به گزارش دنیای اقتصاد، دکتر مجید تفرشی که بهواسطه کار و پژوهش در بریتانیا به اسناد و آرشیوهای این کشور دسترسی دارد، طی نشستی که از سوی مرکز آموزش و پژوهشهای بینالملل وزارت خارجه برگزار شد، به درسهای این رویداد بهویژه در صحنه سیاست خارجی اشاره کرد. آنچه در ادامه میآید سخنرانی این پژوهشگر و کارشناس اسناد درباره کودتای ۲۸ مرداد است.
موانع مطالعه درباره کودتا
ما با یک پدیده مواجه هستیم که جناحهای مختلفی در داخل بهخصوص جناح های مذهبی، ملی، چپ و سلطنت طلب بهشدت در آن انگیزه برای مقدسنمایی، ایجاد تابو و نادیده گرفتن دیگران دارند و به وضعیتی قطبی مبدل شده است. بحث ۲۸ مرداد بهشدت با فوتبال سیاسی فعلی در داخل ایران عجین شده است.
هنوز خبر انتشار اسناد بهطور کامل نیامده، یک دسته مدعی میشوند که این اسناد بیاهمیت و بیارزش است و هیچ چیز را مشخص نمیکند و دسته مقابل میگوید: «ایهاالناس همه چیز مشخص شد و نام خیابان کاشانی را به مصدق تغییر دهید.» این در حالی است که هنوز یک خط این اسناد خوانده نشده است. دو نگاه کاملا متنافر، از یکسو بیارزش و از سوی دیگر سرنوشتساز. هر دو این نگاهها براساس منویات سیاسی روز و دعواهای جناحی مطرح میشود.
به علاوه در مساله ۲۸مرداد ما با مجموعه ای از قدیسین طرف هستیم. ۲۸ مرداد شهید داده است. از کشتهشدگان حزب توده گرفته تا فدائیان اسلام و دکتر فاطمی. همچنین بعد از این واقعه شماری از امرای ارتش و سیاسیون بهخاطر دخالت در این تحولات اعدام شدند.
این شهدا اجازه بحث راحت را به ما نمیدهد و چنین استدلال میشود که چون این فرد شهید شده است دیگر سابقه آن را نمیتوان نقد کرد و صرفا باید دست به تایید و تعریف زد. این امر برای تاریخنویسی منصفانه و بیرحمانه مشکل ایجاد میکند.
موضوع دیگری که محل مناقشه میان پژوهشگران است مربوط به ماهیت تحولات منتهی به کودتای ۲۸ مرداد است. شماری از پژوهشگران از جمله یرواند آبراهامیان اساسا معتقدند تحولات داخلی آنچنان تاثیری در کودتا نداشته و هرچه هست، تحولات خارجی است.
برعکس تعدادی دیگر از محققان بر این باورند که عمده تحولات داخلی است و تحولات خارجی در این میان مکمل و کاتالیست بوده است و این هر دو نگاه در طول ۶۴ سال ادامه یافته است که یا مسائل داخلی را کم اهمیت میبینند یا مسائل خارجی را در نظر نمیگیرند.
نکته آخری که پیش از ورود به بحث باید به آن اشاره کرد این است که در بررسی مساله ۲۸ مرداد چیزی که کمتر به آن توجه شده، این است که ضمن توجه به اهمیت تاریخی بحث چه استفاده کاربردی میتوان برای مسائل امروز و فردای ایران براساس مصالح ملی و منافع نظام از آن کرد.
دیپلماسی عمومی (مردم محور)
دیپلماسی عمومی اصطلاحی است که انگلیسیها در دهه شصت رایج کردند یعنی بعد از ۲۸ مرداد، از آغاز قرن نوزدهم بهرغم اینکه نام مشخصی نداشته، وجود داشت. وقتی سفارت بریتانیا از آغاز قرن نوزدهم دبیر شرقی میگذارد و کار او ارتباط با لایههای غیرحکومتی است، در حقیقت همین کار در حال انجام است.
در اسناد تازه آزاد شده بریتانیا (مربوط به سال ۱۹۸۶ میلادی و اواخر جنگ ایران و عراق است)، من تعبیر جدیدی را دیدم به نام «دیپلماسی غیرمتعارف» که در آنجا به این امر اشاره دارد که با کشورهایی که به بنبست میخوریم، از چه راههای غیرمتعارف دیپلماتیکی میتوانیم مشکلات خود را حل کنیم، چیزی که امروزه به آن نفوذ، مصالحه، مذاکره یا تعامل گفته میشود...
