خدا را شاکریم که ترک وطن نکرده و با تمام ناملایمات در ایران مانده است؛ اما چه کرده ایم که او خدا را شکر می کند که آینده ایران را نخواهد دید... گفتگو با روشنفکر و منتقدی همچون آیدین آغداشلو واقعیت پیرامون را بهتر از دیگران پیش چشممان می آورد.
آغداشلو کافه نادری را محلی برای قوت قلب هنرمندان دهه سی و چهل می داند. مکان شریفی که به عنوان پایه گذار بخشی از فرهنگ معاصر ایران حرمت بسیاری دارد. به گفته آغداشلو، پشت پرده هرگونه تخریب یادمان های فرهنگی چیزی جز منفعت طلبی نیست و اگر نه تخریبگران سودجو اساسا درکی از فرهنگ و هویت ملی ندارند.
آقای آغداشلو به بهانه خطر تخریبی که بخشی از حیاط کافه نادری را تهدید کرده بود می خواهیم بدانیم ما در قبال یک بنای تاریخی مانند کافه نادری به عنوان حافظه بصری دوره ای از تاریخ چه وظیفه ای داریم؟ اصلا پاتوقی را که در دورانی محل گرد آمدن روشنفکران و هنرمندان ما بوده، می توانیم به عنوان یکی از نشانه های مهم تاریخ معاصر ایران معرفی کنیم؟
- در پاسخ باید بگویم وظیفه هر ملتی است که یادمان های تاریخی خود را نگه دارد. مگر نمی توانند به جای برج ایفل سلسله ای آپارتمان بسازند؟ یادمان های تاریخی یا هر چه که بخشی از حافظه یک ملت را در خودش جای داده می تواند اصلا نباشد اما ملتی که شروع کند به عمد خودش را به آلزایمر بزند و این بیماری را در خود رشد بدهد که حافظه خود را از کار بیندازد، ملتی که حافظه ندارد، چه خواهد شد؟ ملت بدون حافظه یکی از ملت های مرده می شود. مردمی می شود مانند سومالیایی ها، مردم سومالی آدم های بدی نیستند ولی حافظه تاریخی ندارند. وقتی ملت ما دارد با یادمان تاریخی این طور برخورد می کند، تنها این را می توانم بگویم که من ۷۷ سال عمر کرده ام و شکر خدا آینده ای را که این ملت دارند می سازند، نخواهم دید.
اما چرا کافه نادری مهم است. چرا یادمان فرهنگی ما است. به خاطر این که شاید قدیمی ترین کافه ای باشد که در تهران باقی مانده است. یادم نمی آید که کافه قدیمی تری داشته باشیم که همچنان سرپا مانده باشد. همین ماندگاری حرمت دارد؛ چرا که تا زمان حال جنگیده و جان به در برده است.
پس شما کافه نادری را به عنوان پاتوق فرهنگی قبول دارید. چون نظراتی هم مطرح می شود که کافه نادری مکان خاصی نبوده و اتفاق خاصی در آن نیفتاده است، تنها کافه مشهوری بوده که نویسندگانی هم در آن رفت و آمد می کردند.
- مگر در عهد روشنفکران فرهنگی قرار است چه اتفاقی بیفتد. باید جایی مانند مجلس باشد که لیاخوف آن را به توپ ببندد؟! اتفاقی که در این محافل می افتد، بسیار ظریف و تدریجی است. کافه نادری جایی مانند کافه فلور پاریس بود که آدم های مهم فرهنگی در آنجا رفت و آمد می کردند، دور هم جمع می شدند، بحث می کردند، تاثیر می گذاشتند و تاثیر می گرفتند. به جایی که این اتفاق شریف در آن می افتد، باید حرمت گذاشت و نسبت به آن ادای احترام کرد.
