توماس کوهن به زعم صاحبنظران يکى از تأثيرگذارترين فيلسوفان علم در قرن بيستم محسوب مى شود و حتى عده اى بر آن اند که او تأثيرگذارترين و پرنفوذترين فيلسوف علم در اين سده بوده است. کتاب ساختار انقلابهاى علمى او يکى از رايج ترين و پراستنادترين کتابهاى دانشگاهى ارزيابى شده است. ديدگاههاى کوهن بويژه آنچه در کتاب مهم و اساسى وى يعنى The Structure of Scientific Revolutions آمده، در حوزه هاى مختلف علوم تجربى و علوم انسانى تأثير گذاشته است. از باب مثال مى توان به تأثير آن در الهيات جديد از جمله الهيات متأله بزرگ مسيحى هانس کونگ در کتاب الهيات براى هزاره سوم اشاره کرد. در اين کتاب کونگ با ستايش بسيار از عمق انديشه کوهن بويژه در باب مفهوم پارادايم ياد مى کند.
توماس کوهن در هجدهم ژولاي ۱۹۲۲ در ايالت اهايوي آمريکا به دنيا آمد. زندگى دانشگاهى اش را در فيزيک آغاز کرد. سپس به مطالعه در تاريخ علم پرداخت و رفته رفته به فلسفه علم روى آورد گرچه در اين ميان علاقه اش را به تاريخ فيزيک حفظ کرد.
در ۱۹۴۳ از هاروارد فارغ التحصيل شد. پس از آن، باقى سالهاى جنگ را به تحقيقات مربوط به رادار در هاروارد و سپس اروپا ادامه داد. در ۱۹۴۶ در رشته فيزيک فوق ليسانس و در ۱۹۴۹ دکترا گرفت. کوهن از آن سال تا ۱۹۵۶ براى دانشجويان ليسانس علوم انسانى به تدريس علوم پايه اشتغال داشت. اين در واقع بخشى از برنامه آموزش عمومى علم بود که توسط رئيس دانشگاه هاروارد تدوين شده بود. اين دوره آموزشى، متمرکز بر مطالعات موردى تاريخى بود و اين فرصت را براى اولين بار براى کوهن به وجود آورد که متون علمى تاريخى را به تفصيل مطالعه کند. ادامه دوره تدريس او دراين قلمرو موجب شد که مطالعات و بررسى هايش را در اين زمينه گسترش بخشد.
در اوايل اين دوره کار کوهن معطوف به نظريه ماده و تاريخ اوليه ترموديناميک در قرن هجدهم بود. او سپس به تاريخ نجوم روى آورد و در ۱۹۵۷ نخستين کتابش را با عنوان انقلاب کپرنيکى منتشر ساخت. کوهن در ۱۹۵۶ وارد دانشگاه کاليفرنيا در برکلى شد و به تدريس در تاريخ علم پرداخت البته در گروه فلسفه آن دانشگاه. کار و تدريس در گروه فلسفه اين امکان را براى او فراهم ساخت که علايق و تحقيقاتش در زمينه فلسفه علم را بسط و گسترش دهد.
در برکلى برخى از همکاران کوهن عبارت بودند از استنلى کول (Cuveell) - که کوهن را با آثار ويتگنشتاين آشنا کرد - و پل فايرابند (۱۹۲۴-۱۹۹۴). کوهن در ۱۹۶۱ به بالاترين مرتبه استادى رسمى در آمريکا (Full Professor) رسيد. در ۱۹۶۲ کتاب ساختار انقلابهاى علمى را در مجموعه «دايرة المعارف بين المللى علوم» که سرپرستى آن را اوتونويرات و رودلف کارناپ بر عهده داشتند منتشر کرد. مفهوم محورى اين کتاب پرتأثير و بحث انگيز آن است که بسط وگسترش علم - در دوره هاى متعارف علم - متأثر از يا مبتنى بر آن چيزى است که کوهن از آن به Paradigm تعبير مى کند.
