بحث ما درباره تقابل دو گروه است. عدهاي معتقد هستند حضور ايبوكها و كتابهاي الكترونيك باعث نابودي كتاب كاغذي خواهد شد و عدهاي ديگر اعتقادي به اين ماجرا ندارند. حتی امروز ميبينيد كه خيلي از رمانها هم به اين سرنوشت دچار شدهاند. در هر حال هر دو سمت قضيه، طرفداران سرسختي دارند.
شما جزو كدام گروه هستيد؟
من نميتوانم تصور كنم كه بين كتاب الكترونيكي و كتاب كاغذي در مفهوم متعارفش سنخيتي وجود داشته باشد؛ به اين معني كه يكي بخواهد ديگري را نابود كند. براي اينكه شما وقتي كتاب الكترونيكي (ايبوك) ميخوانيد، محملي كه قرار است كتاب را در آن بخوانيد، كاغذ نيست و مانيتور است. مانيتور هم طوري هست كه انسان نهايتا ميتواند تا حدي به آن خيره شود، در صورتيكه رمان ما را غرق ميكند و تمام شب تا صبح را بيدار ميمانيم تا آن را بخوانيم. من ميتوانم بپذيرم كه سرنوشت بخشي از كتابها، پيوستن به فناوري ديجيتال باشد؛ مثل دایرهالمعارفها. بديهي است كه گشتن در يك برنامه ديجيتال (با موتورهاي جستوجوي دقيقي كه دارد)، وقت انسان را كمتر ميگيرد تا اينكه مثلا بخواهد چند ١٠ جلد دهخدا را ورق بزند و يك لغت را همراه ارجاعاتش پيدا كند.
در ايبوك با يك هايپرلينك، ميرويد سراغ ارجاعات ديگر و سرضرب ميتوانيد به صفحه بعدي يا صفحات بعدي سر بزنيد اما همين قضيه در كتاب كاغذي، ممكن است مساوي باشد با رفتن سراغ يك مجلد ديگر (يا حتی يك كتاب ديگر). من اين امكان را ميپذيرم ولي در رمان نميتوانم تصور كنم روزي برسد كه رماني را كه ساختار خاص ايبوكي نداشته باشد، روي مانتيور بخوانم، چون ما رمانهاي ساختار خاص ايبوكي هم داريم. اين رمانها البته هنوز كامل پديد نيامدهاند اما علایمي از پيدايششان ديده ميشود؛ مقصودم رمانهاي هايپرلينكي است. اگر اينطور باشد، قضيه تفاوت دارد اما اگر رماني ساختار خاص هايپرلينكي نداشته باشد، من تصور نميكنم كه هيچكسي حاضر باشد لذت مطالعه روي كاغذ و دست گرفتن رمان را از دست بدهد و برود روي مانيتور بخواند. مطلب دوم هم اين است كه تاريخ تاكنون اينطور نشان داده است كه رسانه جديد، هرگز باعث حذف رسانه قديم نشده است.
مثال ميزنم. وقتي براي نخستینبار سينما آغاز به كار كرد، خيليها گفتند كه ادبيات مُرد. كاغذ مرد. رمان مرد. داستان كوتاه مرد. خيليها گفتند همه اينها مرد. اما ديديم كه چنين اتفاقي نيفتاد، بلكه برعكس؛ رمان دچار دگرديسي شد. بعد هم كه تلويزيون آمد، يك عده گفتند سينما مرد. اما سينما هم نمرد بلكه مجبور شد خودش را با شرايط جديد انطباق بدهد، بنابراين تحول پيدا كرد و من فكر ميكنم تحول مثبتي هم پيدا كرد. بعد كه اينترنت آمد، باز يك عده گفتند تلويزيون هم مرد اما فعلا كه عجالتا تلويزيون هنوز زنده است.
بنابراين عليالقاعده اگر اين استدلال درست ميبود، بايد حروفچيني، خطاطي را ميكشت ولي حروفچيني نهتنها به نابودي خطاطي منجر نشد، بلكه امتياز بزرگي هم براي خطاطي به ارمغان آورد؛ خطاطي از نسخهنویسي تبديل به هنر شد. نميدانم توانستم جواب بدهم يا نه.
گاهي هم البته چنين چيزي اتفاق نيفتاده. مثلا ايميل باعث شده نامهنگاري از بين برود. ضمن اينكه يك عده گرايشهاي محيطزيستي هم دارند. حرف آنها اين است كه توليد كاغذ باعث نابودي درختان ميشود و به محيطزيست آسيب ميرساند و كتابهاي كاغذي ميتواند جلوي اين روند زيانآور را بگيرد.
