به گزارش ماهنامه اندیشه پویا ؛یادداشت های شاهرخ مسکوب درباره صادق هدایت را حسن کامشاد در اختیار ما قرار داد و ما نیز این یادداشت ها را برای بررسی و تحلیل بیشتر زیر ذره بین حورا یاوری پژوهشگر ارشد مرکز مطالعات ایران دانشگاه کلمبیا و مولف کتاب هایی چون گفتارهایی در نقد ادبی و روان کاوی و ادبیات در ایران قرار دادیم.
در ادامه ابتدا ارزیابی حورا یاوری را از خواندن یادداشت های مسکوب بر آثار هدایت می خوانید (یکم) و آن چه در این یادداشت ها برای او واجد اهمیت بوده (دوم) و این که چرا مسکوب، «هدایت شهروند» را از «هدایت نویسنده» متمایز کرده (سوم) و چگونه می توان مطابق طرح مسکوب میان رباعیات خیام و پیام کافکا با آثار صادق هدایت ارتباط برقرار کرد (چهارم).
تحلیل حورا یاوری در این باره که مسکوب آثار تاریخی هدایت مثل پروین دختر ساسان را «ضدتاریخی» می نامد. (پنجم) جالب توجه است. و البته مسکوب نه تنها دیدگاه تاریخی هدایت را در آثاری مثل پروین دختر ساسان یا توپ مرواری به نقد می کشد و معتقد است شیفتگی هدایت به گذشته رمانتیک و غیرواقع گرایانه است؛ بلکه داستان هایی مثل حاجی آقا و علویه خانم را هم از لحاظ ارزش داستانی به نقد می کشد و آن ها را بیش تر بیانیه می داند تا داستان.
جالب آن است که مسکوب با وجود همه این قضاوت های منفی در جای دیگری از این یادداشت ها، هدیات را نقطه کمال مدرنیسم ادبی در ایران می نامد. چگونه سازگار شدن این قضاوت ها در کنار هم (ششم) و علاوه بر آن، تحلیل این که چرا مسکوب تلافی اشرافیت و تجدد را در هدایت تراژیک می داند (هفتم)، نکات دیگری است که زیر ذره بین تحلیل حورا یاوری قرار گرفته است. تحلیل نکته سنجانه حورا یاوری از یادداشت های مسکوب درباره هدایت در ادامه می خوانید.
• یادداشت های مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایت شناسی و هم از نظر مسکوب شناسی اهمیت فراوان دارند و برای آشنایان با اثار مسکوب ناآشنا به نظر نمی رسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از هم روزگارانش، و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از هم روزگاران شان در آوردگاه درون و خلوت دل خودشان هم زندگی می کردند، و به جای به دار کشیدن دیگران لبه تیز شمشیر را به طرف خودشان بر می گرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبه دار می سپردند.
یادداشت های مسکوب در مورد آثار هدایت همدلی او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان می دهد. هدایت در سالیانی از زندگی اش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطه ور بود و بازسازی شکوه از دست رفته دیروز را درمان دردهای ناگفتنی روزگارش تصور می کرد.
ولی او هم مثل مسکوب، که پس از یک دوره ده ساله همکاری با حزب توده از آن حزب جداشده و راه دیگری در پیش گرفته بود، مدت زمان زیادی دربند افسون این دنیای آرمانی باقی نماند. می دانیم که هدایت به هند می رود، با نوشته های ایران شناسان اروپایی آشنا می شود، زبان پهلوی یاد می گیرد، چند متن کهن را به فارسی امروز بر می گرداند، نگاهش به تاریخ دگرگون می شود، با شباهت های دیروز و امروز آشناتر می شود و در پایان این راه دراز رنج خیز، بوف کور را می نویسد.
کتابی که به نظر مسکوب، همین طور که در نوشته هایش می بینیم، مرثیه هدایت است بر آن جهان آرمانی. این درست همان راهی است که مسکوب هم پشت سر گذاشت. پرسش هایی که مسکوب برای نوشتن کتابش تدارک دیده، نشان می دهد که مسکوب خودش را در آینه زندگی و آثار و پرسش های ذهنی هدایت منعکس می دیده، و خطوط صورت خودش را در این آینه به جا می آورده است.
• در نوشته های مسکوب نکات خواندنی، و آموختنی، همیشه فراوان است. اما این یادداشت ها تاریخ ندارد و تاریخ نگارش آن ها را باید با توجه به نوشته های دیگر مسکوب به تقریب حدس و گمان معین کنیم. به توجه به این نکته سنجش این نوشته ها و نظرگاه ها با تحقیق ها و مقالات دیگری که در این زمینه نوشته شده کار آسانی نخواهدبود. اگر یادداشت های مسکوب بر هدایت در دهه هفتاد شمسی نوشته شده باشد، که البته باز هم از حدس و گمان فراتر نمی رود، می توانیم بخش هایی از این طرح کلی را با توجه به بررسی اخیرتری که انجام شده بازنگری کنیم.