(پاره اى از معانى اين واژه عبارتند از: نمونه عالى، الگو، سرمشق. توضيح تفصيلى مفهوم پارادايم در طول اين گفتار خواهد آمد.) کارکرد و نقش پارادايم اين است که معماهايى براى حل کردن و نيز ابزارهايى براى حل آنها پيش روى دانشمندان مى گذارد. اما زمانى فرا مى رسد که بحرانى در علم رخ مى نمايد، آنگاه که اطمينان به توانايى پارادايم در حل معماهاى خاص نگران کننده (موسوم به anomalies که مى توان آن را به امور خلاف قاعده، خلاف آمد عادت يا بى قاعدگى ترجمه کرد) از کف مى رود. در پى بحران، يک انقلاب علمى روى مى دهد اگر که پارادايم موجود زير فشار پارادايم رقيب قرار گيرد. کوهن ادعا مى کند علمى را که تحت هدايت و جهت بخشى يک پارادايم خاص است نمى توان با علمى که پارادايم ديگرى به آن جهت بخشيده است قياس کرد. اصطلاحى که کوهن در اين مورد به کار مى برد، incommensurable است به معنى غيرقابل مقايسه يا قياس ناپذير.
مقصود وى از اين اصطلاح آن است که هيچ مقياس مشترکى براى تئوريهاى علمى مختلف وجود ندارد. نظريه قياس ناپذيرى - که فايرابند نيز به شرح و بسط آن پرداخت - پاره اى انواع و اقسام مقايسه ميان دونظريه را منتفى مى سازد و در نتيجه بعضى از نظرات سنتى راجع به توسعه علمى را رد مى کند مانند اين نظر که علم در هر دوره بر پايه دانش هايى که در نظريه هاى پيش تر مطرح شده است ساخته مى شود يا اين نظر که تئوريهاى بعدى بيش از تئوريهاى گذشته و ماقبل خودشان به حقيقت نزديک اند. بيشتر کارهاى بعدى کوهن در فلسفه علم صرف شرح و بسط انديشه هاى مطروحه در ساختار انقلابهاى علمى شد گرچه پاره اى از آنها مثل نظريه قياس ناپذيرى مورد اصلاح و تجديد نظرهايى قرار گرفت.
اگرچه «ساختار انقلابهاى علمى» با اقبال و توجه فوق العاده رو به رو شد واکنش هاى منفى اى هم برانگيخت: از آنجا که پيروى از قواعد (منطق، قواعد روش علمى و امثال اينها) شرط لازم و ضرورى (sine qua non) عقلانيت محسوب مى شد ادعاى کوهن مبنى بر اينکه دانشمندان در رسيدن به تصميم هايشان قواعدى به کار نمى برند در حکم اين ادعا تلقى شد که علم غيرعقلانى است. رد تمايز ميان کشف (discovery) و توجيه (justification) نزد کوهن نيز مزيد بر علت بود. (مقصود از رد اين تمايز آن است که مانمى توانيم ميان روند و جريان روانشناختى طراحى يا رسيدن به يک انديشه و نظريه از يک سو و جريان منطقى توجيه يا اثبات آن از سوى ديگر تمايز قائل شويم). نکته مناقشه برانگيز ديگر نظريه قياس ناپذيرى بود که پاره اى از مقايسه هاى ميان تئوريهاى علمى را غيرممکن مى شمرد.
کوهن در ۱۹۶۴ برکلى را ترک کرد و به عنوان استاد فلسفه و تاريخ علم وارد دانشگاه پرينستون شد. در سال بعد يک اتفاق مهم افتاد که به شهرت بيشتر کوهن در ميان فلاسفه کمک کرد: در همايشى بين المللى راجع به فلسفه علم در کالج بدفورد لندن قرار شد بحثى ميان کوهن، فايرابند و لاکاتوش صورت گيرد. فايرابند و لاکاتوش در اين همايش شرکت نکردند و از همين رو بحثها و سخنرانى ها بر کار کوهن متمرکز شد. افزون بر اين مباحثه ميان کوهن و کارل پوپر که در آن ديدگاه هايشان با يکديگر مقايسه شد به روشن شدن بيشتر اهميت رهيافت کوهن يارى رساند. اين مقالات به همراه آثار فايرابند و لاکاتوش چندسال بعد در کتاب نقادى و رشد معرفت به سرپرستى لاکاتوش و آلن مازگريو منتشر شد (۱۹۷۰).
در همان سال چاپ دوم ساختار انقلاب هاى علمى منتشر شد که شامل يک پى نوشت مهم بود. کوهن دراين پى نوشت مفهوم پارادايم را بيشتر تشريح کرد و براى اولين بار به کارش صريحاً يک عنصر ضدواقع گرا (anti-realist) بخشيد با رد و نفى انسجام اين نظر که تئورى ها مى توانند کم و بيش نزديک به حقيقت محسوب شوند.
