرن و مبتنی بر مناسبات غیر شخصی و حرفهای. وقتی این دو تلاقی پیدا میکنند نهادی که ویژگیهایش باید عقلانیت و نهادینگی باشد، در خدمت تمایلات شخصی حاکم و دربار او قرار میگیرد.
مرز میان دولت و شخص حاکم از بین میرود، خزانه دولتی بدل به اموال شخصی حاکم میشود. حاکم از خزانه برای حامی پروری استفاده میکند. در دولت مدرن ما نباید حامی پروری داشته باشیم. حامی پروری ویژگی پادشاهیهای سنتی است. این شکل از نهادسازی مدرن باعث میشود، نهادها هویت مستقل خود را از دست بدهند، مناسبات حامی پرورانه در آن ها راه پیدا کند و این نهادها چون ارتش، بروکراسی و ... به ابزار شخصی حاکم بدل شوند. ویژگی دولت-ملت سازی در ایران این است که این وضعیت به نحو ساختاری در قالبی نئوپاتریمونیال صورت گرفته است.
این مسئله و ویژگی ای به اولین دولت مدرن در ایران داده که ما مثلا در ترکیه نمیبینیم یا کمتر می بینیم. در الگوی آتاتورکی شخص محوری را به معنای اقتدار گرایی داریم، اما اینکه حکومت در خدمت شخص حاکم و خاندانش قرار بگیرد،یا ثروت اندوزی شخصی را در ترکیه نداریم. ارتش نهاد مستقلی ست. بروکراسی نهاد مستقلی ست. حزب تشکیل میشود. در ایران همه چیز از شاه و خدمت تمایل شخصی شخص رضاخان است. این یعنی شکل خاصی از دولت سازی مدرن که نتیجه اش نوعی تحریف شدگی است.
زمان زیادی از شکلگیری دولت-ملت ایرانی نمیگذرد. ساختار و مفهومی که با انقلاب مشروطه در ایران مطرح شد و با «پهلوی اول» عملا ً حیات خود در کشور را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «دولت-ملت» گفتگویی با حجت کاظمی؛ استادیار جامعهشناسی سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران داشتیم. وی در این گفتگو از تاریخچه دولت-ملت در جهان و همچنین سیر تطوّر آن در ایران و از تاریخ و نسبت دولت-ملت با مشروطه، پهلوی اول، دوم و نهایتا جمهوری اسلامی گفت. همچنین در انتهای گفتگو کمی از بحثهای تاریخی و نظری فاصله گرفتیم و از این استاد دانشگاه سوالاتی درباره چالش های دولت-ملت ایرانی در شرایط کنونی خاورمیانه پرسیدیم. این قسمت از گفتگوی ما همراه شد با مباحث و اخبار و دادههایی انضمامی که میتواند هر ایرانی را نسبت به آینده دولت-ملت ایرانی نگران کند. دولت-ملتی که به اعتقاد بسیاری از اهالی فکر و اندیشه هنوز در ابتدای راه خود است و تا تکمیل و انسجام و قوامش راهی طولانی دارد و در صورتی که به قوام و استحکام آن نیندیشیم، در معرض خطراتی چون تجزیه طلبی، هرج و مرج های قومیتی و تعارضات هویتی قرار خواهیم گرفت.
*فرآیند دولت-ملت سازی در دوران پهلوی دوم به کجا میرسد و چه وضعیتی پیدا میکند؟
در پهلوی دوم همان فرآیندی طی میشود که در پهلوی اول طی شد. این فرآیند تا حدود زیادی تکامل پیدا میکند و نهادینه میشود. به گونهای که به مدد درآمد نفتی، دولت نئوپاتریمونیال این قابلیت را پیدا میکند که قدرت زیرساختی وسلطه اش خودش را به نحو قابل توجهی گسترش دهد. به گونهای که در پایان پهلوی دوم شما یکی از پنج-شش ارتش بزرگ دنیا را دارید. یک نظام اطلاعاتی قدرتمند وجود دارد. یک بوروکراسی وسیع شکل گرفته است که با در هم شکستن نظام زمینداری بر جامعه مسلط شده است، ولی همان طور که افرادی مثل «جیمز بیل» نشان داده اند، باز هم مناسبات حامیپرورانه در اینجا مسلط است؛ شبکه ای از ساختار قدرت نامرئی که در مرکزیت آن شاه و خاندان و افراد مورد اعتماد آن قرار دارند و اتفاقا شبکه رسمی بوروکراسی و ارتش را زیر سیطره خود دارد.
