آنچه می خوانید بخش هایی از سخنان دکتر علی شریعتی با عنوان «چه نیازی است به علی؟» است که در پاسخ به لزوم شناختن و آشنایی با سلوک و شخصیت حضرت علی (ع) مطرح شده است.
دکتر علی شریعتی می گوید:
« سخنان خود را با طرح یک سوال آغاز می کنم، و آن این است که "چه نیازی است به علی ؟ چه نیازی است امروز به شناختن علی؟"
فرض را بر این می گذارم که اساسا نسل جوان ما، روشنفکر ما و روح این عصر و زمان این سوال را مطرح می کند ـ یا پیش خودش و یا خطاب به کسانی که از علی دَم می زنند ـ و من می خواهم به این سوال جواب دهم؛ جواب نه به کسی که از نظرِ تشیع معتقد به علی است و حتی نه به کسی که مسلمان است، بلکه به هر کسی و در هر کجا، شیعه یا غیرِ شیعه، مسلمان یا غیرِ مسلمان، مؤمن یا غیرِ مؤمن. فقط به یک شرط و آن اینکه سوال کنندهٔ آن انسانی باشد که امروز برای انسانیت و برای عدالت و برای آزادی در خودش احساس مسئولیت می کند و به این اصولی که میان همه روشنفکران و اَحرارِ جهان مشترک است، معتقد است: اَحرار، چه دین دار و چه غیرِ دین دار، هم چنان که حسین به دشمنش می گوید که "اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید".
می خواهم بگویم که اگر به یک مذهب خاص هم معتقد نباشی، باز به شناخت علی نیازمندی، که انسان امروز و بالاخص روشنفکرِ مسئول در جامعههای اسلامی، به شناختن علی بیش از هر قرن دیگر نیازمند است. درست به عکس آنچه روشنفکر می پندارد، که "علی یک شخصیت بزرگ تاریخی است، مُتعلق به گذشته، و امروز، نیازِ انسان، احساس انسان و هدف های انسان تغییر کرده، و بنابراین طرح مُجددِ آن سیما یک کارِ کهنه و بیثمر است"، می خواهم بگویم که هیچ گاه مانندِ امروز بشریت، و به خصوص روشنفکرِ گرفتار در جامعههای اسلامی، به شناختن انسانی به نامِ علی نیازمند نبوده است.
عشق و محبت علی بعد از شناخت اوست که انسانیت را نجات می دهد
بارها گفتهام و باز تکرار می کنم که انسان امروز به "شناخت" علی نیازمند است نه به "محبت و عشقِ" به او، زیرا که "عشق و محبت" بدون "شناخت" نه تنها هیچ ارزشی ندارد، بلکه سرگرم کننده و تخدیر کننده و معطل کننده نیز خواهد بود.
کسانی که به نامِ محبت علی و عشق به مولی، بدون شناختن مولی و فهم دقیق و درست سخن و راه و هدف او، مردم را مُعطل و سرگَردان میکنند، نه تنها انسانیت و آزادی و عدالت را نابود میکنند، بلکه خودِ این چهرههای عزیز را نیز تباه می سازند و شخصیت خودِ علی را در زیرِ این تجلیلهای بیثَمر، مَجهول نگه می دارند و باعث می شوند کسانی که تا آخرِ عُمر در محبت مولی وفادار می مانند، هرگز از سخن و راهنماییهای او بهرهای نگیرند و مُتوقف و مُنحط بمانند و آنهایی هم که کمی آگاه می شوند و با جهان امروز آشنا، اصولاً این گونه علی بیثَمر را و این محبت بینتیجه را رها کنند و به دنبال شخصیت های دیگر، الگوهای دیگر، و رهبران دیگر بروند. عشق و محبت علی بعد از شناختن او است که به عنوان عامل نجات انسانیت می تواند نقش خود را بازی کند.
بیست و سه سال با پیغمبر برای استقرارِ مکتب
در هر دو دوره سیزده ساله مکه و ده ساله مدینه، از اولین لحظه بعثت تا لحظه مرگ پیامبر، علی همدل و همگامِ او و در شدیدترین مَهلکهها پیشتازِ همگان بوده است. این دوره خاص زندگی علی با مرگ پیغمبر پایان می پذیرد. این دوره عنوانی دارد و آن مکتب سازی است. این فصل اول زندگی علی است. ۲۳ سال اول در زندگی علی، ۲۳ سال مبارزه به خاطرِ مکتب است.
