هر دوحه که از بوستان فضیلت قد کشیده، از سحاب فیض او سربلند است؛ و هر نهالی که در باغستان عبادت ثمرهی حَسَنه بار آورده، از پرتو آفتاب تربیت او ارجمند. معاد اغنیاء از نتیجه اطاعت او معمور، و معاش فقرا از ثمرهی فتوّت او میسور؛ حُسن خُلقش یتیمان را چون پدر مهربان، و شگفتگی بیوه زنان را مانند شوهر بسیار خواهان.
علامه محمد باقر مجلسی، مرد برتر زمان خویش است، مردی بزرگ و اندیشمندی فهیم، مردی سزاوار ستایش. طبعا مردی محصول دانش زمان خویش. نباید انتظار بیش از حد از مردان بلند قامتی داشت که بناچار می بایست، در چارچوب زمان خویش می بودند. با این حال، در همان زمان، آنچنان از دیگران بلندتر و رشیدترند که حقا باید از سرآمدان مردان تاریخ ایران باشند. او مرد اندیشه است، در دل تفکر امامی، در مسیر میراث شیعی، احیاگری امین، مفسری استوار برای معارف شیعه، آن هم در ظرفی که زمانه برای وی ساخته است. یک اخباری عاقل، غیرتمندی تمام عیار در حفظ تراث شیعه، تلاشگر برای یافتن هرچیز از هر کجا. این به معنای خطانکردن او و مانند او در تفسیر دین و مذهب نیست، بلکه به معنای بزرگی و دارایی ثروت علمی و قدرت خلاقیت و نوآوری او در عرصه های مختلف است. مردی با نفوذ معنوی، نه فقط در زمان خود که حتی پس از مرگش و تا امروز.
مرثیه ای که خواهید دید، در زمان درگذشت وی نوشته شده است. تاریخ درگذشت، ۲۷ رمضان سال ۱۱۱۰ هجری است. نویسنده ادیبی شایسته بوده، و این متن را در باره وی، در همان حال و هوا عزاداری و سوگواری نوشته است. متنی بسیار زیبا، متناسب با نثر ادبی آن روزگار، همراه با اشعاری، برخی در ستایش و برخی به عنوان ماده تاریخ وفات علامه. متنی با شروع بسیار عالی، ترکیبات ادبی زیبا که در جایی با استفاده از برخی از عناوین آثار خود مجلسی است. رحمة الله علیه.
مع الاسف، دو صفحه آخر نسخه ای آن خراب شده و در صحافی بخشی از عبارات از بین رفته است. نقطه چین ها، موارد حذف را نشان داده است. چاره ای نبود، آنچه باقی مانده بود، بسیار با ارزش و خواندنی بود.
از سرچشمه خورشید چه خبر، و نقّاش را در نفخ روح چه اثر! وحید عصر را به چه توان ستود، و فرید دهر را به که تشبیه توان نمود. وصّافش از کمال خود خبر می تواند داد، و مدّاحش مرتبه خود را بر طبق عرض تواند نهاد! اگر جسم به کنه معنای روح تواند رسید، چشم گمان صورت یقین کمالاتش خواهد دید.
دستگیر از پاافتادگان و رضاجوی خاطر حق شناسان نمک خوانِ شرع مبین، تاج تارک مذهب و دین؛ پیوسته، خلوت زاویه نشینان به مصباح دعایش روشن، و محافل دانشوران از ریاحین ثنایش گلشن، مجمع البحرین حسب و نسب، مطلع النورین دانش و ادب، حاوی الفروع والاصول، جامع المنقول والمعقول، علامة العلماء فی العالم، فهّامة الفضلاء بین الامم، استادُ المحققین، خاتم المجتهدین، شیخ الاسلام والمسلمین، باقر علوم النبیین محمّد ـ رفع الله تعالی مدارج الفضل و الافضال، بعلوّ شانه و سموّ قدره و مکانه، عوناً للبریّة اجمعین و غوثاً للملّة والدین، من قال آمین بقی الله مهجته ـ
صلای عام هَل مِن مُحتاج در داده، و ابواب قضای حوایج بر روی همگنان گشاده. که را عقده مشکلی در کار افتاد که ناخن تدبیرش نگشود، و کدام بیچاره حیران وسرگردان بود که چاره اش ننمود. و رقم نویسان فرمانش، براتِ روزی به دست محتاجان میران داده اند، و طغراکشان خطاب و نشانش سرمایه از زندگی به کف خواهندگان پریشان نهاده.