در اینجا نوعی سیاست زدایی از ساخت دولت و ارتش تحقق پیدا کرده است. استقلال زدایی از نهادها شده، و همه چیز در خدمت شخص شاه قرار گرفته است. در خاطرات علم نمونه کامل این قصه را میبینیم. یعنی از وضعیت کشاورزی تا مذاکرات نفتی، انرژی اتمی، بحثهای مربوط به تمدن بزرگ و ... همه و همه را شخص شاه دنبال میکند. یک نوع ثروت اندوزی شخصی و ثروت اندوزی خاندانی را داریم و نیز شکلگیری یک گروه برجستگانی که وابسته به دربار هستند را داریم. ولی نهایتا این را نمیشود انکار کرد که فرآیند دولت-ملت سازی، قدرت زدایی از عناصر زیرملی در دوره پهلوی دوم شدت زیادی میگیرد. به عنوان مثال از میان برداشتن قدرت قبایلی که در دوره پهلوی اول مدنظر بود در این دوره پی گرفته می شود.
فرآیند دولت-ملت سازی، قدرت زدایی از عناصر زیرملی در دوره پهلوی دوم شدت زیادی میگیرد، به عنوان مثال از میان برداشتن قدرت قبایلی که در دوره پهلوی اول مدنظر بود در این دوره پی گرفته می شود.
با این ملاحظه که قبیله، عنصر اساسی پراکندگی قدرت در دوره ماقبل مدرن است، طبعا از میان برداشتن ساخت قبایلی گامی در راستای دولت سازی مدرن بود ولی همه اینها در ذیل مناسبات حامیپرورانه و شخصی است. بحران دولت نئوپاتریمونیال همانطور که ساموئل هانتینگتون ۱۰ سال قبل پیش بینی کرده بود، این است که اینها برای انطباق با شرایط نوسازی محدودیتهای نهادی شدیدی دارند. بنابراین در جریان انقلاب همان طبقاتی که خودشان محصول نوسازی هستند، از اصلی ترین نیروی بسیجگر علیه دولت پهلوی میشوند.
*شما گفتید که پهلوی حرکتهای بزرگی برای کنترل و بر هم زدن مناسبات قبائلی داشت، ولی این برخوردها هزینههایی را هم برای کشور ایجاد کرد و در حال حاضر جمهوری اسلامی در حال پرداخت هزینههایی است که پهلوی مسببش بوده است. بیائید درباره نسبت جمهوری اسلامی با دولت-ملت صحبت کنیم. جمهوری اسلامی چه عملکردی در این حوزه داشته است و قرار است در ادامه این راه چه کند؟
ابتدا بگویم که هزینه های فرایند دولت سازی غیر قابل انکار است و طبعاً پیامدهای آن تجربه تا امروز باقی مانده است. تردیدی نداریم که تلاش برای انکار و نفی هویت دینی، عامل شکل گیری هویت خواهی دینی در دوره پهلوی و به تبع آن انقلاب اسلامی بود. ناشی از همین مسئله هم بود که ما در جریان انقلاب و بعد از آن تلاشی داریم برای قرار دادن هویت دینی در مقابل هویت ملی. ابتدای انقلاب گروهی بودند که میگفتند هویت ملی در تعارض با هویت اسلامی است و حتی به دنبال اتحاد جماهیر اسلامی، یا بحثها و ایده هایی مربوط به «خلیج اسلامی» بودند، اما واقعیت قصه این است که هم در فرآیند جنگ و هم پس از آن، هم در عمل و هم در عرصه تئوری، ما تعارضی بین هویت دینی و ملی نداشتیم.
تردیدی نداریم که تلاش برای انکار و نفی هویت دینی، عامل شکل گیری هویت خواهی دینی در دوره پهلوی و به تبع آن انقلاب اسلامی بود.
