«آفريقا» براي ما ايرانيها، سرزمين ناشناختههاست، سرزميني كه ما بيشتر آن را از طريق فيلمها و مستندهاي حيات وحشش ميشناسيم. كشورهايي كه در عين برخورداري از مخازن بيكران معدني و حتي طلا، برليان، ياقوت و... مردمانش بازهم مانند پيشينيانشان در فقر زندگي ميكنند. در چنين شرايطي طبيعي است كه «آفريقا» گزينه جذابي براي مهاجرت ايرانيان نباشد. اما هميشه استثناهايي هم وجود دارند. افرادي كه به خاطر روحيه ماجراجويانهشان كشورهاي كمتر شناخته شده جهان را براي مهاجرت انتخاب ميكنند.
فاطمه اميري، يكي از همين افراد است. يك خبرنگار قديمي كه سالها در روزنامهها و نشريات ايران از جمله خود روزنامه ايران به عنوان گزارشگر قلم ميزد تا اينكه در سال ٩٠ و بعد از سفري كه به آفريقا داشت تحت تاثير زندگي مردم آنجا قرار گرفت و به همراه همسرش به تانزانيا رفت و زندگي جديدي را شروع كرد. بانويي ايراني كه برخلاف گذشته كه وي را به خاطر گزارشهاي اجتماعي خوبش ميشناختند، امروز به لطف رسانههاي بزرگ دنيا و مصاحبههايي كه با وي كردهاند، او را به نام بانوي موفق ايراني در بخش گردشگري و رستورانداري ميشناسند، چرا كه اين روزها رستوران و اقامتگاهي كه وي چند سال قبل در شهر ساحلي دارالسلام راه انداخته، به پاتوقي براي خارجيها و البته ايرانيهاي مقيم تانزانيا و حتي ساير كشورهاي همسايه بدل شده است. رستوراني كه هنوز هم به سبك رستورانهاي ايراني قرمه سبزي، فسنجان و... براي مشتريانش سرو ميكند. با او درباره آفريقا و حال و هواي زندگياش در قاره سياه و شهر تانزانيا گفتوگو كردهايم.
علت مهاجرت شما به آفريقا چه بود؟ شما سالها در ايران روزنامهنگار بوديد و در حوزه اجتماعي مينوشتيد، پس چه شد كه تصميم به مهاجرت آن هم به آفريقا گرفتيد ؟ اصلا چرا آفريقا ؟
خب من به شما حق ميدهم. چون واقعيت اين است كه اينجا آخرين جايي است در دنيا كه شايد كسي بخواهد به عنوان مقصد مهاجرت انتخاب كند. من هم وقتي اينجا را انتخاب كردم خيليها همين سوال شما را مطرح ميكردند و ميپرسيدند: چرا آفريقا؟! شايد دليلش اين باشد كه ما ايرانيها بيشتر آفريقا را با فقر و گرسنگي و تصاوير قحطيزدگاني ميشناسيم كه از تلويزيون پخش ميشود. اما وقتي به اينجا آمدم، ديدم از آن همه ترس و وحشتي كه ديگران از آفريقا دارند، هيچ خبري نيست. زندگي در اينجا هم مانند تمام كشورهاي ديگر در سرتاسر جهان جريان دارد. به اضافه اينكه همه مهاجران به آفريقا - كه اغلب هم از كشورهاي توسعهيافته و پيشرفته هستند - با هم در يك نكته متفقالقولاند و آن آرامش و آسودگي خيال شما در اينجاست. در واقع از آن واهمه، شتاب و اصرار براي حركت و دويدن كه ناشي از زندگي در شهرهاي بزرگ ميبينيد، در اينجا خبري نيست.
با اين همه قبل از مهاجرت به آفريقا چه چيزي شما را به اين كار ترغيب كرد. يعني آيا شناخت و تجربه خاصي از آنجا داشتيد يا همين طوري و از سركنجكاوي آنجا را انتخاب كرديد؟
من از آن دست آدمهايي هستم كه معتقدند همه ما فقط يكبار «زندگي» ميكنيم و حق زندگي داريم. به همين خاطر بهتر است و بايد آن را هر طوري كه دوست داريم بگذرانيم. من سالها همانطور كه گفتيد در ايران روزنامهنگار بودم و در روزنامه ايران و چند مجله و نشريه ديگر گزارشهاي اجتماعي مينوشتم. نخستينبار ١٢ سال پيش بود كه به آفريقا آمدم آن هم در قالب يك سفر توريستي و بعد از دو سال پياپي درخواست ويزا از سفارت كنيا در تهران. دفعه دوم اما همهچيز براي من به شكل متفاوتي رقم خورد. در بهار سال ٩٠ هم باز براي ديدار و گردش به تانزانيا آمدم و زيبايي و آرامش اين كشور و مردمش چنان تحت تاثيرم قرار داد كه به صورت جدي تصميم گرفتم اين كشور را براي مهاجرت و نقل مكان انتخاب كنم. البته در اين ميان برخي مسائل شخصي هم موثر بودند اما مهمترين عامل همان بود كه گفتم.