تو از فرط حیرانی به مؤدّای «الغریقُ یتشبّث بکلّ حشیش» اراده ی هند و روم می نمایی، و در طلسم سرگردانی مانده، طریق غیر معلوم می پیمایی، گوش حکمت نیوش.
چون از هادی این عقل بشارت شنید، نسیم انبساط بگشاد، و غنچه کار بسته وزید، بخت خواب آلود بر رویم خندید، و طالع کدورت آمود، بساط انبساط را درچید، و صبح سعادت از مشرق هدایت دمید؛ شوق تلثیم عتبه ملایک آشیان و ذوق تقبیل انامل بحرنشان از جای درآورده، به رهنمایی قاید توفیق، معراج سربلندی و ادراک درجات سعادتمندی روزی گردیده، قائلا « يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاة» عرض می نماید:
ای صبا می شنوم از نفست بوی ارم /گوییا می رسی از خاک در فخر امم
امید که نظیر قصه سلیمان و مور و خلیفه و آب شور به ظهور آید:
تاریخ فوت مولانا محمدباقر ـ ره ـ
صریر خامه از تکرار ناله /دلم پرداغ کرده همچو لاله
مگر حرف بلا را می نویسد /حدیث ابتلا را می نویسد
سبحان الله! چه ابتلای عظیم و امتحان جسیم کافّه ی مؤمنان و عامّه ی مسلمانان را روی نمود که در چنین مصیبت عظمی و تعزیت کبری، دندان بر جگر فشرده، صبر باید نمود، و علما و صلحا و دوستان خدا، اظهار جزع و فزع ننموده، در شکیبایی باید افزود.
اما از شدّت این واقعه، و صدمه ی این حادثه، صدّیقان چون خامه گریبان چاک و سینه صافان مانند نامه از خود پیچیدن مشرف بر هلاکند. اگر قلم دو زبان، هزار زبان گردد، شرح شمّه ای از جراحت خاطر که از گزند این داهیه بر جگر رسیده بیان نتواند نمود؛ و اگر هفت دریا، مداد مترجم این قضیه باشد، آخر تفسیر آیه « لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْر» خواهد بود.
خامه ی شکسته زبان، و دوات بسته دهان، این بلای عام و قضای محنت انجام را چون ادا نمایند که ایشان نیز در دل شکستگی این غم و الم شریک و سهیم اند؛ و نبات و جماد مانند حیوان، به سبب این ماتم یتیم حقّا که پدر مهربانی از بنی آدم رفته که هیچ پدر مشفق نسبت به اولاد رشید صالح به این شفقت نبوده، و مربّی غمخواری از سر خلق عالم سایه برداشته که آفتاب جهانتاب طی آن تربیت ننموده.
هر چند مفهوم «العلماءُ ورثة الانبیاء» نسبت به ارباب علم و فضل عام است، اما ماصَدَق «یا علیّ أنا و أنت أبَوا هذه الامّة» در خصوص نیابت این عالی شأن تمام مجتهدی از زمانه مفقود گردید که پیشینیان را خلف شایسته بود، و پسینیان را سلف بایسته؛ و فاضلی رخت به عُقبی کشید که در هر شیوه ی رضیّه، و طریقه ی مرضیه، بر جمیع اهل عالم زیادتی می نمود.
هر دوحه که از بوستان فضیلت قد کشیده، از سحاب فیض او سربلند است؛ و هر نهالی که در باغستان عبادت ثمره ی حَسَنه بار آورده، از پرتو آفتاب تربیت او ارجمند. معاد اغنیاء از نتیجه اطاعت او معمور، و معاش فقرا از ثمره ی فتوّت او میسور؛ حُسن خُلقش یتیمان را چون پدر مهربان، و شگفتگی بیوه زنان را مانند شوهر بسیار خواهان؛ ضعفاء به زیردستی معاونتش ایمن تر از قوی بازویان، و اقویا از دورباش وقارش بردبارتر از ضعیفان؛ خواص از خاصیت اقتدا به آثارش، صاحب حلم، و عوام از برکت شروح و مترجمانش از اهل علم.
«حیوة قلوب» عقلا در «عین الحیوتش» پنهان، و عین الحیوة زندگی جاوید از حیوة القلوبش عیان. هر که توفیق غوص در «بحارالانوارش» یافته، لآلی عمّان را خزف ریزه پندارد، و آنکه چهره مدّعا در «مرآة العقولش» دیده، صورت حصول کامرانی دنیا را موج سراب شمرد. اعمال ماه و سالش در «زاد المعاد» ظاهر، و افعال ایام هفته اش از «ربیع الاسابیع» باهر؛ الزام مخالفین در «حق الیقینش» آشکار، و زینت پرهیزکاران از سراپای «حلیة المتقینش» نمودار؛ «تحفه الزایرش» شفای مرض گمراهی چون آب زمزم و خاک کربلا، «جلاء العیونش» روشنایی چشم ارباب مصیبت و ابتلا.
