این که چرا دوبارهخوانی شریعتی ضروری است، موضوعی نه چندان پیچیده است. شاید نیاز باشد که نسلهای متعددی او را دوباره و چندباره مطالعه کنند. بیشک هیچ اندیشمندی در تاریخ معاصر ایران را نمیتوان یافت که چون شریعتی بر پیکره اجتماع تاثیر گذاشته باشد و اینچنین سریع در میان تودههای مختلف نفوذ پیدا کرده باشد. دیگر ویژگی شریعتی را شاید بتوان در تنوع نگاهها و نگرشها به او دانست. اندیشه شریعتی گاه با چپها پیوند داده میشود و گاه مذهبیون دوآتشه از آن دفاع میکنند.
حلقه علاقهمندان به شریعتی هم طی چهار دهه گذشته تغییرات و دگردیسیهای متعددی را به خود دیده است. از جوانان عصیانگر دهه ۵۰ و گروه اپوزیسیون دهه ۶۰ تا بچه مذهبیهای بنیادگرای دهه ۷۰ و ۸۰ فاصله بسیاری است. جالب آن که همه این گروههای متفاوت و گاه متعارض در دوره ای از زندگی و ایام جوانیشان طرفدار و دلبسته شریعتی بودهاند.
با این اوصاف باید به این پرسش اساسی پاسخ داد که شریعتی که بود؟ چه کرد؟ و چگونه زیست؟ برای پاسخ به این پرسشها بازخوانی شرایط زیستن او، نحوه شکلگیری اندیشههایش و چگونگی عرضه این اندیشهها در زمانه شریعتی امری ضروری و اجتنابناپذیر است. هرچند که تاکنون بارها و بارها از او و عملکردش گفتهاند و نوشتهاند، ولی مطالعه دوباره شریعتی، آنگونه که بود و آن طور که زیست، امری مهم و بایسته است.
دکتر علی شریعتی را برخی ایدئولوگ جمهوری اسلامی و برخی از تاثیر گذارترین اندیشمندان سده ما دانستهاند. هرچند میتوان در گزارههای این چنینی تشکیک کرد، اما نمیتوان نقش او را در جریان سازی نیمه دوم دهه پنجاه خورشیدی نادیده گرفت. آنچه که در سخنان شریعتی هست و برخی را بر آن داشته تا او را در جایگاه یک ایدئولوگ به رسمیت شناسند، نقش محوری انقلاب در اندیشههای اوست. در واقع هر آنچه که نشانی از سکون و استقرار و ماندن داشته باشد در منظر شریعتی مذموم و هر آنچه که رنگ و بوی انقلاب و حرکت و رفتن داشته باشد پسندیده است. و این نکته دقیقا آن چیزی است که بن مایه اصلی تشیع علوی و تشیع صفوی را شکل داده است. شریعتی کوشید تا ثابت کند تشکیل دولت شیعی صفوی بر تشیعِ پویا، ظلم ستیز و انقلابی پیش از آن تاثیر گذاشته است و آن را تبدیل به یک مذهب سازگار با قدرت کرده است که رفته رفته به قهقرا کشیده شده است، و اکنون در وضعیت بحرانی قرار دارد.
شریعتی با وام گیری مفاهیم اجتماعی movemenو institutio- حرکت را در برابر نهاد و نظام قرار داده و معتقد است هر جا حرکت تبدیل به نظام شود، پویایی خود را از دست خواهد داد. و چنین نتیجه گرفت که شیعه تا زمان حکومت صفوی یک حرکت پویا بوده است و پس از آن به یک نهاد و نظام ساکن تبدیل شده است.
آن چه که در تحلیل یا نقد تاریخی ایده تشیع علوی و تشیع صفوی باید بیان شود را در دو محور اصلی میتوان طرح کرد. اول عدم توجه به دادههای تاریخی در طرح کلی ایده و دوم استفاده معطوف به هدف از تاریخ.
شریعتی معتقد است تشیع و روحانیت آن، که تا پیش از تاسیس حکومت صفوی حالت انتقادی به وضع موجود حاکم داشت، حالا یک رسالت تازه دارد و آن نقش توجیهی است. این گزاره از اساس با دادههای تاریخی در دسترس ما تطابق و همخوانی ندارد. آنچه که از تاریخ تشیع دوازده امامی تا آغاز قرن دهم هجری میدانیم به استثنای عملکرد امامان معصوم و خصوصا امام حسین(ع)، نه تنها نشانگر آن است که شیعیان نسبت به اوضاع، دید انتقادی نداشتهاند، بلکه بیانگر سازگاری بالای شیعیان با جامعه سنی مذهب است.