به نظرم می رسد که روند اصلی در ایران پس از انقلاب درهم تنیدگی هویت دینی و ملی است، هر چند که طبعاً نمی توان به برخی تلاش ها برای در تقابل قراردادن آنها را انکار کرد، اما تاکید دارم روند اصلی، درهم تنیدگی هویت دینی و ملی است. مثلا «برنارد لوئیس» می گوید در جنگ ایران و عراق علی رغم اینکه در بدنه ارتش عراق شیعیان حضور داشتند و ایرانیها هم شیعه بودند، اما مرزبندهای ملی رفتار دو طرف را تعیین می کرد. یعنی هویت های دینی هویت های ملی را درهم نشکستند. من حسم این است که ما در دنیای واقعی گرچه در مواقعی تعارضهایی داشتیم و بعضا برخی طرفداران هویت دینی تلاش کرده اند هویت دینی را در تقابل با هویت ملی و انکار آن قرار داده، ولی در بخش مهمی نمیشود این را انکار کرد که نوعی همجوشی و درهم تنیدگی اینها را ما در جمهوری اسلامی داشتیم.
پس تجربه جمهوری اسلامی در مسئله هویت ملی در دو سطح قابل بررسی است؛ در یک سطوحی این فرایند دولت-ملت سازی تقویت شده است. هرچه در دوران پس از انقلاب جلوتر آمده ایم، قدرت زیرساختی دولت در ایران تقویت شده است. آشکار است که توان امروز دولت در ایران برای قانون گذاری، اجرای قوانین، نظارت بر جامعه، مالیات گیری و اساساً پیشبرد برنامه ها در کشور بسیار بیشتر از ابتدای انقلاب است.از طرف دیگر گام های مهمی در راستای تقویت ملت سازی صورت گرفته است. می دانیم که کشورهایی که تجربه ملتسازی موفق داشتند، اغلب متکی به خاطره جنگ و نبردهای میهنی بودهاند. کشورهایی که تجربه و خاطره جنگ ندارند، ملت سازی در آنها به سختی اتفاق میافتد و جمهوری اسلامی این تجربه دفاع ملی-میهنی در قالب دفاع مقدس را دارد.
کشورهایی که تجربه ملتسازی موفق داشتند، اغلب متکی به خاطره جنگ و نبردهای میهنی بودهاند. کشورهایی که تجربه و خاطره جنگ ندارند، ملت سازی در آنها به سختی اتفاق میافتد و جمهوری اسلامی این تجربه دفاع ملی-میهنی در قالب دفاع مقدس را دارد.
در آن تجربه بزرگ باور دینی با باور میهن دوستانه در هم آمیخته است. به نظرم پیوندهایی که حول این خاطره جمعی اتفاق افتاده هنوز مورد تحلیل جدی قرار نگرفته است. ولی از آن طرف این را نمیشود انکار کرد که بالاخره آن روایت های تخاصمی بین هویت دینی و ملی باعث شده که نوعی احساس در بخشی از لایههای جامعه ایجاد شود که گویی هویت ملی در برابر هویت دینی تضعیف میشود یا برعکس.
*برخی معتقدند ملی گرایی پوششی است برای تجدد گرایی. ملی گراها اتفاقا در برابر هویت های وارداتی هیچ مقاومتی ندارند. در صورتی که ملیگرایی واقعی باید در برابر فرهنگ غرب مقاومت کند، ولی چون خودش برآمده از مدرنیته است در برابر فرهنگ و هویت مدرن مقاومتی ندارد.
اگر هویت ملی با روایت باستانگرایانه را در نظر بگیریم، درست است. اما ملیگرایی یک کلیت یک دست باستان گرایانه نیست که در پی انگار هویت دینی باشد. قبول دارم که نوعی از گرایشات قدرتمند باستانگرایی در ملی گرایی ایرانی وجود دارد و باستان گرایی خود را در تقابل با هویت دینی تعریف می کند، ولی ملی گرایی ایرانی لزوماً یک روایت یکدست نیست.
نوعی از گرایشات قدرتمند باستانگرایی در ملی گرایی ایرانی وجود دارد و باستان گرایی خود را در تقابل با هویت دینی تعریف می کند، ولی ملی گرایی ایرانی لزوماً یک روایت یکدست نیست.
ما همواره شاهد نوعی میهن دوستی و ملی گرایی مبتنی بر دین و هویت دینی در جامعه ایران بوده ایم. می دانیم که در نزد افرادی چون فردوسی یا نظامی، ایران دوستی با باور عمیق دینی در هم آمیخته است، یا احیای ایران در دوره صفوی ذیل تعالیم شیعی و در هم تنیده با آن صورت گرفت یا تجربه دفاع مقدس که در سوال قبلی عرض کردم.