من فكر نميكنم هيچ جاي حرفهايم گفته باشم كه ايبوك منتفي است. من گفتم در زمينه خاصي منتفي است. بهعنوان مثال من وقتي دنبال جايي ميگردم، ترجيح ميدهم به جاي نقشه كاغذي از جيپياس استفاده كنم، چون سهولت بيشتري دارد و فكر كنم همه مثل من، جيپياس را به نقشه كاغذي ترجيح بدهند ولي چيزي كه شما ميگويید، چند بحث دارد. اولا درباره موضوع محيطزيست بگويم. فكر نميكنم كه اگر مصرف سيليكون جانشين مصرف كاغذ بشود، زياد به نفع محيطزيست باشد و ارتباط اين دو بحث را بههم نميفهمم.
درست است كه دنياي مجازي، مجازي است اما محمل آن كه مجازي نيست. ما براي ايجاد اين دنياي مجازي باز مجبوريم از مواد اوليه استفاده كنيم و باز هم داريم محيطزيست را تخريب ميكنيم. ضمنا آسيبي كه ضايعات كاغذ به محيطزيست ميرساند بهمراتب كمتر از ضايعات مواد الكترونيك است. شما نهايتا يك كتاب را پرتاب ميكنيد در طبيعت كه در بدبينانهترين حالت، بعد از چند دهه طبيعت آن را دفع ميكند. اما چند قرن طول ميكشد تا طبيعت بتواند يك كامپيوتر را دفع كند؟! بنابراين در اين بحث، جنبه آسيب رساندن به محيطزيست را منتفي ميدانم. مسأله ديگر كه مطرح كرديد، ايميل است. بسيار هم عالي. خيلي خوب است آدم پشت كامپيوتر بنشيند، به دوستش ايميل بفرستد، نامه الكترونيكش درجا برسد و شايد هم همان لحظه پاسخش را دريافت كند تا اينكه بخواهد دو ساعت بنشيند نامه بنويسد، نامه را در پاكت بگذارد، پاكت را پست كند، آدرس بنويسد، برود بسپارد به اداره پست، بعد از چند روز دست طرف برسد و بعد از چند روز هم جواب طرف بيايد. اينكه محمل تمام اسناد، يعني تمام آن بخشهايي كه به اطلاعات ما مربوط ميشود، سيليكون باشد، من موافقم. هيچ مشكلي هم با آن ندارم.
اصلا بيصبرانه منتظر دنيايي هستم كه وعدهاش را براي بيست، سيسال آينده دادهاند؛ دنياي Lost documents. خيلي دوست دارم بدون پاسپورت سفر كنم و در مردمك چشمم بفهمند ويزا دارم يا نه. خيلي هم استقبال ميكنم. خيلي دوست دارم بهجاي شناسنامهام، به جاي كارت مليام، بهجاي گذرنامهام، بهجاي مدرك تحصيليام، همهچيز را با يك اسكنر در چشمم ببينند. خيلي هم عالي است. سبكتر مسافرت و زندگي خواهم كرد ولي بحث ادبيات را بايد از اين ماجرا فارغ بدانيم. ما در ادبيات با اطلاعات كاربردي، فوري و Pratic سروكار نداريم. ما ادبيات را براي اين چيزها نميخوانيم. من يك رمان نميخوانم براي اينكه بفهمم چطور بايد از كارت بانكيام استفاده كنم. براي اين قضيه بايد بروم سراغ راهنماي استفاده از كارت بانكي كه اگر هم آن را روي مانیتور بخوانم، اتفاقي نميافتد. بله. در اين قضيه حق با شماست؛ اتلاف كاغذ است. من هم موافقم حذف شود ولي من نميتوانم تصور كنم براي اينكه بخواهم از لحظاتي از زندگي لذت ببرم و اوقات فراغتم را به شكل زيبايي پر بكنم، بروم سراغ مانيتور و رماني را روي مانيتور بخوانم.
ممكن است در آينده كلا رمان كاغذي را كنار بگذارند و بروند سراغ چنين كاري؛ همين كاري كه شما نميتوانيد تصورش را بكنيد.
من هنوز انسان آينده نشدهام كه چنين تصوري بكنم يا نكنم.
خب در گذشته هم كسي تصور نميكرد پوست و پاپيروس و كاغذ بتواند جايگزين سنگ شود...
خطاطي از بين نرفت، بلكه تبديل به هنر شد. خطاطي در گذشته محكوم بود به اينكه فقط در خدمت نسخهبرداري باشد اما تبديل به يك هنر تمامعيار شد.
اما پوست تبديل شد به پاپيروس و حذف شد. كلماتي كه روي سنگ حك ميشد، آمد روي كاغذ و جايش را حروف سربي گرفت، به اينصورت باز يك روز ممكن است سيليكون جاي همه اينها را بگيرد.
