انتشار مجموعه «تجربهها»ی نشر «شورآفرین» در دو کتاب «اگر یک مرد را بکشم، دو مرد را کشتهام» و «ما یک خانه آبی داریم»، با مقدمه زندهیاد فتحاله بینیاز، داستاننویس و منتقد ادبی برجسته، و ترجمه سیروس نورآبادی، بار دیگر ما را با این پرسش مواجه کرد که اگر ادبیات به قول ژرژ باتای یا همهچیز است یا هیچچیز؟ پس این ادبیات، کجای زندگی امروز ما، قرار دارد؟ پاسخ به این پرسش، دغدغه این نوشتار است تا با تکیه بر این دو کتاب، به آن پاسخ بدهد.
انسان، هستی، ادبیات
واقعا کاربرد ادبیات چیست؟ ادبیات به چه کار و کمک انسان میآید که در حیطه علوم انسانی جا گرفته و سالهاست روی آن بحث و گفتوگو میشود؟ مگر وقتی از پیشرفتهای قرن جدید حرف میزنیم، منظورمان دستاوردهای نجوم، مهندسی، پزشکی و دیگر علوم طبیعی نیست؟ کجای این پیشرفتها مدیون و مرهون یک جمله و حتی یک کلمه از ادبیات است؟ مثلا کدام شعر یا کدام قصه به پیشرفت جهان در قرن گذشته کمک کرده است؟ هیچ! پاسخ این است: هیچ! اما ادبیات احتمالا کاربرد دیگری داشته که این نوشتار تمام سعیاش کشف آن است.
یادم هست وقتی کودکی هشت ساله بودم، هر شب و روزم در علاقهای بیمارگونه به کتاب و رمان و داستان سپری میشد. روزها بین کلاسها، پس از غذا یا پیش از آن، پیش از خواب، در خواب، هنگام نشستن در ماشین، هنگام سفر، همیشه در جهان داستانها زندگی میکردم. تمام بیداریها و بیکاریها با کتابی در دست میگذشت. با آن ذهن هشت ساله، حتی پیش خودم هم برای این سوال دیگران که «چرا اینقدر کتاب میخوانی؟ چه چیز به دست میآوری؟» پاسخی نداشتم. اما چیزهای رازناکی در ذهن و جانم شعلهور بود که در سالهای اخیر توانستم آنها را تحلیل کنم و به نتایجی برسم که شاید آن پاسخ سوال آن سالهای دیگران باشد؛ دیگرانی که حالا دیگر نه سوالهایی درباره زندگی من، بلکه سوالهایی درباره زندگی خودشان، از من میپرسند!
تمام سالهای کمفروغ کودکی در شهر کوچک مادریام، اگر پولدار نبودیم، با کنت منت کریستو، حس آدم ثروتمندی را داشتم که از تمام گذشتهها و دشمنانش انتقام میگیرد. اگر سفر نمیرفتیم با «دور دنیا در ۸۰ روز» تجربه سفری پر از هیجان و استرس و موفقیت را از سر میگذراندم. اگر طبیعت چنان دوست نبود که گرگی دوست من باشد، «سپیددندان» تجربه و حس آن را به من منتقل میکرد، اگر دختری نوانخانهای نبودم، جین وبستر مرا تبدیل به جودی ابوت میکرد، اگر پدرم معتاد نبود و مادرم نمرده بود و مصائب زندگی تنهای مستقل را نداشتم، با مارک تواین، هکلبری فین میشدم، با ژول ورن سوار بالن میشدم و... اگر حتی جهان دور و اطرافم، نمیتوانست به من سیارهای کوچک و گلی زیبا بدهد، آنتوان دو سنت اگزوپری میداد. حالا من تمام این تجربهها را همراه خودم دارم. به اضافه صدها و صدها تجربه دیگر که همه شدهاند شخصیتی سی و چند ساله.