مثل ناکام دیدن انقلاب مشروطه و تصور برباد رفتن آرمان های این انقلاب. این برداشت را مسکوب در مقاله زیبایی که درباره «تابلوی مریم» عشقی نوشته مطرح می کند. اما این نگاه به انقلاب مشروطه امروز دیگر چندان پذیرفته نیست. انقلاب مشروطه را امروز به عنوان اولین انقلاب آزادی خواهانه در خاورمیانه می شناسند که مثل هر انقلاب دیگری برخی از آرمان هایش به تحقق رسیده و برخی دیگر از آن ها برباد رفته است و اگر مس کوب زنده بود امروز به بسیاری از بخش های این یادداشت ها با چشم دیگری می نگریست.
اما این چیزی از اهمیت یادداشت های او کم نمی کند. این یادداشت ها بیش تر از هرچیزی ما را با شیوه کار مسکوب آشنا می کند و نشان می دهد که اصولا مسکوب چقدر در بررسی ها و نوشته هایش روشمند بوده و چقدر کار نوشتن را جدی می گرفته، و چقدر وقت و انرژی صرف نوشته هایش می کرده است. شاید هم به همین جهت است که او نسبت به خیلی از معاصرانش کم تر نوشته است. مسکوب در یکی از مصاحبه هایش می گوید که در هر سیصد روز یک صفحه می توانم بنویسم و این یک صفحه را هم دائم خط می زنم و پاک می کنم و از نو می نویسم. و البته همین روشمندی و پایبندی به اصول تحقیق احترام ما را نسبت به کار قلمی مسکوب دوچندان می کند.
از خلال یادداشت ها مشخص است که مسکوب همه آثار هدایت را به دقت خوانده است. البته از نوشته های دیگرش هم می شود این احاطه بر آثار هدایت را تشخیص داد. بعد طرح کلی کتابی را که می خواهد بنویسد مشخص کرده و به مطالبی که باید در بخش های مختلف کتاب گنجانده شود فهرست وار اشاره کرده است. البته من مطمئنم که کار مسکوب هم مثل هر کار پژوهشی دقیق دیگری اگر شروع می شد در طی فرایند نوشتن تغییرات زیادی می کرد، پرسش های جدیدی ذهن او را به خود مشغول می کرد، و چه بسا به نتیجه گیری ها و ارزیابی های متفاوتی می رسید. ولی مهم این است که در هر کار تحقیقی محقق ابتدا چارچوب کار را درست تعیین کند و با نوشته هایی که پیش از این در مورد موضوع تحقیق او منتشر شده به خوبی آشنایی داشته باشد. یادداشت های مسکوب درباره هدایت آشنایی او را با اصول و روش های تحقیق به روشنی نشان می دهد.
• کوشش مسکوب برای جداکردن هدایت شهروند از هدایت هنرمند، و بعد سنجیدن آن ها با یکدیگر، ما را به پرسش های بنیادینی می رساند که مسکوب با آن ها کلنجار رفته است. مسکوب در گفت و گوی بلندی با علی بنوعزیزی، که به صورت کتابی با عنوان درباره سیاست و فرهنگ منتشر شد، از راه درازی که پشت سر گذاشته، از سیر وقایع زندگی اش، از گذرش از گرایش های شدید ناسیونالیستی به گرایش های تند مذهبی، از مقاومت هایش در برابر نوشته ها و عقاید کسروی، تا پدیدار شدن جوانه های شک و ناباوری در ذهنش، و در نهایت از گرویدنش به حزب بوده حرف می زند؛ گرایشی که ده سال به درازا کشیده است.
مسکوب در زمان این مصاحبه دیگر عضو حزب نیست، ماه هایی را در زندان گذرانده، با واقعیت کمونیسم و حقارت های همرزمان و رفقای حزبی آشناتر شده، و به جای این که دیگران را به باد سرزنش بگیرد که او را به بیراهه کشانده اند، از خودش می پرسد که چرا به راه ناشناخته پا گذاشته و به حقیقت نپرسیده و نیندیشیده دل سپرده است. خلاصه سراغ خودش را از زندگی اش می گیرد.
