مهدی میرمحمدی، نویسنده و روزنامهنگار، در یادداشتی که برای رویداد ۲۴، فرستاده نوشته است: چند روز پیش برای تمدید عضویتم به امور اداری مربوطه مراجعه کردم و با آییننامه تازه تصویبشدهای مواجه شدم که بر اساس آن دیگر نویسندگان و پژوهشگران امکان عضویت در کتابخانهی ملی را ندارند. البته این آییننامه که باید از آن به عنوان آییننامهای تاریخی یاد کرد تنها به همین ممنوعیت راضی نشده و شهروندان دچار معلولیت و دانشجویان کارشناسی ارشد را هم از حق عضویت محروم کرده است.
ای معاون، خدمات آنلاین ارائه شده به معلولان را شرح بده!
معاون این تشکیلات بعد از کمی دست به دست شدن این آییننامه تاریخی در شبکههای اجتماعی و سایتهای خبری چند خطی توضیح دادند که آمار استفاده معلولان از کتابخانه پایین بوده و ما میخواهیم به این گروه خدمات آنلاین ارائه کنیم. البته در روزگار ورشکستگی رسانههای داخلی و با وجود یک رسانهی ملی که با همهگونه ممنوعیت همراه است، کسی هم نیست بپرسد: ای معاون، دو سه مورد از خدمات آنلاینی را که برای شهروندان دچار معلولیت ارائه کردهای شرح بده. اگر تعداد این گروه از کاربران کم است، چرا بهعنوان مسئولیت اجتماعی تبلیغ نمیکنید تا تعداد بیشتری خبردار شوند که در کتابخانه ملی کشورشان سالنی برای آنها وجود دارد و حضورشان را تسهیل نمیکنید؟ در حالی که امروز تلاش میشود فرد دچار معلولیت را از وضعیت خانهنشینی خارج کنند و به سطح شهر بیاورند، شما به پشتوانه چه دانشی میخواهید این گروه از شهروندان را از معدود ساختمانهای مناسبسازیشده برای معلولان محروم کنید؟
در حالی که امروز تلاش میشود فرد دچار معلولیت را از وضعیت خانهنشینی خارج کنند و به سطح شهر بیاورند، شما {امضاداران کتابخانه ملی} به پشتوانه چه دانشی میخواهید این گروه از شهروندان را از معدود ساختمانهای مناسبسازیشده برای معلولان محروم کنید؟
محدود کردن حضور جوانترها به دلیل کمبود نیروهای حراست!
ممنوعیت دیگر شامل دانشجویان کارشناسی ارشد شده است. پیش از این، اجازه داده شده بود که دانشجویان با ورود به مقطع کارشناسی ارشد به عضویت کتابخانه درآیند. در آییننامه جدید گفته شده که دانشجویان فوقلیسانس تنها در زمان پایاننامه و با ارائه مدارک مربوط به تصویب موضوع پایاننامه امکان حضور در کتابخانه را دارند. مشخص است که آییننامهسازان مدنظر داشتهاند که فضای کتابخانه را کمی خلوت کنند. آنها که در این روزها به کتابخانه رفتوآمد داشتهاند دیدهاند که تعداد نیروهای حراست برای برخورد با جوانان کافی نیست. همین تعداد ناکافی در ساعتهای غیراداری و روزهای تعطیل ناکافیتر هم میشود. ضمن اینکه تعدادی از همین نیروها هم حاضر به برخورد نیستند. زمانی صحبت از این شد که با دوربینها چهرهها را تشخیص میدهند و آنهایی را که مقبول نباشند از حضور محروم میکنند. اما حالا یا مشاوران فنی در توانایی این دوربینها اغراق کرده بودند یا نیروی اداری کافی برای پیگیری هویتهای تشخیص داده شده وجود ندارد؛ به هر حال کار زیادی از دست دوربینها برنیامد. از آنجایی که نیروهای تذکردهنده بهاصطلاح مردمی، مانند آنها که در مترو و سایر امکان مربوط به شهرداری تهران میبینیم درکتابخانهی ملی حضور ندارند، در نتیجه راهی جز محدود کردن حضور جوانترها باقی نمیماند. طبیعتا دانشجویی که تازه وارد مرحلهی فوقلیسانس شده هیجان و شور بیشتری دارد و امکان اینکه رفتارش مورد پسند قلمداد نشود بیشتر است. از همین رو، این گروه از کاربران کتابخانه برای محرومیت در اولویت قرار گرفتند.
جواب کمیسیون به درخواست پژوهشگران: «موافقت نمیشود!»
اما محرومیت دیگر شامل نویسندگان و پژوهشگران شده است. پیش از این نویسندگان و پژوهشگران با اعلام آخرین کتاب منتشرشدهشان از امکان عضویت برخوردار میشدند که این شانس نصیب من هم شد. وقتی برای تمدید حق حضور به ادارهی عضویت آن تشکیلات مراجعه کردم و با دستورالعمل جدید مواجه شدم، گفتم کتابی که در دست دارم تازه به پایان رسیده و در مرحله پانویسگذاری و بررسی دوباره منابع هستم، واقعا محرومیت در این مرحله ظلم به یک نویسنده است. این کاری نیست که با پشتوانه کتابخانه دوست و آشنا به سرانجام برسانم. بعضی از این منابع تنها در این کتابخانه در دسترس است. فرمی دادند که شرایط را توضیح بده تا درخواستت به کمیسیونی برود که صلاحیتها را برای عضویت بررسی میکند. در آن فرم اسم کتابهایم را نوشتم و سابقهی روزنامهنگاریام را توضیح دادم و موضوعهایی را که مشغول تحقیق روی آنها بودم ذکر کردم و در انتها نوشتم: این کمترین را از منابع پژوهشی ثبتشده در کتابخانه ملی کشورم محروم نفرمایید و البته جواب کمیسیون این بود: «موافقت نمیشود!»
