وقتی با لهجههای غریبشان، توأمان با دشواری و عشق، به فارسی حرف میزنند، وقتی از دشواریهای آموختن زبان فارسی و تلفظ حروف فارسی میگویند که در زبان مادریشان وجود ندارد، وقتی از تهران و شهرهای ایران میگویند که نامشان را در کتابها خوانده بودند و حالا خوشحالند که به تماشای ایران آمدهاند و وقتی تلاش میکنند تا شعر سعدی، حافظ و مولانا یا به قول خودشان رومی را بخوانند، اشک در چشمان آدم حلقه میزند. عشق به زبان فارسی آنها را از کشورهای گوناگون به ایران کشانده است. غروب یک روز تابستانی، به بنیاد سعدی رفتیم؛ جایی که مرکز آموزش زبان فارسی در سراسر دنیاست و در روزهای تابستان میزبان زبانآموزانی است که برای شرکت در دورههای دانشافزایی زبان فارسی از اقصینقاط دنیا به ایران آمدهاند. فرصتی فراهم شد تا با چند نفر از زبانآموزان گفتوگو کنیم؛ با ذکر این نکته که نحو جملهها و لحن آنها در گفتههایشان اغلب تغییر نکرده است.
ما آشنای حافظ شدیم
آلینا ولکورزووا از روسیه آمده است. او دانشجوی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مسکوست. رشته زبان و ادبیات فارسی به گفته آلینا رشته تازهای در دانشگاه مسکوست که نخستین دوره خود را میگذراند و ۲۰دانشجو دارد. هنوز فارسی را آنقدر که باید، روان حرف نمیزند. آشنایی او با زبان فارسی به دوره کودکی و خانواده برمیگردد؛ «از پدر و مادرم. آنها پزشک هستند اما ادبیات را خیلی دوست دارند. ادبیات روسی، ادبیات فارسی. توی خانهمان کتابهای فارسی خیلی زیادی بود. عمر خیام، رومی. وقتی که بچه بودم مادر به ما هزار و یک شب خواند. پس من از شرق، از ایران خوشم میآید. ادبیات فارسی را خیلی دوست داشتم. فکر کردم که این خوب اگر من زبان فارسی را یاد بگیرم. تصمیم گرفتم.»
زبان فارسی بهدلیل تفاوتهایی که در تلفظ حرف و ساختار دستوری دارد برای بعضی از زبانآموزان بسیار دشوار است؛ بهویژه آنها که از کشورهایی مثل روسیه میآیند؛ «تلفظ زبان فارسی خیلی سخت است. ما در روسی اَ و آ یعنی الف نداریم. دستور زبان فارسی آسانتر از روسی است. [در فارسی] زبان گفتوگو و زبان نوشتن خیلی فرق دارد. خیلی سخت است.» آلینا از کلمههای زبان محاوره، کلمه توی را به جای در بهکار میبرد و بارها از آن استفاده میکند؛ «اما پس از یک ماه. خیلی خوب است. در این دوره ما آشنای حافظ شدیم و عمر خیام و چند تا شعر نو، شاعر امروزی. مثل ژاله [اصفهانی].»
زبانآموزان علاوه بر شرکت در کلاسهای آموزشی به گشتوگذار در ایران نیز پرداختهاند؛ «ما توی همدان رفتیم. بازدید توی آرامگاه ابنسینا بودیم. توی تلهکابین و توی روستا. غذای سنتی را توی این روستا تست کردیم. بهنظرم خیلی خوشمزه بود.»
شعر سهراب سپهری را دوست دارم
سراغ ۲زبانآموز دیگر میروم که کنار هم به گفتوگو مشغولند. میپرسم شما میتوانید به فارسی حرف بزنید؟ یکیشان برمیگردد و با لبخند میگوید: «شما بگویید». پس یعنی به زبان فارسی آنقدر مسلط هستند که بتوانند به راحتی حرف بزنند. زینب و عایشه هر دو از ترکیه آمدهاند. عایشه از استانبول و زینب از ماردین؛ شهری در نزدیکی وان؛ «زینب چاکرجا هستم. رشته من زبان فارسی بود اما الان رشته دیگر میخوانم. ۱۰سال پیش آمدم به شهر قم. در جامعهالمصطفی طلبه کوتاهمدت بودم. بعد رشته زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کردم. ۲سال پیش لیسانس را تمام کردم. الان در فوقلیسانس رشته تحقیقات اوراسیا درس میخوانم.»
