جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۲:۵۷ - ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۱۰۱۲۱۵
علما و مراجع تقلید

خاطرات آیت الله بیات زنجانی از شکنجه و زندان ساواک

اخبار مذهبی,خبرهای مذهبی,علما,آیت الله بیات زنجانی
پنجاه روزی می‌شد که در سلول انفرادی بودم و هر چند روز یک‌بار، مرتب بازجویی می‌شدم. بازجویی می‌شدم و بعد از دو سه ساعت شکنجه با‏ وضعی ‏فلاکت‌بار به سلولم بازمی‌گشتم.

به گزارش جماران، کانال تلگرامی آیت الله العظمى بیات زنجانى بخش هایی از خاطرات وی از شکنجه های زندان دوران طاغوت را منتشر کرد.

 

وی در این خاطرات می گوید: 

 

قم ‏بودم و ‏منظومه تدریس می‌کردم و منزل‌مان رو‌به‌روی حرم در کوچه‌ای به نام حرم‌نما بود. یک روز در خانه بعد از نهار و در زمان استراحت، خواب عجیبی دیدم که خانه پر از عقرب شده و دو عقرب هم به من چسبیده‌اند. سراسیمه بیدار شدم. در این لحظه دیدم درب منزل را خیلی محکم می زنند و تا در را باز کردیم، دیدم که تعدادی ‏ساواکی داخل ‏خانه ریختند و دو تای آنها دستان مرا چسبیدند. بلند نشده شروع کردند به تحقیر و اهانت به من و همسرم. یکی از آن‌ها قیافه‌ای وحشتناک و نگاهی برافروخته داشت. بعدها فهمیدم که همان منوچهری معروف است. او را از تهران ‏آورده بودند تا مرا بترسانند.

 

خلاصه اینکه آن روز بازداشت شدم و مرا به شهربانی قم بردند. در اتاق رییس شهربانی قم ‏مرا روی یک صندلی نشاندند و یک نفر پاهایم را گرفت و دو نفر هم دو دستم را. هر از گاهی منوچهری ‏که اولش روبروی من ایستاده بود، روی هوا بلند می‌شد ‏و به شکمم می زد. ‏

 

به نظر می‌آمد ‏که از کارش لذت می‌برد. کمی ترسیده بودم اما آمادگی چنین برخوردهایی را داشتم. به‌ همین ترتیب چند ‏ساعتی در ‏شهربانی قم با کتک پذیرایی شدم. این‌بار بازجویی در کار نبود و هدف ارعاب پیش از بازداشت و بازجویی بود. ‏همان شب مرا به تهران و کمیته مشترک ضد ‏خرابکاری فرستادند. به سلول شماره۱۳، سلولی با یک و نیم متر عرض و سه متر ‏طول، با در و دیواری سیاه و لامپی که دست کسی به آن نمی‌رسید و دو پتوی سیاه. نیمه‌شب مرا به اتاق بازجویی بردند و ‏مامور بازجویی همان آرش معروف که جوانی حدودا بیست و هشت ‏ساله بود. می‌گفتند در حالت نشئه برای بازجویی می‌آید؛ ظاهرش چنین نشان می‌داد. بدون اینکه سوالی بپرسد شروع کرد به دادن فحش‌های رکیک و شرم‌آور. در همین حین یک نفر دیگر ‏هم وارد اتاق شد. کت‌اش را درآورد و شروع کرد به چرخاندن آن. هر ‏دو دور من که روی یک صندلی نشسته بودم، می‌چرخیدند و می‌خواستند نشان دهند که بر من مسلط‌اند.

 