در این سال های دگرگون شدن و پوست انداختن است که مسکوب از فعالیت سیاسی و اجتماعی فاصله می گیرد، به فلسفه ناریخ و فلسفه سیاست علاقه پیدا می کند، و نقش هنرمند و نویسنده را در این می بیند که به جای درگیری مستقیم با رویدادهای سیاسی و اجتماعی به کلیت تاریخ و فلسفه تاریخ و فلسفه سیاست علاقه پیدا می کند، و نقش هنرمند و نویسنده را در این می بیند که به جای درگیری مستقیم با رویدادهای سیاسی و اجتماعی به کلیت تاریخ و فلسفه تاریخ و فلسفه سیاست بیندیشد و از فاصله بیش تری به این ها نگاه کند.
به سخن دیگر مسکوب شهروند را به سود مسکوب نویسنده به حاشیه ها می راند. مسکوب با همین خط کش به سراغ هدایت می رود و هدایت شهروند و هدایت هنرمند را از هم جدا می کند. هدایت هم، دست کم از زاویه ای که مسکوب نگاه می کند، همین مسیر را پشت سر گذاشته است. به سخن دیگر هدایت در نخستین نوشته هایش، مثل خود مسکوب، شهروند زمانه و روزگاری است که در آن زندگی می کند و به پرسش های زمانه اش پاسخ می دهد. تنها در سال های بعد است که از روزگاری که در آن زندگی می کند فاصله بیش تری می گیرد و به جای تاریخ به فلسفه تاریخ در کلیت آن می اندیشد، که آثار آن را در نوشته های دیگرش و بیش تر از همه در بوف کور می بینیم.
• از نگاه مسکوب شباهت بین هدایت و کافکا زیاد است. گذرا بودن دنیا، ناپایداری و پوچی زندگی، بیهودگی و.... ولی مسکوب در خیام اوجی را می جوید و می بیند که به نظر او هدایت به آن نرسیده است. یعنی پاسخ خیام به پوچی ها و بیهودگی ها و بی پاسخی ها، خندیدن به تمام تلخی هاست، و ستودن دم و ستودن زندگی در متن همه زوالی که زندگی از آن سرشار است. خیام شاید مرگ آگاه ترین شاعر ایرانی است. اما شعر خیام ضیافت زندگی است در سنگینی سایه مرگ، و ستایش زندگی است دقیقا به دلیل همین بیهودگی و بی اعتباری اش.
از نظر مسکوب نه هدایت و نه کافکا، هیچ کدام از چنین اوجی به زندگی و زندگان نگاه نکرده اند. شاید براساس این یادداشت ها و براساس زندگی مسکوب بتوان گفت که او بیش تر دنبال همین نگاه خیامی است. هدایت در برابر پوچی و بیهودگی زندگی از پا در می آید و به زندگی خودش پایان می دهد در حالی که ما در خیام نفی زندگی به دلیل پوچی آن نمی بینیم بلکه جشن زندگی می بینیم در حضور مرگ.
• به نظر مسکوب درگیری هدایت با گذشته باستانی ایران به نسبت نویسندگان هم عصرش خیلی عمیق تر و پیچیده تر است. نویسندگان نخستین رمان های تاریخی ایران گمان می کردند که اگر آوازه عدل انوشیروان و طنین ترانه های باربد و شکوه و جلال بارگاه خسرو پرویز به رخ جهانیان بکشند آن دیروز از دست رفته را به امروز خواهند کشید و چشم جهان و جهانیان را خیره خواهندکرد. مسکوب این نگاه ساده انگارانه و فروکاهنده را نه بر خودش می پسندد و نه بر هدایت روا می بیند. مسکوب می داند که سال ها پیش از آن که آرمان های میهنی و نوگرایی شتابان روزگار رضاشاهی در شهریور ۱۳۲۰ در دنیای بیرون از پا درآید، در روان هدایت فروریخته است.
مسکوب می داند که هدایت برخلاف تاریخ نویسان معاصرش فقط مدت کوتاهی در افسون این گذشته باستانی باقی مانده و خیلی زود از نگاه ستایش گرانه و شیفته وار فاصله گرفته است. نگاه هدایت در پروین دختر ساسان، همان طور که مسکوب می نویسد، غیرتاریخی است. هدایت در پروین دختر ساسان مثل تاریخی نویسان دیگری که با او معاصر بوده اند پیوند دیروز و امروز، و گذشته و اکنون را فراموش می کند. این نگاه غیرتاریخی نویسان دیگری که با او معاصر بوده اند پیوند دیروز و امروز، و گذشته و اکنون را فراموش می کند. این نگاه غیرتاریخی است.
اما فاصله گرفتن هدایت از این نگاه غیرتاریخی و دستیابی او به نگاه مدرن تاریخی که به خلق اثری مثل بوف کور می انجامد نیز از چشم مسکوب پنهان نمی ماند. مسکوب می داند که در نگاه از خواب شسته هدایت در سال های پایانی عمرش، همه بخش های از هم جدای تاریخ و فرهنگ ما به هم جوش می خورند، و همه در ایجاد و استمرار آن از دیگری سهمی به عهده می گیرند.
