خونگرم و صمیمی است، مثل همه جنوبیها، در عین حال باپشتکار و پرانرژی، این را از همان برخوردهای اول هم میتوان فهمید. در ابتدا خیلی جدی گرفته نمیشود و پس از یک دوره آموزشی به کارهای عادی در گوشهای از پادگان شهید غیور اصلی اهوازمشغولش میکنند، اما بهدلیل تسلط برزبان عربی خیلی زود رابط بین مسئولان و فرماندهان با عراقیهایی که در همان پادگان آموزش میبینند تا به رزمندگان تیپ بدر بپیوندند میشود. بعد از مدتی داوطلب اعزام به جبهه میشود اما بهدلیل نیازی که به وجودش پیداشده با اعزامش مخالفت میشود. اما سرانجام با پافشاری به تیپ زرهی ۷۲ محرم منتقل و از این طریق به جبهه میرود.
اما یک ملاقات سرنوشت او را جور دیگری رقم میزند تا منشأ خیر فراوانی در ارتباط با فعالیتهای موشکی در دوران دفاع مقدس باشد. محمود مهرپو خود ماجرای این ملاقات و پیامدهای آن را اینگونه شرح میدهد: «چند ماهی در تیپ محرم بودم که یک روز بهطور اتفاقی آقای کاظم فرامرزی از اعضای مؤثر یگان موشکی سپاه پاسداران را دیدم، یکدیگر را میشناختیم از قبل با هم بچه محل ودوست بودیم.
آقای فرامرزی پرسید؛ کجایی؟ گفتم؛ تیپ محرم. بعد گفت؛ اگر درخواست کنم میآیی پیش ما؟ گفتم؛ دوست دارم بیایم ولی بعید میدانم که موافقت کنند. چون این زمان مسئول تامین نیروی ترانسپورت تیپ ۷۲ زرهی محرم شده بودم. آقای فرامرزی گفت ما برای حسابداری یگان به یک نفر که وارد باشد احتیاج داریم. چون میدانست تحصیلاتم حسابداری است. بالاخره ایشان کار انتقال مرا انجام داد و به تیپ ۱۵ امام حسن(ع) منتقل شدم و بلافاصله مسئولیت امور اداری و حسابداری یگان را برعهدهام گذاشتند. در بین کار هم در برخی از مواقع برای مدتی به جبهه اعزام میشدم و در جمع رزمندگان حضور مییافتم. تا اینکه عملیات خیبر شروع شد.
عملیات خیبر عملیاتی آبی خاکی بود و برگشت از خط سخت بود و باید با قایق چند ساعت روی آب باشی تا به خط برسی یا برگردی، پشتخط. ما شب دوم عملیات همراه گردان پرویز رمضانی رفتیم جلو، من بهعنوان نیروی آماد و اطلاعات و بهنوعی رابط بین تیپ وگردان تعیین شدم. قرار بود من آمار بگیرم اگر نیاز به نیرو بود با قایق به عقب بیایم و وضعیت را توضیح دهم، آمار شهدا و زخمیها را گزارش کنم، تا جایگزین بفرستند.
البته در عمل این اتفاق نیفتاد چون آتش دشمن بهقدری سنگین بود وشدت آتش به حدی زیاد بود که امکان تردد را به حداقل رسانده بود. خیبر از جهت پاتکهای دشمن معروف است. من وصف پاتک را شنیده بودم ولی نمیدانستم پاتک چیست! از آن به بعد فهمیدم پاتک یعنی وجب به وجب خمپاره وگلوله، یعنی تا از خاکریز بیایی بیرون تنات میهمان تیر وترکش میشود. آنجا بود که فهمیدم پاتک یعنی فاصله مرگ و زندگی بهقدری کوتاه است که هر آن ممکن بود جانت را از دست بدهی! سرانجام از انبوه تیر وترکش چند تایی هم نصیب من شد و زخمی شدم.
در این عملیات بچههای تیپ محرم خیبر تا روستاهای «الصخره» و «البیضه» جلو رفتند و به آب رسیدند. حتی شهید بهروز غلامی فرمانده تیپ ۱۵ امام حسن(ع) جزو نخستین کسانی بود که با آب فرات وضو گرفت. اما دو روز بعد شهید شد. این نخستین باری بود که مجروح میشدم.» آقای مهرپو رنج سفر را برخود هموارکرده و به دفتر روزنامه آمده تا با یکی از همرزمانش – داریوش صارمی- که یکی از مدیران مؤسسه ایران است دیدار کند. ما هم فرصت را مغتنم شمرده به دیدارش میرویم تا از نزدیک با یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس از نزدیک آشنا شویم.
آقای صارمی با زیرکی دوست همرزمش را به حرف میآورد و خود توضیح میدهد، محور یگان موشکی تیپ امام حسن(ع) برادر فرامرزی بود و آقای مهرپو در جایگاه معاون ایشان خدمت میکرد اگر چه حکمی رسمی برای این کار وجود نداشت. آقا محمود با قدری تأنی ادامه میدهد. «واحد ما واحد ضد زره بود که با موشک مالیودکا کار میکردیم.البته قبضه تاو و تفنگ ۱۰۶ هم داشتیم. در تیپ ۱۵ امام حسن(ع) ما به واحد موشکی معروف بودیم. قبل از عملیات بدر در خانه بودم که آقای مهدی مشعلی آمد دنبالم و گفت عملیاتی در پیش است، بیا برویم و در واحد کمکمان باش.
