پیتر بروک در نوشتن کتاب درباره تآتر و ایدهپردازی تئوریک در این زمینه سابقه دارد. کتابِ «فضای خالی» او ازجمله آثار نظری مهم تآتر غرب در نیمه دوم قرن بیستم بهشمار میرود. «لطف بخشش» نیز گرچه داعیه نظری ندارد اما سرشار از ایدههایی است که ماحصل دههها تأمل بروک بر آثار شکسپیر و تجربیاتِ بیواسطه او ضمن اجرای آنهاست.
او خود در پیشگفتار کتاب راه را بر هر نقدونظری میبندد. که بخواهد کتاب را به دستهبندیهای کلیشهای بکشاند و یا در قفسه آثاری در باب شکسپیر در کتابخانهای جای دهد تا خاک بخورد و هرازگاهی محققی آن را باز کند او کتاب «لطف بخشش» را نه پژوهشی آکادمیک میداند و نه خطابهخوانی درباره شکسپیر.
این کتاب بهگفته بروک مجموعهای است از دریافتها و تجربیات و نتیجهگیریهای او، آنهم با تاکید بر کلمه «کنونی». بروک شأنِ تجربی تآتر را تا آنجا مهم و اساسی میشمارد که هرگونه تغییر در آرای خود را در حین اجرا یا تجربهای تازه محتمل میداند. زیرا در نظر بروک «هر اجرا ناگزیر است شکل و شمایل درخورِ متن داشته باشد اما یگانهبودن شکسپیر در این است که واژههایش از آنِ گذشته نیستند، بلکه چشمه فوران شکلهای هنری تازهاند.»
عنوان کتاب، «لطف بخشش» که عنوانِ آخرین مقاله کتاب نیز هست، به جملهای از پرده چهارم نمایشنامه «تاجر ونیزی» شکسپیر اشاره دارد: «لطف [حُسن، یا ویژگی] بخشش در آن است که بهزور نیست، که میبارد همچون بارانی آرام، از فرازِ آسمان بر فرودِ زمین، و بخشنده و گیرنده - هر دو- را خجستگی میبخشد.» در مقدمه مترجم آمده است در این قطعه که از مهمترین خطابهها در آثارِ شکسپیر است، شخصیتِ «پورشیا» در لباسِ مبدل وکیل در دادگاه از «شایلاک» میخواهد به بخشش فکر کند. رحم و بخشش از موضوعاتیاند که بارها در آثارِ شکسپیر دیده میشوند. در نمایشنامههای او بخشش کیفیت بسیار ارزشمندی برای افرادِ قدرتمند و توانای جامعه تلقی میشود.
در مقاله آخر، بروک به نمایشنامه «توفان» اشاره میکند و مینویسد: «تمام جستوجوی شکسپیر برای درک موقعیت انسانی او را به چنین پایانی در آخر نمایشنامهاش رهنمون شده است؛ پایانی که در آن پراسپرو به تماشاگران میگوید: مرا کنید آزاد. اما او پیش از این سه واژه چه گفته: سرانجامِ من نومیدی و سَرخوردگیست.» بهزعمِ بروک این جمله میتوانست پایانِ نمایش باشد؛ البته که میتوانست. زیرا دستکم بسیاری از نویسندگان قرن بیستم، نویسندگان دوران معاصر بر این باورند که چنین پایانی درخورِ نمایشنامه است: «سرانجام من نومیدی و سرخوردگیست» بعد پرده میافتد یا نور میرود.
«ولی واقعیت این است که وقتی شکسپیر این اثر را مینوشت، فکر کرد چیزی فراتر وجود دارد که باید گفته شود» و آن عبارت این بود: «مگر با نیایش نجات یابم.» بروک بیدرنگ مخاطب را از برداشتِ پیشپاافتاده و کلیشهای از این عبارت بر حذر میدارد و خود دست به کارِ تفسیر آن میشود. او با اشاره به واژه بیتکلیف و نامعلومِ «نیایش» به این نکته اشاره میکند که اگر شکسپیر منظوری بیش از این عبارت نداشت اصلا موضوع نومیدی را پیش نمیکشید. پراسپرو ادامه میدهد که به نیایشی نیاز دارد که «چنان عمیق فرو رود که خودِ بخشش را نیز خدشه اندازد.»
بعد بروک این پرسش را پیش روی مخاطب میگذارد که نیایش فرورونده چیست؟ یا چطور نیایشی است که میتواند خدشه بیندازد؟ «شکسپیر دو واژه بخشش و خدشه انداختن را تنگاتنگ کنارِ هم میگذارد و از این متناقضنمای روشن ولی مبهم و درکناپذیر نتیجهای بسیار ساده بهدست میآید: جنایات بخشیده میشوند و بخشندگی میتواند به آزادی منجر شود. خودِ بروک نیز همچون شکسپیر بر آن است تا با عباراتی بهظاهر ساده و قابل درک مفاهیمِ عمیقی را از درون آثار شکسپیر بیرون بکشد.
«من فکر میکنم شکسپیر برای لمسِ آن چیزِ درکناپذیر نهفته در واژه آزاد است که از دعایی سخن میگوید که به عمقِ بخشش نفوذ کند. او پیشتر به این باور پرداخته بود که ویژگی خاصی وجود دارد که هیچیک از ما نه میتوانیم آن را ببینیم و نه میتوانیم تعریفش کنیم، ولی قابلیت ارائه آزادیواقعی را دارد – چیزی که او لطف بخشش میخواند... لطف، بخشش، آزاد: این سهگانه معمای شکسپیریست.»
- 16
- 2