كتاب «روبسپير» با عنوان فرعي «سياست فلسفه»، اثري از ژرژ لابيكا، فيلسوف كمونيست فرانسوي است. لابيكا در سال ١٩٣٠ به دنيا آمد و در ٧٩ سالگي درگذشت. او استاد ممتاز فلسفه سياسي در دانشگاه پاريس ١٠ بود و دست كم ٥٠ مقاله در حوزه فلسفه سياسي منتشر كرده است. لابيكا ماركسيسمشناس برجستهاي بود كه حاصل پژوهشهايش «فرهنگ انتقادي ماركسيسم» است كه در سال ١٩٨٢ منتشر شده است.
كتاب به خوبي نشان ميدهد كه لابيكا انديشمندي بهشدت راديكال است و شايد به همين دليل به سراغ ماكسيميليان روبسپير رفته است؛ مردي كه پربيراه نيست اگر بگوييم راديكالترين عنصر سياسي جهان غرب در چند قرن اخير بوده است. شايد كساني در حد و اندازه روبسپير راديكال بوده باشند، اما بعيد است كسي در اين زمينه از او پيشي گرفته باشد در تاريخ سياست در اروپاي پس از رنسانس. مشكل اساسي كتاب لابيكا، رويكرد اشارهاي وي به مباحث مرتبط با شرح انديشه و عمل روبسپير است. در واقع اگر كسي با علوم سياسي و به ويژه انديشه سياسي آشنا نباشد، در درك بسياري از اشارات لابيكا درميماند. پيداست كه فيلسوف كمونيست اين كتاب را براي مبتديان ننوشته است.
اشارات او را كساني درمييابند كه مقدمات لازم را آموخته و از تشريح و تفصيل بينياز باشند. اگرچه كتاب در سال جاري به فارسي ترجمه شده، ولي لابيكا آن را كمي پس از دويست سالگي انقلاب كبير فرانسه نوشته است. جان كلام لابيكا در اين كتاب اين است كه روبسپير به معناي واقعي كلمه سياستمدار بود و آكسيون سياسي او نيز مبتني بود بر تفكر. اين حرف شايد عجيب به نظر برسد ولي اگر از كنار واژه «تفكر» به آساني عبور نكنيم، بايد گفت كه روبسپير به معناي دقيق و عميق كلمه، فكر ميكرد.
سياستمداران زيادي در گوشه و كنار جهان هستند كه كارشان تفكر نيست. ممكن است لختي درنگ و تامل كنند ولي اينكه غرق در تفكر شوند براي ابتناي يك آكسيون سياسي، امري است كه از توان آنها خارج است. اما تفكر روبسپير آبشخور تعيينشدهاي از سوي خود او نداشت. يعني اينطور نبود كه روبسپير مثلا در مقام يك سياستمدار، كارگزار انديشه يك فيلسوف مشخص باشد. آن سخن پوپر كه گفته است سياستمداران كارگزاران فيلسوفانند، دست كم از نظر ژرژ لابيكا، درباره روبسپير صادق نيست. روبسپير البته با آراي فيلسوفان عصر خودش و نيز فلاسفه قرون قبل، كموبيش آشنا بود ولي اين آشنايي نه براي آموختن آموزههاي آنها بلكه براي آموختن فكر كردن بود.
هرچند كه احتمالا اين امر آگاهانه نبوده است ولي به هر حال روبسپير در پي سازگار كردن جهان با آراي اين يا آن فيسلوف خاص نبود. استفاده اصلي او از فيلسوفان، آموختن تفكر بود. بنابراين روبسپير، البته نه به معناي دقيق كلمه، بلكه تقريبا به فلسفهاي شخصي دست يافته بود كه محصول تفكراتش بود و بر اساس آن فلسفه، عمل ميكرد. عنوان فرعي كتاب، يعني سياست فلسفه، دقيقا گوياي همين مدعاي لابيكاست.
سياست روبسپير سياست فلسفه بود ولي در خدمت فلسفه اين يا آن فيلسوف خاص نبود و خودش هم فيلسوف به معناي دقيق كلمه نبود ولي با اين حال فلسفهاي براي خودش تدارك ديده بود كه در انديشه او نقش مهي رقيق را داشت كه هم ديده ميشد هم ديده نميشد. مثلا لابيكا مينويسد روبسپير از «ديالكتيك تاريخ... كوچكترين اطلاعي... نداشت، اما با عمل خود اين مفهوم را براي پارهاي از متفكران آلماني قابل استنباط كرده بود. » فكر كردن روبسپير معطوف به ساختن مفاهيم يا يك نظام فكري منسجم نبود بلكه به كار شكلگيري عمل سياسي ميآمد. ولي عمل و آكسيون سياسي روبسپير، راهگشاي شكلگيري فلسفه فلاسفه گوناگون شد.
مصطفي اعتزالي
- 11
- 6