هدایت در بوف کور که مسکوب با آن به خوبی آشناست داستان آرمان های بربادرفته روزگارش را روایت می کند. در بوف کور دیروز و امروز به هم نزدیک می شوند و دیروزیان در آن چه بر امروزیان می گذرد دستی و نقشی دارند. هدایت در بوف کور دوسویه ایران باستان و ایران اسلامی را در کنار هم می گذارد و بین این سو و آن سوی رودخانه سورن که دو بخش بوف کور را از هم جدا می کند پیوندی ناگسستنی می بیند.
این نگاه تاریخی است؛ نگاهی که استمرار رویدادها را می بیند و هر دوره را در نژندی و تباهی آن چه در دوره بعد می گذرد موثر می بیند. از نظر مسکوب ناسیونالیست های هم عصر هدایت گذشته نگر بودند و آینده گرا یعنی درواقع نگاه شان به گذشته بود ولی به طرف آینده حرکت می کردند و کسی که با تاریخ آشنا باشد نمی تواند چنین نگاهی داشته باشد.
• به نظر مسکوب میان هدایتی که غرق در افسون گذشته پرشکوه ایران است، و رضاشاه که رویای بازسازی این گذشته را در سر می پروراند تفاوت زیادی نیست و هر دو به یک زبان سخن می گویند. اما هدف این یادداشت ها نشان دادن تحولی است که هدایت پشت سر می گذارد و رضاشاه از آن بی نصیب می ماند و با توجه به همین دگرگونی و تحول است که مسکوب میان هدایت شهروند و هدایت هنرمند خط می کشد.
رمان های تاریخی هدایت و داستان هایی مثل حاجی آقا و علویه خانم چیزی به هویت هدایت هنرند اضافه نمی کند بلکه بر گذشتن هدایت از این مراحل است که به تمام پرسش های او جنبه هنری می دهد و این از نظر مسکوب نقطه اوج هدایت و مدرنیسم ادبی در ایران است. غالب آثار ادبی آن دوران، غوطه ور در رمانتیسمی آبکی و پرسوز و گذار و ساده انگارانه، پاسخ پرسش های پیچیده روزگاران شان را صاف و پوست کنده در بشقاب غذای خوانندگان می گذاشتند و مشغول حل مسائل اجتماعی بودند.
اما این پیچیدگی ها در بوف کور و نوشته های متاخر هدایت از صافی نقدی همه سویه می گذرند. بنابراین تضادی میان این دو نوع قضاوت در یادداشت های مسکوب وجود ندارد و به نظر من این قضاوت ها حاصل توجه مسکوب است به مراحل تطور و تکامل نگاه هدایت به تاریخ.
• خانواده های اشرافی در دوران گذشته اهل فرهنگ بودند و پاسداران و نگهبان میراث فرهنگی. به خصوص خانواده هدایت از این نظر خانواده شاخص و شناخته شده ای است. هدایت هم عضوی از این اشرافیت کهن است، و هم بویناکی هوای مانده در پستوها و زاویه های آن مشامش را می آزارد؛ هم آرزوی ورود مدرنیته به ایران را در سر می پروراند، و هم می داند که اگر مدرنیته در ایران جا بیفتد، ساختار اشرافیت کهن فرو خواهدریخت. شاید وجه تراژیک این تلافی از نظر مسکوب برخورد تجدد با سنت کهن اشرافیت ایرانی است.
مسکوب ادبیات و سنت کهن ادبی ایران را خیلی خوب می شناسد و طبیعتا مثل هرکس دیگری که با این سنت آشناست آثار این آشنایی در نوشته هایش، در طرحی که برای کتابش می ریزد، و در نگاهی که به زندگی و جهان می کند منعکس است. شاید یکی از امتیازات مسکوب نسبت به بسیاری از کسانی که نام روشنفکر را در این ایام یدک می کشند آشنایی عمیق اوست با سنت ادبی ایران. هدایت هم از این جهت از بسیاری از معاصرانش متمایز است.
وقتی مسکوب هدایت را می خواند یا درباره او می نویسد، همه آن چه از ادبیات ایران و جهان می داند در ذهنش همزمان حضور دارد و در نوشته های منعکس می شود. ای کاش که مسکوب مجالی می یافت و این کتاب را می نوشت. مسکوب به نظر من، به دلیل شباهت مسیر زندگی اش با هدایت، یکی از بهترین کسانی بود که می توانست در مورد هدایت بنویسد، که متاسفانه این چنین نشد.
- 13
- 1