مجموعه اى از مقالات کوهن در فلسفه و تاريخ علم در سال ۱۹۷۷ باعنوان The Essential Tension منتشرشد.سال بعد دومين تک نگارى تاريخى او تحت عنوان نظريه جسم سياه و گسست کوانتومى به چاپ رسيد. در ۱۹۸۳ به سمت استادى در MIT (مؤسسه تکنولوژى ماساچوست) منصوب شد. کوهن در سراسر دهه هاى ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ راجع به مباحث گوناگونى درتاريخ و فلسفه علم کارکرد. ازجمله به بسط و شرح مفهوم قياس ناپذيرى پرداخت. او دراواخر عمر روى دومين تک نگارى فلسفى اش کارمى کرد که مربوط مى شد به نگرشى انقلابى راجع به دگرگونى ها و تحولات علمى.
کوهن در هفدهم ژوئن در اثر بيماري سرطان ۱۹۹۶ درگذشت.
سير و صيرورت علم
کوهن درکتاب ساختار انقلاب هاى علمى تصويرى از سير و تحول علم به دست داد که با همه ديدگاهها و برداشت هاى پيشين در اين باب تفاوت داشت. بر طبق اين ديدگاهها که مبتنى بر فلسفه علم رايج و نيز تصورى عامه پسندانه و قهرمان محورانه از پيشرفت علمى بود، علم به اين نحو پيشرفت مى کند که حقايق جديد به ذخيره و اندوخته حقايق گذشته افزوده مى شود و درموارد لازم خطاهاى گذشته اصلاح مى گردد. براين اساس، نظريه ها در سير تاريخى علم به حقيقت نزديک تر مى شوند.
چنين پيشرفتى چه بسا در دستان يک دانشمند بزرگ سرعت و شتاب گيرد اما خود پيشرفت، بر پايه روش علمى تضمين مى شود و استمرار مى يابد.
در دهه ۱۹۵۰ - زمانى که کوهن پژوهش هاى تاريخى اش درباره علم را شروع کرد - تاريخ علم يک رشته دانشگاهى جوان و نوپا بود. اما رفته رفته معلوم شد که تغيير و تحولهاى علمى آن طور که ديدگاه سنتى معيار برآن بود هميشه به صورت سرراست و مستقيم الخط نبوده است.
کوهن اولين و مهمترين نويسنده اى بود که شرحى عميق و تفصيلى از ديدگاهى بديل دراين باب ارائه کرد. از آنجا که ديدگاه معيار و متداول پيش از کوهن برپايه يک فلسفه علم پوزيتيويستى استوار بود يک ديدگاه غيرمعيار و نامتعارف مى توانست نتايج مهمى براى فلسفه علم به بار آورد.
کوهن آموزش فلسفى رسمى چندانى نديده بود اما از ارزش و اهميت نوآورى اش براى فلسفه کاملاً آگاه بود و حتى کار خود را «تاريخ براى اهداف فلسفى» مى ناميد.
برطبق نظر کوهن سير و صيرورت و پيشرفت يک علم به صورت يکسان و يک شکل (uniform) نيست بلکه دوره هاى هنجارين يا متعارف و انقلابى (يا فوق العاده) را ازسرمى گذراند. دوره هاى انقلابى (revolutionary) صرفاً دوره هاى پيشرفت سريع و شتابان نيستند بلکه به صورت کيفى با علوم هنجارين و متعارف يا عادى (normal) - لااقل در سطح - فرق دارند. کوهن علم هنجارين را با اصطلاح حل مسأله و معما (puzzle - solving) توصيف مى کند.
اين اصطلاح به اين معناست که علم هنجارين و عادى هدف اصلى اش انتقال اين انديشه است که حل کننده معما يا مسأله - مانند کسى که شطرنج بازى مى کند يا مشغول حل جدول کلمات متقاطع است - انتظار دارد که به شکل معقول و دست يافتنى معما را حل کند و اينکه انجام اين کار عمدتاً به توانايى خودش بستگى دارد و ديگر اينکه خود معما و روش هاى حل آن تاحدزيادى آشنا و معلوم هستند.