عایشه از کردهای ترکیه است. میگوید: «من معلم هستم. فوق لیسانس زبان کردی میخوانم. ۳سال پیش آمدم در قم. در جامعهالمصطفی. فارسی را آنجا میشناختم و بسیار دوست داشتم. برای این دوباره آمدم ایران». ظاهراً شماری از زبانآموزان فارسی در ایران در سالهای اخیر بهدلیل علاقه به علوم دینی به جامعهالمصطفی آمدهاند و در دورههای آنجا شرکت کرده و با زبان فارسی آشنا شدهاند. زینب میگوید: «وقتی که رفتم دانشگاه استانبول، میتوانستم فارسی صحبت کنم اما دیگران نمیتوانستند. ۴سال ادبیات فارسی خواندند. تلاش کردند یاد بگیرند فارسی را. اما صحبت کردن به زبان فارسی برایشان سخت بود، ولی من هیچ کلاسی نرفتم فقط امتحان دادم». عایشه میگوید: «زبان فارسی خیلی به کردی نزدیک است. برای همین دوستش دارم. فرهنگ و تاریخمان مشترک است. مولانا، حافظ و سعدی». میپرسم که آیا از شاعران معاصر ایران نیز کسی را میشناسد؟ «از شاعران معاصر ۱۵-۱۰ شاعر را خواندهایم. سهراب سپهری را دوست دارم. سهراب را میتوانستم راحتتر بفهمم و زیبا بود.» آنها مشکل اصلی فارسیآموزان را صحبتکردن میدانند. زینب میگوید: «کسی نیست که با او فارسی حرف بزنیم. ما فقط دستور یاد میگیریم اما کسی نیست که با او تمرین کنیم». حتی استادان زبان فارسی نیز بهدلیل کمبود گویشوران، فارسی را به خوبی صحبت نمیکنند؛ «بعضی از استادان ما نمیتوانند به خوبی صحبت کنند. ادبیات کلاسیک را خیلی خوب میدانند اما نمیتوانند به راحتی صحبت کنند. البته در دانشگاه استاد ایرانی هم داریم. ۲تا استاد داشتیم، یکی..... [نام استاد را بهخاطر نمیآورد] در شهر شیراز کار میکند. استاد خوبی بود.» احتمالاً منظور زینب، دکتر کاووس حسنلی است.
از آلمان اما ساکن تهران
قدِ بلند و موهای کوتاه بلوندش نشان میدهد که از اروپا میآید. فارسی را بهتر از همه حرف میزند. به فارسی محاوره هم مسلط است. اهل آلمان است اما خودش میگوید: «کریستین هینتز، از آلمان اما ساکن تهران. من در کشور آلمان چندتا دوست داشتم به زبان فارسی. رفتم ایران برای تفریح. فقط یک کلاس عمومی ثبتنام کردم. ۳ یا ۴تا کلاس داشتم. ۳سال پیش اسبابکشی کردم به ایران و الان ساکن تهران هستم. من میتونم صحبت کنم». او در تهران معلم زبان آلمانی است و در مدرسه سفارت آلمان به ایرانیان آلمانی درس میدهد، اما هنوز هم مشتاق یادگرفتن زبان فارسی است؛ «این دوره خیلی برای من مفید بود. با توجه به دستور زبان. بهخاطر اینکه اینجوری زبان فارسی یاد نگرفتهام. اینجا خیلی چیزهای زیاد یاد گرفتم.» او درباره دشواریهای آموختن زبان فارسی میگوید: «ببینید ادبیات فارسی یک ذره سخته برای من. کلاً در فارسی ۳زبان هست. اخبار، عامیانه و ادبیات. شکاف بین این سه زبان بزرگ است. توی کشور من اینجوری نیست». یکی از مشکلات زبانآموزان فارسی نبود کتابهایی است که معیار زبان محاوره را به آنها یاد بدهد. چنانکه هینتز گفته است تمایز میان زبان معیار و زبان محاوره و زبان ادبی کار را برای زبانآموزان بسیار دشوار میکند. کریستین هینتز با توجه به اقامت چندسالهاش در ایران، تهران را بهخوبی میشناسد؛ «درکه، دربند، بازار پونزده خرداد را دوست دارم. از رودکی خوشم میآید، از شعری که درباره بخارا است.» و سطری از «بوی جوی مولیان» را میخواند.
همیشه عمر خیام بهترین شاعر است
نفر بعدی از همه زبانآموزان جوانتر است؛ پسر جوانی که با اعتماد به نفس جلو میآید و میگوید: «اسم من ویتالی هست. من اهل روسیه هستم. در دانشگاه دولتی بینالمللی مسکو در گروه زبان دری و تاجیکی هستم. خیلی دوست دارم زبان فارسی یاد بگیرم و به همین دلیل به ایران آمدهام. زبان دری و تاجیکی با فارسی فرق میکند ولی خیلی نزدیکند به هم».
انگیزه ویتالی برخلاف دیگر زبانآموزان صرف آشنایی و علاقه به فرهنگ و ادبیات ایران نیست؛ «میخواهم بعد از فراغت از دانشگاه در سفارت روسیه در یکی از این کشورها کار کنم.» هرچند آشناییاش با شاعران و فرهنگ ایرانی از دیگران کمتر نیست؛ «اینجا در مدت دوره با شعرای دیگر آشنا شدم. خیلی جالب است. برای من همیشه عمر خیام بهترین شاعر است. او را خیلی دوست دارم. در این دوره البته با شاعر سعدی، شاعر فردوسی [آشنا شدم]. شاهنامه خیلی سخت برای من بود چون زبان ادبی قدیم با زبان جدید فرق دارد ولی خیلی جالب است و خیلی قشنگ است.»
