گفت و گوی منتشر نشده با زنده یاد سیمین بهبهانی درباره شعر و غزل و ترانه؛ به اضافه مرور خاطراتی از جلال آل احمد و سیمین دانشور و حسین منزوی و یادی از برنامه گل ها.
ممکن است سال ها بعد در کتاب های تاریخی و ادبی جلوی نامش بنویسند: «سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی، شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ در تهران بود. او در دانشگاه تهران درس خوانده بود و پس از گذشت دهه ها ممارست در زمینه ادبیات و غزل معاصر به جایگاهی رفیع در ادبیات معاصر دست یافت که نام او را ماندگار کرد. سیمین بهبهانی از جمله غزل سرایان نوگرایی بود که ضمن تاثیرپذیری از جریانات شعر معاصر، ادبیات سنتی را الهام بخش ادبیات مدرن می دانست و معتقد بود شعر سنتی درختی کهن است و شعر نو نهالی جوان که از هسته درخت کهن می روید.»
اما برای ما که در این سال ها با شعرهای خانم بهبهانی، زندگی کرده ایم، گریسته ایم، عاشق شده ایم و در لحظاتی تعدادی از ابیات او را زمزمه کرده ایم، او صرفا آن چند سطری نیست که در کتاب های تاریخ ادبیات خواهندنوشت. خانم بهبهانی، چه آن زمان که در میان ما حضور داشت، چه امروز که دستش از دنیا کوتاه است، یکی از معیارهای اصیل شعر خوب به حساب می آمده و می آید.
روزی که به منزل سیمین رفتیم، غروبی پاییزی در سال ۸۹ بود. این اولین دیدار ما با بانوی غزل بود. یعنی واقعیت این بود که آن سال بعد از پیگیری های فراوان، خانم بهبهانی تقاضاهای مکرر ما را برای دیداری دوستانه پذیرفت. نه قصد مصاحبه داشتیم و نه گرفتن عکس، تنها برای دیدن ایشان به خیابان زرتشت، رفته بودیم. در خانه که باز شد، او به استقبالمان آمد، به داخل منزل که رفتیم، به غیر از عکس های خودش که نشانی از روزگار جوانی و میانسالی داشت، تنها عکس دو هنرمند را بر دیوار اتاقش دیدیم، یکی اشرف السادات مرتضایی و دیگری مهدی اخوان ثالث.
اشاره ای به عکس زنده یاد اخوان ثالث کردم و او به بیان خاطراتش با او پرداخت. از شعر اخوان گفت که همیشه این شعر را در ذهنش مرور می کرد: «آسمانش را گرفته تنگ در آغوش/ ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش/ باغ بی برگی/ روز و شب تنهاست» و از روزهایی گفت که آخرین بار زنده یاد اخوان را در منزل حمید مصدق دیده است. از روزهای آخر زندگی اش که افسرده و ناخوش احوال بود و روزی که در تشییع پیکر دکتر خانلری (دوست صمیمی زنده یاد اخوان) به دلیل ناخوش احوالی اخوان حضور نداشت.
در آن شب به سیمین گفته بود: «حالا خودت می بینی که من دو روز دیگر می میرم.» با گفتن این صحبت ها اشک در چشم سیمین حلقه زد ولی با خنده معروفش که هنوز صدایش در گوشم زمزمه می کند، از احوال ما پرسید که بحث عوض شود. به هر حال باب صحبت باز شد و از هر دری سخنی به میان آمد. آنچه می خوانید، مختصری از حاصل گپ و گفت آن روز است.
نمی توان در محضر شما نشست و درباره غزل این روزهای ایران سوال نپرسید؛ دیدگاه شما درباره وضعیت این روزهای غزل چیست؟
تا دو یا سه دهه گذشته در باور برخی بزرگان شعر نیمایی و پسانیمایی، غزل محکوم به مرگ بود، اما تصور آنان درست درنیامد. حتی چند نفر از نوسرایان صاحب نام و تثبیت شده غزل های بسیار خوبی آفریدند که نفسی تازه داشت و هواخواهانی یافت. برای نمونه به دکتر اسماعیل خویی اشاره می کنم.