يک حل کننده معما به حوزه کاملاً ناشناخته پانمى گذارد. چون معماها و راه حل هاى آن آشنا و مأنوس و نسبتاً سرراست هستند. مى توان انتظارداشت که علم هنجارين و متعارف ذخيره اى روبه رشد از حل معماها گردآورد. اما علم انقلابى و خلاف هنجار (Revolutionary science) برطبق نظر کوهن خصلت گردآورى و ذخيره سازى و افزودنى (cumulative) ندارد.
به عقيده او انقلاب هاى علمى مستلزم تجديدنظر در باورها و فعاليت هاى علمى موجود است. به ديد او چنين نيست که همه دستاوردهاى علم هنجارين در يک انقلاب علمى حفظ شود. درواقع دوره علم بعدى ممکن است تبيينى براى پديده اى که در دوره پيشين عقيده بر آن بود که با موفقيت تبيين شده است، نداشته باشد. اين وجه از انقلاب هاى علمى به (Kuhn- loss) معروف است که بيانگر نوعى فقدان و به اصطلاح کسرى است.
اما اگر - چنانکه در ديدگاه متعارف چنين تصورى هست - انقلابهاى علمى مانند علم هنجارين و عادى هستند اما بهتر، پس علم انقلابى همواره امرى مثبت و مطلوب محسوب خواهدشد که بايد به آن خوشامد گفت و ترويجش کرد. در ديدگاه پوپر نيز مسأله انقلاب علمى مطرح است اما نه به اين دليل که انقلاب هاى علمى بر دانش مثبت و ايجابى مى افزايند و حقايق نظريه هاى پيشين را گسترش مى دهند. بل به اين دليل که بر دانش منفى يا سلبى که نشاندهنده نادرستى نظريه هاى رقيب اند مى افزايند.
کوهن هم ديدگاه سنتى و هم ديدگاه پوپرى در زمينه انقلاب هاى علمى را ردمى کند و اين نظر را پيش مى نهد که علم هنجارين و متعارف مى تواند کامياب باشد و پيشرفت کند. اما فقط درصورتى که درميان يک جمع علمى (يعنى مجموعه دانشمندان وفعالان عرصه يک علم) درمورد ارزش ها، ابزارها، تکنيک ها و باورهاى نظرى و حتى ديدگاههاى متافيزيکى شان اجماع و اتفاق نظر وجودداشته باشد.
اين اجماع و اتفاق نظر يا زمينه مشترک را (که پيچيدگيهاى خاص خودش را دارد) کوهن با اصطلاح disciplinary matrix معرفى مى کند. matrix معانى مختلفى دارد ازجمله چارچوب، بافت، زمينه، قالب و خاستگاه. در رياضيات matrix به معناى جدول ارقام و اعداد است. همه اين معانى و معادلها به نوعى مقصود موردنظر کوهن را تاحدودى بيان مى کنند. بارى اصطلاح يادشده به معناى زمينه، بستر و چارچوب يک رشته علمى است که در جمع دانشمندان و فعالان يک علم در مورد آنها کم و بيش اتفاق نظر وجوددارد.
کوهن علاوه بر اين اصطلاح، در بسيارى موارد از اصطلاح paradigm نيز استفاده مى کند که از فرط شهرت و تداول در بسيارى موارد ترجمه هم نمى شود و در فارسى به صورت پارادايم برابرگذارى مى شود. (پارادايم paradigm از واژه يونانى paradeigma ريشه مى گيرد که به معناى الگو، مدل، طرح و نظاير اينهاست و استفاده از آن را مى توان در آثار افلاطون هم پى گرفت).
ديدگاه کوهن درباره تحولات علمى، بديلى در برابر دو ديدگاه سنتى و پوپرى ارائه مى دهد، که در يکى بر روال عادى و اثباتى تأکيد است و در ديگرى بر روند ابطال. از آنجا که بنا بر نظر کوهن پايبندى به چارچوب و زمينه رشته اى يا پارادايم، پيش شرط و بستر لازم براى علم هنجارين موفق است پايبندى به آن يک عنصر کليدى در کاوش علمى است و در شکل گيرى ذهنيت و فضاى فکرى (mind-set) يک دانشمند موفق نقش اساسى دارد.
اين کشمکش ميان تمايل به نوآورى و ابداع و محافظه کارى ضرورى اکثر دانشمندان موضوع يکى از نخستين مقالات کوهن در باب تئورى هاى علمى بود که «کشمکش اساسى» (۱۹۵۹) نام داشت و از همان آغاز، ديدگاه او را از ديدگاه قهرمان محورانه متداول راجع به تحول علمى و نيز از ديدگاه پوپر - که بر طبق آن، يک دانشمند پيوسته در تلاش است که مهمترين نظريه هاى خود را رد و ابطال کند - متمايز مى ساخت.