علاقه ویتالی چنانکه گفته است علاوه بر فرهنگ و ادبیات، سیاست نیز هست؛ «اینجا در تهران چند کتاب خریدم. کتابها راجع به انقلاب اسلامی، انقلاب در رشتههای سیاسی- اقتصادی. انقلاب در روستاها و چند کتاب نویسنده خارجی به زبان فارسی. چون آنها را میشناسم و میخواهم کتابهایشان را به فارسی بخوانم که فارسی را بهتر یاد بگیرم. چند کتاب شعر خریدم. چون میخواهم غیراز عمر خیام شاعران دیگر را هم بشناسم.» اما دورههایی که بنیاد سعدی در ایران برگزار میکند چقدر به زبانآموزان کمک میکند؟ «این دوره خیلی جالب بود. چندین کلاس داشتیم. ادبیات، دستور زبان، ایرانشناسی و اسم کلاس نمیدانم ولی کلاس چهارم راجع به آن بود که از کدام واژه در کجا باید استفاده کرد.» در عین حال او هم مثل آلینا مشکل تلفظ حرف الف را دارد؛ «بزرگترین مشکلات دارم در گفتن چند کلمه. مثلاً کلمه الف. وقتی باید آ را تلفظ کنیم. خواندنش سخت است.»
از کرسی بینظیر بوتو
سن و سالش از دیگر زبانآموزان بیشتر بهنظر میرسد. زنی جاافتاده است با لباسهای زیبا و رنگارنگ زنان شبهقاره. سحرگل یا بهتر بگویم دکتر سحرگل استاد فلسفه سیاسی در دانشگاه کراچی است؛ «در رشته فلسفه سیاسی دکتر کردم. ۲سال قبل در دانشگاه کراچی ۲دوره آموزش زبان فارسی آغاز کردم. سال دیگر دیپلمه کردم. ولی دورهها کم بود. ولی اینجا چندهفته است.» او درباره آغاز آشناییاش با زبان فارسی میگوید: «من در ادبیات سِندی هستم. ادبیات سندی بدون ادبیات فارسی کامل نمیشوند؛ چراکه شاعران مثل شاهعبداللطیف سند همیشه حواله به مولانا و سعدی و حافظ و سنایی و رودکی کردهاند. فارسی خیلی زبان قشنگ است. کلام عارفان است. همه یک ارتباط دارند در زبان سندی.» سحر گل علاوه بر تخصص در حوزه فلسفه دستی در ادبیات نیز دارد؛ «نویسنده رمان هم هستم. یک رمان نوشتهام. به زبان سندی است. «عشق تمام، برهه تمام» مصرع بیت شاهعبداللطیف که بسیار ذکر مولانا رومی کرده است. داستان سفر عشق است. اینکه عشق در زمانهای دیگر عشق چطور تکثیر میشود. اگر برای روزنامه مینویسید رمان من در سال ۲۰۱۸ جایزه رمان بهترین در پاکستان را گرفته است.» نام رمان او از مصرعی از شعر شاهعبداللطیف بتایی میآید؛ شاعر و صوفی بزرگ پاکستان که او را مولانای زبان سندی میدانند. سحرگل هم مثل بسیاری دیگر از زبانآموزان با کولهباری پر از کتاب از ایران میرود؛ «من الان کتابها خریدهام؛ انگلیسی و فارسی. من استاد زبان انگلیسی بودهام در پاکستان. کتابهای دیگر هم خریدهام که به خط فارسی است. یک کتاب اشعار خریدهام. دو زبانه است. سهراب سپهری، سیمین بهبهانی، نیما.... ؟ » میگویم یوشیج. اما باز هم تلفظ یوشیج برای او دشوار است. دکتر سحرگل در دانشگاه کراچی رئیس کرسی بینظیر بوتو بوده است. او دوست دارد که برای مقطع پستدکتری و مطالعه میانرشتهای به ایران بیاید؛ «من یک تصمیم گرفتهام که قبلاً خیلی مشکل بود برای من. ولی الان میخواهم پستدکتری در ایران بگذرانم. من یک سال در بریتانیا درس خواندم، ولی بعد از آمدن به ایران گفتم خیلی خوب است یک پستدکتری در ایران بگذرانم. من یک مقاله مینویسم الان درباره مولانا رومی و شمس تبریزی.» همه خواسته سحرگل این است که به ایران بیاید و زبان فارسی را بهتر یاد بگیرد.
آفتاب غروب کرده و شب رسیده است. زبانآموزان در حیاط بنیاد سعدی مشغول گفتوگو و گرفتن عکسهای یادگاریاند. دوره زبانآموزی به پایان رسیده است و آنها کمکم باید عازم کشورهای خود شوند؛ زبانآموزانی که شاید سفرشان به ایران سبب شود که پیوندشان با زبان فارسی محکمتر شود؛ زبانآموزانی که شاید روزی از استادان و گسترشدهندگان زبان فارسی در جهان شوند.
- 14
- 5