چيزي كه روي سنگ حك ميشد، يك پيام كاربردي براي آيندگان بود؛ «منم كوروش، شاهشاهان». اين جمله دارد اطلاعرساني ميكند. چهبسا ممكن است روزي برسد كه روزنامه اصلا از بين برود، چون روي اينترنت اخبار را راحتتر ميشود دنبال كرد. دسترسي با هايپرلينكها راحتتر است. من خودم خواندن اخبار را روي شبكه ترجيح ميدهم، چون راحتترم؛ امكان اطلاعيابي بيشتر است. اگر يك موضوعي را ندانم، همانجا يك جستوجو راه مياندازم و اطلاعات بيشتري راجع به آن موضوع پيدا ميكنم. اما بحث ادبيات، رمان، شعر و تئاتر، يك بحث ديگر است. شما براي ديدن تئاتر بايد به مكاني به نام سالن نمايش برويد. اين را نميشود مجازي اجرا كرد. والا ما تلهتئاتر هم داريم كه من ترجيح ميدهم به جاي تلهتئاتر نگاه كردن، بروم خود تئاتر را ببينم. چرا؟ چون در تلهتئاتر، دستگاهي به نام دوربين تصميم ميگيرد من چه چيزي را ببينم و چه چيزي را نبينم. بنابراين من ترجيح ميدهم در سالن بنشينم و با تماشاي صحنه تئاتر، خودم انتخاب كنم چه چيزي را ميخواهم ببينم.
بخش اول صحبتهايتان را كامل متوجه ميشوم اما ارتباط ادبيات با لمس كاغذ را نميفهمم. ادبيات به لمس كاغذ هم ارتباط دارد؟ بين اين دو ارتباطي هست؟
صحبت از تعداد حسهايي است كه بايد فعال بشوند تا شما به درك استتيك (زيباييشناسي) برسيد. شما وقتي روي مانیتور نگاه ميكنيد، دو حستان درگير است: ديداري و شنيداري ولي وقتي كتاب ميخوانيد، حس لامسه هم درگير ميشود.
وقتي كتابي قديمي دست ميگيريد، حتی حس چشايي و بويايي هم درگير ميشود. تعداد حسهاي بيشتري درگير ميشوند. ضمن اينكه آن احساس آزادي هم براي من مهم است. من چرا ترجيح ميدهم اطلاعات كاربردي را روي اينترنت بخوانم؟
به اين دليل ساده كه در حركتم آزادترم. وقتي ما برميگرديم و وارد عرصهاي به نام رمان، شعر و داستان ميشويم، اين آزادي روي مانيتور محدود ميشود. در مطالعه رمان، شعر و داستان، آزادي من روي كاغذ است. شما در لحظه ميتوانيد چشمتان را برگردانيد و كلمه را پيدا كنيد. اينجا هايپرلينك، كليكموس نيست؛ حركت چشم شماست كه از مغز خودتان دستور ميگيرد.
نميدانم چقدر توانستم بحث را جا بيندازم. وقتي من يك سطر شعر را خواندم، تازه ميفهمم اين سطر با كلمهاي كه ٦ ساعت قبل خوانده بودم، ارتباط دارد. اينجا هايپرلينك خود من هستم. اينجا آزادي من بيشتر است. كسي به جاي من تصميم نميگيرد هايپرلينكهايي را به من بدهد. مغز من رأسا تصميم میگيرد كه هايپرلينكهاي من چه چيزهايي است. براي همين هم تصور نميكنم ايبوك بتواند رمان و هر كتاب كاغذياي را حذف كند. تئاتر، سينما را ازبين نبرد. من چرا تئاتر را دوست دارم؟ سينما را هم دوست دارم ولي وقتي ميروم سينما، حاكميت دوربين را پذيرفتهام. اما ميروم تئاتر كه دوربين نباشد. فرض كنيد در يك تئاتري، بازيگر اصلي دارد براي خودش يك تكگويي زيبا ميكند، ولي مثلا من (به عنوان تماشاچي) دوست دارم توجهم را به آن بازيگر فرعي معطوف كنم. سينما اين امكان را به من نميدهد اما تئاتر اين امكان را ميدهد. ضمنا توجه داشته باشيد هر رسانه جديدي كه ميآيد، امكانات جديدي به ما ميدهد ولي محدوديتهاي جديدي هم به دنبال خود ميآورد؛ مثل موبايل. موبايل خيلي عالي است. شما هر لحظه كه اراده كنيد ميتوانيد تلفن بزنيد، ولي ديگران هم هر لحظه اراده كنند ميتوانند به شما تلفن كنند. اين در حالي است كه شايد شما دوست نداشته باشيد، صحبت كنيد. يعني امكانات ما با رسانه جديد بيشتر ميشود ولي همين امر، محدوديتهاي جديدي را هم به همراه ميآورد.