زیستن در جمهوری جهانی ادبیات
رمان و داستان به انسان تجربه زیستن در عرض را میدهد. یعنی انسان میتواند ۲۰ ساله باشد و به اندازه دهها آدم بیست ساله تجربه داشته باشد. رمان و داستان همان هدیهای را به انسان میدهند که سفر میدهد؛ جنگ میدهد، فرازونشیبهای پرچالش زندگی، مشکلاتی که میگویند اگر تو را نکشد، بزرگت میکند. مسائلی که باعث میشود هر روزت مانند هیچ روز دیگری نباشد. هر روز ماجرایی جدید و درنتیجه تجربهای جدید باشد که انسان را نمیکشد. پس بزرگش میکند. رمان و داستان به انسان توان قرارگرفتن در موقعیتهای بیشمار و مختلف را میدهد بدون آنکه عواقب بد آنها گریبانش را بگیرد. از این منظر هیچ چیز در جهان مانند قصه نیست. هیچ چیز دیگری مانند قصه، انسانی و چنان منعطف نیست که در الگوی زندگی تمام انسانها قرار بگیرد و به شکل اطراف آنها دربیاید و به آنها بگوید در موقعیتهای مشابه چه کنند؟ چه نکنند؟ چه چیز ممکن است سراغ آنها بیاید. چه چیز ممکن است از دست برود. این موهبت در ذات قصه است و از همین روی نویسندهها در هر تفکر و جامعهای در مقام و جایگاهی رشکبرانگیز و مهم قرار دارند.
اینکه در جهان امروز چقدر تجربههای قدیمی به کار میآید و چقدر مهم است که فلان عمه و فلان مادربزرگ چطور زندگی کرده و فلان دایی و آن پدربزرگ چطور جنگیده و چطور افتخار آفریدهاند، بحثی است پیچیده و مبهم. بسیاری معتقدند بهرغم پیشرفتهای قرن اخیر و مدرنشدن جهان و زندگی و تمدن، هنوز آن وجود لرزان و ناخودآگاه انسانی، همانطور فکر و تحلیل میکند که پدران و نیاکان ما در غارها! بسیاری هم معتقدند که مایکروفر و تلویزیون و جاروبرقی در نوع تفکر و نگرش انسان نسبت به مسائل بشری و فرابشری و معنوی و عرفانی نیز تاثیر گذاشته و انسان را تبدیل به موجودی و موجودیتی دیگر کرده. اما آنچه مسلم است، بسیاری مسائل که با ارتباطی بیواسطه به انسان مربوطاند، هنوز مانند هزارسال پیش مانده. مثلا شاید امروز دیگر کسی بر سر تصاحب دختری لشکرکشی نمیکند و جنگ هزارساله به راه نمیاندازد، اما ازدواج و آن تابش و تلالوی تابناک عشق همچنان با نگاه ردوبدل میشود و انسانها همانطور عاشق هم میشوند که نیاکانشان. همانطور زادوولد میکنند که نیاکاشان. همانطور هم میمیرند که نیاکانشان. همچنان مرگ پایانی است بر تمام خطوط بیشماری که در زندگی شروع میشوند. نقطهای است که پس از آن هیچ نوری از جنس نورهای شناختهشده ما نیست. تجربهای است که هیچکس در جهان از آن سردرنمیآورد.
