مردی که به عنوان پرچمدار حوزه علمیه نجف اشرف پس از حضرت آیت الله العظمی خویی زعامت را بر عهده گرفت، زوایای اخلاقی کمنظیر و سلوکی سیاسی و اجتماعی دارد که الگویی همیشگی است؛ ایشان پس از سقوط صدام و ظهور و بروز داعش، در جانگرفتن عراق چه در حیطه علمی و چه در سایر حوزهها، نقش بسزایی ایفا کردند که شفقنا در گفتوگویی با حجتالاسلاموالمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی، علت و عوامل چنین تأثیرگذاریهایی را مورد بررسی قرار داد.
متن گفتوگوی شفقنا با حجتالاسلاموالمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی را میخوانید:
* حضرت آیتالله سیستانی و دامنه تاثیرگذاری ایشان در سطحی گسترده، بیمانند و مثالزدنی است؛ مرجعی که به اعتراف بسیاری از شخصیتهای مطرح، در کُنج خانه مُحقر خود توانسته بیشترین تأثیرگذاری را در عراق و حتی در سطحی وسیعتر، به منصه ظهور برساند. شما بارها با ایشان ملاقات داشتهاید؛ مهمترین ویژگی که از ایشان به ذهن شما میرسد به خصوص در زمینه علمی، چیست؟
ویژگی مهم ایشان که احتمالاً مهمترین تأثیر را در نفوذ و زعامت ایشان داشته است، عِلمیّت و آگاهیهای وسیع فقهی، تاریخی و عمومی ایشان است. تمامی این نکات با مطالعه تقریراتِ دروس ایشان به خوبی برمیآید. تقریرات یعنی آنچه شاگردانِ یک فقیه از دروسی که استادشان اِلقاء کرده است، مینویسند.
از آثار مکتوب ایشان تعداد اندکی منتشر شده است، امّا تقریرات متعدّدی، چه در فقه و چه در اصول، توسط شاگردان ایشان نوشته شده و به چاپ رسیده است؛ و همگی آنها حاکی از تسلّط و دقت فراوان ایشان است. نکته مهم در دروس آیتالله سیستانی نگاه وسیع و در عین حال تاریخمند ایشان نسبت به مباحث فقهی و اصولی است، نگاهی که در بین عالمان ما کمتر یافت میشود. از این زاویه، ایشان به احتمال فراوان تحت تأثیر مرحوم آیتالله بروجردی هستند.
بهتر است برای روشنشدن این موضوع، مثالی عرض کنم. در مبحث «اوامر» در علم اصول، مرحوم صاحبکفایه بحثی را مطرح میکند تحت عنوان «طلب و اراده». آنچنانکه در تقریرات آیتالله بروجردی آمده است، ایشان در ابتدا به شأن تاریخی این موضوع میپردازند و کموبیش با تفصیل بیان میکنند که این مبحث چرا و چگونه شکل گرفته و نظرات گروههای مختلف از متکلّمین درباره آن چه بوده است؛ ایشان سپس به ارائه بحث و نقدِ نظریه صاحبکفایه میپردازند؛ ولی عموم بزرگانِ از اصولیون، بهرغم اینکه بیان شأنِنزول یک مبحث کمک بزرگی به فهم آن میکند، معمولاً بدون پرداختن به شأن تاریخی این موضوع، صرفاً به بحث و نقد آن میپردازند.
یا مثلاً در باب نماز جمعه، ایشان قبل از ورود به بحث و بررسی اَدلّه آن، در ابتدا درباره جایگاه و اهمیت نماز جمعه در دورانهای گذشته و بهویژه در قرون نخستین سخن میگویند و توضیح میدهند که این نماز ارتباطی وثیق با حاکمیت و مشروعیت حاکم داشته و لذا امام جمعه عموماً توسط نظام حاکم انتخاب میشده است. ایشان پس از تشریح اهمیت و جایگاه این نماز، به بحث فقهی وارد میشوند. درک درستِ جایگاه و حساسیت نماز جمعه و امام آن، کمک میکند که روایات متعارض در این باب بهتر فهم شود.
چنین روش و دیدگاهی کمتر در میان بزرگان حوزه وجود داشته است. آقای سیستانی چنین روشی دارند و به بستر و زمینه تاریخی مباحث توجه میکنند. چنین نگاهی مستلزمِ درک فقه و حتی اصول، با توجه به چگونگی شکلگیری و تحولیابی فقه و اصول در نزد اهلسنت است، یعنی مستلزم این است که بدانیم در زمان أئمه معصومین(ع) و بهویژه از دوران صادقین(ع) به بعد، آنان با چه سؤالها و احیاناً مشکلات و محظوراتی مواجه بودند که مجبور به تقیه میشدند. این همه در صورتی روشن میشود که شما فقه اهلسنت را بشناسید و متوجه باشید که ناظر به چه مطالب و نیز چه حساسیّتهایی است. مبتکر چنین روش و دیدگاهی در دوران ما مرحوم آیتالله بروجردی است و آیتالله سیستانی هم به احتمال قریب به یقین تحت تأثیر ایشان است.
حال مسأله این است که شما بدون پشتوانه علمیِ وسیع نمیتوانید به چنین روشی نائل شوید؛ بلکه میباید کتابها و نظرات و اقوال مختلف را بشناسید تا بتوانید در ابواب مختلف فقهی و اصولی و بلکه کلامی و ادبی و تفسیری و حدیثی، به فهمی تاریخمند دست یابید. از این دیدگاه، فقه و خصوصاً اصول در مراحل پیشرفته و تخصصی به یک رشتهی، به تعبیر امروز، «بینرشتهای» تبدیل میشود.
* این ویژگیها در کدام دسته از آثار علمی ایشان بیشتر جلوهگر است؟
یکی از بهترین تقریرات ایشان که ویژگیهای فوق را به خوبی نشان میدهد کتاب «تعارضالادلة و اختلافالحدیث» است؛ ایشان در این کتاب به تفصیل در باب تعارض ادلّه سخن میگویند. این کتاب توسط صدیق فاضل و هممباحثهای معظم جناب حجةالاسلاموالمسلمین سید هاشم هاشمی گلپایگانی، با دقت و امانت و یافتن تمامی مصادر، نوشته شده است و احتمالاً مفصلترین و جامعترین کتاب در این باب است. آیتالله سیستانی گذشته از اینکه به وفور از منابع حدیثی و فقهی و اصولی خودِ ما شیعیان استفاده میکنند، از منابع مختلف اهلسنت هم بهره میبرند و حتی تا آنجا که به یاد میآورم از کتابهای حقوقدانهای جدید هم استفاده میکنند. «سَنهوری» یکی از بزرگترین حقوقدانهای عرب است و ایشان نظرات مؤلف را در آنجا که درباره تعارض قوانین صحبت میکند و اینکه قاضی در این موارد چگونه باید تصمیم بگیرد، نقل میکنند.
مهمترین موضوع در باب تعارض ادلّه، مسأله تقیه است و برای حل مشکل، عموماً از «اخبار علاجیه» استفاده میشود. ابتکار ایشان در این است که مسأله تقیه را در متن واقعِ اجتماعی و دینی و سیاسیِ آن ایام بررسی میکنند و توضیح میدهند که تقیه صرفاً از حُکّام نبوده و در بسیاری از موارد از فقها، مُفتیان، قضات و حتی از توده مردم و غالیان از شیعیان نیز بوده است. ایشان با استشهاد به روایات و یا نقل اقوال کسانی که با چنین مشکلاتی مواجه بودهاند- همچون سخنان شافعی در کتاب «ألأُم»- نظریات خود را اثبات میکنند. حتی درباره «احکام ترخیصیه»، نظریه بدیعی تحت عنوان «السوق الی الکمال» را مطرح میکنند که ظاهراً نظریه مرحوم میرزا مهدی اصفهانی است. گویا ایشان در ابتدای جوانی در مشهد مدتی در درس میرزا حاضر میشدهاند؛ و البته شاید هم از خود ایشان باشد.
نمونه دیگر که حاکی از اطلاعات گسترده ایشان است نظرات ارائهشده درباره تأثر اصول فقه از علوم دیگر است، از ادبیات و لغت گرفته تا فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث. ایشان این مطالب را قبل از آغاز درس اصول القاء کردهاند، که نسخه دستنویس آن را که توسط جناب سیدهاشم هاشمی نوشته شده، مطالعه کردهام و ظاهراً توسط دیگران هم به چاپ نرسیده است. این مبحث را ایشان با شواهد متعدد و مختلف توضیح میدهند که در جای خود مباحثی است بسیار جذاب و بدیع. ایشان در مباحث فقهی هم اینگونه هستند و لذا فقه ایشان به نوعی «فقه تطبیقی» است، اما اینگونه نیست که ایشان صرفاً آراء عالمان اهلسنت را نقل کنند، بلکه آنها را با توجه به اصول و مبانی خودشان، بررسی و نقد میکنند.
در اولین ملاقاتی که با ایشان داشتم، قبل از سقوط، فرمودند که «کتاب صوم» را در نُه سال تدریس کردهاند. گفتم چرا این مقدار طولانی؟ گفتند بدان علت که متعرض آراء عالمان اهلسنت شدهام. گفته شد که اگر چنین هم باشد دوره درسی تا بدین حد طولانی نمیشود؛ فرمودند آراء آنان را به طور انتقادی و با توجه به روشها و معیارهای خود آنان خصوصاً در باب ملاکهای صحت احادیث نقل کرده و مورد بررسی قرار دادهام.
* در واقع، آیا میتوان گفت که ایشان از روش علمی مرحوم آیتالله بروجردی پیروی میکنند و به نوعی، تداوم مبارک آن فقیه بزرگ میباشند؟
البته ایشان از روش استادشان مرحوم آیتالله خویی که یکی از بزرگترین اصولیّون دوران جدید است، نیز متأثر هستند. اصولاً فقه آیتالله خویی را میتوان «اصولِ کاربردی» نامید؛ بدین معنا که اولاً چگونگی استفاده از اصول را در بررسی مباحث فقهی نشان میدهند و ثانیاً در بسیاری از موارد، کالبدِ بحثِ اصولی است که ادّله فقهی در درونِ آن جای میگیرد، هرچند ایشان تسلط بیبدیلی به ادله فقهی، اعم از کتاب و سنت و اقوال علما دارند که عموماً به تفصیل مطرح میکنند و عملاً در مباحث مختلف، هیچ روایتی نیست مگر آنکه متعرض آن میشوند. میتوان گفت که تفاوت بزرگ ایشان با آیتالله بروجردی در همین است؛ مرحوم آیتالله بروجردی در بحثهای فقهی، کمتر از «صَناعت» و علم اصول بهره میبُردند و چنانچه از تقریراتشان برمیآید، گویا توجه چندانی به علم اصول در گستره پس از صاحبکفایه، نداشتهاند.
دیگر از ویژگیهای آیتالله خویی دقت در اسناد احادیث و عدم استدلال به احادیث غیر«صحیح» است و به نظر میآید که در هر دو مورد، آیتالله سیستانی تحت تأثیر ایشان است. آقای سیستانی، هم به مباحث اصولی میپردازند و هم به تفصیل درباره اسنادِ روایات و کتب حدیثی بحث میکنند و به خوبی توضیح میدهند که مثلاً فلان کتاب چگونه تدوین شده و از چه کسانی نقل شده است.
ببخشید اگر این توضیحات کمی به طول انجامید. هدف این بود که روشن شود بخش مهمی از نفوذ اجتماعی و سیاسی ایشان به دلیل فهم عالمانه و دقیقشان از مسائل است؛ و به نظر میآید که این به نوبه خود عمیقاً تحت تأثیر اطلاعات گسترده و ژرف ایشان خصوصاً در زمینههای فقهی و اصولی و تاریخی است. اصولاً علم خصوصاً اگر از عمق جان برخیزد و محفوظات صِرف نباشد و خلاقیت ذهنی را شکفته کند، به انسان بصیرت و تیزبینی خاصّی میدهد. فهم تاریخمندِ علم، هر علمی که باشد، و دریافت منطق تحولات علمی و اجتماعی و دینی نیز به تقویت این تیزبینی کمک فراوانی میکند.
* به نظر میرسد که تصمیمگیری صحیح درباره اموری که به واقعیتهای جاری و روزمره جامعه مربوط میشود نیازمند آشنایی کافی با علومی نظیر علوم سیاسی و اجتماعی و روانشناسی و بحثهای حقوقی و مدیریتی و غیره است؛ و به علاوه به آگاهی کافی از گزارشها و اخبار گوناگون و تحلیلهای ناشی از آنها محتاج است. چگونه است که دانش عمیق ایشان نسبت به علوم سنتیِ حوزوی نظیر فقه و اصول و کلام و ادبیات و غیره میتواند ایشان را در تصمیمگیری و موضعگیری صحیح در تحولات و رویدادها یاری دهد؟
واقعیت این است که اطلاعات ایشان صرفاً به علوم و اطلاعات به اصطلاح کلاسیک و حوزوی محدود نمیشود. مکرّر از شاگردان ایشان و از جناب سید هاشم هاشمی میشنیدم که ایشان فراوان مطالعه میکردند و از ما میخواستند که کتابهای منتشرشده را خدمتشان ببریم و ایشان بدون استثناء همه را با دقت مطالعه میکردند. کسانی هم که با ایشان ملاقات داشتهاند، عموماً از وسعت اطلاعات ایشان تعجب کردهاند.
نکته مهم صِرفِ مطالعه نیست، به نظر میآید میخواستهاند به گونهای بیطرفانه و دقیق نظرات و مسائل مؤلف را دریابند و نه برای آنکه احیاناً در برابرش موضع بگیرند و صرفاً در مقام پاسخگویی باشند. هستند کسانی که کتابهای دیگران را میخوانند اما گویا بیش از آنکه در پی دریافت نظرات آنان باشند، در مقام محاجّه و پاسخگویی هستند و به همین دلیل عموماً مباحث و پاسخهایشان چندان مفهوم و پخته نیست و عملاً قادر به دیالوگ با دیگران نیستند. به هر حال این ویژگی یکی از دلائل موفقیت ایشان در تعامل با طرفها و جریانها و گرایشهای مختلف، چه قبل و چه بعد از سقوط صدام بود.
بد نیست خاطرهای را نقل کنم. اَخضر ابراهیمی، وزیر خارجه اسبق الجزایر، که از دیپلماتهای قدیمی و برجسته عرب است، پس از سقوط صدام، نماینده سازمان ملل در مسائل عراق شد. سالها پیش، او به یکی از دیپلماتهای عالیرتبه ما که بهتر است نامشان را نبرم، گفته بود که در اوائل مأموریتم هنگامی که در بغداد بودم، از من خواستند که به ملاقات آیتالله سیستانی بروم. پرسیدم: ایشان کیست؟
گفتند: عالم بزرگ شیعیان است و در نجف سکونت دارد. بالاخره من با اکراه پذیرفتم و عازم نجف شدیم. اوضاعِ بههمریخته نجف و کوچههای تنگ و مخروبهای که به خانه ایشان منتهی میشد بر اکراه و بیمیلی من افزود و از اینکه این دعوت را پذیرفته بودم ناراحت بودم. تا آنکه ملاقات دست داد. درباره وضعیت جهان عرب و موقعیت عراق صحبتهای مختلفی انجام شد و ایشان گفتند: آقای حسنین هیکل در فلان کتابش میگوید که در یکی از روزهای دهه شصت من و اَخضر ابراهیمی و فرد دیگری که نامش را فراموش کردهام در یکی از کافههای بیروت نشسته بودیم و درباره وضع اعراب و آینده آنها صحبت میکردیم و چنین آروزهایی را داشتیم.
ابراهیمی به دیپلمات ما میگوید: از این داستان و از حضور ذهن ایشان تعجب کردم؛ و مدتی بعد در ملاقاتم با هیکل داستان را به او گفتم و او هم تعجب کرد که عالِمی در گوشه نجف از آرزوهای «ترقّیخواهانه» آنان که در رأس ناسیونالیستهای عربِ آن ایام بودند، مطلع باشد. سپس آقای هیکل یک دوره از کتابهایش را داد که به ایشان هدیه کنم. در ملاقات بعدی، کتابها را تقدیم کردم و ایشان ضمن تشکر و ابلاغ سلام گفتند من این کتابها را خواندهام، امّا چون هدیه است میپذیرم.
* آیا با همه این تفاصیل، میتوان گفت که عامل عمده تأثیرگذاری ایشان ناشی از مرجعیت عالی دینی ایشان در عراق و پیروی اکثریت شیعیان عراقی از ایشان است؟ به بیان دیگر، آیا میتوان گفت که بخش عمده نفوذ ایشان در عراق ناشی از منصب دینی ایشان است؟
چنانکه گفتم بخش مهمی از نفوذ آیتالله سیستانی به ویژه در نزد نخبگان، اساتید و قدرتبدستان عراقی، ناشی از علم و درواندیشی و واقعبینی و اطلاعات وسیع عمومی ایشان است. این نفوذ ناشی از مرجعیت نیست، ناشی از ویژگیهای مذکور است.
نمونه خوب آن به موضوع تدوین قانون اساسی عراق و تصمیمگیری درباره شکل حکومت در دوران پس از سقوط صدام راجع میشود. ایشان از همان ابتدا و با توجه به واقعیتهای جامعه عراق، حکومتی مدنی را که ملتزم به رعایت عرف و ضوابط اسلامی باشد، توصیه میکردند و بیشترین توصیهشان درباره تدوین قانون اساسی و شکلدهیِ سریع به ارکان حکومت بود و اینکه هر چه سریعتر جامعه از خلأ نهادهای قانونی خارج شده و قدرت به عراقیها منتقل شود. خود ایشان شخصاً قوانین اساسی کشورهای مختلف را میخواستند و مطالعه میکردند و بر همین اساس توصیههای راهگشایی برای تدوینکنندگان داشتند.
از برخی از اساتید عراقی شنیدهام که موثرترین عامل در نهاییکردن قانون اساسی عراق که سپس به رفراندوم گذاشته شد، ایشان بود و مطلعترین درباره چگونگی قانون اساسی و نکات مختلف آن. مهم این است که ایفای مؤثر این نقش، ناشی از تسلط ایشان به مباحث حقوقی و اجتماعی بود و نه ناشی از مرجعیت ایشان؛ چراکه برای بسیاری از نخبگان عراق، مرجعیت چندان معنایی نداشت و بسیاری از آنان اساساً شیعه و یا مسلمان نبودند که به دلائل اعتقادی از ایشان اطاعت کنند.
* حضرت آیتالله سیستانی در دوران اولیه حضور نظامی آمریکا در عراق چه نوع سیاستی را اتخاذ کردند؟
میدانید که تا سالها آمریکاییها در عراق حضور داشتند و اصولاً در ابتدا، قدرت سیاسی و مدنی هم در اختیار خودشان بود. در تمام این مدت، علیرغم اینکه آمریکاییها به دیدار با ایشان اصرار داشتند، تقاضای ملاقات با هیچ شخصیت آمریکایی را نپذیرفتند. با صبر و ملایمت، جامعه شیعیان عراق را که از افراط و تفریطهای فراون و بلکه مُهلکی رنج میبرد، نجات دادند؛ و این همه ممکن نبود مگر به برکت دریافت علمی و دقیق ایشان از این جامعه بسیار پیچیده و شکننده، جامعهای که افرادش به سرعت و با کمترین بهانه عصبانی میشوند و با بیشترین شدت واکنش نشان میدهند. آنها در طی سه دهه اخیر، بدترین نوع دیکتاتوری را با پوست و گوشت خود تجربه کرده بودند.
به احتمال فراوان، ایشان کتابهای فراوانی درباره جامعه عراق و تاریخ و خصوصیاتش خواندهاند و همچون یک ناظر دقیق، تحولات آن را از دورانی که به نجف پای نهادند، سنجیدهاند. زعامت «نرمِ» جامعهای که از گذشتههای دور با مشکلات فراوانی دستبهگریبان بوده و به مدت چهار قرن تحت تسلط عثمانیها قرار داشته و بعد از استقلال هم شاهد انواع کودتاها و خشونتها و کشتارهای وسیع فردی و جمعی بوده است، بدون علم و آگاهی ممکن نیست؛ و صد البته که توفیقات الهی را هم نباید فراموش کرد. عثمانیها ساختار قدرت را در این کشور دگرگون ساختند و اکثریت ساکنان را که شیعه بودند عملاً به حاشیه راندند. آنها نه تنها در حاشیه بودند که عملاً فاقد هر نوع تجربه حکومتی و مدیریتی بودند. هم قدرت و هم ساختارهای مدیریتی در دست غیراکثریت بود. این عدم تعادل که مشکلات فراوانی را موجب شد که تا قبل از سقوط صدام، به جز در مواردی معدود و کوتاهمدت، ادامه یافت.
* دیدگاه حضرت آیتالله سیستانی درباره گروههای مختلف قومی و مذهبی موجود در عراق چگونه است؟
عراق به لحاظ دینی و مذهبی، بسیار متنّوع و احتمالاً حتی متنوعتر از لبنان است. اصولاً عراق در طول تاریخ هم، چنین بوده است. به لحاظ تاریخی، کمتر منطقهای در دنیا تا بدین اندازه افرادِ با گرایشهای مختلف را در دل خود جای داده است، از خوارج گرفته تا مُرجئه و از شیعیان گرفته تا اهلحدیث و از اهلکتاب گرفته تا مَلاحده و اِباحیگرایان؛ مضافاً که مذاهب مختلف فقهی و کلامی هم پیوسته در این سرزمین وجود داشته است. شاید به همین علت بوده که زعامت «سخت» و «خشن» در این کشور کارساز بوده است.
خوشبختانه رابطه ادیان مختلف، از مسیحیان و یهودیان گرفته تا صابئین و ایزدیها، پیوسته با شیعیان به گونهای مسالمتآمیز و محترمانه بوده است. این رابطه پس از سقوط، به دلائل مختلف، بهتر و فعالتر شد. بدون شک یکی از دلائل، شخص آیتالله سیستانی و مواضع و اقدامات ایشان بوده است.
در اینجا بد نیست خاطرهای را نقل کنم. حدود پنج سال پیشتر، روزی از خلیفهگری کَلدانی-کاتولیکهای تهران با دفترم در دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه تماس گرفتند و گفتند که آقای پاتریارک ایمانوئل دِلّی مایلند به دیدن بیایند. ساعتی بعد ایشان به همراه چهار اسقف عراقی دیگر به دانشکده آمدند. با آنکه ایام ماه رمضان بود، امّا ملاقات به طول انجامید و مطالب مختلفی مورد گفتگو قرار گرفت.
بهتر است نکاتی را به اختصار درباره کلدانی-کاتولیکها عرض کنم. اینان در اصل، همان سُریانیهای قدیم هستند که کلیسایشان به «کلیسای فارس» معروف بود. در قرن هفدهم بخشی از آنان به ترغیب مبلغین کاتولیک، رهبری پاپ را پذیرفتند و به نوعی کاتولیک شدند. مرکز این کلیسا که پیروانش به لحاظ تاریخی در ایران، عراق، هند و برخی دیگر از نقاط خاورمیانه پراکندهاند، بغداد است و از همین رو پاتریارکِ آنها هم در این شهر مستقر است. ارتباط من با آنها به ایام سفارتم در واتیکان برمیگردد. در آن ایام، پاتریارکِ آنها بیداوید نام داشت که رابطه نزدیکی با وی داشتم و هر زمان که به رُم میآمد با یکدیگر ملاقات میکردیم. او را به ایران دعوت کردم و این سفر انجام شد و از آن پس، احساسات مثبتی نسبت به ایران یافت و در مصاحبهها و سخنرانیهایش در اروپا که فراوان هم بود، پیوسته با احترام از ایران نام میبرد. ایشان کمی پس از سقوط صدام، در لبنان فوت کرد. جانشین وی آقای ایمانوئل دِلّی شد که ایشان هم مدتی پیش درگذشت.
به هر حال، آقای دِلّی خاطره اولین ملاقاتش را با آیتالله سیستانی نقل کرد و گفت که در مدت سیوپنج دقیقهای که خدمت ایشان بودیم، ایشان به صورت دوزانو و بدون کمترین حرکتی بر زمین نشسته بودند، در حالیکه من هفده بار اینپاوآنپا شدم. نکته مهم این بود که او گفت که آیتالله سیستانی به ما گفتند ما نمیخواهیم شما مسلمان شوید، شما مسیحی بمانید و از جماعت خودتان بخواهید که در عراق بمانند و آن را ترک نکنند و ما هم هر کمکی که بتوانیم ارائه خواهیم داد و دریغ نخواهیم کرد.
کسی میتواند چنین بگوید و موضع بگیرد که گذشته از آشنایی عمیق با واقعیت جامعه و تاریخ کشوری چون عراق مطمئن باشد که دیدگاهش در انطباق با موازین دینی است. بدین معنی که با «حجیت شرعی» سخن میگوید و نه آنکه از سرِ تفنُّنِ تجدُّدخواهانه و متساهلانه باشد.
البته آقای دِلّی از دولت نوریمالکی هم فراوان تمجید کرد. در آن ایام انفجارهایی در کلیساهای آنان رخ داده و دولت عراق کمکهای فراوانی به آنها کرده بود. او حتی گفت که اگر قدرت در عراق در دست خودمان هم میبود ما نمیتوانستیم بیش از آن مقداری که دولت مالکی به ما کمک کرد، به خود کمک کنیم.
* اگر امکان داشته باشد لطفاً درباره نحوه موضعگیری حضرت آیتالله سیستانی علیالخصوص در قبال بلایی که به اسم داعش بر سر عراق آمد کمی بیشتر توضیح دهید.
میدانید که داعش با سرعت و با حداکثر بیرحمی و سفّاکی وارد عراق شد. آنچه ورود و نفوذ آنها را تسهیل کرد، از یک سو خلأ قدرت بود و از سوی دیگر همدستی برخی از مقامات نظامی و غیرنظامی موجود در عراقِ آن ایام که عموماً گرایش بعثی داشتند؛ و عامل دیگر هم گرایش بخشی از اهلسنت به داعشیها بود که آنها را مُنجی خود میپنداشتند.
در آن روزهای سخت و دلهرهآور، اگر کمک فوری و بدون قیدوشرط ایران نبود، هم بغداد و هم اَربیل سقوط میکرد؛ این واقعیتی است که همگان بدان اعتراف دارند. مسأله مهم در این میان خلأ قدرت بود. یعنی مرکزیّت یا فرد یا افرادی وجود نداشت که با نَهیب و فرمان آنها مقاومتی شکل بگیرد و در برابر متجاوزانی که تنها در یک پادگان، بیش از ۱۶۰۰ جوان شیعه را سربریدند بایستد، کسانی که هزاران زن و کودک را در بازارها فروختند و به آنها تجاوز کردند و یا کشتند.