اين مقاومت محافظه کارانه در برابر رد و ابطال بى حاصل نظريه هاى کليدى و مهم، بدين معناست که انقلاب هاى علمى جز تحت شرايط بسيار حاد مورد جست وجو قرار نمى گيرد. ديدگاه پوپر دلالت بر آن دارد که يک پديده خلاف هنجار واحد براى رسيدن به رد و نقض يک تئورى کفايت مى کند. نظر کوهن اين است که طى علم هنجارين و متعارف، دانشمندان پديده هاى خلاف هنجار (anomalies) را منجر به ابطال تئورى ها محسوب نمى کنند. بلکه موارد خلاف هنجار ناديده گرفته مى شوند يا در صورت امکان تبيينى از آنها صورت مى گيرد. تنها در صورت فزونى گرفتن و تراکم موارد خلاف هنجار نگران کننده است که براى چارچوب رشته اى يا پارادايم موجود مشکل ايجاد مى شود و ترديدهاى جدى به ميان مى آيد. يک خلاف هنجار خاص اين است که روند عملى علم هنجارين مورد ترديد و تخطئه قرار گيرد.
مثلاً يک مورد خلاف هنجار ممکن است نارسايى هايى را در برخى تجهيزات متداول آشکار کند و اين کار را با ايجاد ترديد در مورد نظريه زيرساختى و اساسى مربوط به آن انجام دهد. اگر بخش بيشتر علم هنجارين متکى بر اين تجهيزات باشد، علم هنجارين اين را دشوار مى يابد که آن مورد خلاف هنجار را ناديده بگيرد و با اطمينان به کار خود ادامه دهد. در واقع علم هنجارين در چنين مواردى ناچار است که امور خلاف هنجار را مطمح نظر قرار دهد. اگر در اين راه، کامياب نباشد و اين موارد به صورت عمده و اساسى درآيد، علم هنجارين به نقطه اى مى رسد که کوهن آن را «بحران» مى خواند.
جالب توجه ترين پاسخ به اين بحران جست وجو براى رسيدن به يک چارچوب رشته اى يا پارادايم بازنگرى شده است. بازنگرى و تجديدنظرى که امکان حذف دست کم بخش اعظم موارد خلاف هنجار و نيز حل بسيارى از مهمترين معماهاى حل ناشده را فراهم مى سازد. چنين تجديدنظر و بازنگرى اى، يک انقلاب علمى (scientific revolution) است. بر طبق نظر کوهن هيچ قاعده اى براى تصميم گيرى راجع به اهميت يک معما و نيز براى سنجش معماها و راه حل هايشان با يکديگر وجود ندارد. تصميم گيرى در مورد اتخاذ يک بازنگرى و تجديدنظر راجع به چارچوب رشته اى يا پارادايم چيزى نيست که به صورت عقلى انجام شود. انتخاب يک پارادايم نيز بنا بر دلايل و عوامل صرفاً عقلى انجام نمى شود. به عقيده کوهن عوامل فراعلمى يا غيرعلمى نيز بر ظهور يک انقلاب علمى اثر مى گذارند. مثل وضعيت سياسى و شرايط اجتماعى و جز اينها.
برخى از جامعه شناسان و مورخان علم اين نکته را دستمايه شرح و بسط اين نظر قرار دادند که ظهور يک انقلاب علمى و در واقع هر گامى در بسط و توسعه علوم، همواره توسط عوامل اجتماعى - سياسى تعيين مى شود. الکساندر برد در نوشته اى که منبع اصلى گفتار حاضر است، در اين باره مى نويسد که کوهن خودش چنين آرايى را رد مى کرد و کارش روشن مى کند که عوامل تعيين کننده در تحولات علمى مخصوصاً در علم جديد را تقريباً در همه موارد بايد در درون خود علم يافت. بويژه در پيوند با قدرت آرا و نظرات رقيب در حل مسأله ها و معماها.
