در این نشست ابتدا سید جواد میری صحبت خود را آغاز کرد. وی در ابتدا گفت: صحبت های من درباره فلسفه خلقت انسان است. در ایران تصور از جامعه شناسی به صورت بینش جامعه شناختی نیست. بارها می شنویم که این موضوع خارج از جامعه شناسی است و آن موضوع داخل. متأسفانه شاهد هستیم گاهی یک بررسی از یک مدرسه در ایران در نشریه علمی پژوهشی جامعه شناسی چاپ می شود و این به این دلیل است که مسأله تأویل در جامعه شناسی را مورد توجه قرار نمی دهیم.
به نظر می رسد بیشتر باید بر این تمرکز کنیم که جامعه شناسی و بینش سوسیولوژیکال چیست و جامعه شناس کیست؟ برای پاسخ به این پرسش در کتاب تأملاتی بر اندیشه های علامه جعفری به این مسأله مبسوط پرداخته ام و مدلی که آن جا طرح کرده بودم را در این جا به طور خلاصه عرض می کنم تا زمینه ای طرح گردد برای طرح موضوع فلسفه خلقت انسان در گفتمان شریعتی و اهمیت آن در نظریه پردازی در بستر جامعه شناسی.
وی در ادامه افزود: بنده برای بینش سوسیولوژیکال ۷ اقلیم را مهم می دانم: تحقیقات اجتماعی، تئوری های جامعه شناسی، نظریه های اجتماعی، فلسفه اجتماعی، متاتئوری، متافیزیک و منطقه الفراق. این ها به صورت یک هرم که بالاترین آن ها منطقه الفراق و پایین ترین تحقیقات اجتماعی است باید در نظر گرفته شود. حالا می توان ارتباط فلسفه خلقت با جامعه شناسی در نگاه شریعتی را فهمید. البته نباید منظور از جامعه شناسی را صرفاً همین رشته ای که در حال حاضر وجود دارد تصور کرد.
وی ادامه داد: رویکرد شریعتی به بینش جامعه شناختی یکی از اصیل ترین رویکردها به نگاه سوسیولوژیکال است که قرابت بنیادینی با کلاسیک های علوم انسانی در غرب مانند فروید، دورکهایم، مارکس و میلز دارد. این ها سعی کرده اند فهمی سوسیولوژیکال از پدیده های انسانی را در تقابل با نگاه اسطوره ای، فلسفی و تئولوژیکال قرار دهند. مثلا نگاه مارکس به انسان خیلی شباهت با پرومته و اسطوره های هلنی دارد.
اما جامعه شناس ایرانی در نگاهش به انسان هفت شهر عشق، هفت خان رستم و یا ساحات غیر مادی تفکر ایران وجود ندارد. شریعتی از معدود جامعه شناسان ایرانی است که از ریشه با فهم هلنی که در تاریخیت انسان غربی وجود دارد مخالفت می کند نه این که صرفاً به اسلامی کردن ظاهری علوم انسانی لیبرال و کمونیستی بپردازد.
وی افزود: اسلامی کردن علوم انسانی و این دست مباحث در اقلیم منطقه الفراق مطرح می شود. کسانی که شریعتی را نقد و تخطئه کرده اند بینش جامعه شناختی نداشته اند و صرفاً از منظر رشته جامعه شناسی او را نقد کرده اند. شریعتی با مطرح کردن فلسفه خلقت انسان پرسش بنیادینی را مطرح می کند. از دید او وقتی انسان امروز انسان کسر شده است به این معنی که ابعادی متعالی از وجود او نادیده گرفته شده است یا باید مانند قهرمان کافکا مسخ شود یا مانند کرگدنی باشد که شاخی در جلوی خود دارد و می تازد و نابود می کند.
البته از دید شریعتی راه سومی هم وجود دارد که بومیان غیر غربی تعریفی از انسان و تمدن با رهایی از عقلی هلنی ارائه کنند. شریعتی معتقد بود این کار با انقلاب اسلامی در ایران محقق شد. انقلاب اسلامی سعی دارد تعریف سومی از نظم اجتماعی ارائه دهد و سفر فوکو به ایران بعد از انقلاب اسلامی برای دیدن تحقق این مسأله از نزدیک بود.