ببينيد آفريقاييها پول ندارند. فقيرند و سطح زندگي آنها حتي از پايينترين استانداردهايي كه ما ميشناسيم هم كمتر است اما مهربانند، لبخند ميزنند و چنان با شما در كوچه و خيابان سلام و عليك و خوش و بش ميكنند كه انگار سالهاست شما را ميشناسند. به عنوان يك خارجي هيچوقت احساس نكردم در ميان شان غريبه هستم. درهاي دل آنها، با چند كلمه گفتوگو به زبان محليشان، به روي شما گشوده ميشود، زندگي در اينجا براي ما خارجيها انگار به نوعي بازگشت به گذشته است. براي من اينجا همهچيز طعم كودكي هايم را دارد. وقتي زندگي سادهتر بود و مردم مهربانتر و صميميتر بودند، دستكم اين تجربه زندگي من در تانزانياست.
پس بايد فرهنگ شان به فرهنگ ما ايرانيها نزديك باشد؟
دقيقا. مثلا اينجا يكي از لذتبخشترين عادت مردم، غذاخوردن با هم ديگر است. حتي اگر اين غذا لقمهاي كم و كوچك باشد براي خوردن آن بايد همه دور هم بنشينند با هم گپ بزنند، بخندند. انگار ايستاده غذا خوردن و سريع تمام كردن آن را جوري بياحترامي به خودشان و ديگران ميدانند. من هيچوقت يك تانزانيايي را نديدهام كه در حال راه رفتن در خيابان يا ايستاده و با عجله چيزي بخورد يا شتابي براي تمام كردن غذايش داشته باشد. اوايل خيلي به اين عادت آنها حسرت ميخوردم اما بعد ديدم اين عادت پسنديده ما ايرانيها هم بوده - و البته هنوز هم هست - اما شرايط زندگي به ويژه در شهرهاي بزرگ باعث شده در ميان ما تا حدودي كمرنگ شود.
يك موضوع خاص و مورد توجه ديگر در فرهنگ آفريقايي، زندگي در زمان «حال» است. اينجا نه گذشتهاي هست و نه آيندهاي كه به خاطر آن غصه بخوريد يا نگرانش شويد. اصلا به ويژه «آينده» واژه گم شده يا نيامدهاي در فرهنگ اين مردم است. براي مردم اينجا همهچيز در اكنون ميگذرد. «ساساهيوي» بهترين واژه براي بيان اين احساس است. واژهاي به معناي همين «حالا». مردم در اينجا تا جايي كه من متوجه شدهام، نگرانياي بابت آينده ندارند. آينده زيست نشده و نيامده حتي اگر چند روز و چند ساعت بعد هم باشد، برايشان بيمعني است. در اين فرهنگ است كه يك آفريقايي همين كه غذاي روزانهاش را داشته باشد، برايش كفايت ميكند تا تمام چند ساعت باقي مانده روز را روي برگ پهن درخت موزي يا يك تيوپ كهنه يا سطل حلبي و چه بسا روي كنده درختي در ساحل به خواب خوش برود. با اين همه من هم چالشهاي خاص خود را در اينجا داشتم.
پس شايد به همين دليل باشد كه چندان در قيد و بند توسعه كشورشان نيستند؛ يعني بيشتر از اينكه به فكر توسعه كشورشان باشند، دنبال گذران زندگي بدون دغدغه هستند.