در آییننامه جدید کتابخانه ملی گفته شده که دانشجویان فوقلیسانس تنها در زمان پایاننامه و با ارائه مدارک مربوط به تصویب موضوع پایاننامه امکان حضور در کتابخانه را دارند. ظاهرا دلیل آن است که تعداد نیروهای حراست برای برخورد با جوانان کافی نیست. همین تعداد ناکافی در ساعتهای غیراداری و روزهای تعطیل ناکافیتر هم میشود
محروم کردن پژوهشگران و نویسندگان از عضویت در کتابخانه آنقدر عجیب است که عقل از یافتن پاسخی برای چرایی آن درمیماند. آیا این واکنشی به بالاگرفتن تب تاریخخوانی در شبکههای اجتماعی و رسانههای غیر رسمی بوده؟ این روزها پادکستهایی با موضوع تاریخ ایران پُرمخاطب شدهاند و در شبکههای اجتماعی صفحههای زیادی با موضوع تاریخ دیده میشود. البته که تجربه زیسته نشان داده که ترسی از برخورد وجود ندارد، اما آیا این نگرانی پیش آمده که سیستم اداری نظارت و ممیزی از کمیت تولید عقب بماند. آیا با خودشان گفتهاند این منابع و نشریات که به این نویسندگان و پژوهشگران داده میشود هیچ معلوم نیست که چگونه خوانده و تحلیل شوند و بعد صلاح دیدهاند که دسترسیها را محدود کنند؟ اگر اینها که گفتم توهم است، پس چرا باید تعدادی نویسنده و پژوهشگر را از حضور در کتابخانه محروم کرد؟ جوان حقوقخواندهای که در جریان شرایطم قرار گرفته بود گفت این محروم کردن شهروند از کتابخانه ملی کشورش یا محرومیت نویسنده از منابعی که دستهبندی امنیتی برای آنها در نظر گرفته نشده فرای قانون است و خواست که دلسرد نشوم و به دنبال حقم باشم. گفتم: «گرانقدر، درخواست شما از امیدِ کاذبتان به زندگی در اینجای جهان میآید.» مثال زدم از همان عارف قزوینی که در کتابخانه مشغول کار روی هنر و زندگی او بودم که کارش بعد از سالها تلاش و تغییرخواهی به گوشهنشینی و ذکر «ای داد، ای بیداد!» رسید. البته منظور این نیست که ما هم باید تسلیم گوشهنشینی شویم؛ اتفاقا اشاره به این است زمان را به امید دادرسی نمیتوان بر باد داد. دهههاست که نویسندگان و پژوهشگرانی در میان انواع مصیبتها -از بند و غربت گرفته تا فقر و ممیزی- هنر و ادب ایرانی را به دندان گرفته و به دست نسلهای بعدی رساندهاند. آنگونه که آدمی از نوشتن همین اعتراض چند خطی شرمش میآید. البته که به دستورالعمل رئیس و معاونش که تجربه ثابت کرده دیر یا زود باید میز را واگذار کنند کاری متوقف نخواهد شد. آن نشریه یا منابعی که باید یافت شود تو گویی صد بار سختتر یافت خواهد شد. اما ای کاش هم شما سالها زنده بمانید و هم من تا ببینیم تاریخ دربارهی دستورالعملتان چگونه قضاوت خواهد کرد. یکی میگفت ما آدم معمولیها هیچ نداریم جز قدرت روایت کردن. زحمت روایت کردن این آییننامهی تاریخی بر گردن من!
کتابخانه ملی صاحبی جز مردم ایران ندارد
اما مطلب را بیحرف حساب نباید به پایان برد. سایه این گنجینه که نامش کتابخانه ملی است بر سر فرهنگ و پژوهشگران و مردم ایران همیشگی باد؛ حتی اگر چند سالی امضادارانی دستور «او باشد، این نباشد» سردهند. چه عمرها که بر سر این کتابخانه نرفته است. این همان کتابخانهای است که پوری سلطانی عمر و زندگی خود را بر سر آن گذاشت. بیانصافی است شاغلان و نیروهای این کتابخانه را به این چند نفر صاحب امضا و مهمانهای میزهای مدیریتی خلاصه کنیم. در این سه سال بارها با کارمندان و نیروهایی برخورد کردم که در مخزنها و سالنها و سایر واحدهای تخصصی کتابداری در زمانهای طولانی به کار و خدماترسانی مشغولاند. این نیروها چه آگاهانه و چه از سر وظیفه اداری در سکوت حافظان اصلی یک گنجینهی تاریخیاند که صاحبی جز مردم ایران ندارد و از همین رو نام ملی برای آن انتخاب شده است.
- 19
- 2