رمان «آزادی» شاهکار جاناتان فرنزن، تصویری از خانوادهای شهری در غرب میانه را ارائه میدهد. اعضای این خانواده را پدر و مادر و دو فرزندشان تشکیل میدهد که آهستهآهسته مسیر خود و یکدیگر را گم میکنند. مجله تایم پس از انتشار «آزادی»، برای نخستینبار در دهه گذشته، عکس فرنزن را روی جلد خود آورد و این رمان را «شاهکار ادبیات داستانی آمریکا» نامگذاری کرد، گاردین، فرنزن را «نابغه ادبی» نامید و میچیکو کاکوتانی - برنده جایزه پولیتزر نقدنویسی- آن را «تصویر ماندگاری از زمانه ما» توصیف کرد، باراک اوباما و اپرا وینفری، از آن با عناوین «فوقالعاده» و «شاهکار» یاد کردند و نشریات و منتقدان بسیاری آن را «رمان بزرگ آمریکایی» نامیدند. «آزادی» همچنین توانست عنوان کتاب سال نیویورکتایمز و سالن را از آن خود کند و به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدان ابدی امریکا راه یابد. آنچه میخوانید نگاهی است به شاهکار جاناتان فرنزن «آزادی»، که با ترجمه شیما بنیعلی از سوی نشر علمی منتشر شده است.
«آزادی» را میتوان بهنحوی رمان واقعگرا و شورانگیزی درنظر گرفت. این امر لزوما چیز بدی نیست. میتوانید بهسرعت تشخیص دهید که در جای امنی قرار گرفتهاید؛ هر کدام از جملات بهنرمی هضم خواهند شد و هرگز واژهای زشت یا کلیشهای فاحش در کار نخواهد بود، مگر اینکه نویسنده بخواهد از آنها استفاده کند. چنین لحظاتی همانطور که تا حدی باعث توقف کوتاه خواننده میشود زمانی رخ میدهد که پلات داستان توقف کوتاه ما را میطلبد؛ زمانی که تماسی تلفنی یا ایمیل غیرمنتظرهای پیش میآید و ما بهناچار باید مدتی صبر کنیم تا از اتفاقی که افتاده آگاه شویم.
«آزادی» با رمان پیشین فرنزن «اصلاحات» در موارد بسیاری اشتراک دارد. فرنزن دیگربار قصهای فصیح اما بهطرز ظریفی منظم از کار درآورده است که ظاهرا در پیچوتاب باشکوه خود تمامی اطلاعات مشترک زندگی هزارسالهمان را گردآوری کرده است. فرنزن میداند امروزه به دانشجویان تازهوارد «ترمبوقی» میگویند، این برخورد همانند وجود شاخههای ظریف و نازک در باغی بسیار انبوه است؛ یا همانند مادری مغرور است که بهرغم آنکه قضاوت وی از لغزش اخلاقی همسایگانش بیرحمانه بوده، به نشانه اعتراض، آنها را با زنندهترین لقب ممکن «غیرعادی» خطاب میکند؛ یا به رانندگان بیملاحظهای شباهت دارد که باسرعت از میان خطوط جاده عبور میکنند و تقریبا میتوان گفت آنها «همیشه مردان جوانی هستند که استفاده از چراغهای راهنما از قرار معلوم توهینی به مردانگیشان بهحساب میآید.» چنین مشاهداتی بیجا نیستند. آنها اساسا از تمهایی که به «آزادی» جان میبخشد، رشد میکنند. کار از همین عنوان آغاز میشود، واژهای که در طول تاریخ آمریکا ارتقای رتبه یافته تا حدی که به جایگاه والا رسیده و با انگیزههای سکولاریسم «قدرت»، برای بیشترین مدت همان تاریخ، همزاد شده است.
این همزادی جایی است که سرآغاز مصیبت میشود. همچنان که هر کدام از ما بهدنبال تاکید بر «آزادیهای شخصی»مان هستیم ــ عبارتی که فرنزن از آن با کنترل کامل مفاهیم ایدئولوژیکش استفاده میکند ــ در تعقیب یکسانی از آزادیهای مقدسشان با درماندگی به دیگران برخورد میکنیم که معمولا آزادی خودمان را تهدید میکند. همانطور که فرنزن میگوید جای شگفتی ندارد که «شخصیتی که در برابر رویاهای نامحدود آزادی آسیبپذیر باشد شخصیتی است که به انسانگریزی و خشم نیز تمایل دارد.»
نسبت رویا به قدرت در زیرکترین و طاقتفرساترین حالت خود درون خانواده دوام میآورد، ولی بهنحوی مختلف و پویا نیز عمل میکند، چراکه اعضای آن در محدودترین فاصله ممکن دور یکدیگر حلقه میزنند. افسانه خانواده قدمتی به اندازه خود رمان انگلیسیزبان دارد ــ درواقع بهطور هستیشناسانهای از آن جدانشدنی است. اما خانواده بهعنوان جهان صغیر یا تاریخچه به موضوع خاص فرنزن تبدیل شده است. برخلاف اینکه امروزه هیچکس به آن نمیپردازد.
فرنزن در رمان «اصلاحات» پوسته مبهم پسامدرنیسم را گشود و پیچیدگی محیطش را کنار زد و در جای آن قلب گرم و تپنده انسانگرایی را قرار داد. او بوم داستانیاش را با اطلاعاتی چون برابری اقتصادی، مهندسی راهآهن، دستکاری نرخ ارز در اروپای شرقی و افسردگی بالینی شیمی اعصاب مملو کرد، اما مانند آنچهکه دیکنسن، و تولستوی، سال بلو و توماس مان در رمانهایشان انجام دادهاند، دادهها را در شاهراههای روایت داستان بهجریان انداخته است. نظیر آن بزرگان، فرنزن به سرگذشت خاموش زندگی درونی توجه کرد و تبادلات سرشارش را با دنیای برون نیز به نگارش درآورد. همچنان که همدورهایهایش جایگاه «یگانه بشر» را کوچک کرده بودند، او بهطرز معجزهآسایی آن را بسط داده بود.