اين همان موضوعي است كه سازمانهاي بينالمللي فعال در آفريقا هم به نوعي با آن دست به گريبان هستند. همسان كردن معيارهاي توسعه با فرهنگ رايج كار دشواري كه پيش روي همه موسسههاي بينالمللي مانند بانك جهاني در آفريقاست. مردمي كه نميتوانند دو دو تا چهار تا را حساب كنند چگونه قادرند با معيارهاي شناخته شده براي توسعه يافتگي همراه شوند. در خيلي از كشورهاي آفريقايي هنوز زيرساختهاي توسعهاي وجود ندارد يا نيمه كاره مانده. آموزش عمومي گسترده، بهداشت، آب آشاميدني سالم و تغذيه مناسب فراهم نيست. در چنين شرايطي رسيدن به توسعه كاري زمان بر و طولانيمدت را ميطلبد. البته در برخي كشورهاي آفريقايي مانند كنيا و تا حدودي تانزانيا در سالهاي گذشته اقدامات خوبي از سوي دولتها صورت گرفته است تا مثلا آموزش عالي گسترش پيدا كند و نيروي محلي متخصص تربيت شود يا در سطح عمومي بهداشت و تغذيه مناسب فراگير شود. اما مثلا در آفريقا هنوز مالاريا و تيفوييد به راحتي قرباني ميگيرند.
با اين مطالبي كه شما تعريف ميكنيد كه باز هم ترس ما ايرانيها از آفريقا بيشتر ميشود!
چرا؟! اينها مطالبي بود براي آشنايي شما با شرايط عمومي زندگي و بهداشت مردم آفريقا و به طور مشخص تانزانيا. اما اين به آن معنا نيست كه اين مسائل به عنوان يك خارجي شما را درگير خودش كند. بگذاريد يك خاطره بامزه را برايتان نقل كنم. يكبار كه به ايران آمده بودم خواهرم با كنجكاوي از من درباره مالاريا و اينكه شنيده چقدر خطرناك است و باعث مرگ و مير زيادي در آفريقا ميشود، ميپرسيد. وقتي برايش توضيح دادم و اضافه كردم كه مالاريا اصلا خطرناك نيست و خود من مثلا تا به حال سه بار مالاريا گرفتهام چشمها و دهانش همزمان از تعجب باز شده بود و باورش نميشد. خب توضيح من اين بود كه مالاريا اگر به موقع تشخيص و درمان شود اصلا بيماري خطرناكي نيست. آنچه ما از خبرهاي مربوط به نرخ بالاي مرگ و مير در اثر مالاريا ميشنويم مربوط به عدم تشخيص به موقع ودرمان آن است كه اتفاقا تشخيص و درمان در ابتداي شروع بيماري هم پروسهاي ارزان و ساده است. يك آزمايش خون ساده و مصرف دارو. اما متاسفانه در برخي مناطق آفريقا به دليل در دسترس نبودن امكانات پزشكي و بهداشتي مالاريا موجب مرگ و مير ميشود و فقر و ناآگاهي مردم هم به آن دامن ميزند. يعني در كل شايد يك دلار كل هزينهاي باشد كه يك آفريقايي براي درمان مالاريا نياز داشته باشد كه البته در بسياري مناطق، مردم تا اين حد هم توان مالي ندارند، برخوردهايي اينچنيني بارها از سوي ديگران برايم پيش آمده است.
پس با اين حساب شكاف و اختلاف طبقاتي هم در آنجا بايد خيلي زياد و مشهود باشد؟
بله. شايد بهتر باشد آفريقا را قله تضاد كره زمين ناميد، جايي كه بسياري از سوپر ميلياردرهاي دنيا در تورهاي لاكچري و بسيار گران قيمت براي تفريح و شكار شير و فيل به آن سفر ميكنند اما حتي يك دلار از اين پول سهم درمان مالارياي كودك سياه قاره نميشود. بيشتر كشورهاي آفريقا هم منابع معدني و ثروت بسيار دارند. من الان نميخواهم در اين باره صحبت كنم. اما اختلاف طبقاتي واقعا زياد است. فقر و سوءتغذيه بيداد ميكند. در حال حاضر تركيب جمعيتي تانزانيا به ترتيب به عربهاي مهاجر (كه از ٥٠٠ يا ٦٠٠ سال پيش به تانزانيا آمدهاند) و بعد از آن هنديها و در مرحله آخر خود مردم سياهپوست تقسيم ميشود. بيشتر تجارت و سرمايهگذاريها در اختيار عربها و هنديهاست و سهم سياهپوستها از اين كسب و كارها و تجارتهاي بزرگ تقريبا هيچ است. مثلا شما ميبينيد در يك خيابان كه خانه قصر مانند يك عرب يا هندي قرار دارد و در كنارش، در يك بيغوله مانند يك سياهپوست تانزانيايي با خانوادهاش زندگي ميكند. حالا نكته اينجاست كه اين هنديها يا عربهاي پولدار كه در همين كشور هم به همهچيز رسيدهاند حتي حاضر نيستند براي كوچهاي كه خانه خودشان هم در آن قرار دارد كوچكترين هزينهاي كنند.