ما آن شب پلو ماهی داشتیم، با اینکه غذای مورد علاقهام بود از کنار سفره بلند شدم و عزم پیوستن به بچههای واحد را کردم. با خانواده خداحافظی کردم و به راه افتادیم. در آن عملیات بهعنوان مسئول دسته با سه قبضه سهند به شکار هواپیماهای برد کوتاه رفتیم بعد که تیپ ضد زره سپاه راهاندازی شد در کناربرادر فرامرزی تا آخر جنگ در خدمت این تیپ بودم.» آقامحمود با یادآوری روزهای آخر جنگ چهرهاش درهم میرود. گویی یاد دوستان شهیدش را با خود مرور میکند و با لحنی حزنآلود به شرح حوادث روزهای پایانی جنگ میپردازد. «ما حلبچه بودیم که به ما گفتند فاو سقوط کرده است. این خبر خیلی برایمان عجیب بود. آن منطقه را با آن سختی گرفته بودیم، بعد گفتند که از دست رفت. همزمان با این خبر به ما گفتند؛ حلبچه را تخلیه کنید.
ما وسایر نیروها «خرمال» و سایر جاها را تخلیه کردیم و به عقب آمدیم. زمانی که داشتیم حلبچه را ترک میکردیم، گفتند؛ جزایر مجنون هم سقوط کرده است. بعد از عقب کشیدن، نیروهایمان را کم کردیم و بچهها را فرستادیم مرخصی تا اگر اتفاقی افتاد یگان موشکی کمتر آسیب ببیند. سپاه روی یگان ما حساب ویژه باز کرده بود. چون تیپ ما ضد زره بود و نیروهای ویژهای را دراختیار داشت. یک بار آقای رحیم صفوی به آقای احمدی مقدم گفته بود؛ حواست به بچههای ضد زره باشد، اینها شربتی نیستند. منظور اینکه مراقبباش آنان به شهادت نرسند.
به هرحال در پایان جنگ موقعی که وارد شلمچه شدیم، آقای فرامرزی به من گفت: برو یک دوری بزن ببین اوضاع چطور است. چون ما هروقت قبضه تاو را میبردیم خط احساس میکردیم عراق فهمیده است. میگفتند از طریق ماهواره اطلاعات بهش میدهند! ولی باورمان نمیشد. تا آن روزی که ماوارد شلمچه شدیم آقای فرامرزی به من گفت برو ببین اوضاع از چه قرار است! تانکی چیزی میبینی یا نه؟ ببین آیا میتوانی سکوی تانک عراقیها را پیدا کنی؟ من به اتفاق یکی از افراد گردان با موتور رفتیم.حین گشتزنی متوجه تانکهای متعددی شدیم که بهطور علنی روی سکو مستقر بودند و بیهیچ واهمهای روزی دو نوبت مواضع خودی را گلولهباران میکردند.
آنجا بود که به قدرت ضد زره پی بردم. بعد جلوتر رفتیم تا منطقه را بهتر ببینم. بعد از مسافت کمی مجبور شدیم سینهخیز جلو برویم تا خودمان را به کمین خط یک لشکر ۳۱ عاشورا رساندیم ومتوجه شدیم که عراقیها مشغول باز کردن معبر هستند و معلوم بود عراق خودش را برای حمله آماده میکند. پیش آقای فرامرزی برگشتیم و گفتیم حالا چه کنیم. گفتم؛ تانکها حتی بعد از شلیک از روی سکوها پایین نمیآیند! بعد ازظهر یک قبضه تاو بردیم. اما دیدیم تانکها نیستند، رفته بودند پایین، تا نزدیک غروب ماندیم، ولی خبری از تانک وشلیک آنها نشد. باخود گفتیم ضد زره عجب موقعیتی دارد که منطقه را اینجور آرام نگه میدارد. خلاصه حضورمان باعث شد تا ازآتش تانکها به نحو چشمگیری کاسته شود. آنهایی هم که گیرشان میآوردیم نمیگذاشتیم قسر دربروند.
بعد از قبول قطعنامه آقای فرامرزی خبر داد که عراق عملیات کرده و آمده جاده اهواز- خرمشهر را گرفته است. سریع بچهها را جمع کردیم وحرکت کردیم. رفتیم دیدیم عراق ادوات زرهی خود را در منطقه گسترش داده است ومثل روزهای اول جنگ جاده خرمشهر را گرفته است. باورمان نمیشد ولی واقعیت داشت، از یک مسیر بیراهه حرکت کردیم و رفتیم جایی که درحقیقت وسط عراقیها بودیم. عراقیها روی جاده بودند. پشت خاکریزهایی که از روزهای اول جنگ باقی مانده بود پناه گرفتیم وشروع کردیم به شکار تانکهای عراقی، ارتش عراق که مثل اول جنگ انتظار نداشت نیرویی مقابلش به مقاومت برخیزد خیلی زود عقب نشینی کرد و رزمندگان ما آنان را پس زدند. بچههای ما نه تنها جاده خرمشهر را گرفتند بلکه دو سه کیلومتر هم داخل خاک دشمن شدند.
- 15
- 6