اغلب ما با توجه به مشکلات زیادی که هنگام کودکی و در دورههای مختلف دیگر زندگی خود داشتهایم، گاهی توانایی دیدن واقعیتها را نداریم یا بهگونهای رفتار میکنیم که انگار میخواهیم بهخودمان دروغ بگوییم. اما ریشه این نوع رفتارها چیست، چرا نمیتوانیم با آنها روبهرو شویم و چه مضرات و عواقبی بهدنبال خواهند داشت. در این خصوص با دکتر بهزاد تریوه، روانشناس و استاد دانشگاه گفتوگو کردهایم.
الگوی هیجان - تفکر
طبق اصول روانکاوی کوتاهمدت و فشرده انسان از دوران کودکی و تقریبا از ۱۲ تا ۱۸ماهگی بافتی در ذهنش شکل میگیرد که اصطلاحا الگوی هیجان – تفکر نامیده میشود؛ یعنی کودک در دوران خردسالی خود وقتی با والدین ارتباط میگیرد، پدر و مادر به دو گونه با او برخورد میکنند؛ یا بهصورت آیینهوار یعنی انعکاس رفتاری و هیجانی خوبی در رفتارشان وجود دارد و به این ترتیب کودک هم خیلی بیشتر و کاملتر با هیجانات خود آشنا میشود. همین موضوع هویت و ساختار شخصیتی او را تشکیل میدهد که در آینده هم میتواند به آن متکی یاشد و اعتماد به نفسش را هم برمبنای آن بنا کند.
یا اینکه در نهایت سرد و خشک با کودک برخورد میشود؛ یعنی پدر و مادر واکنش درستی در مقابل او ندارند، غفلت میکنند و انتظارات خودشان را بیشتر از نیازهای کودک در او پیگیری میکنند. به این صورت کودک خودش را نمیبیند و بهصورت انعکاسی با خودش ارتباط نمیگیرد؛ بلکه فقط انعکاس رفتاری والدینش را مشاهده میکند.این موضوع باعث میشود به جای تجربه احساسات خود، افکار، رفتار و نیازهای والدینش را تجربه کند. بنابراین یاد میگیرد که به جای تمرکز بر احساسات درونی خود، احساسات دیگران را تجربه کند.
به این ترتیب یک عمر برای پرکردن این خلأ، شروع میکند به راضی نگهداشتن دیگران یا بهنوعی سعی در تغییر آنها دارد. همین موضوع باعث میشود که در زندگی اصطلاحا به خودش «دروغ» بگوید.
حل و فصل مشکلات روانشناختی
پروفسور دوانلو یکی از روانکاوهای برجسته دنیا برای روان انسان و حلوفصلکردن مشکلات روانی مثلثی را درنظر گرفته که بخشی از آن را احساسات و تکانههای شخص تشکیل میدهد، بخشی دیگر را «دفاعهای روانی» و بخشی دیگر هم شامل «اضطرابها و استرسها» میشود و معتقد است انسان اگر از دوران کودکی با یکی از احساسات درونی و الگوهای عاشقانه خود روبهرو شود، درنهایت از نوعی «دفاع روانی» استفاده میکند. مثلا پدر و مادر بهجای تشویق فرزندشان به نقاشی کشیدن و داشتن خلاقیت، کودک را در قالب تحقیر و تهدید و توهین میبرند.توجه داشته باشیم آفت بزرگ جامعه ما «کمالگرایی» است. همه ما میخواهیم همیشه بهترینها را برای خودمان داشته باشیم. کمالگرایی نتیجه الگوی تربیتی غلط والدین است و در نهایت کودک وقتی احساسش را در قالب خلاقیت و ابتکار بیان میکند، اغلب با واکنش اضطرابآمیز والدین خود مواجه شده و در نتیجه ارتباط بین احساسات و عملکردش قطع میشود. درنهایت نیز وقتی اضطراب بالا میرود، مکانیسم دفاعی برای کمکردن اضطراب باید وارد سرعت عمل شود.
فرمولبندی موردی
انگیزه فرد برای تغییرات ظاهری میتواند باعث تشخیص علت رفتارهای او شود. گاهی انگیزه و جهتیابی افراد کاملا آگاهانه است و از علت انجام کارهایشان با اطلاع هستند. اما گاهی فرد در چرخه معیوبی میافتد که رد پای آن را میتوان در تاریخچه روانشناختی او پیدا کرد که در اصطلاح به آن «فرمولبندی موردی» گفته میشود.وقتی متخصص از افراد فرمولبندی موردی میگیرد، متوجه میشود که بسیاری از آنها در کل زندگی خود در حال تلاش برای تجربه احساس ارزشمندی هستند که هیچوقت هم نتوانستهاند آن را بهدست آورند.
واکنش وارونه
گاهی افراد در روابط عاطفی خود نیز دروغهایی بهخود میگویند چون نمیتوانند عادتهایی را که با آنها خو گرفتهاند، ترک کنند. این روابط حتی میتواند شامل روابط افراد با والدینشان باشد. مثلا وقتی در کودکی بهشدت مورد خشم و آزار پدر خود بودهاند، در بزرگسالی سعی میکنند به او خدمتهای خیلی ویژهای کنند و به نوعی خشمشان را پنهان میکنند.