از تركيب جمعيتي تانزانيا صحبت كرديد؛ من شنيدهام كه تانزانيا سالها پيش مقصد مهاجراني از شيراز هم بوده آيا الان از نسل آن مهاجران در اين كشور نام و نشاني هست؟
بله همانطور كه اشاره كرديد هموطناني از شيراز، حدود ٨٠٠ تا ٩٠٠ سال پيش به تانزانيا آمدهاند. آنها با افراد محلي ازدواج كردند و بعد از گذشت چند نسل ديگر به طور مشخص در تركيب جمعيت حال حاضر اين كشور قرار ندارند. در اينجا شهري وجود دارد كه شما در آن ميتوانيد به تماشاي بقاياي خانههايي برويد كه شيرازيها براي نخستينبار در اين كشور آفريقايي ساختهاند. نكته قابل توجه اين است كه خيلي از مردم تانزانيا اصلا نميدانند شيراز شهري در ايران است. مهاجرت شيرازيها به تانزانيا و جزيره زنگبار اما سبب شد خيلي از عادتها و رسمهايشان در بين اين مردم باقي بماند و حتي خيلي از لغات فارسي، به شكلي اعجابانگيز وارد زبان «سواحيلي» شود. لغاتي مانند دادا به معناي خواهر و كاكا به معناي برادر و...
زبان سواحيلي زبان رسمي تانزانياست؟
زبان انگليسي و سواحيلي هر دو زبان رسمي تانزانيا هستند. البته انگليسي در ميان مردم تحصيلكرده بيشتر رايج است. كلا زبان سواحيلي تركيبي از زبانهاي فارسي، عربي، انگليسي و هندي است. به اضافه لغاتي كه از نظر زبانشناسي بر گرفته از آواهايي است كه مردم بومي آفريقا در زندگي قبيلهاي خود استفاده ميكردند.
اينكه به زندگي قبيلهاي اشاره كرديد به اين معناست كه ساختار خانوادهها هنوز بر مبناي قبيله است؟
اين رويه امروز در مناطق شهر نشين كاملا تغيير كرده است. اما هنوز در دهكدههاي ماسايي و روستاها، زندگي و روابط قبيلهاي ديده ميشود. يك نكته جالب برايتان از ماساييهاي تانزانيا بگويم؛ اينها در واقع هنوز ساختار قومي خود را حفظ كردهاند و خيلي از آيينها و رسوم اجدادشان را اجرا ميكنند و طرز لباس پوشيدنشان هم خاص خودشان است. با اينكه به خاطر داشتن گلههاي گاو و همچنين بازديد مداوم توريستها از دهكدههايشان وضعيت مالي خوبي هم دارند اما در ميان جامعه شهر نشين چندان مقبول نيستند و تانزانياييهاي شهرنشين شده آنها و شيوه و سبك زندگي شان را نميپسندند و از آنها كناره گرفته و خود را به خاطر تغييرات در نوع زندگي و پوشش و... در رتبه بالاتري ميبينند. اما در شهرها هم با وجود ميل به اين تغيير همچنان خيلي از اصول زندگي تحت تاثير آداب قبيلهاي است. مثلا ازدواج و ارتباط زن و مرد، خيلي عادي و طبيعي است. دخترها در سنين پايين ازدواج ميكنند، بچهدار ميشوند و بعد به تنهايي از خود و فرزندشان مراقبت ميكنند. عمر يك زندگي فقط به قدر به دنيا آمدن يه بچه است به همين دليل ديدن مادران تنها در اينجا خيلي ساده است، يعني شايد به سختي بتوانيد يك خانواده كامل متشكل از پدر و مادر و بچهها را با هم ببينيد.
يكي ديگر از مواردي كه ايرانيها، آفريقا را با آن ميشناسند، انجام مراسم عجيب و جادوگري و كارهاي محيرالعقول است. واقعا همين طور است وآفريقا مهد و مركز جادو است؟
به هرحال هر چه جامعه اي سنتيتر باشد برخي باورهاي خاص در ميان مردم آن بيشتر است. در تانزانيا با وجود اينكه بيشتر مردم اين كشور پيرو اديان اسلام و مسيحيت هستند ولي باز هم اعتقادات و باورهاي جادويي همچنان در بين آنها وجود داشته، كسب و كار جادوگران هم حسابي رونق دارد. متاسفانه اين موضوع در مواردي زيانهاي زيادي به زندگي عدهاي وارد ميكند. يكي از دردناكترين اين باورها مربوط به البينوها (بچههاي سفيد و زالي كه در خانوادههاي سياه پوست متولد ميشوند) ميشود. جادوگران تانزانيايي بر اين باور عمومي دامن ميزنند كه هر كس از اعضاي بدن البينوها استفاده كند يا پودر استخوانهاي آنها را در غذايش بريزد داراي قدرت جادويي ميشود. بنابراين جان «البينوها» در تانزانيا و چند كشور ديگر اين قاره هميشه در معرض خطر است. در واقع يك اعتقاد قديمي مبني بر اينكه البينوها نيروي خاص دارند سبب تجارت اعضاي بدن آنها شده است. بد نيست بدانيد كه در اكتبر سال ٢٠١٥ همزمان با راه افتادن كمپينهاي تبليغاتي كانديداهاي رياستجمهوري تانزانيا ناگهان تهديدها عليه جان البينوها بيشتر از قبل شد، چرا كه برخي طرفداران كانديداها ميخواستند با استفاده از اعضاي بدن البينوها بخت پيروزي كانديداي خود را در انتخابات بالا ببرند. جان «البينو»ها حتي از طرف افراد خانواده شان هم تهديد ميشود چون اغلب آنها هستند كه مثلا در ازاي پول حاضر ميشوند فرزند البينوي خود را در اختيار جادوگران بگذارند.
اما صرف نظر از اين مورد خاص به طور كل در بين مردم حتي شهر نشين شده امروزي هم مراجعه به جادوگر براي مواردي مثل بچهدار شدن، رونق پيدا كردن كاسبي و... رايج است. در يكي از اين مراسم كه خود من شاهد آن بودم جادوگري دربرابر يك زن و پسر بچه كوچكش كه گويا براي حل مشكل زناشويي با همسرش پيش وي آمده بود، داخل آب نزديك ساحل رفت و وردهايي را خواند و خروسي را كشت و خونش را روي پسر بچه بيچاره وحشتزده ريخت.
به تركيب جمعيتي مسلمان و مسيحي در تانزانيا اشاره كرديد. در چنين شرايطي در اين كشور تداخلات مذهبي وجود ندارد؟
در تانزانيا تقريبا حدود ٣٠ تا ٣٥ درصد مردم مسلمان و همين حدود هم مسيحي هستند و بقيه هم پيروان آيينهاي بومياند. اما من هيچوقت نديدم كه مثلا يك مسلمان يا مسيحي با هم دچار اختلاف شوند، همه كنار هم زندگي ميكنند. با هم ازدواج ميكنند و در يك محيط كار ميكنند. دو عيد خيلي مهم در اين كشور عيد فطر و ديگري تولد حضرت مسيح است كه در تعطيلات عمومي مربوط به آن، همه سهيم هستند. مثلا الان كه ماه رمضان است حتي مردم مسيحي و ديگر مذاهب نيز، مراعات روزهداران را ميكنند. كلا اين مردم خيلي صلح دوست و مهربان هستند و آرامش خاصي دارند تا آن حد كه گاهي آرامش آنها موجب تعجب و حيرت ما ميشود كه تا چه حد ميتوان زندگي را ساده گرفت.
فكر نميكنم جمعيت ايرانيهاي ساكن آفريقا چندان زياد باشد، درست است؟
بله. اصولا «آفريقا» جزو اولويتهاي ما ايرانيها براي مهاجرت نيست. ترجيح بيشتر ما براي مهاجرت انتخاب جايي است كه شرايط بهتر زندگي از لحاظ تحصيلي و اقتصادي و... را برايمان ايجاد كند. البته اينجا هم براي تحصيل كودكان مدارس بينالمللي، مراكز تفريحي و خريد و زندگي با استاندارد بالا وجود دارد اما مثلا موضوع كار و كسب درآمد در آفريقا در مقايسه با جاهاي ديگر كمي پيچيده است. در اينجا شما يا بايد از طرف شركتهاي بينالمللي براي كار و تخصص تان دعوت به كار شويد يا با سرمايه خودتان اقدام به راهاندازي كسب و كاري كنيد. به همين دليل ايرانيها خيلي از آمدن به آفريقا استقبال نميكنند. اما يك خصلت كه بيشتر خاص آفريقاست و شما در كشورهاي مورد توجه مهاجران ايراني نميبينيد يا كمتر ميبينيد حس خوب در خانه بودن است. مخصوصا اينكه در اينجا حس اينكه شهروند درجه دو هستيد را نداريد. چه بسا گاهي حتي در موقعيتهاي مشابه، ممكن است بيشتر از يك آفريقايي از امتيازات خاص برخوردار شويد. چون با هر معيار كه بسنجيد در مقايسه با يك آفريقايي زندگي، تحصيلات و تخصص و درآمد بالاتري داريد. خب حالا همه اينها را كه گفتم اضافه كنيد به اينكه مردم ما بيشتر افريقا را با گرسنگي و قحطي و فقر ميشناسند. به همين دلايل تعداد ايرانيها در آفريقا به طور كلي و در تانزانيا به طور خاص كه من ميدانم خيلي زياد نيست. مثلا تعداد خانوادههاي ايراني كه در شهر دارالسلام (پايتخت تانزانيا) هستند شايد به تعداد انگشتان دست هم نرسد. البته ايرانيهايي هم هستند كه در شركتهاي بينالمللي خارجي در تانزانيا و ديگر كشورهاي آفريقايي كار ميكنند كه مدام بين ايران و اينجا در رفت و آمدند.
حالا واقعا شرايط براي زندگي و مهاجرت و كار در تانزانيا كه شما هستيد، سخت است؟
اتفاقا اصلا اين طور نيست اما همهچيز نسبي است. اولا كه زندگي در آفريقا با روحيه هر كسي جور در نميآيد. كما اينكه حتي هر كسي هم، آفريقا را به عنوان مقصد سفر توريستي خودش هم انتخاب نميكند. آمدن به آفريقا يك روحيه خاص و شايد تا حدي، ماجراجويانه ميخواهد. اما خود من هميشه ترجيح ميدادم اگر قرار باشد به كشوري مهاجرت كنم جايي نباشد كه من شهروند درجه دو به شمار بيايم. همانطور كه قبلا هم گفتم در آفريقا شما اين احساس را نداريد به دو دليل عمده؛ اول به خاطر اينكه سفيدپوست هستيد و دوم اينكه با هر درجه از قدرت مالي هم كه باشيد در مقايسه با يك آفريقايي از امكانات و زندگي راحتتري برخورداريد.
اما شايد بد نباشد كه بدانيد در حال حاضر، بيشترين مهاجران در آفريقا از كشورهاي اروپايي و امريكا هستند كه البته بيشتر در شركتهاي بزرگ كار ميكنند و بخشي از نيروي متخصص مورد نياز در آفريقا را شامل ميشوند و اغلب هم با خانوادههاي خود براي مدتهاي طولاني در تانزانيا اقامت ميكنند. خيلي از مردم اروپا اينجا را به خاطر طبيعت زيبا و هواي آفتابي آن دوست دارند. حتي دوستي امريكايي كه ساكن شهر نيويورك بود ميگفت زندگي در دارالسلام را به زندگي در نيويورك ترجيح ميدهد. چون اينجا همهچيز راحتتر است و از آن فشار و دوندگي زندگي در نيويورك خبري نيست. ضمن آنكه طبيعت تانزانيا بسيار زيباست.
همسرتان هم با مهاجرتتان به آفريقا و تانزانيا موافق بود؟
بله. با هم اين تصميم را گرفتيم. آن هم بعد از دو سفري كه قبلا به آن اشاره كردم.
خود شما هم از همان ابتدا به قصد راه انداختن كسب و كار و سرمايهگذاري به تانزانيا رفتيد؟
بله، همين طور است ما اينجا يك رستوران راه انداختهايم ولي اين را هم بگويم كه من و همسرم از ابتدا به فكر باز كردن رستوران نبوديم. اما بعد از مدتي اقامت در شهر دارالسلام اين تصميم را گرفتيم. البته اين را هم اضافه كنم كه باز كردن رستوراني ايراني در يك كشور آفريقايي از يك سو بدون اينكه شما شناخت و اطلاعاتي درباره آن محيط، فرهنگ و مردمش و نحوه كار و قوانين در آنجا داشته باشيد و از سوي ديگر بدون داشتن تجربه و سابقه كار حرفهاي رستورانداري و آشپزي خيلي ساده و آسان نبود.