مفهوم استقلال هم برای ملی گرایی ایرانی و هم برای هویت دینی ارزشی اساسی است یا هویت شیعی در هویت ایرانی مفهومی بسیار کلیدی است. مگر کسی می تواند خود را علاقمند به هویت ایرانی بداند و عنصر شیعی موجود در مرکزیت آن هویت را نفی کند؟ روایت باستان گرایانه از هویت ایرانی یک روایت یکسویه نگر و غیر تاریخی است. ملیگرایی -به ویژه در روایت باستانگرایانهاش- در خیلی از مقاطع تاریخ معاصر، روایتی بوده برای انکار و نفی هویت دینی به عنوان هویتی بیگانه و اتفاقا همین رویکرد غیر تاریخی و تقلیل گرا از هویت ایرانی باعث شد که در دوره پهلوی هویت دینی به عنوان «هویت مقاومت» شکل بگیرد.
من معتقدم ایران آرامش هویتی پیدا نخواهد کرد، مگر اینکه بین عناصر مختلف شکلدهنده به هویت ایرانی، لایههای مختلف هویتی آن، در نوعی هماهنگی و همسویی قرار گیرند. بخش مهمی از تعارض ها و ستیزه های موجود در جامعه ایران ناشی از همین روایت هایی است که دائما تلاش می کنند عناصر مختلف هویتی را در تعارض مطلق با یکدیگر قرار بدهند. این روایت های جوهری، روایتهای ذاتانگارانه و مبتنی بر حداکثری کردن تفاوت ها مشکلی از ایران حل نمیکند، بلکه تعارض ها و ستیزه ها را تشدید می کند.
در روایتی که مثلا شهید مطهری از هویت ایرانی ارائه میدهد، هویت دینی و ملی در تعارض با یکدیگر قرار نمیگیرند. در صورتی که مثلا آقای خلخالی در تعارض باهم تعریف میکرد. در حال حاضر برخی متفکرین ما با حداکثری کردن تفاوت میان عناصر هویتی ایران و قرار دادن آنها در تعارض با یکدیگر میخواهند به چه چیزی برسند؟ عدهای بروند سر مقبره کوروش برایش گریه کنند و نمایش های بعضا خنده داری اجرا کنند، یک عده هم این طرف در پی اثبات این مسئله باشند که میراث باستانی ایران به دروغ بزرگ است، نتیجهاش چه خواهد شد واقعا؟ تیشه به ریشه زدن.
روی سخن با کسانی نیست که اساساً باوری به این کشور و موجودیت آن ندارند، آنها تکلیف شان معلوم است ولی کسانی که ایران را دوست دارند، نباید به این تعارض ها دامن بزنند. دامن زدن به شکافها و ایجاد گسیختگی های هویتی مشکلی از ایران حل نمی کند.
یک تحلیل واقع بینانه از موقعیت کنونی ما آن است که دغدغه های کسانی که در پی برجسته کردن هویت دینی یا هویت ملی هستند عمیقا به هم گره خورده است. حتی اگر تعارضی بین این هویت ها و عناصر آنها وجود داشته باشد ما به عنوان دغدغه مند ایران نباید این روایت های تخاصمی را بپذیریم. یکی از معضلات کنونی ایران است که ما میخواهیم تعارضات را جوهری و حل ناپذیر کنیم. در نهایت قرار است چه شود؟ بدل کردن ماجرای هویت در ایران به یک معادله صفر و یک، عاقبت خوبی ندارد. من معتقدم راهحل ها در شکل دادن به تلفیق ها و امتزاج ها و شکل دادن به روایت هایی است که بر اشتراک ها، بیش ازتعارض ها بها می دهد؛ روایت هایی که نوعی در هم تنیدگی این ها را صورت میدهد.
آیا غیر از این است که برای اولین بار در تاریخ ایران، احیای ایران ذیل هویت شیعی در دوره صفوی اتفاق افتاد؟ بخش مهمی از جنبشهای معاصر ایرانی ذیل مفاهیم دینی یا حداقل در ارتباط با آن شکل گرفته است. اتفاقاً موفق ترین اشکال تاریخی جنبشهای اجتماعی ایرانی محصول تلاقی این دو هویت بوده است. اینکه مدام برویم در بنیادها تا اثبات کنیم اینها به لحاظ جوهری با هم در تعارض اند، بازی کودکانه ای است که اغراض به آن جهت می دهند.