شیعیان در دستگاه خلافت عباسی بارها به مراتب بالا و حتی صدارت دست یافتند. چنانکه در زمان فتح بغداد به دست هلاکوخان، ابن علقمی شیعی، وزیر خلیفه عباسی بود.و از سوی دیگر بسیاریاز علمای شیعه در زمان صفوی طریق همکاری با این حکومت را پیش نگرفتند و بر ایده اصلی تشیع دوازده امامی که همانا غصبی بودن هر حکومتی در زمان غیبت است پای فشردند. در جایی دیگر شریعتی تاکید داشت که تشیع صفوی جامعه را به سمت تقیه و پنهان کاری و محافظه کاری کشاند چیزی که تا پیش از آن یا سابقه نداشت یا در راستای حفظ نظم جامعه بوده است.
بررسی تاریخ جریانهای اعتقادی جهان اسلام به خوبی نشان میدهد که چگونه اکثر تفکرات کلامی و مذهبی در سایه قدرت حکومت سنی مذهب در هم کوبیده میشدند و از آنها جز نامی در آثار ملل و نحلی و پیروانی اندک و پراکنده در سرزمینهای اسلامی باقی نمیمانده است. در این شرایط، چگونه تشیع دوازده امامی که تا زمان حضور امامان معصوم رقیب اصلی خلافت در حاکمیت بوده است، و حتی پس از آن و با طرح ایده غیبت سایه این تهدید را بر سر حکومت سنی مذهب استوار کرد، توانست به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه دهد؟ شیعیان دوازده امامی هر چند همواره با تنگناهای فراوانی از سوی حاکمیت و روحانیت سنی رو به رو بودند، اما با تکیه بر همان اصل تقیه توانستند به حیات خود ادامه دهند و حتی در آغاز سده دهم هجری اولین حکومت شیعی را در ایران بنیان بگذارند.
چگونه میتوان پذیرفت که این جماعت تا پیش از حکومت صفوی با اصول محافظه کاری آشنا نبودهاند. اگر چنین نمیکردند که الان جز نامی از تشیع دوازده امامی، همچون بسیاری از فرقهها و مذاهب اسلامی، باقی نمانده بود.
ایده تشیع صفوی در واقع فورانِ خشمِ بی امان شریعتی در برابر عملکرد مرتجع و محافظهکار روحانیت دوره قاجار و خصوصا پهلوی است. بهترین ابزار برای نمایش این خشم یک تحلیل تاریخی بوده است تا علت تمام عقب ماندگیهای ایران را به گردن روحانیت بیندازد. آن هم نه روحانیت اصیل تشیع، بلکه روحانیتی که ساخته و پرداخته حکومت سلطنتی صفوی بوده است. شریعتی احتیاج دارد تا آن چهرهای را از تشیع ارائه دهد که علوی، حسینی و انقلابی است. این ایده دقیقا در سالهایی ارائه شد که جوانان ایرانی تمایل زیادی به نظریه انقلاب مارکسیسم پیدا کرده بودند.
شریعتی با اصل ایده انقلاب موافق و همراه بود اما نمیتوانست قسمت مارکسیستی آن را بپذیرد. بهترین و شورانگیزترین جایگزین، قطعا جلوه ظلم ستیز تشیع است. همان تصویری که به بهترین شکل در قیام عاشورا تئوریزه و در حافظه تاریخی جامعه ایرانی ثبت شده بود. اما پذیرش ایده ظلم ستیزی و انقلابی بودن تشیع با توجه به عملکرد دویست ساله آن تا حدی غیر قابل قبول مینمود. چگونه یک جریان توجیه گر قدرت سیاسی، یک جریان انقلابی معرفی شود؟ در اینجا شریعتی بهترین راه حل را برگزید. حکومت صفویها را مقصر تمام تغییر نگرشهای شیعه در طول تاریخ معرفی کرد. شریعتی آگاهانه از یاد برد که شیعه دوازده امامی که صفویه میراث دار آن بود، برآیند نُه سده تعامل با حکومت و جامعه سنی مذهب بوده است و خیلی پیش تر از ظهور صفویها در ایران، نحوه برخورد مسالمت آمیز و به دور از مبارزه و انقلاب را آموخته بود.
علیرضا صدقی
- 12
- 6