در دوره تقریبا چهارساله بین آغاز ۱۹۵۰ تا پایان ۱۹۵۳ که چهار سال کامل میشود و مبارزات نهایی ملی شدن صنعت نفت در جریان است، ما ۱۰ مقطع تاریخی داریم که در قالب این تحولات میتوان دیپلماسی عمومی یعنی رفتار عمومی ما در خارج و تاثیرگذاری ما در عرصه بینالمللی را مورد بررسی قرار داد.
یک) دوران قبل از ملیشدن، دو) خود مبارزات ملی شدن که منجر به تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت شد، سه) دوره کوتاهی از زمان ملی شدن تا نخستوزیری دکتر مصدق، چهار) از زمان نخستوزیری دکتر مصدق تا ۲۵ تیر (دوره اول صدارت دکتر مصدق)، پنج) از ۲۵ تیر تا ۳۰ تیر که ۵ روز بحرانی و سرنوشتساز است که آغازی بر یک پایان به حساب میآید، شش) از ۳۰تیر ۳۱ تا ۹ اسفند ۳۱ که یکسری مناسبات سیاسی جدید را آشکارا ایجاد میکند، هفت)
از ۹ اسفند ۳۱ تا ۲۳ تیر که در واقع اوج بروز نگرانی برای حضور حزب توده در تحولات ایران است، هشت) از ۲۳ تیر تا ۲۵ مرداد، نه) وقایع ۲۵ تا ۲۸ مرداد و ده) تحولات بعد از ۲۸ مرداد. اینها ۱۰ برهه تاریخی هستند که باید به آنها در موضوع دیپلماسی عمومی پرداخته شود البته من در اینجا قصد ندارم به همه این مقاطع بهطور جداگانه بپردازم.
دوره قدرت
در دوره اول صدارت دکتر مصدق ایران با یک جو عمومی مثبت درباره احساسات بینالمللی در مساله ملی شدن صنعت نفت مواجه بود، یعنی نهضتهای ضداستعماری، جنبشهای ملیگرا، جنبشهای آزادیخواه و جنبشهای خواهان رهایی از سلطه بیگانه در تمام کشورهای آمریکا، اروپا، خاورمیانه، جهان اسلام، شمال آفریقا و آمریکای لاتین و کشورهایی که مستعمره و نیمه مستعمره بودند ما شاهد حمایت دلسوزانه و جانبدارانه از جنبش ملی شدن صنعت نفت در برابر استعمار بریتانیا هستیم.
حتی در داخل خود بریتانیا درست مشابه انقلاب مشروطیت و جنگ جهانی اول حرکتهایی در ایرلند شمالی و جنوبی و در داخل بریتانیا حتی در حد ناچیزی در درون پارلمان بریتانیا در حمایت از این جنبش شکل میگیرد و نوعی احساس همبستگی، همگرایی و دلواپسی نسبت به ملی شدن صنعت نفت وجود دارد و دستگاه دیپلماسی ایران نیز به گونههای مختلف از این امر بهره میبرد.
در این زمان ایران یک دیپلمات کارکشته به نام باقر کاظمی دارد که از زمان احمدشاه در بالاترین سطوح دیپلماسی در حال خدمت است. این امر در دیپلماسی کلاسیک موثر است ولی در سطح دیپلماسی عمومی نیز ایران موفق میشود از چهار لایه یعنی سیاستمداران، نخبگان، رسانهها و افکارعمومی به درستی استفاده کند و سوای پیروزیهایی که در لاهه و شورایامنیت به دست میآورد، از نظر فتح قلوب و اذهان بینالمللی هم موفق ظاهر میشود یعنی تا ۲۵ تیر ۳۱ ایران موفق میشود یک پیروزی معنوی هم بهدست آورد و مساله جنبش ملیشدن صنعت نفت به احساسات، عواطف و وجدان بینالمللی مبدل میشود و این دولت بریتانیا را زیر فشار افکار عمومی در گوشه رینگ نگه میدارد.