مگر در مجلس مملکت چه اتفاق می افتد، عده ای جمع می شوند و روی سرنوشت مملکت شان تاثیر می گذارند. حتی ممکن است وکلای مجلس هم با هم کتک کاری کنند، این موضوع ربطی به اهمیت و تاثیرگذاری آن مجلس ندارد. کافه نادری جای مراودات اهل معنا و فرهیختگان بود. به این ترتیب، شاید اهمیت بلافاصله نداشته باشد، اما اهمیت زمینه ای دارد. کافه نادری اهمیتی دارد که شاید نشود به طور مستقیم روی آن انگشت گذاشت اما آرام آرام به پایه گذاری یک فرهنگ کمک کرده است. همین نقش، اهمیت بسیاری دارد.
اصلا خود نگه داشتن خاطره و نوستالژی دلپذیر است. مگر در شهرهای بزرگ از جاهایی جز به خاطر نوستالژی یا حس غم غربت یا حس تعلق نگهداری نمی شود؟ از این اماکن نگهداری می شود چون حس نوستالژی را در آنها می توان پیدا کرد. آدم می تواند از دنبال کردن این حس نوستالژی، احساس شادی و خوشبختی کند. اصلا اهمیت این موضوع آن قدر واضح است که نمی دانم چرا دارم توضیح واضحات می دهم.
درست است اما متاسفانه گاه برای صاحب اختیاران باید از بدیهیات سخن گفت. حال جدا از این موضوع، خود شما چه خاطراتی از حضور در کافه نادری دارید؟
- کافه نادری در دهه چهل و پیش از آن، در دهه سی، محل دیدار یک طبقه فرهنگی بود. میعادگاه بود. هنرمندان به آنجا می رفتند و مطمئن بودند که برخی از دوستان شان را در آنجا خواهند دید. نیاز به قرار گذاشتن هم نداشت و یک قرار از پیش تعهد شده بود. من هم در آن دوران، جوانکی بودم که هم نقاش بودم و هم می نوشتم. من هم به کافه نادری می رفتم تا بزرگانم را در آنجا ببینم.
شخصا با چه هنرمندانی در کافه نادری ملاقات داشتید؟
- همه می آمدند. احمد شاملو، جلال آل احمد، فروغ فرخزاد، شعرای مهم همه به کافه نادری می آمدند. این دیدارها هم مسئله کافه نشینی و مشروب خوری و این جور مسائل نبود. ما همیشه از این دیدارها جواب می گرفتیم چون افرادی را که دوست داشتیم می دیدیم و این هم نشینی ها به ما قوت قلب می داد که تنها نیستیم چون مثل همیشه تاریخ فرهیختگان میان آدم های بی اعتنا و قدرنشناس احاطه می شود و تنها می مانند؛ میان مردمانی که اصلا ماهیت وجودی آنها را نمی پذیرند و به هنرمند و روشنفکر به چشم مسخره نگاه می کنند. وقتی که حکم رایج این باشد که بود، که هست، این روشنفکران دور هم و کنار هم از وجود هم قوت قلب می گیرند و احساس می کنند تنها نیستند. این گونه کافه ها، این جور جاهایی بود.
به نظر شما، اکنون در تهران شبیه آن میعادگاه ها را هنوز هم می توانیم ببینیم؟
- الان مدت هاست که من دیگر کافه نشینی نمی کنم اما این قدر می دانم که تهران به شهر کافه ها تبدیل شده است.
بله؛ کافه زیاد شده ولی شاید کافه های امروزی آن کارکردی که شما از آن یاد می کنید نداشته باشند.
- باید مجال داد. نسل روشنفکر جدید ما دقیقا دارد جای پای روشنفکران قدیمی می گذارد؛ در نتیجه،اندوهگین است، سیگار می کشد، حرف فلسفی می زند، خودش را به بی اعتنایی می زند، مردم عادی را نمی پذیرد و نمی پسندد؛ همه ادا و اصول هایی که در گذشته هم بود. اما در کنار همه این ادا و اصول ها که همیشه بوده و خواهد بود، کارهای شان باقی خواهد ماند.