شمار تألیفاتش، محاسب اندیشه را مایه سرگردانی، تذکار تصنیفاتش عقل هنرپیشه را سبب حیرانی. دستگیر از پا افتادگان، و رضاجوی خاطر حق شناسان، نمک خوان شرع مبین، تاج تارک مذهب، مشرق الشمسین حسب و نسب، مطلع النورین دانش و ادب، اعنی حاوی الفروع والاصول، جامع المنقول والمعقول، علامة العلما فی العالم، فهّامة الفضلاء بین الامم، استاد المحققین، خاتم المجتهدین، شیخ الاسلام والمسلمین باقر علوم النبییّن محمد ـ اطاب الله مرقده و نوّرالله مضجعه، حشره الله مع الائمة المعصومین، صلوات الله علیهم اجمعین.
در حالتی که ظاهر قدّوسی مظاهرش، مشغول تفسیر سوره الرحمن، و باطن قدس مواطنش، مشعوف تحقیق آیه « كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان» بود، در روز دوشنبه بیست و هفتم ماه مبارک رمضان سنه عشر و مائة بعد الف [۲۷ رمضان۱۱۱۰]، من الهجرة سیّد الانس والجان، که از اتفاقات چون عدد بیست و هفت از ماه رمضان اخراج شود، مطابق تاریخ وفات آن ستوده صفات است، در هنگامی که گردون بوقلمون، گریبان صبح دریده سرشک ستاره فروبارید، و اثر زردی آفتاب بر رخسار عالمیان رسید، روح طوبی آشیان و جان عرش جولانش «فُزتُ و ربّ الکعبه» گویان، به شوق سیر قصور، و منازل جنان در طیران آمده، از این مضیق رنج و عنا، به وسعت آباد جنة الماوی منزل گزید.
از حدوث این حادثه، و عروض این عارضه، خواص و عوام، طوایف انام از شاه و سپاه و امراء و وزراء و سادات و علما و صدور و قضات و نقباء و ارباب حِرَف و رعایا بالتمام، إنّا لله و إنّا الیه راجعون گویان، اشک ریزان و سینه کوبان، آغاز گریه و زاری.
خون شفق از دیده گردون بچکید /مه روی بکند و زهره گیسو ببرید
شب جامه سیاه کرد در ماتم و صبح /بر زد نفس سرد و گریبان بدرید
ساکنان ملأ اعلی خُسِفَ القمر گویان به مرتبه ای گریان بودند که اهل زمین تصوّر باران می نمودند، هرچند به صورت نزول قطرات فراوان عیان بود، اما ارباب معنا دانند که اشک اهل آسمان بود؛ و اگرچه معهود است که در وقت آمدن باران، بخارات ارضیه متصاعد شود، اما عقلا شناسند که در آن روز، آه سرد از دل زمین بلند میشد، زمین از بسیاری لباس زرق و کبود رنگ آسمان گرفت، و آسمان چون زمین، خاک بر سر کرد؛ و هرچند اندیشه دستور العمل «إنّک میّت و انهم میّتون» به عقل مینمود.
از تراکم دود آه، بصر بصیرت نمی دید، و مفهوم «این خانه تاریک چراغش مرده است» ظاهر می شد، چندان که به تیقّظ و انبتاه رای «کلُّ شَئِ هالکٌ الاّ وَجهه» می زدند، از کثرت صدای وامصیبتاه، کس نمی شنید، و ماصدَق «گوش تو کر است، ورنه هر سو غوغاست» به ظهور می رسد.
به سبب این واقعه، منبر [با] تشک برجا ماند، و محراب قامتش خمید. مسجد را گرد غم بر جبین نشست، و مدرسه در بر روی خود بست. از گلدسته، گلبانگِ الوداع برخاست، و منار از نزار شدن کاست؛ چون سریر از نعش آن نحریر عرش نظیر گردید، آنقدر بلند شد که چون دامن اجابت به دست دعای کس نمی رسید، و تابوت چون آن روح مجسّم را در آغوش کشید، مانند عمل صالح به آسمان می پرید. هر که پایه محفه دستگیرش می شد، جان می داد، و دست بر نمی داشت، و کسی که در زیر تابوت سربلند می گردید، قالب تهی می کرد، و جا را به دیگری نمی گذاشت.
- 10
- 2