در اين ميان چه بسا اين استنباط صورت گيرد که تئورى هاى علمى در سير تاريخ علم به حقيقت نزديک و نزديکتر مى شوند، اما کوهن همواره اين استنباط و طرز تلقى را رد کرده است. در واقع او در آثار بعدى خود، صريحاً اين را انکار مى کند که به هر معنايى بتوان از نزديکى به حقيقت در علم سخن گفت. او به جاى آنکه از مفهوم تقرب به حقيقت در تحولات علمى سخن بگويد، علاقه مند به نگرشى تحولى (evolutionary) راجع به پيشرفت علمى است. توضيح اين نکته به اين قرار است که سير و توسعه تحولى يک ارگانيسم را مى توان بر پايه واکنش و پاسخ آن به شرايط و چالش هايى توصيف کرد که محيطش براى آن ارگانيسم ايجاد مى کند. اما اين به اين معنا نيست که يک شکل ايده آل و کاملاً مطلوب از ارگانيسم وجود دارد که اين ارگانيسم موجود به تدريج به سوى آن پيش مى رود. علم نيز همين طور است. علم «پيشرفت» مى کند، اما نه به اين معنا که به حقيقت نزديکتر مى شود. بل به اين معنا که با پاسخ گفتن به مسائل و معماها از طريق تئورى ها، بهبود پيدا مى کند و پيشرفت نيز براساس درجه موفقيتش در حل آن مسائل و معماها اندازه گيرى مى شود. پيشرفت با پيش روى علم به سوى يک تئورى حقيقى ايده آل سنجيده نمى شود و اين به زعم کوهن به معناى نسبيت انگارى هم نيست.
چنانکه اشاره شد يکى از موضوعات محورى در کتاب ساختار انقلاب هاى علمى مفهوم پارادايم است. کوهن گاه از اصطلاح پارادايم در معنايى محدودتر استفاده مى کند. او در اين باب، براى نمونه، از تحليل ارسطو از حرکت، از نظام نجومى بطلميوس براى منظومه شمسى، از مفهوم تعادل شيميايى در نزد لاوازيه و از بيان رياضى ميدان الکترومغناطيس توسط ماکسول به عنوان پارادايم ياد مى کند. کوهن حتى بر آن است که نمونه هاى اصلى و محورى علم را مى توان در کتاب ها و رساله ها نيز يافت و از همين رو گاه از کتاب و متن هاى بزرگ به عنوان پارادايم ياد مى کند. مثل المجسطى بطلميوس، رساله درباره عناصر شيمى لاوازيه و اصول رياضيات نيوتن. اين متن ها نه تنها شامل نظريه ها و قوانين محورى اند، بلکه - و پارادايم بودن آنها از همين رو است - نحوه اعمال و به کار بستن اين نظريه ها در حل مسائل مهم و تکنيک هاى رياضياتى يا تجربى جديدى که در آن کاربست ها مورد استفاده قرار گرفته اند (مثل تعادل شيميايى در رساله عناصر شيمى و حساب ديفرانسيل در اصول رياضيات) را نيز دربر دارند.
کوهن اساساً ظهور علم «بالغ» را مرهون اجماع بر سر پارادايم ها مى داند و از علم نابالغ و غيرمنسجم به عنوان علم دوره ماقبل پارادايم (pre-paradigm) نام مى برد. يعنى دوره اى که در مورد «زمينه و چارچوب رشته اى» اجماع و اتفاق نظر وجود ندارد. در اين دوره مکاتب و نحله هاى فکرى مختلف (و رقيب) شيوه ها، تئورى ها و حتى مفروضات متافيزيکى مختلفى دارند. در نتيجه امکان چندانى براى «پيشرفت جمعى» وجود ندارد. حتى پيشرفت موردى توسط يک مکتب خاص نيز به دشوارى تحقق مى يابد زيرا بيشتر انرژى فکرى و نظرى اش صرف جدال و بحث با مکاتب ديگر در مورد بنيان هاى کار علمى مى شود به جاى آنکه صرف بسط و گسترش يک سنت تحقيقى جامع شود. اما پيشرفت، غيرممکن نيست و يک مکتب چه بسا در پژوهش هاى علمى به موفقيتى برسد و بدين ترتيب زمينه را براى وفاق و اتفاق نظر آماده سازد. اين موفقيت، پيروان مکاتب ديگر را به سوى آن مکتب سوق مى دهد و رفته رفته نوعى اجماع گسترده بر سر حل معماهاى جديد شکل مى گيرد...
