نجف دریابندری را علاقه مندان به کتاب، خوب می شناسند، می گویند بزرگترین مترجم تاریخ ادبیات ایران زمین است، شاید ترجمه «تاریخ فلسفه غرب»، شاهکار برتراند راسل بس باشد برای ماندگاری اش در آسمان ادبیات این سرزمین، وقتی بزرگی چون او برای نخستین بار تصمیم به ترجمه معکوس می گیرد، نگاه ها به اثر و مولفش جلب می شود. نجف دریابندری که حالا در آستانه ۹۰ سالگی قرار دارد، اشعار سیما یاری، شاعر نوپرداز معاصر را از فارسی به انگلیسی برگرداند. این مترجم پر آوازه تحت تاثیر روانی و دریافت پذیری اشعار یاری قرار گرفت و دست به ترجمان شان زد. با سیما یاری به گفت و گو نشستیم تا برای مان از همکاری با نجف دریابندری بگوید و گریزی هم به گذشته و آثارش بزند. گفتوگوی «همدلی» با این شاعر را در ادامه می خوانید:
ابتدا در مورد خودتان توضیح دهید. چه بر شما گذشت که به سمت شعر و ادبیات کشیده شدید؟
در دبیرستان رشته ریاضی خواندم و همیشه هم شاگرد ممتاز بودم. در شانزده سالگی دانشگاه قبول شدم، سال ۱۳۵۵بود. در رشته مورد علاقه ام که اقتصاد بود، درس خواندم. در آن سال ها تغییر دادن زیربنای جامعه برای ما خیلی اهمیت داشت! به هر حال چیزی در مورد زیر بنا و روبنای جامعه به ما یاد ندادند. در ادامه انقلاب ۵۷ پیش آمد و من هیچ وقت نفهمیدم چرا بعد از جریان موسوم به انقلاب فرهنگی دیگر نگذاشتند تحصیلاتم را تمام کنم. شاید هم توفیق اجباری بود، من زندگی ام را بعد از آن وقف خواندن و آموختن و نوشتن کردم. به این ترتیب حدود بیست سال طول کشید تا تصمیم به چاپ کارهایم گرفتم.
درباره آثاری که تاکنون منتشر کرده اید، صحبت کنید...
کتاب هایم به ترتیب چاپ به این شرح هستند؛ آفتاب مهتاب، کلاغ پر، صدف و قهوه و مجموعه شعر کلید که شامل چند شعر از جمله منظومه بینایی با سی دی و قرائت خودم بود. کار آخر را ناشرم در شروع دوره دولت «مهر ورز پاکدست»! چاپ کرد. با آن که مجوز چاپ و پخش داشت، ناگهان مجوزها توسط ارشاد آن دوران لغو شد و من هم دیگر امکان چاپ کارهایم را نداشتم. اما نمی خواهم بگویم برای من مسئله ای نبود چون ارتباط با جامعه و نوشتن، مساله بسیار جدی زندگی من بود و هست. واقعه لغو مجوزهایم صدمه سختی به من زد که تبعات جدی داشت، مثل این است که انسان را دار بزنند. به هر طریقی که بود نگذاشتم قلم من توسط آن ضربه ناامید کننده بشکند و کارم را ادامه دادم. هرچند در آن فضای عجیب، گاهی نفس کشیدن واقعا دشوار می شد. امروز هم هستند اشخاصی که حال مرا به خوبی می فهمند. کتاب های بعدی ام هم که در یکی، دو سال اخیر چاپ شدند این ها هستند: مجموعه داستان های کوتاهم به نام «قبل از واقعه» از نشر کتاب مس، «گزیدهی کتاب صدف و قهوه» از نشر کتاب مس، «سعادت»، ترجمه انگلیسی نجف دریابندری از نشر کتاب مس، مجموعه شعر شبانه از نشر امین دژ و مجموعه شعر همهی گل های سرخ از نشر کتاب مس.
نجف دریابندری چطور با اشعار شما آشنا شد؟
من چند سال قبل از کتاب آفتاب مهتابم، مقدمه آقای دریابندری را بر ترجمه «پیرمرد و دریا» خوانده بودم. نکات بسیار جالبی را در آن مقدمه پیدا کردم. نگاه عمیق یک متفکر به مقوله ادبیات را دریافتم و شعرهایم را برای شان فرستادم. ترجمه کارهایم به انگلیسی توسط ایشان مدت کمی بعد از چاپ کتاب دومم یعنی «کلاغ پر» شروع شد؛ قبل از سال ۸۰ و به تدریج ادامه داشت و شعرهایی از مجموعه «صدف و قهوه» که بعد از سال ۸۳ در آمد، همین طور چند شعر چاپ نشده من در سال ۸۸. این ترجمه ها آرام آرام می رفت تا شکل یک کتاب مفصل را به خودش بگیرد. ایشان همیشه امیدوار بودند که بتوانند به این خواسته شان برسند و حتی در سال ۱۳۹۳ یک روز خیلی بی مقدمه کتاب شعر آخرم را برداشتند و یک شعر کوتاهم را در کمتر از یک دقیقه، ترجمه کردند. این همان شعر «سعادت» بود که نامش را روی کتاب ترجمه ی شعرهایم گذاشتم.
