با آن لهجه شیرین هر چه میگوید، به دلت مینشیند. استاد منوچهر نیازی، سالها همکار و هم آتلیه سهراب سپهری بوده و از همان زمان بود که هر دو هنرمند صاحب امضای خاص خود شدند. این روزها نمایشگاهی جامع از آثار منوچهر نیازی در گالری «بوم» به تماشاست که تا هفدهم اسفندماه برپا خواهد بود و نمونههای شاخصی از آثار او از سالهای آغازین کار تا به امروز را دربرمی گیرد؛ آثاری که بخش عمدهای از آن به سری «درختان»، پرطرفدارترین مجموعه استاد در بازار هنر اختصاص دارد.
با استاد منوچهر نیازی در روزهایی گفتوگو کردیم که دیسک کمر امانش را بریده بود اما مانند همیشه لبریز از انرژی، موسیقی و میل به نقاشی بود. نمایشگاه بوم هنوز برپاست، که دلشاد نمایشگاهی در پاریس است که تا چند ماه دیگر بناست در یک قصر بزرگ برپا شود. میگوید «از الآن دارم برای یک نمایشگاه انفرادی در گالری مژده آماده میشوم که میخواهم با آثار جدیدم بیایم و بگویم من تکرار شدن و درجا زدن را دوست ندارم.» این مصاحبه شما را با روح مهربان و هنری این پیر نقاشی ایران بیشتر آشنا میکند.
چه شد که نمایشگاه مروری بر آثارتان برگزار شد؟
من سالهاست به مجموعهای از کارهایم دسترسی دارم که دلم میخواست زیر یک سقف، در قالب نوعی مرور آثار ارائه شود. در این نمایشگاه آثارم از دوران هنرستان تا همین امروز به تماشا است. به جهت خاص بودن نمایشگاه، دلم میخواست این اتفاق در گالری انجام شود که رویکرد فرهنگی شاخصی داشته باشد. در عین حال امکان نمایش خوبی فراهم کند زیرا استاندارد نمایش دادن اثر هنری خیلی مهم است. بنابراین پیشنهاد گالری بوم را پذیرفتم. به قول خانم مژده طباطبایی، مدیر برنامه هایم، قبلاً آقای عباس کیارستمی، آقای غلامحسین نامی، آقای پرویز تناولی و آقای پرویز کلانتری در این گالری نمایشگاه گذاشتهاند و به این ترتیب من راضی شدم این کار را انجام بدهم. نکته مهم دیگر این است که شنیدهام گنجینه گالری بوم بالغ بر حدود دو هزار تابلو دارد و این سرمایهگذاری روی کار هنری برای من خیلی ارزشمند است. به همین خاطر نمایشگاه آثار من در گالری بوم برپا شد و خوشبختانه از نظر بازدیدکننده خیلی خوب بود و شخصاً راضی هستم.
گونهگونی آثارتان و تنوع چشمگیر تجربههایی که کرده اید اولین ارزیابی تماشای آثار شما در ز است.
من بیش از شصت سال است که نقاشی میکنم و راههای مختلفی را تجربه کردهام. همیشه یک تکنیکی را ادامه ندادهام که در جا بزنم. مدام دوست دارم تجربه کنم، از امپرسیونیسمها، کوبیسمها، دادائیسمها، کلاژ و... کار کردهام تا خودم بیشتر بدانم. در همین نمایشگاه دو سه اثر از من به تماشاست که به دادائیسمها تعلق دارد و احتمالاً خیلی از جوانان چنین کارهایی از من ندیده بودند. من همه این راهها را تجربه میکنم و هیچوقت دوست ندارم یک راهی را ادامه بدهم تا یک حالت سرگردانی برای خودم ایجاد کنم.
تجربه میکنم تا ببینم نقاشان در دورههای مختلف چه کارهایی کردهاند و بعد از خودم میپرسم اگر پیکاسو یک کاری را انجام داده است، من چرا نکنم؟ خودخواهی نباشد اما من خودم را در وجود خودم و برای خودم کمتر از پیکاسو نمیدانم، منتها من در شرق هستم و او درغرب بود.
معمولاً هنرمندان یک مجموعهای را شروع میکنند و بعد دیگر به آن مجموعه برنمیگردند ولی گویا برای شما هیچکدام از مجموعههای «ماسوله»، «درختها»، «ازدحام»... تمام نمیشود!
بله. این برمی گردد به جهانبینیام و رویکرد به هنر. من دو سال در سیدنی استرالیا زندگی کردهام و هنر دیدهام. در پاریس و امریکا هم زندگی کردهام و موزههای دنیا را دیدهام. من وقتی کارهای پیکاسو را بررسی میکنم، میبینم چقدر مختلف کار کرده است. من وقتی امروز یک احساسی را دارم، همان را روی بوم میآورم و نمیدانم فردا قرار است چهکار بکنم. از لحظهها و از واژهها استفاده میکنم و مثلاً الآن ممکن است از حرفهای شما هم الهام بگیرم. آثارم را بر اساس احساساتم و مشاهداتم از اجتماع خلق میکنم، برای همین هیچ یک از مجموعههای من تمام نمیشود، همیشه در من در حال زندگی کردن هستند و هر لحظه بسته به حال و روزم ممکن است بیرون بیایند و روی بوم بنشینند.
البته با توجه به آثاری که در کتاب شما منتشر شده است اینطور به نظر میآید که یک فضای انتزاعی در کارهای شما در دهه چهل وجود داشته است که آن فضا در سالهای اخیر دیگر ادامه پیدا نکرده است.