مفهوم قياس ناپذيرى:
نگرش تجربى متداول راجع به ارزيابى تئورى ها، داورى راجع به کيفيت معرفتى يک نظريه را مبتنى بر اعمال قواعدى خاص در مورد تئورى و شواهد مربوط به آن مى داند، ديدگاه کوهن که در مقابل اين ديدگاه قرار دارد آن است که ما کيفيت يک تئورى (و شواهد مربوط به آن) را با مقايسه آن با يک تئورى پارادايمى ارزيابى مى کنيم. بنابراين معيارهاى ارزيابى داورى، قواعد ثابت و پايدار و مستقل از تئورى نسيتند. آنها مستقل از تئورى نيستند چون مستلزم مقايسه با يک تئورى و پارادايم مربوط به آن هستند. آنها پايدار هم نيستند چون پارادايم طى يک انقلاب علمى دچار تغيير و دگرگونى مى شود. از باب مثال، در سده هفدهم شرح نيوتن از گرانش و جاذبه در نظر خيلى ها در قياس با مثلاً تبيين بطلميوس از حرکت سيارات بر حسب افلاک متحد المرکز يا با تبيين دکارت بر پايه حرکت گردابى (Vortices, vortex) شرحى ناتوان به حساب مى آمد.
اما بعدها که تئور ى نيوتن پذيرفته شد و پارادايم مربوط به آن قبول عام يافت آنچه پيشتر نوعى کاستى به شمار مى رفت با ديدى ديگر ديده مى شد و ديگر کاستى به حساب نمى آمد. در نتيجه، مقايسه ميان تئورى ها آنطور که ديدگاه تجربه گراى متداول گمان مى کرد سر راست و سهل نبود زيرا معيارهاى ارزيابى، خودشان دستخوش تغيير و دگرگونى بودند. اين نوع دشوارى در مقايسه ميان تئورى ها نمونه اى از آن چيزى است که کوهن و فايرابند آن را «قياس ناپذيرى» (incommensurability) مى نامند. بر طبق اين نظر تئورى ها با يکديگر قياس ناپذيرند چون مقياس مشترکى ميان آنها وجود ندارد. اگر پارادايم ها مقياس ها يا سنجه هاى حل معماها باشند پس حل معماها يا حل مسأله هاى بسط يافته در دوره هاى مختلف علم هنجارين (normal) بر پايه پارادايم هاى مختلفى مورد مقايسه قرارمى گيرند و لذا فاقد يک مقياس مشترک خواهند بود. البته کوهن تصريح مى کند مفهوم قياس ناپذيرى به اين معنا نيست که تئورى ها از هيچ جهت با يکديگر قابل مقايسه نيستند. (non comparability). با اين حال روشن است که نظر کوهن در مورد قياس ناپذيرى، مقايسه ميان تئورى ها را از آنچه عموماً فرض مى شود بسيار دشوارتر و حتى در پاره اى موارد غيرممکن مى سازد.
مى توان سه نوع قياس ناپذيرى در نظرات کوهن ديد:
۱- روش شناختى - يعنى اينکه هيچ مقياس مشترکى وجود ندارد. چون روش هاى مقايسه و ارزيابى تغيير مى کنند.
۲- ادراکى يا مشاهده اى - به اين معنا که شواهد مبتنى بر مشاهده نمى تواند مبناى مشترکى براى مقايسه تئورى ها فراهم کند زيرا تجربه ادراکى وابسته به تئورى است.
۳- سومين قياس ناپذيرى از نوع زبانى و معناشناختى (semantic) است: اين واقعيت که به زبان تئورى ها در دوره هاى مختلف علم با يکديگر متفاوت است مانعى بر سر راه مقايسه ميان آن تئورى هاست.
در توضيح اين موارد در نهايت اختصار مى توان گفت:
۱- کوهن پنج ويژگى را پايه و اساس مشترک انتخاب يک تئورى مى داند: دقت (accuracy)، انسجام (consistency) هم انسجام درونى و هم انسجام با تئورى هاى پذيرفته شده جارى، دامنه (Scope) به اين معنا که نتايج تئورى بايد دامنه اى فراتر از داده هاى اوليه داشته باشد، سادگى (simplicity) و ثمربخشى (fruitfulness) براى تحقيقات بعدى. به عقيده کوهن اينها اگرچه عوامل سازنده علم هستند نمى توانند به قطع و يقين منتهى به انتخاب علمى شوند. زيرا اولاً اين معيارها غيردقيق اند و از همين رو جا براى اختلاف در مورد ميزان پايبندى به آنها وجود دارد. ثانياً در مورد نقش اين معيارها در مقابل يکديگر مخصوصاً وقتى در تعارض با هم باشند نيز ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد.
