چکیده ای از بیوگرافی شهید شاهرخ ضرغام
نام:شاهرخ ضرغام
نام پدر:صدرالدین
تاریخ تولد: ۱۳۲۸
محل تولد:تهران
تاریخ شهادت:هفدهم آذرماه ۱۳۵۹
محل شهادت:آبادان
بیوگرافی شهید شاهرخ ضرغام
نامِ شناسنامه ای شاهرخ، ابوالفضل بود که در محله نبرد در شرق تهران در اول دی سال ۱۳۲۸ دیده به جهان گشود. او جثه ی درشتی داشت. صدرالدین، نام پدر او بود که به عنوان کارگر ساختمان فعالیت داشت. شاهرخ ضرغام پدرش را در سن ۱۲ سالگی از دست داد. شاهرخ طبق گفته ی برادرش علیرضا، دانش آموزی زرنگ و درس خوان بود ولی به خاطر رفتار معلم کلاس اول راهنمایی اش درس و مدرسه را ترک کرد. شاهرخ در امتحانی که معلمش از او گرفت، فهمید که ارفاقی به دانش آموزان نورچشمی کرده؛ به همین دلیل اعتراض کرد ولی معلم کشیده ای به گوش او به جای ارفاق زد؛ مدرسه هم شاهرخ را به بهانه توهین به معلم اخراج کرد. او اوقات خود را به خاطر سرخورده شدنش به بطالت در سر چهارراه ها گذراند.
شاهرخ ضرغام، پس از این اتفاق، ورزش کشتی را پیگیری کرد. مادرش با محمد کیان پور در سنین جوانی ازدواج کرد. همسر او کارمند راه آهنبود. لذا این زوج به آبادان سفر کردند تا در آن جا کار کنند. شاهرخ با یک فوتبالیست خوزستانی به نام محراب شاهرخی، دوست شد و پس از بازگشت به تهران، به سراغ کشتی رفت و این ورزش را تا سال ۱۳۵۵ ادامه داد.
فعالیت های شهید شاهرخ ضرغام
هیکل این کشتی گیر، درشت بود. درواقع شاهرخ ضرغام توانسته بود مقام قهرمانی جوانان تهران دستهٔ صد کیلو را در نخستین حضور مسابقات کشتی فرنگی به دست آورد. او همچنین در دستهٔ فوق سنگین جوانان کشور در سال ۱۳۵۰ قهرمان شد و به عنوان نایب قهرمان در مسابقات کشتی آزاد تهران انتخاب شد. شاهرخ ضرغام، نیز مقام نایب قهرمان کشتی فرنگی بالای صد کیلوی کشور را در سال های بعد بدست آورد. او به عنوان قهرمان جوانان تهران در مسابقات کشتی سامبو در دستهٔ سنگین وزن برگزیده شد و در کاباره، مشغول بکار شد.
شاهرخ ضرغام در زمانی که انقلاب شده بود؛ متحول گردید و به انقلاب پیوست. او به انقلاب، کمک بسیاری کرد.
خالکوبی« من دیوانه خمینیم» بر بدن
شاهرخ ضرغام در بحبوحه انقلاب اسلامی بهمراه دوستانش در گروه تظاهر کنندگان و انقلابیون قرار گرفت. او در مواقعی که کمک میخواستند؛ حاضر می شد و برای نابودی رژیم پهلوی از همه توانش استفاده کرد. علیرضا میگوید که گاهی اوقات، برادرش تا صبح بیدار بود و به مردم، کمک می کرد. او پولی که از فروختن پیکانش به دست آورد را در این راه، خرج کرد. لحظه ی ورود امام خمینی به فرودگاه مهرآباد که مصادف با روز ۱۲ بهمن ۵۷ بود؛ فدراسیون کشتی، او و چند کشتی گیر تنومند دیگر را انتخاب کرد. شاهرخ بهمراه جمعیت، پس از پایین آمدن امام( ره) از پله های هواپیما، به استقبال ایشان رفتند و به این لحظه تاریخی افتخار می کردند.»
درخواست آیتالله جلالی خمینی در روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب، این بود که شاهرخ ضرغام در کمیته کار کند. طبق گفته ی علیرضا:« شاهرخ به غرب کشور در جهت ختم غائله کردستان سفر کرد و با شهید چمران در آن جا آشنایی پیدا کرد.» شاهرخ ضرغام بهمراه ۶۰ - ۷۰ نفر از دوستانش، هم زمان با آغاز جنگ تحمیلی به اهواز، سفر کرد و سپس به سوسنگرد و دشت ذوالفقاریه آبادان رفت. برادر شاهرخ ضرغام می گفت:« شاهرخ و تعداد زیادی از دوستانش، چند روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به خوزستان سفر کردند و شاهرخ در این منطقه، سه ماه آغازین جنگ را سپری کرد تا این که به درجه ی شهادت، نائل آمد.»
شاهرخ ضرغام با شنیدن سخنان مرحوم امام خمینی، بی اختیار به سخنان او با تمام وجود گوش می کرد. او به قدری متحول شده بود که به همه می گفت:« من دیوانه خمینی ام» و بر روی بدنش، این جمله را خالکوبی کرده بود.
نحوه شهادت شهید شاهرخ ضرغام
در۱۷ آذر ماه ۱۳۵۹ شاهرخ ضرغام در ساعت ۹ صبح در عملیات پاکسازی جادهٔ آبادان- ماهشهر، نخستین گلوله آر پی جی را به سمت تانکهای عراقی شلیک کرد. آن ها نیز بی امان شلیک می کردند. گلوله ی دوم شاهرخ به سمت تانک اصابت کرد که در اثر این گلوله تانک با صدای مهیبی منفجر شد. شاهرخ برای شلیک گلوله ی سوم بر روی خاکریز رفت که در همین لحظه صدایی به گوش رسید. حفره ای از گلوله تیربار تانک عراقی ها بر روی سینه شاهرخ ضرغام، ایجاد شده بود که به شدت خونریزی داشت. بدن او در خون، غرق شده بود. سربازهای عراقی از شدت خوشحالی در کنار پیکرش هلهله می کردند. گوینده عراقی هم می گفت:« ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم.»
پیکر شاهرخ ضرغام در دشت ذوالفقاریه حد فاصل جاده آبادان- ماهشهر جا ماند و دیگر از پیکر او هیچ اثری پیدا نشد. مادرش درخصوص ماجرای دیدن پسرش در خواب، گفت:نگران شاهرخ بودم. شبی خواب دیدم که گریه کنان در یک بیابان نشسته ام. شاهرخ آمد و دست مرا با ادب گرفت و گفت:« مادر برای چه نشسته ای بلند شو تا برویم» من با دیدنش گفتم:پسرم کجایی، تو نمی گویی این مادر پیر، دلتنگ پسرش می شود؟ من بهمراه او در کنار یک رودخانه زیبا و بزرگ رفتم و او به من گفت:« همین جا بنشین» بعد به سمت یک سنگر و خاکریز رفت. دو سید نورانی از پشت خاکریز به استقبال او آمدند. شاهرخ مشتاقانه به سمتشان می رفت و با آن ها می گفت و می خندید. بعد هم دست در دستان آن ها به من گفت:« مادر من رفتم. منتظرم نباش»
گردآوری: بخش مذهبی سرپوش
- 17
- 1