تجربههای نویسندههای بزرگ دنیا
دو مجموعه داستان دستچین شده در نشر شورآفرین درآمده که نمونههای جالبی از کاربرد ادبیات در زندگی روزمره و حتی بیش از آن، در زندگی نوع بشر است. انسان تنها و تنها یکبار کودک است، یکبار نوجوان، یکبار میانسال، یکبار پیر، درواقع به معنای واقعی زندگی جزو پیچیدهترین و مهمترین مسائل ناشناخته هر انسانی است، چون تنها و تنها یکبار زندگی میکنیم. ما باید بدانیم که از میان بیشمار مسیرهایی که جلوی پایمان قرار میگیرد کدام را انتخاب کنیم؟ کدام رشته تحصیلی، کدام رفتار، کدام دوست؟ چرا همیشه تجربههایی که بزرگترها، ریشسفیدانه و بزرگانه به صورت تکجملههای کلیشهای به ما انتقال میدهند در فضا و زمان و مکان گم میشود و ما هرگز آن جملهها را نمیفهمیم تا روزی که به سن همان بزرگترها برسیم و خودمان به نوجوانهای جدیدتر همان کلیشهها را بگوییم؟ چون زندگی به ما دانشی اضافه میکند که شالوده آن میشود همان جملهها. اما کدام نوجوان سالمی زندگیاش را با مشتی جملههای درکنشدنی و عجیب پیش میبرد؟ دو مجموعه داستان نشر شورآفرین، یکی تجربههایی از زندگی و مرگ است به نام «ما یک خانه آبی داریم»، و دیگری درباره زندگی مشترک و پیش و پس از آن است و نام عجیب و طولانیاش «اگر یک مرد را بکشم، دو مرد را کشتهام» برگرفته از شعری است به نام «پدر» از سیلویا پلات که در ابتدای این کتاب آمده. هر دو مجموعه با شعر آغاز شدهاند. در ابتدای مجموعه «ما یک خانه آبی داریم» شعری بسیار زیبا و ستودنی از پابلو نرودا آمده که درواقع میتوان محتوای آن را مجموع محتوای دو کتاب مورد بحث دانست؛ شعری دارای لایههای معنایی بسیار زیبا و مهم:
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتاب نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی....
پس از آن مقدمهای از زندهیاد فتحاله بینیاز، داستاننویس و منتقد ادبی برجسته معاصر آمده و پس از آن ۵ داستان با محوریت زندگی و ۵ داستان با محوریت مرگ با توضیح کوتاهی برای هر کدام از داستانها. در ابتدای مجموعه «اگر یک مرد با بکشم، دو مرد را کشتهام» هم شعری از سیلویا پلات آمده و پس از آن مقدمه بسیار خواندنی فتحاله بینیاز درباره داستانهای مجموعه و درنهایت ۱۵داستان کوتاه درباره حوزههای مختلف روابط زن و مرد مانند عشق و ازدواج و شکست عاطفی و... آمده است. شاید در نگاه اول دو مجموعه فوق، به نوعی کتابسازی و کاری بیارزش به نظر برسد، اما نگاهی به روند انتخاب این داستانها، در کنار هم قرارگرفتن داستانهایی با محوریت مشترک، چند صداییبودن داستانها و دیدن موضوع از زوایای مختلف، کلیت بسیار شگفتانگیزی به مخاطب میدهد و نگرشی که مخاطب از خواندن کل مجموعه به دست میآورد، درواقع کار هوشمندانه انتشار این کتاب را به نمایش میگذارد.
آنچه مسلم است در جهانی زندگی میکنیم که کمتر کسی سراغ خواندن کتابهای آموزشی درباره زندگی میرود. اکثر مخاطبان ادبیات، این روزها به دنبال کمی گذراندن وقت و سرگرمیاند. این دو مجموعه به دلیل قدرت داستانها، سرگرمکننده و به دلیل نوع انتخاب و چینش و مقدمههای آنها، آموزندهاند و بهاینترتیب هر دو عنصر مهم را دارند.
ادبیات برای همیشه و هرگز
یکبار یکی از همکارانم که متخصصی سرشناس و اهل تحقیق و پژوهش در زمینه علوم کامپیوتر و بهخصوص شبکه بود، به من گفت «به نظر من خواندن رمان و داستان وقت تلفکردن است. هیچ چیزی نصیب آدم نمیشود و هیچ دستاور مثبتی ندارد. به جایش من دوست دارم وقتم را برای خواندن مجلههای تخصصی کامپیوتر و علوم رایانه بگذارم.» من پاسخ روشن و مبسوطی درباره ارائه و توجیه کاربرد ادبیات به او دادم که بهنوعی پاسخ سوال اول این نوشتار هم هست. به او گفتم «تو وقتی بخواهی چیزی از علوم کامپیوتری یاد بگیری چه میکنی؟» گفت «میروم دانشگاه، کتابهای تخصصی میخوانم، مقاله میخوانم.»