مردم این کشور در دنیای واقعی میخواهند همه اینعناصر هویتی را باهم داشته باشند. شما خودتان دوست دارید ایرانیت و اسلامیت تان را در کنار هم داشته باشید، در عین اینکه تعلق قومیتی خودتان را هم دارید، ولی گروهی مدام میخواهند بر شکافهای هویتی تاکید کنند. این نتیجهاش در فرجام کار تعارضات آنتاگونیستی و آشتی ناپذیری است که نهایتا تولید خشونت خواهد کرد و باعث تضعیف نظام و کشور خواهد شد. مهمتر از همه اینها؛ برجسته سازی تعارض هویت دینی و ملی عملا به نفع برآمدن هویتهای قومی ستیزه جویی شده است که برنامه های خطرناکی را علیه این آب و خاک پیش می برند.
من میپذیرم که دولت-ملت سازی با هزینههایی همراه است. یکی از هزینههای آن تحت فشار قرار گرفتن هویتهای زیرملی است. تخریب تنوع قومی است. تخریب فولکولورها و ... است. بخشی از این فرایندها گریزناپذیر بوده است. اشکال کار هم در این بود که در جریان توسعه آمرانه همانطور که هویت ملی در مقابل هویت دینی قرارداده شد، هویت قومی هم به عنوان دشمن نظم و ثبات تعریف کردید. بخشی از این مسئله به خاطر سابقه سالهای بعد از مشروطه بود؛ ولی بخشی دیگر به خاطر شکل گیری تعریفی از هویت ملی در نزد باستان گرایانی ایرانی داشت که در آن هویت دینی و هویت های قومی مقولاتی بیگانه و فاقد اصالت تعریف شدند. نتیجه آن ایدئولوژیک شدن هویت قومی و دینی بود.
یک چالش بنیادین دولت-ملت ایرانی همین است که ما با تقویت شکافهای زیرملی مثل شکافهای قومی رو به روئیم.
در این بین روایت های قوم گرایانه که آشکار اهدافی تجزیه طلبانه را دنبال می کنند، قائل به رابطه تخاصمی میان هویت ایرانی و هویت قومی خودشان هستند. در این راه دست به تاریخ سازی و هویت سازی مبتنی بر روایت های تخاصمی می زنند. آنها در حقیقت به دنبال زمینه سازی برای نوی بسیج سیاسی قومیت علیه موجودیتی به نام ایران هستند و متاسفانه در ایران این قصه بعضاً اتفاق افتاده است.
یک چالش بنیادین دولت-ملت ایرانی همین است که ما با تقویت شکافهای زیرملی مثل شکافهای قومی رو به روئیم. با بسیج اجتماعی حول مفاهیم و مقولات قومی یا مسئله شکاف شیعه و سنی رو به رو هستیم. این چالش بزرگ و حیاتی ایران در موقعیت کنونی خاورمیانه است.
*به خصوص که در خاورمیانه امروز با فعال شدن گروههای قومی ای مانند کردها در عراق و سوریه یا فعال شدن گروههای مذهبی مخالف مرزهای کنونی روبرو هستیم.
خاورمیانه در یک دوران دگرگونی بزرگ قرار دارد. آن نظمی که بعد از معاهده سایکس-پیکو شکل گرفت به صورت گژ دار و مریز تا حدود ۱۰۰ سال دوام آورد ولی این نظم امروز با چالش های بزرگی روبروست و نشانه هایی از فروپاشی را از خود بروز می دهد. خاورمیانه با خیزش های هویتی ستیزه جویی روبروست که ذیل مولفه های قومیت یا سلفی گری سازمان یافته اند و نظم دولت-ملت را نمی پذیرند. این نیروهای هویت بنیان، وقتی با مداخله قدرتهای خارجی همراه شده اند، بحران بزرگی را برای بسیاری از دولت های خاورمیانه ایجاد کرده اند و عملا بسیاری از دولت های خاورمیانه بدل به دولت شکست خورده شده اند.