زمانیکه روزنامههای انگلیسی را در این دوره ورق بزنیم، میبینیم که انگلستان تلاش دارد در مطبوعات اینگونه نشان دهد که ایرانیان بسیار زیادهخواه هستند، حق انگلستان را ضایع کردهاند و قصد دارند نفت انگلستان را بدزدند! اما افکار عمومی و وجدان جامعه پذیرای چنین تبلیغاتی نیست.
برای اولینبار در تاریخ سرویس جهانی بیبیسی که مستقیما وابسته به وزارت خارجه انگلیس است و در زمان آغاز کار نام آن بنگاه سخن پراکنی امپراتوری بریتانیا بود و بعد تغییر نام داد، ما شاهد اعتصاب کارکنان فارسیزبان سرویس جهانی بیبیسی هستیم برای آنکه حاضر به خواندن اخبار تحمیلی و فرمایشی علیه ایران نیستند.
عباس دهقان در مصاحبهای که سالها پیش با خود بیبیسی داشت، میگوید: «ما کنار رفتیم و تعدادی نیرو از وزارتخارجه بریتانیا که فارسی بلد بودند با لهجههای عجیب و غریب به جای ما مشغول بهکار شدند تا اینکه توانستیم به آنها بقبولانیم که ما هر خبری را نمیخوانیم.» ببینید تا چه حد اهداف ایران از طریق دیپلماسیهای غیرمتعارف توانسته صاحب نفوذ شود.
افول دیپلماسی
در فاصله ۲۵ تا ۳۰ تیر مرحوم دکتر مصدق به گفته خود ایشان براساس یک ارزیابی نادرست و سوءمحاسبه استعفا میدهد و به خانه میرود، واقعیت آن است که در جبهه ملی نیز این نظر بود که یک نیروی تازهنفس مانند اللهیار صالح که خودش و خانوادهاش مورد حمایت و توافق ضمنی آمریکاییها نیز بودند، روی کار بیاید تا مذاکرات ادامه پیدا کند و نهضت نیز به پایان نرسد، جبهه ملی عملا در ۳۰-۲۵ تیر هیچکاری نمیکند و تمام بار بازگشت دکتر مصدق دستکم ۹۰ درصد آن برعهده طرفداران آیتالله کاشانی و دکتر بقایی است و شاید تنها ۱۰ درصد آن را بتوان نقش جبهه ملی و حزب توده دانست. البته در این زمان مغایرتی وجود نداشت و هدف همه بازگشت دکتر مصدق بود و هنوز اختلافات خیلی کمتر بود.
اتفاقی که بعد از ۳۰ تیر میافتد آن بود که هم مصدق و هم کاشانی به دلایلی به این نتیجه میرسند که بدون دیگری میتوانند به راه خود ادامه دهند. مرحوم دکتر مصدق تصورش این بود که نیازی به اشتراک سیاسی نیست و کسانیکه او را سرکار آوردهاند را میتوان تنها با یک تشکر کنار گذاشت و توجهی به خواستههای آنان نداشت.
کاشانی نیز نخستوزیر شکستخورده را سر کار آورده بود و بنابراین در قالبهای مختلفی سهمش را طلب میکرد، حرف نادرستی نمیزد و دولت باید ائتلافی میشد و این به مصلحت کشور بود. از طرف دیگر نیز کاشانی تصور میکرد همانطور که او مصدق را سر کار آورده است، بود و نبود مصدق دست اوست و دچار یک سوءمحاسبه شد.
وزیر خارجه نامناسب
بعد از آشکار شدن و عمیق شدن اختلافات در ۳۰ تیر ما شاهد یک اتفاق مهم در دستگاه دیپلماسی ایران هستیم. سخنگوی دولت و عنصر انقلابی آن که نماینده تندروترین جناح هیات حاکمه است یعنی شهید دکترحسین فاطمی بهعنوان وزیر امورخارجه منصوب میشود و به نظر من اینجا برای کشور آغاز یک دوره انحطاط است. دکتر فاطمی برای ما یک قهرمان ملی است بهخاطر مبارزات، اهداف عالی، مقاومتش در زندان، دوبار سوءقصدی که به جانش شد و در نهایت شهادت مظلومانهاش.ولی صادقانه و صریح باید بگویم که دستگاه دیپلماسی ایران از ۳۰ تیر ۳۱ تا ۲۸ مرداد ۳۲ یکی از فشلترین و ناکارآمدترین دوران های خود را سپری کرد.