از همه اداهایی که صادق هدایت در می آورد، خیلی هایش بامزه است. خیلی هایش مردم گریز و ضد عوام است ولی فقط به این ادا و اصول ها که اکتفا نکرد؛ آل احمد یا ابراهیم گلستان هم همین طور. تک تک آنها در کنار همه ادا و اصول های شان اثری از خودشان باقی گذاشته اند. من اگر وجه اشتراکی بین روشنفکران گذشته و امروز ببینم دقیقا در مورد همین ادا و اصول هاست. جوانان امروزی هم که شال گردن بلند می اندازند و موی آشفته و ژولیده دارند، من را به یاد جوانی خودم می اندازند؛ البته موهای من آشفته نبود. البته درست نمی دانم که جوانان روشنفکر امروزی چقدر کار می کنند و حاصل کارشان چیست و آثارشان باقی خواهد ماند یا نه.
می شود امیدوار بود که روشنفکران جوان امروز هم اثر ماندگاری از خود به جای بگذارند؟
- من همیشه امیدوارم.
به نظر شما، چرا نمی گذارند این سنت کافه نشینی باز هم مثل گذشته شکل بگیرد و مدام در پی تخریب و نابودی چنین پاتوق های فرهنگی هستند؟
- اقتصاد، اقتصاد! الان در مملکت ما پول حرف اول و آخر را می زند. برای انقلابی که همه آرمانش تعالی دادن به معنویات بود، باید خیلی ناگوار باشد وقتی که ببیند بعد از گذشت چند دهه ملتی فراهم آمده اند که فقط و فقط به پول فکر می کنند. بنابراین، این رویکرد تخریب کافه ها هم بخشی از همان تفکر است. دیگر زمین خالی وجود ندارد، پس خانه های بااررزش، کافه ها و بناهای ذی قیمت مثل حمام خسرو آقا در اصفهان را که مربوط به دوره صفویه است خراب می کنند تا در آن برج بسازند.
ما نمی توانیم سرنخ را طوری بیرون بکشیم که اصل قصه را فراموش کنیم. این کلاف یک نخ بیشتر ندارد و آن هم پول است. دنبال این سرنخ در هر کدام از این مصائب بگردید. مثل این که در کنار میدان نقش جهان اصفهان برج می سازند و آن را از ریخت می اندازند. عده ای این قدر پول برای شان مهم است که به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنند. فکر نکنید که می خواهند هویت ملی کشوری را تخریب کنند، به خدا اصلا این طور نیست؛ چون اصلا به این مسائل فکر نمی کنند. اصلا نمی دانند هویت ملی چیست، فرهنگ چیست، حافظه تاریخی چیست. فقط پول می خواهند و برای رسیدن به آن حاضرند هر چیزی را خراب کنند، کافه نادری که جای خود دارد.
اتفاق مثبتی که در مورد کافه نادری افتاد این بود که فعالان حوزه میراث فرهنگی هشیار بودند. خیلی زود پای کار آمدند و اجازه ندادند که آن تصمیم عملی شود. فکر می کنم در شرایط فعلی، تنها راه همین است که مردم خودشان برای دفاع از یادمان های ارزشمند و تاریخی در مقابل سودجویان بایستند و در مقابل تخریب های از این دست مقاومت کنند.
- این که خبر خوشی است. دمشان گرم! هنوز افراد و جوانانی هستند که احساس تکلیف می کنند، احساس تکلیف در وجودشان از بین نرفته و کرخت نشده اند. اما این که چقدر زورشان برسد، باید بنشینیم تماشا کنیم. ببینیم آیا این بازوهای مصمم قادرند جلوی چرخ عظیم دوار و چرخان پول را در جاهایی بگیرند. عمر من که قد نمی دهد ولی انشاءالله شما نگاه کنید.
هفته نامه صدا
بهاره بوذری
- 11
- 2