حد فاصل خیابان قدس تا وصال. چند قدم مانده تا سردر دانشگاه تهران. جمعیت یکجوری دارند همدیگر را انداز ورنداز میکنند. آیتالله هاشمی برای هر کدامشان معنای متفاوتی دارد. حتی برای آن روحانی جوانی که شعارهای این سوی خیابان را نمیپسندد و بهسرعت و با اندکی ناراحتی بر چهره از جمعیت فاصله میگیرد. برخی هم در حاشیه دوسوی خیابان انقلاب مشغول فیلمبرداری و عکاسیاند و برخی هم تأمین امنیت.
وانتی که روی آن بلندگوی بزرگی تعبیه شده با سه، چهار نفر «شعارگو» رفتهرفته به سوی جمعیتی نزدیک میشود که تم شعارهایش با خودرو «شعارگو» متفاوت است. حرکت به سوی دانشگاه تهران میسر نیست. پلیسها آن وسط ایستادهاند تا جمعیت بیشتری از وصال و قدس راهی ورودی دانشگاه نشود. ساعت ٩:٣٠ صبح ٢١ دی ٩٥. هوای تهران رفتهرفته باران شب گذشته را از یاد برده و سنگین و سنگینتر میشود. پوسترهای هاشمی گاهی روی دست بلند میشود و گاهی حفاظی میشود برای پوشاندن چهرهها. کمکم کنار هم میایستند، گویی اعتمادی شکل گرفته و ورندازها تمام شده است. شعارها بلندتر میشود. یکسری از آدمها بدجور هل میدهند، از قدس به سمت وصال. میخواهند هرجور شده از وسط شلوغی خودشان را خارج کنند. صدای خانمی آن وسط درمیآید که مواظب رفتارتان باشید. بعد چرخش سرها به سمت صدا و دوباره عادیشدن وضعیت. مکالمه آقایی که به خانمی چادری میگوید شما به نظرم بروید آنطرف بایستید و خانم که با صدای بلندی میگوید، من خواهر شهیدم و اتفاقا امروز برای ادای ارادتم به آقای هاشمی و راهش اینجا آمدهام.
اتفاقا اینجا جای من است. جمعیت این سوی خیابان متنوع است، پیر و جوان و میانسال. زن و مرد و چند کودک. اغلب حواسشان هست که همه اعضای خانواده نزدیک به هم باشند، بهویژه با این سطح هلدادنها که برای خودش سبک تازهای شده است. مردم مقابل دوربینها مکث میکنند و شعار میدهند، شعارهایشان نشان میدهد که دل خوشی از صداوسیما ندارند. شعارها ورد زبان است، تصاویر هاشمی روی دست میچرخد، باز عدهای از پشت سر هل میدهند، آنقدر هل میدهند که نرسیده به وصال عدهای با فشار در پیادهرو میپیچند. پای چندنفری به ستونهای کوتاه سنگی ورودی پیادهرو گیر میکند. چهره مردم خسته نشان می دهد و هوا آلودهتر از دمدمای صبح شده است.
آمنه شیرافکن
- 19
- 1