چه شد آقای دریابندری به اثر شما علاقه مند شدند و تصمیم به اولین ترجمه فارسی به انگلیسی گرفتد؟
جواب این پرسش شما را در واقع آقای دریابندری می توانند بدهند ولی تا جایی که من خاطرم هست، ایشان برای ترجمه نه تنها مضمون کار، بلکه زبان آن اثر را هم در نظر داشتند. می گفتند کار باید ترجمه پذیر باشد. یعنی عناصرش و تصویرهایش باید قابل انتقال به زبان مقصد باشد و این ویژگی را در شعر های من می دیدند. نکته دیگری که ذکر می کردند، این بود که شعرهایم را زنده و پر تحرک و دریافت پذیر می دانستند. تصمیم خودشان بر این بود که یک ترجمه انگلیسی مفصل از شعر هایم ارائه کنند، شاید در آینده دیگری این کار به سرانجامی که ایشان می خواستند، برسد. ترجمه، زمان و انرژی زیادی می خواهد. مثلا ایشان یک شعر را در یک چارچوب کلی ترجمه می کردند و تا چند هفته بعد، مرتب برای جایگزین کردن کلمات انگلیسی نزدیک تر به مضمون شعرم، بعضی واژه های اولیه را تغییر می دادند، تا زمانی که از نتیجه ترجمه راضی باشند؛ به جز آخرین ترجمه ایشان -شعر سعادت- که خدمت تان گفتم. هر چند در آن مورد هم می گفتند قبلا در ذهن شان ترجمه شده بود. به اعتقاد من، ترجمه شعر کار دشوار و حساسی است. آقای دریابندری وسواس بسیاری در مورد انتخاب کلمات داشتند.
با توجه به این که کتاب به انگلیسی ترجمه شده، انتشار بین المللی هم داشته است؟
این که یک اثر نوشته و چاپ شود، یک داستان است و این که آن اثر مطرح شود، داستان دیگری است و چه بسا هیچ ربطی به مرحله اول نداشته باشد. باور کنید یک شاعر یا نویسنده قادر نیست تبلیغ یا بازاریابی کند. اصلا مقوله بازار در ژن هنرمندان و اهل قلم وجود ندارد. اگر هم کاری کنند جز ضرر و زیان مالی و روحی، نصیب خود و خانواده شان نمی شود! یک اثر خوب بدون تلاش ناشر برای معرفی شدن، نمی تواند خود به خود یا توسط نویسنده بینوا، راهش را باز کند. هر چند که عکس قضیه چندان صادق نیست، چه بسا تبلیغات مفصل برای کار سطح پایین صورت می گیرد و به نتیجه نمی رسد و مردم آن را نمی پسندند. معرفی شدن کتاب با ارزش، نیاز به ساز و کاری دارد که ناشران می توانند انجام دهند. امیدوارم در این زمینه هم به زودی نتایج خوبی داشته باشیم.
چرا به مدت چند سال هیچ کتابی از شما چاپ نشد؟
به پاسخ این پرسش در ابتدا اشاره کردم. نگذاشتند؛ یعنی مجوز کار به من ندادند و هشت سال همین طور گذشت. من به این نتیجه رسیدم که برای محو کردن یک روشنفکر، لازم نیست جسم او محو شود، همین که او را سانسور کنند کافی است. موضوع بیان کردن، کیفیت ذاتی نوع بشر است. وقتی این کیفیت از انسان سلب می شود، به این معنی است که می خواهند انسان بودن را از او سلب کنند، یعنی «بودن» را و هستی داشتن را از یک فرد سلب می کنند. این شرایط واقعا غیر بشری است. بی شک چنین اوضاعی دوام نخواهد داشت، آن هم در این زمان ارتباطات جهانی، اما تا به سر آمدن یک شرایط بد، آدم های خوب بسیاری را از دست می دهیم. من هشت سال زنده نبودم. دلیل این که کتابی از من در نیامد، همین بود.
مهدی فیضی صفت
- 17
- 5