اگر مرحوم دکتر فاطمی وزیر خارجه نبود سرمقالههای آتشینش در ۲۸ مرداد بسیار اهمیت میداشت. اگر وزیر خارجه نبود، سخنرانی جسورانهاش در میدان بهارستان در ۲۵ مرداد یک سخنرانی جذاب و تاریخی بود اما او در مقام رئیس دستگاه دیپلماسی ایران در روز ۲۶ مرداد به مصدق پیشنهاد ایجاد جمهوری میدهد و البته مصدق نیز مخالفت میکند.
این ایدهها میتوانست مطرح شود اما در جایی خارج از دولت و نه در مقام وزیرخارجه یک نظام مشروطه پارلمانی سلطنتی. اینگونه کارها کمکی به بقای دولت دکتر مصدق و پیشبرد اهداف ملی شدن صنعت نفت نکرد. در ماههای پایانی بهخصوص در ۶ ماه پایانی دولت دکتر مصدق از نهم اسفند ۳۱ تا ۲۸ مرداد ۳۲ وزارت امورخارجه و دستگاه نخستوزیر اصلا متوجه این نشد که افکار عمومی بینالمللی دیگر توجهی به مسائل ایران و منافع ما ندارد.
دستگاه تبلیغاتی بریتانیا و آمریکا بهشدت این جو را برگردانده و دیگر عواطف جهانی پشت سر ما نبود. سه رویداد مهم در عرصه جهانی رخ داد که دولت مصدق نهتنها نسبت به آن غافل ماند، بلکه توجهی به تاثیرگذاری شگرف آن بر روند مساله نفت و نقش آن در سیاست و دخالت خارجیها نکرد. نخست مرگ استالین که موجب یک تشتت و هرج و مرج در هیات حاکمه اتحاد جماهیر شوروی و دعواهای داخلی موجب کمتر شدن توجه آن کشور به ایران شد.
دوم تغییر قدرت در هیات حاکمه بریتانیا و روی کار آمدن مجدد دولت محافظهکار چرچیل بهجای کلمنت اتلی و حزب کارگر بود که نهتنها خود چرچیل با ایران زاویه داشت و حاضر به مذاکره نبود، مهمتر از آن بیماری و ناکارآمدی او بود که موجب شد اطرافیان تندروتر از خودش بر جریان امور کنترل داشته باشند و سوم تغییر قدرت در آمریکا و روی کار آمدن جمهوریخواهان تندرو با آیزنهاور که به کنار رفتن ترومن انجامید.
این در حالی بود که ترومن و اطرافیانش بیشتر اهل مماشات با ایران بودند. اندیشه تغییر ناگهانی قدرت در ایران همواره نزد آمریکاییها و بریتانیاییها وجود داشت اما در این ۶ ماه دست بالا را پیدا کرد. زمانیکه دولت ایران به این سه حادثه مهم که شکلبندی و تغییر شاکله سیاسی بینالمللی را علیه ایران شکل میدهد، بیتوجهی میکند منجر به اولویت یافتن مسائل داخلی میشود.
به این ترتیب ایران بهجای توجه به شطرنج سیاسی بینالمللی درگیر فوتبال سیاسی داخلی میشود. من هم موافقم که مساله مجلس هفدهم هم در انتخابات و هم در رفراندوم انحلالش یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی تاریخ ایران است و بزرگترین اشتباه دکتر مصدق بود که اولین متضرر آن نیز دولت خودش شد و به هیچوجه قابلتوجیه نیست.
بنابراین در روزهای پایانی دولت بریتانیا و دولت آمریکا همنظر میشوند. در یک دوره طولانی برای آمریکاییها جنگ سرد، شوروی، حزب توده و کمونیسم در اولویت قرار داشت و بعد مساله نفت مطرح بود و برای انگلیسها نفت اولویت داشت و جنگ سرد در اولویت دوم بود.
در این دوره ما شاهد هستیم که اینها اولویتهای خود را یکی میکنند و هر دو به این نتیجه میرسند که دولت مصدق مصالحه و مذاکرهناپذیر است و تنها باید با براندازی با آن مواجه شد. جایی که جامعه بینالمللی و قدرتمندان بینالمللی متفق شوند که کشور طرف حساب آنها قابل مذاکره نیست، مرحله بسیار خطرناکی است.
مجید تفرشی
- 15
- 6