بلافاصله بعد از مرگ پیغمبر وضع و جبهه گیری تغییر پیدا می کند. رهبری عوض می شود، قدرت ها و نیروها و صفهایی که در داخل حزب، خاموش و پنهان نشسته بودند و در این عمومیت مبارزه به خاطرِ مکتب، خودشان را نشان نمی دادند روی کار آمدند، جناحها مشخص شد و قدرت های پنهانی داخلی این حزب نمودار شدند و بعد سکوت علی آغاز شد.
سکوت به این معنی که نمی تواند فریاد بزند، زیرا ناگهان می بیند کسانی که بیست و سه سال در کنارش بودند، نه عکرمه و ابوجهل و ابوسفیانها، بلکه صمیمیترین و نزدیکترین یاران خودِ او و یاران پیغمبر که در بیست و سه سال مبارزه به خاطرِ مکتب همگامِ او و پیغمبر بودند، اکنون در برابرش ایستادهاند. مبارزه با اینها به منزله نابود کردن شخصیت های بزرگی است که به هر حال، در شرایط خاص آن روز، حفظ قدرت و وحدت اسلامی در دست های آنها و در شخصیت آنها تبلور پیدا کرده بود.
بیست و پنج سال سکوت برای وحدت / سکوتی که هم شیعیان و هم اهل سنت از آن کم گفته اند
وحدت اسلام در دست کسانی است که از این موقعیت برای حفظ مقامِ خودشان سوءِاستفاده کردهاند، و بنابراین سکوت علی آغاز می شود. این بیست و پنج سال سکوت، متأسفانه سکوتی است که هم شیعیان دربارهاش سکوت کردهاند و هم محققین اهل سنت، و این سکوت ها باعث شده که ارزش علی و بزرگترین تَجلی علی و شهامت علی و فدا کاری علی و حق پَرستی او در این سکوتش، در اذهان و افکارِ مردم روشن نباشد.
اینست که امروز می بینیم حتی پیروانش در این باره که علی به جای پیغمبر در مکه خوابیده، این همه تکرار و تجلیل می کنند ـ در صورتی که درست است که این فداکاری بزرگی است، اما نه برای علی ـ و حتی درباره این که درِ بزرگ خیبر را از جا کنده و سپَر قرار داده، به عنوان سمبل شهامت علی این همه مبالغه می کنند و ارزش و نقش آن را به رُخ افکارِ عمومی می کشند، اما از بزرگترین دوره و سختترین رسالت علی که سکوت او است، سخنی به میان نمیآورند و کاش به میان نیاورند که هر گاه دربارهاش صحبت می کنند بدترین اتهامات را برای توجیهِ این سکوت به شخصیت و عظمت علی روا می دارند و آن اینست که "این سکوت از ترس است! چرا بیعت کرد؟ اگر نمی کرد میکشتندش! چرا شمشیر نکشید؟ می ترسید! به زور آوردندش و چون به زور آوردندش، به خلافت باطل رأی داد"!
دوره بیست و سه ساله مبارزه برای مکتب تمام م یشود، دورهای می رسد که ناگهان علی میبیند که اگر علیهِ این جناحی که به نامِ مصلحت اسلام موقعیتی را ساختهاند تا خودشان جلو بیفتند و روی کار بیایند و علی را عقب برانند و حقش را پایمال کنند، برخیزد و در برابرشان بایستد، در داخل مدینه بعد از پیغمبر انفجار ایجاد می شود. اختلاف و کشمکش در میان بزرگترین شخصیت های اسلامی بهترین عامل تحریک قبایل و همچنین تحریک امپراطوری های روم و ایران بود؛ زیرا وقتی آنها می دیدند مدینه یعنی مرکزِ این انقلاب بزرگ از درون متلاشی شده است، از خارج به سادگی میتوانستند با یک ضربه نابودش کنند، آن چنان که گویی چنین نهضتی در تاریخ نبوده است.
راهِ دومی که در پیش پای علی وجود داشت این بود که غَرَضورزی های جناح داخلی و فرصت طلبی جناح سیاسی مخالف خودش را تحمل کند.