از شاعران میانه رو روزگارمان می توانیم از نادر نادرپور، فریدون مشیری، پرویز خانلری و شفیعی کدکنی یادکنیم. در عین حال کسانی که در سنت غزل مقام داشته اند مانند هوشنگ ابتهاج (سایه)، محمد قهرمان و در مقیاس اندک شمار ولی درخشان، ابوالحسن ورزی و عماد خراسانی، جایگاه ویژه خود را همیشه خواهندداشت.
زبان، قالب و محتوا روی هم رفته شکل شعر را به وجود می آورند. قالب شعر من غزل است، اما شکل آن غزل نیست، زیرا در زبان و محتوا تصرف کرده ام. زبان شعر من زبان امروز و رایج زمان است. البته بیشتر از نوع زبان ادبی و نه محاوره ای. اضافه کنم که گاه زبان محاوره را به کار گرفته ام. محتوای آن نیز اعم از عاشقانه یا اجتماعی و سیاسی در حول و حوش رویدادهای زمانه دور می زند و آن محتوای آشنای معمول که بر عشق و عرفان و تغزل بسنده می کرد، در شعر من به تشریح اوضاغ روزگار یا احوال امروز خود و امثال خودم مخصوص شده است. وزن را تابع نخستین پاره شعرخود کرده ام و رابطه آن را با عروضی سنتی گسسته ام.
این وزن ها با نخستین پاره موضوع متولد می شوند. بنابراین تناسب آن ها با محتوا بیشتر خواهدبود، در ضمن ناآشنایی آن ها با گوش ها آن الفت منظم دیرینه را تداعی نمی کند و آن نظم ضربی قدیم را که با زمان امروز تناسبی ندارد، به کار نمی گیرد. شعرم سرشار از مسائل و مشکلاتی است مربوط به مردم و زمانی که اول روح و قلب خود مرا تحت تاثیر گرفته و بعد به صورت شعر بر کاغذ نشسته است.
آیا جوانان توانسته اند با غزل های نوآیین خود، شما را به آینده این گونه شعر امیدوار کنند؟
روانشاد حسین منزوی از شاخص ترین نمایندگان غزل نو بود. از میان نسل پس از او شاعرانی بودند و هستند که به غزل روی آوردند. چند چهره درخشان دیگر هم هستند که نامشان را فراموش کرده ام. گناه این فراموشی به گردن بینایی غارت شده من است که حافظه ام را ناتوان کرده است. ۱۰ سال است که منتظرم پسرم یا دوستانم برایم چیزی بخوانند. امید است که پوزشم پذیرفته شود، اما همین حالا پسرم کتابی به دستم داد که پیش از این برایم خوانده بود (مشق های بلاتکلیف) و نظرم را در حاشیه شعرها نوشته بود.
بیشتر غزل های امروزی، ساده و بی نقص بودند. سخن از عشق می رفت و تا ویرانی و غارت جنگل ها... و سایه رویدادهای روزگار در آن باز می تابید. نام شاعر عبدالحسین انصاری است. به آینده او امید دارم، به همان مایه که اکنون از سروده های او خرسندم.
کمی به گذشته بازگردیم. بعضی افراد منکر تاثیر جلال آل احمد بر جریان ادبیات معاصر هستند. از آن جا که شما با جلال و آثارش آشنایی دارید، نظرتان در این باره چیست؟ آیا او توانسته بود روی ادبیات تاثیر مستقیم داشته باشد؟
بله، حتما این گونه است. به شخصه او را دوست داشتم. جلال پیشرو ادبیات در میان جامعه جوان کشور بود و همواره با آثارش جوانان را ترغیب و تشویق می کرد. او سعی داشت با سبک و گیرایی نوشته هایش، جامعه نویسندگان را به سمت جلو هدایت کند؛ اما باید گفت نفی جلال دشمنی با او است. این در حالی است که ضعف وی این بود که در بعضی از چیزها پافشاری می کرد، اما این اخلاق جلال بود که او را در مظان خودخواهی قرار می داد، ولی او قصد خیر داشت و در تمام عمر خود کوشش کرد که در ادبیات جوانان و شعر معاصر پیشرفت ایجاد کند.