زمانی آفریقا در بردارنده انواع و اقسام دولت های شکست خورده بود، اما الان این خاورمیانه و شمال آفریقاست که کلکسیون دولت های شکست خورده است. الان آفریقا بیش از یک دهه است که رشد و توسعه خوبی را تجربه می کند ولی خاورمیانه در بحران های متنوعی درگیر است که باعث شده بخش عمده کشورهای خاورمیانه با زوال و عقب گرد در فرایند توسعه روبرو باشند. طبقه متوسط نوپای خاورمیانه تحت فشارهای بسیار دشواری قرار دارد و عملا آینده ای برای خود در خاورمیانه نمی بیند. تازه اگر بحران های بزرگی چون بحران محیط زیست که خاورمیانه را بر گرفته و یا افول نقش نفت در اقتصاد جهانی که در سالهای آینده تشدید هم خواهد شد را وارد تحلیل کنیم می بینیم که آینده مطلوبی در انتظار خاورمیانه نیست. حالا در این بین می بینید که خاورمیانه غرق در مشکلات ناشی از شکل گیری دولت های شکست خورده و جولان نیروهای هویت بنیان ضد نظم دولت-ملت است.
جمهوری اسلامی ایران در موقعیتی قرار گرفته است که عملا پیرامون آن با تعداد زیادی از دولت های شکست خورده احاطه شده است. پاکستان،افغانستان و عراق نمونه های ایده ال دولت شکست خورده هستند. به این ها سوریه و لبنان و یمن و چند تا از کشورهای خاورمیانه را اضافه کنید که به هر صورت وضعیت آنها بر امنیت ملی ما تأثیر می گذارند. تنوع قومی و مذهبی ما زمینه های آسیب پذیری ما را افزایش داده است. می دانیم که دولت هایی مانند عربستان و امارات بر روی شکاف های مذهبی ما در حال سرمایه گذاری هستند و پاکستان و نقاطی در مرزهای غربی ما از این لحاظ نقش بارانداز و پشتیبانی برای تروریسم سلفی در ایران را دارند.
از آن طرف ما مسئله قومیت را داریم. در این حوزه هم ما شاهدیم که برخی کشورهای پیرامونی ما به اضافه اسرائیل و راست گرایان آمریکایی تلاش برای تقویت گرایش های قوم گرایانه و تجزیه طلبانه را در ایران دارند. هدف همه این ها آن است از زمینه های موجود در کشور ما،تنوع هویتی و شکاف های موجود به عنوان زمینه شکل دادن به جنبش های قومی و مذهبی علیه تمامیت ارضی و ثبات کشور استفاده کنند. اینها تنها معطوف به جمهوری اسلامی نیست. اصلا معطوف به موجودیتی به نام ایران است.
حالا در این بین ما می بینیم که عده ای تلاش می کنند با روایت های حداکثری، هویت دینی و ملی را در مقابل هم قرار بدهند. این تیشه به ریشه زدن است، هم امکان شکل دادن به انسجام هویتی را از ما می گیرد و هم آنکه ما را در مقابل تلاش هایی که کلیت این کشور و نظام را هدف قرار داده اند، آسیب پذیر می کند. متأسفانه دیدیم برخی از افرادی که طی سالهای گذشته در پی نفی میراث باستانی ایران و حتی کوبیدن چهره هایی چون فردودسی و ... بودند، بعضا از سوی افرادی که مدعی تعلق به هویت دینی هستند هم مورد استقبال قرار گرفتند، در حالی که همزمان از طرف چهره ها و جریان های پان ترکیست هم مورد حمایت و استقبال بودند و آثارشان در باکو چاپ شد. این رویکردها به شدت مورد تقویت و حمایت گرایشات سلفیِ در ایران هم هست. اینها از چالشهای بنیادین ماست در زمانی که خاورمیانه واقعا در دوران دگرگونی و برهم خوردن مرزها و عصر مخاطره قرار دارد.
*راه حل شما این است که ما به تلفیق این هویتها فکر کنیم؟ تلفیق هویتهای خرد در هویتهای ملی. تلفیق هویت ملی با هویت دینی و...