در واقع دروغی که این افراد بهخود میگویند، با مکانیسم دفاعی به نام «واکنش وارونه» انجام میشود. یعنی به جای اینکه با واقعگرایی به پدر خود نگاه کنند و به خود اجازه دهند خشمشان را بهراحتی تجربه کنند و آن را از درون به پدر ذهنی خود بروز دهند، پدر را سرزنش میکنند.در روانکاوی و با کمک روانکاو میتوان از بسیاری از این واقعیات آگاه شد. البته این موضوع اصلا به این معنا نیست که باید با والدین خود دشمنی داشت یا به آنها بیاحترامی کرد.اما توجه داشته باشیم بزرگترین تعارض زندگی هر فرد، والدین او هستند چون بزرگترین عشق زندگی هستند که بزرگترین خشمهای سرخورده هر شخص از کودکی هم بهحساب میآیند. اما به دلایل مختلف آن را در وجود خود سرکوب میکنند، ولی در دوران بزرگسالی آن خشم را در جاهای دیگر بروز میدهند؛ در روابط عاطفی خود یا در رابطه با همکاران و دوستان. حتی گاهی میتوان متوجه تغییرات نوسانی در رفتار آنها شد، چون گاهی یکباره و به دلایل مختلف احساسات سرکوبشده آنها بروز پیدا میکند.با واقعگرایی میتوان پذیرفت که بهرغم احترامگذاشتن به پدر و مادر هم میشود دست از «آرمانگرایی» برداشت؛ یعنی وقتی فرد از والدین فرشته میسازد و آنها را آرمانی میکند، به خودش دروغ میگوید، خشم فروخورده خودش را به این شکل بروز میدهد و همیشه در سیکل درونی وسواس و افسردگی گیر میکند، ولی اگر متوجه بشود منبع و ریشه این احساس قوی که به والدین خود بروز میدهد واقعی نیست و به نوعی احترام و عشق برسد که دروغین نیست، قدرت پذیرشش هم بیشتر میشود.
درنهایت ما زمانی میتوانیم از شر بیماریهای مختلف روانی رها شویم که بتوانیم با احساسهای «واقعی» خود مواجه شویم و با آنها آشتی کنیم؛ نه مکانیسمهای دفاعی داشته باشیم که فقط نقش احساسات را بازی میکنند ولی «احساس واقعی» نیستند.
دروغهایی که بهخود میگوییم
بنابراین بهتر است بهجای اینکه به خودمان دروغ بگوییم و هنگامی که ناخودآگاه به جای مواجهشدن با بعضی احساسات، آنها را سرکوب میکنیم، با استفاده از متخصص خودمان را بهتر بشناسیم و هنگامی که از واکنشهای دفاعی خود آگاه شدیم، متوجه میشویم بسیاری از جاها بهخودمان دروغ میگوییم. مثلا خانمی که در رابطه عاطفی قرار گرفته که شرایط مطلوبی ندارد و مدام تحقیر میشود و پوچ انگاشته میشود، به جای اینکه بهخودش راست بگوید که بهخاطر اضطراب و ترس از تنهایی قادر به بیرون آمدن از رابطه نیست، با زیر سؤال بردن طرف مقابل و متهمکردن او، ناتوانیهای خود را توجیه میکند.در واقع این شخص مدام بهخود دروغ میگوید تا با ترسهای خود مواجه نشود. چون در گذشته احساس «رهاشدگی» را تجربه کرده و برای فرار از تجربه چنین احساساتی، مدام بهخودش دروغ میگوید.اما بهجای اینگونه دروغگفتنها باید با «مشکل درونی» خودمان مواجه شویم. بهترین راهحل رسیدن به «پذیرش» است؛ اینکه بپذیریم ما با ترسها و مشکلات درونی خود وارد هر رابطهای که بشویم، شکست میخوریم و احساس ناکامی میکنیم.ما نمیتوانیم احساس ارزشمندی را که نداریم با تمرکز بر توانمندسازی بیش از اندازه خود بالا ببریم؛ چنین چیزی امکانپذیر نیست و ما نمیتوانیم بیش از توان و ظرفیتمان از خود توقع داشته باشیم.مثال دیگر این دروغها توجه زیاد افراد به ظاهر خودشان است. مثلا افرادی که مدام به فکر جراحی و زیبایی ظاهر خود هستند، دوست دارند زیباتر شوند. در واقع این افراد به خودشان دروغ میگویند و تلاش میکنند احساس بهتری نسبت به خود داشته باشند و بهجای حلکردن مشکلات درونی خود، تمام توجهشان را معطوف به زیبایی ظاهری و جسمانی خود میکنند. درحالیکه موضوع این است که پتانسیل فیزیکی آنها در حد انتظاراتشان نیست.در واقع در وجود این افراد نوعی «احساس حقارت» وجود دارد که با نادیدهگرفتن آن به خود دروغ میگویند و مشکل واقعی را به اشتباه در جای دیگری جستوجو میکنند.این موضوع باعث میشود ما همچنان بیمار باقی بمانیم، ما را در قالب بدی فرو میبرد و باعث میشود که هیچ وقت در زندگی متوجه مسائل و مشکلات درونی خود نشویم.
یکتا فراهانی
- 15
- 3