متأسفانه جناح داخلی در درون اسلام خانه کرده و به نامِ اسلام در دنیا مشهور شده و نیروهای اسلامی در قَبضه قدرت اینهاست و بزرگترین شخصیتها و قهرمانان اسلامی مثل ابوعبیدهٔ جراح، سعدبن ابی وقاص و خالِد بن ولید جزءِ اینها هستند و باندِ علی را افرادی نظیرِ میثم تَمار (خرما فروش) و سلمان فارسی، که بیگانهای از ایران است، و ابوذر غفاری، که نه اهل مدینه است و نه اهل مکه و از صحرا آمده است، و بلال، که یک برده حبَشی است، و هیچ کدامشان در آنجا نفوذی ندارند تشکیل می دهند و تمامِ سرمایههای اینها، انسانیت، تقوی، معنویت و فداکاریشان به خاطرِ اسلام است و هیچ گونه پایگاهِ اشرافی و خانوادگی ندارند. کسانی که در جامعه نفوذ دارند دستشان در دست باندِ مخالف علی است و در بهترین فرصت و با بهترین شعار که مصلحت وحدت اسلامی است، خودشان روی کار میآیند.
علی به خاطرِ وحدت اسلام حکومت آنها را تحمل کرده و سکوت کرد. در این بیست و پنج سال، قهرمانی که همواره شمشیرش در صحنههای نبرد، دشمن را دِرو می کرد و بازویی که یک ضربهاش به اندازه عبادت ثَقَلین ارزش داشت، باید ساکت باشد و حرکت نکند. حتی ببیند بر خانهاش حمله بردهاند و به همسرش اهانت نمودهاند و باز سکوت کند، سکوتی که خودش در یک جمله بسیار دقیق بیان می کند و می گوید: "همچون خاک در چشمم و همچون خار در حلقومم، بیست و پنج سال ماندم".
پنج سال حکومت برای استقرارِ عدالت
در سال سی و پنج انقلابیون به گِردِ علی جمع می شوند و به خاطرِ عدالت ـ یعنی همان چیزی که در عثمان نیافتند و علیهِ او قیام کردند ـ علی را به حکومت انتخاب می کنند. دوران حکومت علی پنج سال است. عنوان این دوره از زندگی علی مکتب نیست؛ زیرا همه آن جناحهای منافق و مؤمن، به شعارهای اسلامی و اصول اعتقادی و پایههای اساسی این مکتب معتقدند؛ همه به توحید و نبوّت و معاد معتقدند، به قرآن و به رسالت شخص پیغمبر معتقدند. پس این دوره، "دورهٔ مبارزه برای استقرارِ مکتب" نیست. از طرفی، عنوان این دوره، "دورهٔ سکوت برای وحدت" هم نیست؛ زیرا که اکنون علی روی کار است و زمام دار شده است. اقلیت است که باید در برابرِ همرزمِ منافق و مصلحت پَرست خودش سکوت کند و تحمل کند تا به نفع دشمن مشترک تمام نشود؛ اما اکنون علی به حکومت رسیده است و دیگر بزرگترین رسالتش وحدت نیست، عدالت است.
خودش از همان اول اعلام کرد و گفت من دیگر از این حکومت و امارت بر شما بیزارم، اما فکر کردهام که این قدرت را به دست گیرم، شاید بتوانم حقی را، از این حقهایی که به زانو فرو افتادهاند، برپا دارم و یا باطلی را، از این باطلهایی که بر پای ایستادهاند، از پای دراندازم. این، اعلامِ فصل سومِ زندگی علی است.
مبارزه با منافق و رِند و خَر مقدس
در زمانی که پُستها همه قسمت شده و پُستهای آب و نان دار از قبیل حکومت بر امپراطوری ایران، حکوت بر امپراطوری روم و حکومت بر مصر به دست بنیامیه و قوم و خویشهای عثمان و اصحاب کبار افتاده است، علی آمده است و یک مرتبه می خواهد این پُستها را از دست این شخصیت هایی که در این بیست و پنج سال ریشه در اعماق فرو بردهاند و به نامِ دین و جهاد و شمشیرِ الله همه را رام کردهاند و در قبضه خود درآوردهاند بگیرد. در دورهای که آوازه بخششهای عثمان و معاویه گوش همه سخاوتمندان جهان را کـَر کرده است، در چنین دورهای، علی عکس العملهایی نشان می دهد که تکان دهنده است، باورکردنی نیست، غیرِ قابل تحمل است.
اکنون علی آمده است و به همه اینهایی که سیر و پُر چریدهاند و بزرگترین قدرت ها را دارند، اعلام می کند که پولهایی را که اینها از مردم خوردهاند اگر حتی ذرهایش به قباله زنهاشان رفته باشد، پَس می گیرم. پنج سال مبارزه علی، برای تحقق عدالت است، زیرا که در اینجا مشرک نیست تا برای مکتب مبارزه شود، و مُنافق و رِند و خَر مقدس است که علی باید با اینها در جمل و صفین و نَهرَوان بجنگد و در جَمَل از همه مشکلتر.