آن فضا هم در بعضی از کارهایم وجود دارد. مثلاً چند روز پیش یک کار آبستره ساختم. تابلو کاملاً آبستره است و وقتی آن را ببینید متوجه میشوید که چقدر با دیگر آثار فرق دارد.
شیوه کاری تان چیست، فی البداهه بودن یا اتود و پیش طراحی؟
من همه تابلوهایم را ابتدا روی کاغذ یا مقوا اتود میزنم و بعد ایرادهایش را میگیرم و آن را روی بوم پیاده میکنم.گاهی یک اتود را کنار میگذارم چون حس میکردم کامل نشده، اتود بعدی، اتود بعدی. گاهی هم به اتود چند روز پیش مراجعه میکنم میبینم حسش درآمده و میشود تکمیلش کرد و روی بوم پیادهاش کرد.
یعنی پس از این همه سال هنوز یکسره نمیروید کار بزرگ کنید؟!
یکسره خیر. من موسیقی پخش میکنم و اتود میزنم و بعد ایراد اتودهایم را میگیرم و دوباره موسیقی گوش میدهم و تابلوی بزرگ را میسازم. نقاشیهایم را با الهام از موسیقی کلاسیک بتهوون و چایکوفسکی خلق میکنم و منظرههای نرم را با شنیدن شوبرت میکشم. موسیقی راه را برای من باز میکند.
به لحاظ کاری کدام یک از این مجموعهها متقدمتر است؟
من اول کارم را با نقاشی فیگوراتیو شروع کردم. کارهای اولیه من که در دوره هنرستان میکشیدم عین عکس بود. در نمایشگاه آتی یک تابلو که تحت تأثیر استاد شیخ کشیدهام را به نمایش میگذارم که عین عکس است. این کارها مربوط به دوره هنرستان من است.
از شما کار فیگوراتیو ندیدهام این روزها که فیگوراتیو حسابی روی بورس است چرا کار نمیکنید؟
من کاری به مد ندارم. کار من با احساسات درونیام و میلم به تجربهگرایی مرتبط است. هنرستان که بودم خیلی خوب پرتره میساختم، چند باری بعدترها هم پرتره ساختم اما اکنون مدتهاست کار نکردهام.
چه شد که مجموعه «درختها» به شما الهام شد؟
حتماً تعجب میکنید وقتی بشنوید من فرم درختان را از کجا الهام گرفتم، از پرده سینما! من در زمان گذشته وقتی برای دیدن فیلم به سینماهای لالهزار میرفتم، پرده سینماها برایم جالب بود و مدام به پردهها نگاه میکردم. در واقع من فرمهایی که روی پردهها بود را گرفتم و با الهام از آنها ریشه درختها بهوجود آمد.
درختهایی که میکشید در طول این سالها چقدر تغییر کردهاند؟
خیلی تغییر کردهاند. این تفاوت از اولین درختهایی که کشیدهام تا آثاری که در سالهای اخیر از من در حراج تهران شرکت داده شده کاملاً مشهود است. در کارهایی که در دهه ۵۰ و ۶۰ کار میکردم، هیچوقت آدم در میان درختها وجود نداشت و خود درختها شبیه آدمها بودند.
چرا درختهای تان هیچوقت از تنه بالاتر نمیرود و به شاخهها و برگهای درخت نمیرسید؟
در هنر چرا و باید وجود ندارد. هستند هنرمندانی که درخت را آن طوری هم میبینند اما آنان یک اسم دیگر و یک اخلاق دیگری دارند. من در همه کارهایم، اخلاقم وجود دارد. خیلیها از روی دست من کار میکنند و به قول خانم طباطبایی بعضی نمایشگاهها «نیازیسم» شدهاند! اما اخلاق من را نمیتوانند کپی کنند. اخلاق من میگوید به ریشه درخت نگاه کن، شاید برای همین نقاشی هایم در همان تنه درخت میماند.نکته دیگر اینکه این درختان گاهی شمایل انسانی مییابند و چنین به نظر میرسد انسانها کنار هم اند.
چرا بین این همه طبیعت در ایران، به سراغ ماسوله رفتهاید؟
تاریخچهاش را دوست دارم. میرزا کوچکخان جنگلی و تاریخ ماسوله را دوست دارم. ۷-۸ سال پیش میرفتم روی تختهای قهوهخانه میخوابیدم تا صبح زود بیدار شوم و طبیعت و معماری ماسوله را ببینم.از طرف دیگر این ریتم طبقه طبقه آن را دوست دارم، این ریتم مرا به موسیقی میرساند.
با همه علاقهای که به ایران دارید چرا به امریکا مهاجرت کردید؟
من قبل از انقلاب با خانوادهام به امریکا رفتم و بعد از انقلاب هم همیشه به فکر برگشتن بودم اما در نهایت ۲۳ سال طول کشید تا به ایران برگشتم. آنجا گالری «فینلی» در بورلی هیلز (Beverly Wilshire) با من قرارداد بست. آن موقع منظرههای نرم من خیلی معروف بود و آثارم با قیمتهای ۵ تا ۱۰ هزار دلار فروخته میشد. من در نمایشگاه «آرت اکسپو» سهپایه میگذاشتم و همانجا «درختها» را میساختم. مشتری زیادی هم میآمد و آثارم به فروش میرفت. مشکلی که وجود داشت این بود که آنجا بعضیها فامیلی من که «نیازی» است را با کلمه «نازی» اشتباه میگرفتند و فکر میکردند من نازی هستم.
- 17
- 1