ابزارهای مختلف ‏شکنجه مانند شلاق در اتاق بود و می‌دیدم‌شان. ‏با نام استاد و دکتر با هم گفت‌وگو و صحبت می‌کردند. بازجوها در کمیته مشترک خودشان را با اسامی استاد و دکتر صدا می زدند. یکی به دیگری می‌گفت دکتر جان مریض آماده ‏است! و دیگری می‌گفت، استاد شما بفرمایید. آن شب با فحش، سیلی و کتک بازجویی‌های من آغاز شد. در سوال‌های‌شان می‌خواستند ‏یک اصل ‏را القا کنند و آن این بود که ما نفوذناپذیر و شما آسیب‌پذیر هستید. می‌خواستند هرچه از ماجرای زنجان می‌دانم بگویم. پیش از من سه ‏روحانی زنجانی و حدود چهل نفر از بچه‌های جوان زنجان دستگیر شده بودند. آن‌ها قبل از من بازجویی شده بودند و نمی‌دانستم چه گفته‌اند ‏و باید حواسم را جمع می‌کردم که چگونه حرف بزنم. ممکن بود ‏آن‌ها چیزهایی گفته باشند که با حرف من در تضاد باشد یا ممکن بود ‏آن‌ها چیزهایی را نگفته باشند و ‏من بگویم و همه به زحمت بیفتیم. پاسخ به سوالات بازجو آرش، در چنین شرایطی آسان نبود.

 

 

بارها در طول ‏بازجویی سروصورتم غرق خون شد. فک و چند دندانم شکست. ضعف بینایی‌ام یادگار ‏شکنجه‌های ساواک است. وقتی وارد اتاق شکنجه می‌شدم آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا» ‏را می‌خواندم و  ذکر «لا حول و لا قوة ‏الا بالله» می‌گفتم. ‏جز این‌ها، کلمه «الله» همیشه ورد زبانم بود. 

 

امکان ندارد سر کسی بشکند، ‏دندانش خرد شود، پایش از شلاق زخم شود و درد را حس نکند اما شکنجه برای کسی که دنبال آرمان و مقصدی ‏است، سبک‌تر می‌شود. بازجو خود را حق مطلق ‏و متهم را باطل مطلق جلوه می‌داد..... 

 

پنجاه روزی می‌شد که در سلول انفرادی بودم و هر چند روز یک‌بار، مرتب بازجویی می‌شدم. بازجویی می‌شدم و بعد از دو سه ساعت شکنجه با‏ وضعی ‏فلاکت‌بار به سلولم بازمی‌گشتم. نزدیک به پنجاه روز فقط با در و دیوار مانوس بودم و روز ‏چهل و پنجم بود که یک قرآن به من دادند و شد روز ‏جشن من. مثل آزادی بود. حس می‌کردم دیگر تنها نیستم چند روزی هم دکتر ‏بنی‌اسدی داماد مهندس ‏بازرگان را به سلول من آوردند، اما پس از آن، ‏منتظر سرنوشت بودم. ‏پنجاه روز بود که نور و خورشید ندیده و درزیرزمینی محبوس بودم. تا اینکه مرا به طبقه سوم بردند؛ جایی که روزی دوسه‌ ساعت نور خورشید داشت. وضعم از دوران ‏حبس در زیرزمین بهتر بود اما سلولم درست بغل اتاق شکنجه بود. زیر شکنجه هیچ‌وقت حس نکردم کم آورده‌ام اما شنیدن مدام صدای شکنجه دیگران بسیار آزاردهنده ‏بود. صدای ‏جیغ و ناله و فریاد ‏همیشه بلند بود.

 

یک شب یکی از خانم ها را برای شکنجه آوردند که ‏انصافا زن مقاوم و بزرگواری بود. بچه‌اش را در مقابل ‏او شکنجه می‌کردند، و صدای ‏گریه بچه واقعا ‏غم انگیز بود. ‏‏همان ایام که کنار اتاق شکنجه محبوس بودم، فردی را هم‌سلول من کردند که رفتارش متعادل ‏نبود و بیخود ادا و اطوار در می‌آورد. صدای اتاق شکنجه یک طرف و دیوانه بازی در آوردن‌های این ‏آدم هم از طرف دیگر، ‏اعصابم را خرد کرده بود. یکی دیگر از اذیت‌های ساواک همین بود که افراد غیرهم‌سنخ را در یک سلول بگذارند. یک شب بالاخره عصبانی و ‏کلافه شدم. نیایش کردم. عنایتی شد. خوابی ‏دیدم که قصه اش مفصل است و جای نقلش اینجا نیست. خلاصه اینکه بعد از آن قضایا حکم آمد که به بند عمومی بروم. بند عمومی در میان ‏چهارصد زندانی سیاسی از طیف‌های مختلف فکری، برایم واقعا آزادی بود. از آخوند و بازاری گرفته تا مجاهد و مارکسیست در بند عمومی بودند.

 

 

 

jamaran.ir
  • 15
  • 1
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش