«در بیابونای نزدیک اصفهون گاری ما تو سرما و برف و کولاک سختی گیر کرد، هر چی گاریچیها زور میزدن چرخهای گاریرو از توی برفهای سنگینی که به سنگینی لحاف کرسی بودن بیرون بیارن نمیتونستن. اسبها توی برف فرورفته بودن باد و برف زمین و زمون را میبرد، چشم جایی رو نمیدید. معلوم نبود از بالا به پایین میاد یا از پایین به بالا. مردها پیادهشدن که به گاریچی کمک کنن[.] دیدن خودشون نمیتونن وایسن. عباها را سرشان کشیدن و راه بیابونو گرفتن و رفتن. گاریچی و وردستش هم اسبا رو باز کردن و سوار شدن و رفتن.
ای وای خدایا من یک زن تنها موندم. عصر میشد با خودم میگفتم خدای من با سرما و تاریکی شب، با گرگ و حیوونات درنده چه کار کنم؟ [...] خدایا خودت به من رحم کن، ای خضر زنده تو که پشت و پناه مسلمونها هستی تو که مردمو توی بیابونها نگهداری میکنی[،] تو که به داد بیچارهها و گمشدهها میرسی[،] تو خودت به داد من توی این سرمای زمستون برس[.] با خودم میگفتم و گریه میکردم. یکمرتبه دیدم دو تا مرد یکی جوونتر و یکی مسنتر[،] میون اون کولاک و سرما نزدیک گاری پیداشون شد. جوونتره کلاه نمدی سرش بود. اون که سنش زیادتر بود تهریش و عمامه کوچکی داشت. به من گفت پایین بیا. و منو کول کرد و به جوون همراهش گفت بقچه و رختخواب اونو وردار بریم[.] کمی که رفتیم به قهوهخونهای رسیدیم[.] منو به قهوهچی سپردن خودشون غیبشون زد [...]
- ننه از کجا شناختی که او حضرت خضر بود؟
- از صورت نورانیاش معلوم بود[.] به اضافه کی به جز حضرت خضر اونوقت عصر در اون بیابون پیداش میشد که منو به قهوهخونه برسونه؟ جونم را نجات بده و بعد غیبش بزنه؟»
این روایت را مهرماه فرمانفرماییان، یکی از دختران عبدالحسین میرزا فرمانفرما، شاهزاده قاجاری، در کتاب «زیر نگاه پدر» از زبان دایهاش آورده که «ننه مهری» نام داشته است؛ روایتی که تکهای روشن از بیمها و هراسها و باورهای عامه را با زبانی کاملا منفعلانه و ترسان -که گویی زبان مشترک همه آدمهای ناگفته تاریخ است- در رویارویی با رنجهای زندگی بازتاب میدهد. راوی این روایت را نمایندهای از بیشمار زنان و مردانی میتوان دانست که در تاریخ به امید ناجیانی اسطورهای و زندهبودن قهرمانان قصههای دینی و پهلوانی زیسته و رنجها را تاب آوردهاند.
در نگاه این آدمها قصه خضر و نوشیدن آب حیات، نه روایتی نمادین که یک واقعیت ملموس در زیست اجتماعی است؛ او را در بیابان، گاه در دریاها میبینند که در هنگامه مصیبت به یاری میشتابد، گاه چوب درخت بادام است که چونان عصایی سحرانگیز زندگی میدمد، گاه در پیکر گاوی که اگر بر خرمنی بگذرد، برکت در محصول کشتگر میآفریند و گاه شهابی آسمانی که بر فراز زندگی آدمیان، روشنایی برکتبخش میافشاند. همه این باورها را محمد میرشکرایی در نوشتار «خضر در باورهای عامه» از منطقههای گوناگون ایران گرد آورده است.
ریشه این باورها را در کتابهای دربرگیرنده روایتهای دینی میتوان جست؛ ازجمله علامه مجلسی در جلد سیزدهم «بحار الانوار»، روایتی در توصیف لقب خضر میآورد که به باورهای عوام و آنچه به اختصار درباره این باورها گفته شد، بسیار نزدیک است «او بر چوب خشک یا زمین بیحاصلی نمیگذشت مگر اینکه به آنجا سرسبزی بخشد و به همین دلیل او را خضر مینامیدند». اسماعیل بن مصطفی حقی بروسوی، در سده دوازدهم هجری در «تفسیر روحالبیان» روایت کرده است که چهار پیامبر همیشه زندهاند «خضر و الیاس و عیسی و ادریس».
خضر در این میانه اما بیش از دیگران، زندهای جاویدان به نظر میآید که در کنار مردم زندگی میکند. این زندگی در زیست روزمره آدمیان را در روایتهای دلدادگی شاعری همچون خاقانی نیز میتوان دید که در مثنوی «تحفه العراقین» مدعی میشود خضر را دیده است. از این منظر، او و ننه مهری، هر دو به فیض دیدار آن پیامبر زنده در باورهای همگانی رسیدهاند، البته با این تفاوت که مردم ساده کوی و برزن معمولا پس از رفتن خضر، او را میشناختهاند و در نتیجه هیچگاه آنگونه که دلشان میخواسته است با قهرمان زندگیبخش خویش همسخن نمیشدهاند.
جاودانگی و محبوبیت خضر در میان مردم اما شاید یک دلیل استوار داشته باشد که همان، ماندگاری انسانها را در زندگی ضمانت میبخشیده است؛ یاری به ماندگان در راه؛ چنان که در روایت ننه مهری در کتاب «زیر نگاه پدر» نیز همین جنبه از شخصیت رهاییبخش خضر بازتاب یافته است؛ همسان چنین روایتی را در میان خاطرههای محمدعلی اسلامیندوشن در کتاب «روزها» نیز میتوان بازیافت؛ تاکید مردم روستا بر وجود خضر نگهبان در هر جای این جهان که کودک گمشده را به خانوادهاش رسانده است «روزی در بازار نجف گم شدم.
دستم را گرفته بودند و مانند همیشه با کسان خود میرفتم. ناگهان دستم رها میشود، و من که گویا محو تماشای یک مغازه بودم میمانم و دیگران بیتوجه میروند. زمانی متوجه میشوند نیستم که مدتی گذشته بوده و من در کوچهپسکوچههای نجف سرگردان میگردم [...] پس از ساعتی سرگردانی و درحالیکه گریه میکردم و مادر مادر میگفتم، به یک زائر ایرانی برخوردم که با لهجهای غیر از لهجه ما حرف میزد. از حالم پرسید که چرا تنها میگردم. حدس زده بود که گم شدهام. گفتم که از پدر و مادرم جدا افتادهام دستم را گرفت و آورد به طرف بازار نزدیک به همان جایی که گم شده بودم. ناگهان از دور شوهرخالهام را دیدم [...] آمد و مرا تحویل گرفت.
چند لحظه بعد دیگران هم از کوچههای مختلف رسیدند. از مرد ناشناس تشکر کردند و تا مدتها حرفش را میزدند که یک دست غیبی مرا روبروی او سبز کرده بود. بعضی از زنها بدشان نمیآمد از خود بپرسند که آیا این خواجه خضر نبوده؟» این روایتها را البته نهتنها در دادههای تاریخ معاصر که در درازنای تاریخ زیست انسانها در رویارویی با گمگشتگیهای روحی و بیپناهیهای دیگر میتوان بازجست. از دادههای تاریخی درباره خضر در تاریخ ادبیات درواقع چنین میتوان دریافت که او همواره همچون یک راهنمای راه مطرح بوده و همین نقش را در باورهای فرهنگ عامه نیز برعهده داشته است، چنان که حافظ نیز همسو با همین مردم ساده و زنان روستایی، خضر را همچون یک بلدِ نجاتبخش راه یاد کرده و چنین سروده است «گذار بر ظلماتست خضر راهی کو؟»
خشکی تا دریا همراه با خضر در باورهای توده
ماجرای دلبستگی به خضر و یاریگریهای فرازمینیاش، تنها در میان روایتهایی از گذشتگان رها نشده است؛ امروزه نیز آدمها و بناهایی در گوشه و کنار به چشم میآیند که باور به پیامبر نجاتبخش جاودانه را فرا یاد میآورند. یک بنای کوچک قدیمی در محوطه هتل همای بندرعباس هست که مردم محلی آن را قدمگاه خضر میدانند و بر طاقچه پنجرهاش شمع میافروزند.
همسان این قدمگاه در جایی دیگر از بندرعباس، در مسیر بندر خمیر، نیز در جزیره قشم و بسیاری منطقههای دیگر وجود دارد. این مردم که قوت غالبشان را از دریا به دست میآورند، باور دارند خضر نه در بیابان و برف و شهرهای دورافتاده که در میان موجهای دریا به یاریشان میآید. آنان بر این باورند خضر، پیامبری زنده است که در دریا خانه دارد و بدینترتیب ناجی دریانوردان و ماهیگیران بوده، زنان نیز به امید او است که وقتی مردانشان ساعتها در دریا به ماهیگیری مشغولاند، آرام میگیرند.
این روایت البته با آنچه در برخی تعریفهای رسمی تاریخی درباره این پیامبر نقل شده است، تا اندازهای ناهمخوانی دارد. در شرحی که در «لغتنامه دهخدا» درباره خضر آمده، بر زندهبودنش تا رستاخیز تصریح و او یاریدهنده مسافران در خشکی شناسانده شده؛ همچنین در کنار او نام پیامبری دیگر آمده است که مسافران دریا را یاری میدهد؛ الیاس.
پارهای روایتها هرچند به وجود قدمگاهی متعلق به الیاس پیامبر نیز در کنار قدمگاههای منسوب به خضر نبی در جنوب ایران اشاره دارند اما به نظر میرسد فرهنگ عامه با فرهنگ رسمی عرفانی و ادبی تا اندازهای متفاوت است؛ اینچنین است که مردم، خضر را محبوبتر و جانبخشتر از الیاس دیده و او را در هر جای این جهان، ناجی اصلی خود پنداشتهاند. یک دلیل پیوند بیشتر خضر نسبت به الیاس، با دریا و زندگی دریانشینان شاید به قصه آن ماهی بریان بازگردد که در قرآن کریم و در روایت مشهور ملاقات موسی(ع) و یوشع بن نون با خضر روایت شده است؛ هرچند روایت قرآن بهروشنی به نام خضر اشاره ندارد، اما تفسیر مفسران از این روایت آن بوده است که فرد ملاقاتشونده، خضر نبی است.
اینان باور دارند که قطرهای از آب چشمه حیوان که خضر آن را یافته بود، موجب شده طعام موسی و یوشع که ماهی بریان در یک زنبیل بوده است، زنده شود و به میان دریا بازگردد. این روایت در جلد دوم «تفسیر و ترجمه قرآن»، تفسیر سوره کهف، از زینالعابدین رهنما و دیگر تفسیرهای قرآن آمده است. جالب است که پوشش و هیأت ظاهری خضر در نگاه این مردم، با دیگر مردمان در اقلیمهای دیگر نیز تفاوت دارد؛ این نگهبان دریاها در نگاه مردم بومی، پیرمردی بلندبالا با محاسن یکدست سپید و رخشان است که لباسی سفید و بلند بر تن دارد و در طوفانهای سخت مراقب کشتیها و گمگشتگان دریاهاست؛ این پیرمرد اما در باور مردم در زندگیهای مبتنیبر کشاورزی، سبزپوش و سوار بر مرکبی زیبا است.
این مسأله یادآور تحلیلی جالب میتواند باشد که محمد میرشکرایی در نوشتار «خضر در باورهای عامه» درباره نقش خضر در پشتیبانی از ماهیگیران به جای الیاس و اساسا اهمیت خضر در زندگی اجتماعی و زیست اقتصادی به دست داده است؛ تفسیری درخور توجه که گونهای یکدستی فکری در باورهای فرهنگ عامه را در میان ایرانیان در گذر تاریخ مینمایاند «بنا به اعتقاد بیشتر مردم ایران خضر پیامبری است که حیات جاویدان دارد، راهنمای گمگشتگان، برآورنده حاجات و یاریدهنده نیازمندان و درماندگان است، و هر کس از سر صدق و صفا او را بخواند، به یاریش میشتابد [...] اما در صفحات جنوب و غرب و شمال ایران، خضر علاوه بر اینها، کارکرد دیگری هم دارد. اما در صفحات جنوب و غرب و شمال ایران، خضر علاوه بر اینها، کارکرد دیگری هم دارد.
از آنجا که مردم در زندگی روزمرهشان، پشتوانه اقتصادی نداشتند یا این پشتوانه بسیار ناچیز بود و نیز به سبب ناآگاهی آنها به پدیدههای طبیعت، خضر در نظرشان بهصورت یکی از نمادهای ذهنی نیازهای مادی در فعالیتهای تولیدی جلوه کرده است چنان که برحسب نوع تولید، نحوه معیشت، چگونگی روابط اقتصادی و فرهنگی و نیز به تناسب شرایط اجتماعی و طبیعی هر منطقه، جابهجا عامل برکت تولیدات کشاورزی، حافظ دامها، برکتدهنده فرآوردههای دامی، حامی کشتیها و صیادان، دارنده شکارهای کوهستانها، و صاحب آبها و چشمهها شده است». از همینرو است که کشاورزان گاه برای او نذر میکنند که مثلا گندمی از گندمزار را به نیت خضر نبی بکارند و جدا از محصول درو کرده، به فقیران ببخشند تا خضر خشنود شود و برکت به زمین و زراعتشان ببخشد.
از نگهبان رزق و روزی زندگان تا شحنه مزار مردگان
همین اهمیت و جایگاه اقتصادی بوده که مردم را بر آن باور میداشته است که به وجود و حضور خضر در میان خود ایمان داشته باشند؛ آنان بر این باور بودهاند که پیامبر زنده شبهنگام، زمانی که همه خوابیدهاند، در میان کشتزارها گام میزند و نشانهاش نیز کاکلزدن گندم و شالی است، از اینرو مردم که کاکلها را میبینند برای یاریخواستن از خضری که در آن نزدیکی گام نهاده است، گوسفند نر و خروس قربانی میکنند. گاه نیز هنگامی که خضر همانند نوری بر امامزادهای میبارد، مردم زیر لب نجوا میکنند، به این امید که خضر صدایشان را بشنود و نیازشان را برآورد.
این عشق به یک ناجی همیشه سرگردان در میان زندگی البته به جهان مردهها و گورستانها نیز راه یافته است، چنان که محمدابراهیم باستانیپاریزی در کتاب «پیر سبزپوشان» از باور مردم به «شحنه مزاری» یاد کرده، مینویسد «در باور مردم راور کرمان این عقیده هست که در گورستان آنها یک شحنه مزار حاکم است. بدینمعنی که شحنه مزار یک شبح سفیدپوش و قدبلندی است که نگهبانی گورستانها به عهده او است و باعث ترس آدمیزادگان میشود».
شاید میان خضر ناجی که دیدارش برای در راهماندگان مایه خشنودی و آرامش است و این شحنه مزاری که ملاقاتش هراسانگیز دانسته شده، تفاوت باشد، اما نقشی که فرهنگ عامه برای این هر دو در نظر میآورد، یکی است؛ نجات و پشتیبانی. باورهای عامه، اینگونه راهی برای خویش در تاریخ مییابند.
- 17
- 1