قاسم پورحسن در این نشست گفت: سنخ سخنرانی من تماماً انتقادی است. من در صدد توصیف دیدگاه شریعتی نیستم و در صدد نقد دیدگاه او هستم. از نظر من یک متفکر وقتی نقد شود درست فهمیده می شود. وقتی شریعتی کسانی مانند ابن سینا و ملاصدرا را نفی می کند و می گوید هیچ فایده ای برای ما نداشته اند و به جای آن ها ابوذر را طرفداری می کند دو نوع برداشت می توان داشت: یا شریعتی ایمان گرای محض بدون اهمیت دادن به عقلانیت است.
یا شناختی از جریان فکری اسلامی ندارد. شواهد نشان می دهد که هر دو تحلیل می توانند درست باشند. شریعتی هیچ نسبت خوبی با دوران طلایی اسلام ندارد. دقیقاً همانند فردید. من اصلاً موافق این نیستم که ابن سینا یونان زده است. شریعتی در جایی می گوید اسلام یعنی ایمان و خطر کردن.
وی در ادامه افزود: شریعتی با سه جریان مذهب، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم مخالفت می کند. شریعتی دین وجودی با دین نهادی را از هم جدا می کند ولی تعریف ارائه نمی دهد. از طرفی به منِ وجودی دلبستگی دارد اما راه حل برون رفت از انحطاط را در منِ نهادی می داند. شریعتی دغدغه اش منِ وجودی ای است که در ابوذر می بیند.
من وجودی را در نظام سرمایه داری از بین رفته می داند، در مذهب نفی شده می داند و در مارکسیسم یک بعدی. من اصلاً قائل به این نیستم که تفکر شریعتی مارکسی باشد. تفکر سوسیالیستی مختص خود را دارد. شریعتی می گوید خلوصی که در ابوذر داریم را در دوره های بعد نداریم. چرا که تصوف اسلام آلوده به غرب و شرق است و فلسفه اسلامی هم متأثر از یونان. در نگاه شریعتی تکثرگرایی نیست اما در تصوف و عرفانی اسلامی هست.
وی افزود: از سید جمال به این سمت متفکران اسلامی پروژه شان برون رفت از انحطاط است. شریعتی هم این دغدغه را دارد ولی پرسش اش درست نیست. او می گوید آیا با بازگشت به اسلام دوران اول می توانیم از انحطاط بیرون بیاییم و در جواب، پاسخ مثبت می دهد. در صورتی که این می شود سلفی گری و غفلت از خرد جدید که دلیل مشکلات ۲۰۰ سال گذشته اسلام در همین است. من به توجه به میراث اهمیت می دهم اما باید توجه داشته باشیم که بازگشت با بازجست فرق دارد. فرهنگی که نتواند میراث خود را بخواند آینده هم ندارد.
راه حل من، اسلام تجدید نظر شده و رفرم شده مبتنی بر یک نهضت رنسانس اسلامی است اما رنسانس اسلامی نه با آن خوانشی که ابن سینا دارد. من از شریعتی این سوال را دارم که نفی ابن سینا یعنی نفی عقلانیت. آیا این گونه می توان نتیجه گرفت؟ ابن سینا در تمدن اسلامی نقش اساسی داشت. اهل حدیث نبوده اند که تمدن اسلامی را راه انداخته اند. اگر ما بگوییم اسلام تعبد محض است و عقلانیت در آن نیست پس با چه ابزاری خود اسلام را می خواهیم بفهمیم؟ از کجا بدانیم اسلام توهمی بیش نیست؟
وی در انتهای صحبت های خود گفت: رنسانس با گذار از خرد پیشاتعینی حاصل شد. یعنی نوع خرد و عقلانیت را باید تغییر داد. به عقیده من دیدگاه شریعتی به درد آینده نمی خورد بلکه به درد یک حکومت انقلابی می خورد و در علم و تمدن ما نمی توانیم با دیدگاه شریعتی جلو برویم. دنیای اسلام بیش از حد از عقل واهمه دارد و این درست نیست.
محمد علی مرادی در ادامه نشست عنوان سخرانی خود را سیاسی شدن متن و متنی که به سیاست می پردازد ذکر کرد و افزود: در ابتدا لازم می دانم ذکر کنم که در دستگاه فکری من اندیشه با فلسفه متفاوت است. اندیشه پرسش مداوم است و عناصر عملی در اندیشه وجود دارد.
اما فلسفه از گونه متافیزیک است و اندیشه را مهار می کند تا از خصلت تخریبی اش بکاهد. فلسفه در بنیاد محافظه کار است و در آخر سرعت می گیرد. سیاسی شدن بخشی اندیشمندانه دارد و بخشی فلسفی. بدون انقلاب فرانسه افرادی همچون هگل هیچ اند. چرا که این ها همان انقلاب را فلسفیده اند. هر تمدنی که متن بیشتری داشته باشد بار تمدنی اش بیشتر است.
وی در ادامه گفت: یکی از پرسش هایی که در حال حاضر در خاورمیانه مطرح است این است که چرا داعش پدید می آید؟ به نظر من به این دلیل است که ما نمی توانیم بین ثبات و تغییر تعادل ایجاد کنیم. من خودم بیشتر به عمل اعتقاد دارم اما گاهی باید پیش از عمل در آکادمی نشست و اندیشه کرد.
متأسفانه در دوران جدید ما اصلاً کلام نداریم که بر اساس متافیزیک آن بیاییم و نظم اجتماعی درست کنیم. من با دوستمان که گفت متفکران اندوخته های ما هستند موافقم اما می گویم چرا فقط برای امثال مطهری و شریعتی همایش برگزار می کنیم و کسانی مثل احسان طبری، بیژن جزنی، مصطفی شایان و ... را جزو متفکران خود نمی دانیم و برایشان نشست برگزار نمی کنیم؟ بالاخره این ها هم جرقه هایی از فکر را داشته اند.
وی افزود: یک سوال اساسی این است که چرا انقلاب ایران را اسلامی می دانیم؟ جریان های دیگر هم در انقلاب نقش داشته اند. اما یک جریان در نهایت حاکم می شود. متفکران ما بیشتر راجع به سیاست نظر داده اند در صورتی که زندگی اقتصاد، ورزش، هنر و ابعاد دیگری هم دارد. وقتی آثار خیلی از متفکرانمان را بررسی می کنیم نمی بینیم که مثلاً در حوزه فیلم نظر داده باشد. یا مثلاً در حوزه کودکان یا اقتصاد.
وی در ادامه گفت: درباره شریعتی ما دو گروه را داریم. یک گروه هنوز نمی دانند که دوران شریعتی به عنوان یک آکتور دیگر تمام شده است. یک گروه هم که ناسیونالیست های ایران را تشکیل می دهند فکر می کنند که به تاریخ باید حمله کرد و در افرادی از این گروه می بینیم که به حافظ یا غزالی فحش می دهند. یعنی یک متن را سیاسی می کنند. متفکر به خاطر عمل گرا بودن این کار را انجام می دهد. این جریان نمی خواهد عمل گذشتگان را به متن تمدن خودش تبدیل کند.
متفکرانی که وارد پیکار و عمل می شوند گویی تاریخ ندارند و خود را آغازگر تفکر و تمدن و طاووس علیین می دانند و این نقطه قوت شان است و باعث ساختارشکنی می شود. بعضی در دوران حاضر می خواهند شریعتی را وارد دسته بندی های سیاسی کنند. این ها را دیگر نمی توان اندیشمند نامید. این ها را بیشتر باید حواریون نامید. از لحاظ فقهی هم نگاه کنیم از مرده که نمی توان تقلید کرد. متن مرده را اگر بخواهیم در سیاست استفاده کنیم دچار عقلانیت مرده می شویم و نمی توان عمل درست انجام دهیم. بلکه در پیکار سیاسی باید متن جدید تولید کنیم.
وی افزود: بشری که زنده است امتناع اندیشه نمی تواند داشته باشد. وقتی زنده هستی یعنی می اندیشی. در کشور ما همه خیال می کنیم که هر متنی از غرب آمده حتماً متن خوبی است. بعضی از متن هایی که غربی ها به صورت کارخانه تولید می کنند در خود غرب اصلاً محلی از اعراب ندارد که ما بخواهیم مثلاً در پایان نامه هایمان استفاده کنیم. بسیاری از این متن ها به درد ما نمی خورد. ما باید پرسش خودمان را مطرح کنیم. من انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی را دو پرسش اصلی می دانم.
در ادامه مزدک رجبی در طی سخنانی گفت: بحث اصلی من راجع به بحث خودآگاهی است در آثار شریعتی که این مسأله مهم ترین چالش ما در ارتباط با دنیای پیرامون مان است. البته من از منظر دیگری به این مفهوم نگاه می کنم. این که شریعتی چگونه واقعیت را نگاه می کند و چه افقی برای آینده متصور است البته مهم است اما آن چه که از نظر من بنیادی است درک اهمیت مسأله خودآگاهی است. در صحبت های امروزم بیشتر بر محور سخنرانی بازگشت به خویشتن شریعتی می خواهم صحبت کنم.
این که شریعتی در این سخنرانی می گوید انسان استعمار زده در خود نیرویی برای ساختن مستقل آینده خویش مبتنی بر خودآگاهی یافته است رویا پردازانه است اما در آن حقیقتی نهفته است و آن خودآگاهی است. ما در مواجه با دنیای مدرن ناگزیر به این خودآگاهی هستیم. شریعتی معتقد است این مسأله تنها از راه تأمل بر تاریخ محقق خواهد شد. باید بررسی کرد که چه تاریخی مد نظر شریعتی است؟ شریعتی تاریخیت ما را در اسلام به مثابه ایدئولوژی می بیند. او ایدئولوژیک دیدن اسلام را موجب تحقق خودآگاهی ما می داند.
وی در ادامه عنوان کرد: شریعتی در جایی به هستی اصیل از دید هایدگر اشاره می کند. او می پرسد چگونه می تواند منی در مقابل این منِ مدرن وجود داشته باشد؟ شریعتی در این جا به وجودی که فرهنگ و تاریخ از من می سازد در نگاه هایدگر می پردازد. منی که با دیگری متفاوت است. شریعتی معتقد است مدرنیته این اجازه را به کسی نمی دهد و در تمدن ما خودِ هضم شده در فرهنگ غربی با خود بیگانه شده است.
شریعتی به تاریخ توجه می کند ولی به تاریخ مندی انسان توجه نمی کند. یعنی تصور می کند که این هویت را تاریخ می سازد. شریعتی می گوید ما تاریخ را می سازیم اما تاریخ مندی، انسان را می سازد. در برابر پاسخ شریعتی، امروز می توان این را مطرح کرد که جهان ها انسان ها را می سازند.
البته تاریخ مندی به معنی تقدیرگرایی تاریخی نیست بلکه به معنی مقدم بودن جهان بر انسان است. این در نگاه شریعتی وجود ندارد. البته من این را ضعف نمی دانم. وقتی تاریخ مند به مسأله نگاه می کنیم می بینیم که تفکر شریعتی سر جای خودش قرار دارد و باید این سیر طی می شده.
وی افزود: شریعتی معتقد بود تا ملتی به سطح تولید معنوی و فکری نرسیده باشد به سطح تولید اقتصادی و صنعتی نمی تواند برسد. اگر هم برسد یک نوع تحمیل و استعمار نو خواهد بود. این نگاه خیلی شبیه به نگاه مکتب فرانکفورت است. آن ها هم تأکید را از اقتصاد به فرهنگ منتقل می کنند.
اما تفاوت این جاست که شریعتی می خواهد غرب شناسی یا شرق شناسی وارونه بکند. فرانکفورتی ها از درون تمدن سرمایه داری غرب سخن می گفتند اما شریعتی این حرف را در تقابل با وجه استعماری مدرنیته می فهمد. شریعتی در مفهوم بازگشت به خویشتن می گوید کدام خویش؟ منی که در ایران زندگی می کنم با فردی که در جای دیگر زندگی می کند وقتی می گوییم بازگشت به خویش در این جا از هم جدا می شویم.
هر کدام باید ابتدا مفهوم خویش را از منظر فرهنگ خود تعریف کنیم. اتفاقی که هنوز در کشور ما نیفتاده است. حتی استعمار فرهنگ ما را مسخ کرده است. به افریقایی ها می گوید شما اصلاً فرهنگ ندارید و نمی توانید فرهنگ ساز باشید اما به ما می گوید فرهنگ دارید و کلی هم تعریف می کند اما در قالب شرق شناسی فرهنگ ما را آن گونه که با اهدافش سازگار است مسخ می کند.
شریعتی می گوید اگر به ما می گفتند اصلاً فرهنگ ندارید بهتر بود چون باعث می شد در صدد دفاع از خود بر بیاییم. دو نکته در دیدگاه های شریعتی وجود دارد. یکی اینکه شریعتی افق و راه را پیدا کرده و آن اسلام ایدئولوژیک است. و نکته دیگر که هنوز حرفی زنده است و باید به آن پرداخته شود این که شریعتی گام مهمی در خودآگاهی تاریخی ما برداشته است.
- 13
- 4