بله، قرار دادن این ها در یک راستا، پرهیز از روایتهای آنتاگونیستی از نسبت هویت قومی و هویت دینی و هویت ملی. نیاز نیست که در همه موارد اینها باهم همپوشان باشند، اگر هم اختلاف و تعارضی هست باید فرع بر تاکید بر اشتراکات همپوشانی ها باشد. همانطور که هیچ دو نفری با یکدیگر همسان و هم سنخ نمی شوند، لایه های مختلف هویتی ما هم نیازی نیست که کاملا با هم همپوشان و منطبق باشند. چرا به جای این اشتراکات با برجسته کردن کردن تمایزها بر تعارضها دامن میزنیم؟ اگر بررسی کنیم میبینیم اتفاقا تجربههایی مثل نسل کشی و جنگ های داخلی در بالکان و روآندا بر بستر و زمینه این برجسته سازی و مطلق کردن تمایزها و تعریفی از هویت خویشتن که دیگری را انکار میکند و نمیتواند آن را در دایره خودش بپذیرد، اتفاق افتاده است.
تجربه بالکان را به یاد بیاوریم. این روایتهای آنتاگونیستی، روایتهایی که مبتنی بر انکار هویت دیگری است، ما را به جاهای خطرناکی میبرد. اتفاقا دشمنان ایران هم دنبال مطلق سازی تعارض هویتی هستند و از آن بهره برداری می کنند. دیدیم محمد بن سلمان در گفتگو با العربیه از کشاندن جنگ به داخل ایران حرف زد. اینها برای ما هشدار است و هم هوشیاری ما در مقام اهل فکر و مولد روایت های هویتی و هم هوشیاری نظام را می طلبد.
*رسیدن به این اجماع در بحثهای هویتی شاید در ساحت نظر امکان پذیر باشد، اما به نظر میرسد همه چالشها در این حوزه محدود به اختلافهای نظری نیست. به هرحال آن جوانی که در مناطق مرزی ما با مذهبی دیگر در حال زندگی است، دچار احساس تبعیض است و از این بابت شاکی است. شاید چالش اصلی در این حوزه بیش از حل تفاوتهای نظری، عملکرد جمهوری اسلامی در رسیدگی به این مناطق باشد. گویا خطر بیشتر برآمده از این وجه ماجراست.
همه قبول داریم که دولتها مسئولیت اصلی شکل دادن به این وفاق را دارند و باید همگرایی را به جای واگراییها تحقق ببخشند و بستر این هم تبعیضزدایی، عدالت، توزیع متوازن فرصتهاست.این ما هستیم که با عملکرد خود زمینه های بهره برداری نیروهای خارجی را فراهم می کنیم. اما در اینجا می خواهم به نکته ای اشاره کنم که کمتر به آن اشاره می شود. اتفاقا معتقد نیستم که توزیع فرصت ها در ایران -آنچنان که گفته میشود و ادعا می شود- به نحوی سیستماتیک نامتوازن است یا هدفمند به صورت نامتوازن توزیع می شود. ما بعد از انقلاب یک فرآیند محرومیت زدایی خیلی وسیع از منطق پیرامونی کشور را داشته ایم. یعنی دسترسی به فرصتهایی که واقعا پیش از آن وجود نداشته است. حالا این قابل قبول است که این فرصت ها را آنچنان که تهران برخوردار شده، مثلا کردستان برخوردار نشده است. ولی آنچه که من بر آن تاکید دارم این است که واقعاً بخش مهمی از این توسعه نامتوازن عمدی نبوده است.
*بالاخره گویا در حال حاضر اقوام در ایران حس خوبی ندارند.
حسّ تبعیض در ایران بسیار بالاست. در وضعیت کنونی نارضایتی و احساس تبعیض با حیات ذهنی ایرانیان در هم تنیده است. پژوهش هایی که اخیرا منتشر شده، از جمله پژوهش معاونت اجتماعی وزارت کار و امور اجتماعی به نام «اطلس مسائل اجتماعی ایران» بر این موضوع تاکید میکند. این پژوهش میگوید احساس تحقیر و تبیعض در سطوح مختلف، کلیدی ترین مسئله جامعه ایرانی است. این تنها مربوط به اقوام و گروههای مرزنشین ما نیست، در تهران اتفاقا نارضایتی و احساس تبعیض بالاتر است، در حالی که می دانیم ناراضی ترین ها اتفاقا برخوردارترین ها هستند و این به این معناست که لزوماً دسترسی به فرصتها به معنی ترمیم نارضایتیها نیست.