در آن زمان، عملاً تنها صدای مسموع، صدای مرجعیت بود؛ و اگر چنین نبود حتی کربلا و نجف هم سقوط میکرد. همین صدا بود که به توده پراکنده مردم شکل داد و متجاوزان را در سرزمینهای اشغالیشان محصور و سپس آنها را به عقبنشینی مجبور ساخت. مدتی بعد، آیتالله سیستانی در اطلاعیّهای بیستمادهای کیفیت برخورد با متجاوزان را تشریح کردند؛ مواد این اطلاعیه عمدتاً متّخذ از احادیث نبوی و کلام امام علیابنابیطالب(ع) است. جالب است که مواد این اطلاعیه با فتاوا و بیانیههای دیگرانی که مشوق و حامی تروریستها هستند و خود را مُفتی و عالم دین مینامند، مقایسه شود، که به چیزی جز خونریزی و انتقامستانی توصیه نمیکنند.
* به عنوان آخرین سؤال، نقش نهاد مرجعیت و صدور فتوا و به طور کلی، روحانیت شیعی و تأثیرگذاری واقعی این نهاد را بر بدنه جامعه شیعی در روزگار کنونی چگونه ارزیابی میفرمایید؟
اصولاً ساختار روانی و شخصیتی و نیز ساختار اجتماعی و تاریخی جامعه شیعه به گونهای است که بهویژه در مواقع بحرانی و سرنوشتساز، به فتوا لبیک میگوید؛ و در واقع همین فتوا هم هست که آنان را از موقعیتهای بحرانی خارج میسازد. در حقیقت، این یکی از نقاط قوت ماست و ما به چنین فتاوا و به اتخاذ چنین مواضعی بسیار مدیونیم.
نمونه خوب آن، موضعگیری امام در روز ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ است. حکومت در آن روز اعلام کرده بود که از ساعت ۴ بعدازظهر، حکومت نظامی خواهد بود و کسی نباید از مکان خود خارج شود. در مقابل، امام اعلام کردند که مردم به خیابانها بریزند. اگر در آن روز چنین نشده بود، به احتمال فراوان جنگی داخلی در ایران درمیگرفت. آنچه مانع از وقوع جنگ داخلی شد، سرعت حوادث و عدم امکان تصمیمگیری و تصمیمسازیِ طرف مقابل بود. البته در طول سالهای حیات و حضور ایشان، موارد حساس و سرنوشتساز دیگری هم وجود داشت که فتوای ایشان شرائط را دگرگون ساخت و کشور را نجات داد.
نمونه دیگر، سخنرانی سنجیده، قوی و مؤثر مقام معظم رهبری در جمع پرسنل نیروی دریایی بود که پس از حادثه واقعاً فجیع و عمیقاً مشکوک مِنی ایراد شد، فاجعهای که منجر به کشتهشدن هزاران زن و مرد و صدها زائر ایرانی شد. دولت عربستان با بیمسئولیتیِ غیرقابلفهم و غیرقابلتوصیف در برابر خواسته بهحقِ دولت ایران مبنی بر بازگرداندن پیکرهای قربانیان مقاومت میکرد. این موضعِ نابخردانه، جامعه ما را عمیقاً خشمگین ساخت و در احتقان کامل فرو برد. اگر آن سخنرانی و تهدید که به عقبنشینی سعودیان منجر شد اتفاق نمیافتاد، امکان برخورد نظامی بین دو کشور فراوان بود. این موضعگیری سنجیده و شجاعانه عملاً کشور را از جنگی ناخواسته که صرفاً ناشی از غرور و جهالت طرف مقابل بود، نجات داد. چنین مواردی را در طول تاریخ تشیع به ویژه در طی دوران اخیر، به فراوانی میتوان نشان داد.
- 16
- 1