اتفاقا من هم ميخواستم همين را بپرسم. اينكه شما با توجه به اينكه سالها روزنامهنگار بوديد، چطور اين روند را طي كرديد كه به مرحله باز كردن رستوران رسيديد؟ آيا به آشپزي علاقه داشتيد يا آشپز از ايران برديد؟
خب دانش آشپزي من ميتوانم بگويم حتي از دانش معمولي يك خانم خانهدار هم كمتر بود چون خيلي زمان براي غذا درست كردن نداشتم. درباره آشپزي انواع كبابهاي ايراني هم مطلقا دانشم صفر بود. در زماني كه به تانزانيا مهاجرت كرديم هم اصلا قصدي براي راهاندازي رستوران ايراني نداشتيم كه بخواهم در ايران دوره و كلاس خاصي بروم. به هر حال شرايط به گونهاي پيش رفت كه من در اين مسير قرار گرفتم و بهطور جدي خودم را با يك چالش روبهرو ديدم. نميخواستم با بردن آشپز از ايران خودم را از فرصتي كه براي يادگيريام پيش آمده بود، محروم كنم ضمن آنكه دستمزد بردن آشپز از ايران هم بسيار بالا بود. اين بود كه خودم دست به كار شدم و در آفريقا شروع كردم با كمك سايتهاي اينترنتي به ياد گرفتن طرز تهيه انواع كبابها و خورشتهاي ايراني. از همان كارگرهاي محلي هم كمك گرفتم. اوايل اين كار خيلي سخت بود. خيلي سخت. اما به تدريج تبحرم بيشتر شد. آموختم و پيش رفتم.
يعني الان همه غذاهايي كه سرو ميكنيد ايراني است؟
همانطور كه قبلا هم گفتم بيشتر مشتريهاي ما اروپاييها و امريكاييهايي هستند كه در تانزانيا زندگي و كار ميكنند. به لطف آشپزهاي حرفهاي هموطنم در رستورانهاي ايراني سراسر جهان، غذاي ايراني جايگاه خاصي در بين غذاهاي بينالمللي پيدا كرده من با استفاده از اين خوشنامي و وجهه خوب غذاي ايراني ميتوانم بگويم، توانستهام رضايت حداكثري بيشتر مشتريان رستوران را جلب كنم.
با اين همه باز هم برايم جالب است كه يك روزنامهنگار ايراني درست در وسط آفريقا قرمهسبزي بپزد و خورش فسنجان در منوي رستورانش قرار بدهد؟
چرا كه نه... ؟! اشاره به خورش فسنجان كرديد خوب است كه بگويم خيلي از مشتريان امريكايي ما مخصوصا عاشق خورش فسنجان هستند به خوبي اين غذا را ميشناسند و از طعم آن بسيار لذت ميبرند. ميتوانم بگويم از كاري كه انجام دادم راضيام و احساس موفقيت ميكنم اينكه حتي به تدريج ياد گرفتم چطور با استفاده از سبزيجات و گوشت محلي غذاهايي درست كنم كه نزديكترين طعم و رنگ و بو را به غذاهايي داشته باشد كه در كشور عزيزم طبخ و مصرف ميشود و با اين كار نماينده خوبي براي فرهنگ ايراني باشم. اين برايم بسيار لذتبخش است كه مثلا براي مشتري كنجكاو اروپايي، امريكايي يا ژاپني درباره فرهنگ غذاي ايراني توضيح ميدهم و اينكه هر كدام از اجزاي غذاي ايراني يك پيشينه و دانشي در بطن خود دارد. اينكه به آنها ميگويم چرا ما كباب را با ليموترش و پياز سرو ميكنيم يا چرا روي آن سماق ميپاشيم. گاهي بحث درباره ايران و فرهنگ و عادات مردمانش در حين پذيرايي از مشتريها وجودم را سرشار از رضايت ميكند كه اگر الان ديگر كار روزنامهنگاري نميكنم در عوض به اينگونه پلي براي شناساندن فرهنگ كشورم به ديگر مردم جهان هستم.
شما در كشوري رستوران زدهايد كه ايراني در آن بسيار كم است، با اين وجود با توجه به اينكه آيا بازهم كار رستوران مقرون به صرفه و اقتصادي است؟
خوشبختانه چون شهر دارالسلام يكي از بندرهاي تجاري و مهم آفريقاست و تعداد خارجيها از مليتهاي مختلف در آن زياد است و غذاي ايراني هم يك غذاي شناخته شده به مشكل خاصي بر نخورديم و كار و بار رستوران رونق دارد.