۲- در مورد قياس ناپذيرى ادراکى يا مشاهده اى هم بايد گفت که يکى ازوجوه مهم و مورد علاقه کوهن در کتاب ساختار انقلاب هاى علمى بحث درباره ماهيت ادراک بود و اينکه چگونه ممکن است آنچه يک دانشمند مشاهده مى کند در نتيجه يک انقلاب علمى تغيير کند و به گونه اى ديگر مورد ادراک قرار گيرد. کوهن بر پايه آثار هنسون (۱۹۵۸) و نيز با توجه به مطالعات روانشناختى لئوپستمن و جروم برونر (۱۹۴۹) به بسط ديدگاهش درباره وابستگى مشاهده به تئورى پرداخت. ديدگاه معيار پوزيتيويستى اين بود که مشاهده، يک داور و به اصطلاح حکم قطعى غيرجانبدارانه ميان تئورى هاى رقيب است. ديدگاهى که کوهن مطرح ساخت اين نظر را رد مى کرد و حاکى از آن بود که مشاهده مى تواند از اعتقادات و تجربه هاى پيشين اثر بپذيرد. در نتيجه نمى توان انتظار داشت که دو دانشمند وقتى رويداد واحدى را مشاهده مى کنند مشاهدات غيروابسته به تئورى و يکسانى داشته باشند. کوهن مى گويد که گاليله و يک ارسطويى وقتى به يک آونگ نگاه مى کردند چيزهاى متفاوت مى ديدند.
۳- در مورد قياس ناپذيرى معناشناختى هم به اختصار مى توان گفت: در ساختار انقلاب هاى علمى کوهن مى گويد که جابه جايى ها و تغييرات مهمى در معانى اصطلاحات اصلى و کليدى پديد مى آ يد که حاصل انقلاب هاى علمى است. کوهن از باب مثال مى گويد مفهوم «جرم» در نزد نيوتن را نمى توان به همان معنايى که انيشتين از «جرم» مراد مى کرد گرفت. امورى از اين دست موجب مى شود که نتوان به راحتى به مقايسه تئورى ها پرداخت و از تقرب به حقيقت در سير پيشرونده تاريخ علم سخن گفت. کوهن همچنين بر اين عقيده است که به دلايل متعدد مفهوم نزديک شدن به حقيقت يا مشابهت با آن خود امرى فاقد انسجام و سازوارى است.
تاريخ علم:
چنانکه اشاره شد تاريخ علم اهميت ويژه اى در نزد کوهن دارد فى المثل در ساختار انقلاب علمى ثابت مى کند که علم ارسطويى، علمى اصيل بود و کسانى که در درون آن سنت کار مى کردند بويژه آنان که بر پايه هيأت بطلميوسى به تحقيق و کاوش مى پرداختند درگير فعاليت هاى علمى تماماً معقول بودند. به علاوه کوهن نشان داد که کپرنيک خود بيش از آنچه معمولاً ابراز مى شود وابسته به سنت ارسطويى و بطليموسى بود. يعنى برخلاف گمان عمومى.
کپرنيک دانشمندى کاملاً «مدرن» نبود که بساط سنت علمى پيش از خود را يکسره در نوردد و به دور افکند و بنيانى تماماً نو دراندازد.
کوهن و علوم اجتماعى:
به زعم برخى از صاحبنظران تأثيرگذارى کوهن در بيرون از حوزه تخصصى فلسفه علم بسيار بيشتر از خود فلسفه علم بوده است. اين تأثيرگذارى بويژه در عرصه اجتماعى، چشمگير بوده است. درواقع آرا و نظرات کوهن در رشد و گسترش «جامعه شناسى معرفت علمى» تأثير فوق العاده داشته است. يکى از نظرات محورى آثار کوهن آن است که دانشمندان در داورى هايشان صرفاً بر پايه عوامل خودآگاه و قواعد روشن عمل نمى کنند و عوامل ديگر از جمله عوامل جامعه شناختى و اجتماعى نيز در کارشان تأثيرگذار است. يکى از موضوعات محورى در جامعه شناسى معرفت علمى، توصيف و تحليل همين عوامل است...
- 17
- 3