در صفین قیافههای شناخته شده و پلیدِ بنیامیه هستند که با علی می جنگند و در نَهروان قیافههای ناشناخته مقدس ماب مؤمن. اما در جمل کیست؟ عایشه اُمُ المؤمنین است و طلحةُ الخیر و زبیر نوادهٔ عبد المطلب، یعنی بزرگترین شخصیتهای اسلامی.
این مبارزه غیرِ قابل تحمل است، تکان دهنده است، حتی برای پیروِ علی که همراهِ او به جنگ آمده است. یکی از سربازان علی به عنوان اعتراض به او می گوید که اگر تو نصیحت کردی و آنها را به صلح دعوت نمودی و زیرِ بار نرفتند، چه کار می کنی؟ علی پاسخ می دهد که با آنها می جنگم. سرباز با تعجب میپرسد که حتی با اُمُ المومنین و طلحه و زبیر میجنگی؟ مگر ممکن است که اینها بر باطل باشند؟
ملاک تشخیص حق، شخصیت ها و افراد نیستند!
علی در اینجا جملهای دارد که طه حسین می گوید: "در زبان بشر از وقتی که سخن گفتن پدید آمده است، جملهای به این عظمت به وجود نیامده است"، و آن جمله اینست که می گوید:
"تو حق را به مرد میسنجی، یا مرد را به حق؟ حقیقت را از روی شخصیتها تشخیص میدهی و یا شخصیت ها را از روی حقیقت؟"
"حق" برای خودش مِلاکی دارد که آن، شخصیت ها نیستند، پارسایان نیستند و برای تشخیص باید به آن ملاکها برگشت و شخصیت ها را با آن سنجید.
در نَهروان، یکی از دشمنان در صف مخالف با صدای ملیح و رِقت آور و بسیار اثر بخشی قرآن میخوانده است. این صدای قرآن روی پیروان علی تأثیر میگذارد و یکی از آنها به علی می گوید که چگونه اینها می توانند بر باطل باشند؟ کسی که با این حال دارد دعا میخواند و تلاوت قرآن می کند؟ علی میگوید که فردا به تو نشان خواهم داد. فردا جنگ آغاز می شود و همه این مقدسین از بین میروند و علی همان کسی را که دیروز تحت تأثیر قرار گرفته بود صدا می زند و نیزهاش را در لجن فرو می بَرَد و یک هیکل مقدسماب را بیرون میآورد و می گوید: "این است سرنوشت کسی که دیروز تو را تحت تأثیر قرار داد و فردایش از این بدتر است". حقیقت مِلاک دارد، نباید گول این چیزها را خورد، در همین جا است که عدالت آن چنان سخت است.
کجا هستند نویسندگان حقوق بشر تا حقوق بشر را در عمل بفهمند؟
عدالت علی به قدری سخت و سنگین است که حتی برادرش عقیل تحمل نمی کند، به طوری که چنین مرد بزرگواری که از کوچکی با علی و در خانواده پیغمبر بوده است و پسرِ ابوطالب بزرگوار است، در دوره حکومت علی و درگیر و دارِ مبارزه علی و معاویه از پیش علی به پیش معاویه می رود. اینها شوخی نبوده است!
و همین طلحه و زبیر وقتی که می بینند در خلافت علی حتی نمی توانند به استانداری دو شهر امید داشته باشند، به نزدِ عایشه می روند که جنگ بپا کنند. قبل از رفتن نزدِ علی میآیند تا برای خارج شدن از شهر از او اجازه بگیرند. علی به آنها می گوید که می دانم به کجا و برای چه کار می خواهید بروید، اما بروید!
عجیب است! این دو نفر می خواهند از قلمروِ حکومتش خارج شوند و از مرز بیرون بروند تا قیامِ مسلحانه علیهِ او راه بیندازند و بر رویش شمشیر بِکشند و بزرگترین توطئه زمان علی را درست کنند. معذالک علی به آنها می گوید "بروید"! چرا؟ برای اینکه این دو نفر انسان هستند و اگر پیش از آنکه جرمی را مرتکب شوند آنها را از رفتن مَنع کند، آزادی آنها را، که حق هر انسان است، سلب کرده است: آزادی سفر و آزادی مسکن. و اگر این آزادی ها سلب شود قانونی به وجود میآید که همه جبّاران و ستمگران تاریخ برای پایمال کردن آزادی افراد به علی متوسل میشوند و به او اِستناد می کنند.