با توجه به دوستی شما و سیمین دانشور، نقش او را در زندگی جلال چگونه ارزیابی می کنید؟
من و سیمین دانشور از اول پیروزی انقلاب اسلامی تا زمان مرگش با هم دوست بودیم. مسبب آشنایی ما شخص اخوان ثالث بود. او بسیار زن مهربانی بود و آثار جاودانه ای مانند سووشون را به یادگار گذاشت. شاید جلال آل احمد زندگی هنری اش را در بیشتر جهات مدیون سیمین دانشور باشد. او نه تنها در زندگی جلال، بلکه در ادبیات ایران بسیار نقش غیرقابل انکاری داشت.
شما در زمینه ترانه سرایی هم فعالیت های بسیاری داشته اید و بسیاری از این ترانه ها را خوانندگان مختلف در برنامه «گل ها» خوانده اند. در جایی خواندم شما هیچ گاه از تصنیف سازی استقبال نکردید، پس چرا در برنامه «گل ها» حضور می یافتید؟
این طور نیست. من در دوازده سالی که با رادیو همکاری کردم (از تابستان ۱۳۴۵ تا تابستان ۱۳۵۷)، شاید نزدیک به سیصد ترانه یا به گفته شما «تصنیف» سروده ام، آثاری که حاصل همکاری ام با موسیقیدانانی مانند مهندس همایون خرم، اکبر تجویدی، مهدی خالدی، جواد و منوچهر لشکری بوده است. بسیاری از آهنگسازان هم روی غزل هایم آهنگ گذاشته اند. برای آوازخوان هایی از شمار گلپایگانی و نوری ترانه نوشته ام که بیشترشان در بازار هست و من گاه، از سر اتفاق، آن ها را مثلا از رادیوی تاکسی می شنوم.
با توجه به سابقه طولانی همکاری تان با برنامه «گل ها»، در مورد بنیان گذارش، داوود پیرنیا، چه نظری دارید؟
زنده یاد پیرنیا از ادبیات و موسیقی- به یکسان- آگاهی و بهره کامل داشت. می دانست کدام شعر مناسب کدام آهنگ است. حتی گوشه های از یادرفته هر هفت دستگاه را خوب می شناخت. همین آگاهی او- که با ذوق سرشارش درآمیخته بود- برنامه هایش را دل پسند می کرد. هنگام شعرخوانی- که اغلب با صدای خانم روشنک اجرا می شد- کمتر از موسیقی کمک می گرفت و از همین رو به شنونده امکان می داد با توجه به طنین صدای گوینده، تناسب لفظ و معنا را بهتر دریابد. چنین شد که هنرآفرینی های او به جاودانگی پیوسته و اکنون به همیت فرزندانش در آلبوم هایی نفیس ضبط شده و در دسترس قرار گرفته اند.
گذشته از این ها، برای آهنگسازانی مانند حبیب الله بدیعی، مهدی خالدی، اکبر تجویدی، برادران لشکری (جواد و منوچهر) و برخی دیگر ترانه هایی سروده ام که همه باید در آرشیوهای صدا و سیما موجود باشند یا نباید باشند.
شاعران دیگری نیز دست به کار ترانه سرایی زده اند، مانند رهی معیری، معینی کرمانشاهی و شهریار. این افراد تا چه اندازه در کار ترانه سرایی موفق عمل کرده اند؟
بگذارید پرسش شما را با کلامی دیگر پاسخ دهم: معینی کرمانشاهی، در عرصه ترانه سرایان، از بهترین هاست، با این امتیاز که توانسته شیوه های تازه ای در این «گونه» ادبی عرضه کند. تصنیف «طاووس» (گویا سروده دهه سی خورشیدی) گشایش راهی است که ترانه را از محدوده مغازله بیرون می آورد و به مظاهر دیگر زندگی پیوند می دهد.
ترانه های سیاسی یا اجتماعی دوران مشروطیت نیز از همین ماهیت بهره دارند. بله، اشارات معینی به همه جنبه های زندگی و تمرین های شاعری اش او را در ترانه ها اثرگذار کرده است؛ اما من رهی معیری را به سبب زیبایی تصویر و شهریار را به مناسبت گستردگی اندیشه بیشتر از دیگر نمایندگان غزل سنتی می پسندم.
هفته نامه کرگدن
- 10
- 6