مثال ساده ديگر، اينترنت است. چرا شما وقتي ميخواهيد به يكسري اطلاعات ساده دسترسي پيدا كنيد، بايد راجع به خودتان اطلاعات بدهيد؟ كدام كتابي كه ميخريد از شما ميخواهد اول خودتان را معرفي كنيد؟! مسأله چندوجهي است و در ادبيات، غايت آن رسيدن به لذت ناب است. ما ادبيات را براي چه ميخوانيم؟ براي لذت ميخوانيم. براي شادي خودمان ميخوانيم. براي ارتقاي شخصي خودمان ميخوانيم و نوع لذت و ارتقا، هيچ ربطي به لذتي كه از كسب اطلاعات حاصل ميشود، ندارد. احساس اينكه حالا من نسبت به قبل، چيز بيشتري ميدانم با لذتي كه از ادبيات حاصل ميشود، متفاوت است. لذت ادبيات، يك لذت كاربردي نيست؛ وجودي است؛ آنتولوژيك است. انسان را در رفتار و در برخوردش ارتقا ميدهد؛ در مواجهه خودش با «هستي». ادبيات، اطلاعاتي نيست كه كسب كنم تا بفهمم زلزلهاي كه فلان جا اتفاق افتاده، آيا خطري هم براي من دارد يا نه! ادبيات، نگاه ديگري به جهان است و آزادياي را كه كتاب به اين نگاه ميدهد، مانيتور نميتواند بدهد.
من ياد صحبتهاي يوسا ميافتم در تقابل با بنيانگذار مايكروسافت، بيل گيتس. بيل گيتس يك دهه پيش گفته بود منتظر است روزي را ببيند كه كتابهاي كاغذي از بين بروند و جاي آن را ايبوك پر كند. ماريو بارگاس يوسا، برنده نوبل ادبيات هم گفته بود بايد مردم او را به خاطر اين سخنراني هو ميكردند!
نه. من مشكلي ندارم كه هر چيزي را بشود كاغذي كرد. چه بدياي دارد؟ خيلي هم خوب است. ايميل خيلي بهتر از نامهنگاري است. من نميتوانم منكر خدماتي بشوم كه دنياي مجازي و ارتباطات اينترنتي آورده. سيليكون بههرحال زندگي ما را خيلي راحتتر كرده. كاغذ آنقدر راحتي براي ما پديد نياورده كه سيليكون در اين پنجاه صدسال گذشته آورده. ولي بعضي چيزها نميتوانند سيليكوني بشوند، محكوم هستند به اينكه كاغذي بمانند و خدا را شكر كه محكوماند به اينكه كاغذي بمانند.
در اين سالها يكسري امكانات ديگري هم آمده؛ مثل كتابهاي صوتي. بعيد است بتواند رقيبي براي كتابهاي كاغذي باشد. درست است؟
كتابهاي صوتي، در زماني كه راه افتاد، اهداف متعددي داشت. هدف اول، كمك به اشخاص نابينا يا كساني بود كه ضعف بينايي داشتند. آنها خودشان امكان خواندن نداشتند، پس چه بهتر كه برايشان بخوانند. الان هم بحث كتابهاي صوتي گستردهتر شده است. صحبتهايي شده از امكانات جديدتر؛ مثلا اينكه كتاب را برايتان آهسته بخواند، كند بخواند، با صداي متوسط بخواند و... امكاناتي كه بتوانيد خودتان تنظيم كنيد چطور بخواند.
پيشنهادهاي زيادي مطرح است ولي باز برميگرديم به همان بحث اول. كتاب صوتي، ديكتاتوري صداست. من اگر توانايي خواندن رمان را داشته باشم، ترجيح ميدهم آن را در آزادي كامل بخوانم و هيچكس سرعت خواندنم را براي من تعيين نكند. حتی اگر خودم بتوانم كنترلكننده سرعت بيروني باشم. ببينيد! درحال حاضر، امكاناتي كه فتوشاپ به شما ميدهد، هيچ قلمويي نميتواند به شما بدهد. اما من همچنان دوست دارم بروم نمايشگاه نقاشي. فتوشاپ هم نقاشي را از بين نبرد. وقتي عكاسي ابداع شد، خيليها گفتند نقاشي مرد و نقاشهايي كه عمده شغلشان پرتره كشيدن بود، بيكار شدند. مردم ميرفتند و عكس ميگرفتند ولي نقاشي زنده ماند؛ امپرسيونيستها آمدند و نقاشي را متحول كردند. كتاب هم در تقابل با رسانه جديد، مجبور به تحول است ولي محكوم به مرگ نيست.
- 11
- 2