به قول جرج جرداق: "کجا هستند نویسندگان حقوق بشر تا حقوق بشر را در عمل بفهمند، نه در سخنرانی و خطبه و مراسم و سازمان ملل و یونسکو که همه دروغند".
در همه انقلابیون جهان این قانون است که همواره آنها که انقلابی بودهاند و دوست دارِ عدالت و بارها جانشان را در این راه به خطر انداختهاند، به مَحض اینکه به حکومت می رسند محافظه کار می شوند، و هم اکنون نیز در دنیا می بینیم که چگونه انقلابیون بزرگ جهان بعد از به قدرت رسیدن و به سیری رسیدن، بازیگرِ حرف های سیاست می شوند (و بعضی هنوز به سیری نرسیده با شکم گرسنه سیاست باز می شوند)، و باز به قول جرج جرداق، تنها و تنها علی است که هم در دورهای که یک فرد در گروهِ پیغمبر بود و برای مکتب مبارزه می کرد انقلابی بود و هم در بیست و پنج سال سکوتش که قدرت به دستش نبود انقلابی ماند و هم در پنج سال حکومتش که همه قدرتها در دستش بود. و علی تنها انسانی است که برای اولین بار به حکومت رسیده و علیهِ حکومتی که خودش زِمامِ آن را به دست گرفته است، به خاطرِ عدالت، شورش می کند.
هنوز درست روی کار نیامده و هنوز بر خودِ مدلش را می نویسد. همه می دانند که معاویه به این عَزل گوش نمی دهد و همین موضوع را بهانه خواهد کرد و جنگ را شروع می نماید، و همه می دانند که جنگ علی و معاویه، جنگ شیعیان شبه روشنفکرِ سُست عنصر است با خَشن های مُتعصب سازمان دیده، و شکست از آن جناح علی است. اما علی می گوید که اگر من این کار را نکنم و یک لحظه بر ابقای معاویه صبر کنم، در جنایت و فساد و ظلمی که معاویه در آن لحظه انجام خواهد داد، با او شریکم و من نیز مسئول خواهم بود و به قیمت نابودی همه چیز من چنین مسئولیتی را به عهده نمیگیرم.
علی مردی است که بیست و سه سال برای ایمان و ایجادِ یک هدف و یک عقیده در جامعهاش مبارزه کرده است، بیست و پنج سال تحمل کرده است، خود خواهیها و نقشهها و خود پرستیهای همگامان و همصف ها و هم یارانش را برای وحدت اسلام در برابرِ دشمن مشترک تحمل نموده است و سکوت کرده است، و پنج سال به خاطرِ تحقق عدالت و گرفتن انتقامِ مظلوم از ظالم و استقرارِ حق مردم و نابود کردن باطل حکومت کرده است.
علی، میثم خرما فروش را، که خرماهای خوب را از بد سوا کرده و به دو قیمت مختلف می فروخت می بیند و بَرآشفته به او می گوید "چرا بندگان خدا را تقسیم می کنی؟!" و با دست هایش خرماهای بد و خوب را مخلوط می کند و می گوید که همه را با یک قیمت میانگین بفروش"، یعنی تساوی در مصرف، اساس عدالت در همه مکتبهای عدالت خواهِ جهان.
جامعه ای که ایمان، هدف و جوشش اعتقادی اش را از دست داده به علی نیازمند است
بیست و سه سال مبارزه برای مکتب، ایمان، عقیده، بیست و پنج سال تحمل نا ملایمات و خود خواهیهای افراد برای حفظ وحدت مسلمین در برابرِ دشمن بیگانه؛ و پنج سال حکومت برای استقرارِ عدالت در میان توده مردم.
اینست که امروز روشنفکرِ جامعه اسلامی، از هر مذهب و مکتبی که باشد، همین قدر که آزاده و آزادی خواه و ضدِاستعمار و ضدِ تبعیض باشد، به علی نیازمند است. زیرا که امروز جامعه اسلامی ایمان اش را از دست داده، هدفش را از دست داده، جوشش اعتقادی در میان اندیشههایش مُرده و بنابراین به مکتب نیازمند است.
جامعه اسلامی به یک آتش فکری انقلابی احتیاج دارد، به "مکتب" و جامعه اسلامی در برابرِ استعمار به "وحدت" احتیاج دارد؛ و تودههای مسلمان در نظامِ تبعیض، به "عدالت".
اینست که: به "علی" احتیاج دارد
- 18
- 2