گفتم «تصور کن تو امروز تصمیم میگیری روانشناسی یاد بگیری، برای تو دانشگاه و رشته تحصیلی و مشتی کتاب و دوره و از این دست هست تا بروی سراغشان و در زمان و مدت معلومی روانشناس شوی، ولی به نظر تو همه روانشناسها کاملا بلدند چطور زندگی کنند؟» گفت «معلوم است که نه!» گفتم «همینطور برویم سراغ دیگر علوم، ما میتوانیم با ورود به دانشگاه پزشک شویم، اما همه پزشکها کاملا بلدند چطور زندگی کنند؟ مهندسها؟ یا دانشمندها، آدمهایی که در حوزه زیست و ژنتیک فعالیت و تحقیق دارند. مگر همه زندگی ما از تولد و لقاح و ژن شروع نمیشود؟ این یعنی همه محققان ژنتیک بلدند چطور زندگی کنند؟ اینکه چطور زندگی کنند یعنی اگر در زندگی مشترکشان به بنبست رسیدند درستترین کار چیست؟ اگر به لحظه مرگ نزدیک شدند درستترین کار چیست؟ اگر کودکشان مرد، اگر کودکی ندارند، اگر عاشق کسی نمیشوند، اگر عشقشان را از دست دادهاند، اگر از کارشان، از زندگیشان از محل زندگیشان راضی نیستند.
اگر بیپول و فقیرند به چه امیدی زندگی کنند؟ اگر در آستانه ورشکستگیاند چه کنند؟ اگر... اگر... اگر... جواب این اگرها کجاست؟ در کدام دوره؟ در کدام دانشگاه و کدام کتاب آموزشی میتوان پاسخ همه این پرسشها را پیدا کرد؟ تو که متخصص شبکهای اینها را میدانی؟ اصلا کسی هست که همه اینها را یا بیشترشان را بداند؟» مکثی کرد و گفت «نه، اینها مهمترین سوالهای بشرند.» گفتم «اینها که میگویی، همهاش یعنی زندگی؛ و زندگی را نمیشود آموخت مگر اینکه آن را تجربه کنی. حالا نقش رمان و داستان این وسط چیست؟ پاسخ این است که تو میتوانی زندگی کنی و از طریق گذر طول عمر و طیکردن زمان زیادی در جهان، زندگی را تجربه کنی یا میتوانی رمان و داستان بخوانی و در زمانی کم و با مشاهده زندگی هزاران انسان در داستانها و رمانها، درواقع در عرض، زندگی را ببینی و بیاموزی و تجربه کنی...»
تجربهای که حالا در دو مجموعه تجربههای نشر شورآفرین یعنی دو کتاب «اگر یک مرد را بکشم، دو مرد را کشتهام» و «ما یک خانه آبی داریم» پیش روی ماست؛ تجربههایی از زندگی و مرگ و زندگی مشترک، و در یک کلام، روابط پیچیده انسانها؛ درواقع تقریبا مهمترین مسائل انسانی که صدها و هزاران سال است اهمیت خود را حفظ کرده و همچنان بخش عمده توجه انسان را در طول زندگی به خودش اختصاص میدهد. خواندن این دو کتاب به مخاطب کمک میکند که با حفظ وقت و امنیت، تمام این حسها و تجربهها را لمس کند و با آنها بزرگ شود، بیآنکه آسیبی ببیند. و مگر زندگی چیست جز تجربهای که انسان را نمیکُشد!
- 11
- 4