نیچه گفت: «هر که سنگنوشته قبر خود را بنویسد، زندگی واقعی را آغاز کرده است.» این به معنای مرگاندیشی یا دور انداختن زندگی نیست. دستکم میتوان به یک نوع بازی رسید. میدانم که با مرگ نمیشود شوخی کرد اما حالا که زندهایم. حالا که نفس میکشیم.حالا که آفتاب بر سرمان میتابد و سایههای درختان را داریم. برای همین بنشینم روی نیمکت یک پارکت خلوت، زیر سایه یک چنار کهن، با مرگ شوخی کنیم. به این نحو که گویی، چند دقیقهای قبل از مرگ به ما خبر میدهند. فرصتی فقط برای نوشتن قبرنویسمان؛ آنچه قرار است روی سنگ مزارمان حک شود. به این ترتیب آخرین جمله چه خواهد بود؟ خلاصهای از تجربیات اینهمه سال زندگی را چگونه در یک یا دو جمله فشرده کنیم؟ یا چگونه از میان این همه بیت و شعر و جملههای ناب، یکی را انتخاب کنیم تا نمودی باشد از آنچه میاندیشیدیم و میزیستیم؟ راستش شاید بهتر باشد بعضی از ما اصلا سکوت کنیم. چون جملات نغز عدهای قبل از مرگ فوقالعاده است.
مثلا جمله آخر رومن گاری، نویسنده فرانسوی فوقالعاده شوخطبعانه است: «خیلی خوش گذشت رفقا! خداحافظ!» یا کریستین چوبوک، نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی که در یک برنامه زنده تلویزیونی، رو به دوربینها گفت: «و حالا طبق سیاستهای پخش وقایع خشن کانال ٤٠، میخواهیم یک واقعه را نخستین بار پخش کنیم!» البته همه جملات قبل از مرگ انقدرها عجیب نیستند. بعضی از آنها غمبار و تراژیک بودهاند. سیلویا پلات، نویسنده و شاعر آمریکایی، در خانه خود در لندن مرد. او در یادداشت پیش از مرگش نوشته شده بود: «با دکتر هلدر تماس بگیرید!» یک عده هم بودهاند که به سرشان زده؛ مثل هارت کرین، شاعر آمریکایی که در حال پریدن از روی کشتی اوریزابا داد زد: «خدانگهدار به همگی!» بعضیها هم به تکشعری از شاعران بسنده کردند.
مثل رابرت ای. هاوارد، نویسنده آمریکایی، که قسمتی از مرگ، شعر «خانه سزار» سروده ویولا گاروین را نوشت: «همه فرار کردند، همه چیز تمام شد. حالا که اینطور است من را روی هیزمهای آتش بگذارید. جشن تمام و فانوسها خاموش شد.» اما جالبتر از همه جمله کارل مارکس ، فیلسوف و متفکر شهیر آلمانی است. پیشخدمت مارکس از حالت احتضار او آگاه میشود. بالای تخت ایستاده و منتظر است. میگوید: «اگر جملهای دارید که به عنوان «آخرین جمله» زندگیتون ازتون نقل کنن بگید که بنویسم». کارل مارکس در همان حالت بین مرگ و زندگی گفت: «جمله آخر مال احمقهایی هست که تو طول زندگی هیچ جمله عاقلانهای نگفتن!»
سارا سحابی
- 12
- 4