همین پژوهش نشان میدهد که بالاترین میزان شکنندگی خانواده در شهرهای برخوردار ایران است. اینها خیلی مهم است. چون مخالف تصورات غالب و کلیشه هاست. ولی این را قبول دارم که احساس تبعیض و دسترسی ناعادلانه به فرصتها منبع آن حس روانی ای ست که هویت خواهی قومی و دینی در مناطق پیرامونی ما دارد از آن تغذیه میکند یا حداقل این زمینه ای است که نخبگان قوم گرا و نیز فعالان سلفی اجازه می دهد که ادعای تبعیض قومی و مذهبی مقوله ای سیستماتیک جلوه بدهند.
ولی من یک سوال دارم. الان نظام سیاسی باید در این قصه چه کار کند؟ می دانیم بخشی از ماجرا مربوط به سرمایه گذاری دولت است. تحلیل بودجه ریزی دولتی در فاصله سالهای ۷۵ تا ۸۵ که از سوی آقای دکتر اسماعیل بلالی صورت گرفته نشان می دهد که تخصیص بودجه به استانهای ترک نشین و کردنشین نه تنها از بودجه تخصیص یافته به تهران و اصفهان کمتر نیست، بلکه حتی در برخی موارد بیشتر نیز هست، اما باید توجه کرد که توان دولت برای سرمایه گذاری و تخصیص بودجه هم محدود است. بخش مهمی از رونق اقتصادی در هر منطقه ای منوط به آن است که سرمایه گذاران بروند به این مناطق و سرمایه گذاری کنند.
سوال این است که سرمایه گذاران چرا به آنجا نمیروند؟ سرمایه گذاران به دلایل مختلف، به دلیل هزینه های مبادله بالا، نبود بازار مناسب، نبود نیروی متخصص و وجود بی ثباتی، انگیزه بالایی برای رفتن به این مناطق ندارند. شما نمیتوانید تفنگ زیر گلوی سرمایه دار بگذاری که به این مناطق برو و سرمایه گذاری کن. می خواهم یک نکته بگویم و آن اینکه همه چیز را به دوش دولتها انداختن درست نیست. ضمن اینکه میپذیریرم. این حس نارضایتی در این مناطق پیرامونی وجود دارد. تحلیلهایی که پیرامون افراد گرایش یافته به داعش در کردستان وجود دارد نشان میدهد که بخش زیادی از این افراد انگیزه خودشان را مسئله تبعیض عنوان می کنند. بله! دولت در عدم تعریف تک انگار از هویت یا توزیع متوازن تر فرصت ها مسئولیت دارد. اما آمارها نشان میدهد که بخش مهمی از ادعاهایی که مثلا پان ترکیستها درباره توزیع نامتوازن فرصت ها ارائه میکنند، کذب است. برای آن ها این یک شعار سیاسی است که بتوانند هویت سازی قومی خود را پیش ببرند.
*در پایان اگر جمع بندی دارید بفرمایید.
جمع بندی من این است که در موقعیت کنونی خاورمیانه ما با بحران شدید دولت-ملت، شکست دولتها، برآمدن نیروهای هویتبنیاد قبیلگی، قومی و فراملی روبه رو هستیم که میخواهند مرزها را درهم بشکنند و واحدهای سیاسی جدید تعریف کنند. در این موقعیت؛ ایران باید به شدت مواظب وضعیت شکننده خود باشد. هم دولتهای رقیب ایران؛ ایالات متحده، عربستان سعودی، و ترکیه روی این شکنندگی سرمایه گذاری کرده اند و هم اینکه بالاخره زمینههایی در داخل ما وجود دارد.
اگر ایران حواسش به این قصه نباشد، و به انحاء گوناگون به شیوه ای هوشمندانه عمل نکند، واقعا ساخت دولت-ملت و هویت ملی و امنیت برآمده از آن به شدت در معرض خطر است. به نظرم افکار عمومی جامعه ایران باید خیلی روی این قصه حساس شود. ما باید حساسیتمان را نسبت به تقویت هویت های قومی و آنتاگونیستی که در پیرامون ما اتفاق میافتد به شدت جلب کنیم و برایش برنامه داشته باشیم. این با حیات و بقای ما گره خورده است.
- 9
- 2