اين طور كه ميگوييد مشخص شد علت انتخاب تانزانيا از سوي شما براي اقامت چه بوده. زندگي در شهري بندري و تجاري و استفاده از فرصتهاي سرمايهگذاري آن به علاوه بهرمندي از آب و هوايي معتدل و مناظري زيبا ؟
بله تانزانيا در حال حاضر مقصد توريستي بسياري از گردشگران از سراسر جهان است. بيش از نيمي از جذابيت قاره آفريقا به خاطر پاركهاي حياتوحش آن است. هر چند در تانزانيا به دليل قرار گرفتن در ساحل اقيانوس هند و داشتن جزيرههاي زيبا كه بزرگترين آن جزيره زنگبار است انواع تفريحات دريايي هم مهياست اما نميتوان انكار كرد كه تماشاي حيوانات وحشي در زيستبوم طبيعي انها رويايي است كه در اين كشور به واقعيت ميانجامد. اما متاسفانه محدوديت خدماترساني، كمبود هتلها و هزينههاي بالاي ترانسفر سبب شده كه سفري چند روزه به اين كشور مخصوصا براي گردشگر ايراني گران تمام شود. البته من خودم در تلاش هستم كه با طراحي ويژه يك تور مسافرتي و ارزانقيمت براي ديدار هموطنانم از شگفتيهاي اين قاره كهن مهيا كنم. مخصوصا تماشاي زندگي مردم بومي عادي يا «ماسايي»ها، پاركهاي حيات وحش تانزانيا كه بسياري از فيلمهاي مستند حيات وحش مطرح جهان درآنها تهيه ميشود و آشنا كردن مردم با عمق فرهنگ و زندگي آفريقاييها كه همگي در نوع خود ميتواند جالب و براي زندگي ما ايرانيها تاثيرگذار باشد. يكي از شعارهاي ما در برگزاري تورهاي ارزانقيمت به تانزانيا اين است كه ميگوييم «ما معتقديم هر ايراني براي يك بار هم كه شده بايد به آفريقا بيايد، ميپرسيد چرا، به اينجا بياييد تا به شما بگوييم...!؟» در واقع هدف من اين است تا آفريقا از مقصدي لوكس براي گروهي خاص و ثروتمند، تبديل به سفري قابل دسترس براي هر ايراني با هر بودجهاي شود.
با توجه به تجربه چندين سال زندگي در آفريقا، فكر ميكنيد اين قاره ميتواند مقصد صادرات محصولات ايراني و تجار كشورمان باشد؟
يادتان باشد كه ما داريم درباره آفريقا صحبت ميكنيم. به تدريج درآمد و سطح زندگي مردم اين قاره رو به بهتر شدن است. البته توليدات داخلي در اين كشورها اغلب صفر است. بنابراين بازار گستردهاي براي صادرات كالا به اين كشور وجود داردكه ميتواند مورد توجه تجار ايراني هم قرار بگيرد.
اصلا خودتان روزهايتان را در دارالسلام چگونه سپري ميكنيد ؟
روز ما هم در تانزانيا مثل هر جاي ديگري با آغاز صبح، شروع ميشود اما با دغدغههاي كمتر. همانطور كه گفتم اينجا شما مسائل ودردسرهايي كه در شهرهاي بزرگ و صنعتي با آن روبهرو هستيد را نداريد يا كمتر داريد. از طرفي كلا چون مردم تاتزانيا مردم آرامي هستند اين موضوع بر زندگي و روحيه خارجيهاي ساكن در اين كشور هم سايه مياندازد.
اما از لحاظ گذران اوقات فراغت بايد بگويم، خب شهر دارالسلام يك شهر ساحلي است و در نزديكي آن جزيرههاي كوچك و بزرگ متعددي براي استراحت و وقتگذراني هست. سينماها آخرين فيلمهاي روي پرده جهان را نمايش ميدهند و به همت گروههاي فرهنگي كشورهاي مختلف از جمله رايزني فرهنگي سفارت ايران، هفتههاي فيلم برگزار ميشود يا گروههاي تئاتر به اينجا ميآيند كه البته بيشتر مخاطبين اين برنامهها هم خارجيهاي مقيم در تانزانيا هستند. خلاصه، اينجا هم مثل ايران ما در زمانهاي فراغت، كارهاي مختلفي ميكنيم. از انجام كارهاي عقب مانده تا ورزش و تفريح و...
و پرسش آخر آيا از اينكه تانزانيا را براي زندگي انتخاب كرديد راضي هستيد ؟
من فكر ميكنم همه ما در زندگي نياز به دو چيز داريم، صبر و شكرگذاري. آفريقا اين صبوري و شكرگذاري را به ما ياد ميدهد. پس چرا راضي نباشم؟
- 17
- 1