بااینحال، رمان «آزادی» اثر ژرفتر و غنیتری است. بهظاهر درخششی کمتر، ولی در باطن شیوهای بیپروا دارد. اینبار، تاریخ اجتماعی به جلو پیشرفته ـ از سالهای بوش به سالهای کلینتون رسید. یکبار دیگر خانواده هستهای بهوجود آمد، ولی پدر و مادر آرزومندانِ امیدوار هستند و نه فرزندان. آنها خانواده برگلند «جوانان پیشتاز»ی هستند که محله ویکتورین را در رمزیهیل بازسازی کردند و سپس بر آبنشینهای استوار فضیلت روبهبالا شناور شدند.
شخصیت پتی مانند زنبوری مهربان است که با شوخوشنگی گَرده گردهماییهای اجتماعی را حمل میکرد و بشقابی از کلوچه یا کارت و یا چند شاخه گل سوسن در گلدانی کوچک با خود همراه داشت که میگفت لازم نیست زحمت برگرداندنش را بکشید. همسرش، والتر، وکیلی است با مقاومتی شایسته که کارفرمایش او را در کمکرسانی و خیرخواهی قرار داده است. شرکتشان در کوچهای بنبست است که در آنجا خوبی نوعی دارایی بهحساب میآید. والتر تعهدش را نسبت به اهداف محیط زیستگرایان میپروراند و درنهایت، این کار را بهطور مسیحوار و با اشتیاقی شدید دنبال خواهد کرد.
فزنزن درک میکند که تناقض اصلی لیبرالیسم مدرن آمریکایی در اصول و قواعدش موجود نیست، بلکه در فرضیات ناگفتهاش قرار دارد و به این شکل است که عادات روزانهاش را کنترل میکند. لیبرالها، همتراز محافظهکاران و بهعبارت دیگر همه ما، به برخی وجوه هستی بهعنوان ارجحیتداشتن نسبت به دیگران اعتقاد داریم، اما این تنها لیبرالها هستند که با این حقیقت کنار نیامدهاند. و چنین آشفتگیای از سرسپردگی آنها به کثرتگرایی هماهنگ همگانی نشأت میگیرد. همه اینها به این خاطر است که پیشتازی در رمزیهیل مانند پتی برگلند از زجرهای دودلی زمانی رنج خواهد کشید که به عالیترین راه «پاسخگویی به یک شخص بدبخت رنگینپوست فکر میکند که پتی را به تخریب محلهشان متهم کرده است.»
اما پتی بازیکن پیشین تیم بسکتبال قهرمانی آمریکا است؛ و فشار رقابتیاش زمانی بر بازداریهایش غلبه میکند که دشمن وی صریحا مقام زیردستش میشود. برای مثال، همسایه پهلوییشان انسان مسخرهای است که با ارهبرقی به جان درختان حیاطخلوتش افتاده و با سروصدای زیاد مزاحمت ایجاد میکند. با این کار فضا را برای قایقش با رویه وینیلی بازمیکند و تلاشهای همگانی را برای نوسازی شهری از شکل و شمایل میاندازد. پتی درصدد انتقام برآمده و تایرهای برفی وانت آدم شرور را چاک میدهد و سپس مانند شرححالنویسی خانهبهخانه میرود تا تخریبی را که حاضر به اعتراف آن نیست توجیه کند.
پرواضح است که فرنزن عمیقا درباره این کاراکترها فکر کرده است. هر خوانندهای دلواپس کاراکترهای اصلی «آزادی» بهخصوص والتر و پتی میشود، حتی بیشتر از کاراکترهای اصلی «اصلاحات» یعنی چیب و گری. پتی و والتر زندگی زناشویی خوبی دارند، اما هیجانانگیز نیست. در دوران دانشگاه، پتی مجذوب دوست والتر، ریچارد میشود، اما ریچارد که نمیخواهد به دوستش خیانت کند، فکر میکند که پتی تنها زنی است که بهواقع لیاقت والتر را دارد. پتی ناامید میشود، اما بهطورغیرارادی به سمت والتر برمیگردد و درنهایت، رابطه افلاطونیشان به ازدواج ختم میشود.
فرنزن باعث شد حس کنیم زندگیکردن درون ذهن کاراکترهای اصلی به چه چیزی شباهت دارد و به این نحو افسون قدرتمندی برای ما خلق کرده است. تکنیک داستان از این قرار است که دیدگاه هریک از کاراکترها شرایط خودش را با استفاده از کلمات و استعارههای خود توضیح میدهد بیآنکه تلاشی برای انتقال سخنپردازی جریان سیال ذهن درون ذهنشان صورت گیرد. ریچارد از استعارههای موسیقایی استفاده میکند؛ پتی از استعارههای بسکتبالیستی یا ورزشی؛ والتر محیط زیستی؛ و جویی مالی.
فرنزن با رمان «اصلاحات» از حاشیه تبدیلشدن به نویسنده ادبی فرامدرن و کمخوانش عقبنشینی کرده و صدای خود را در رئالیسم ادبی یافت. او ساختاری را پیدا کرد که بهراحتی با آن کار میکند. «آزادی» در شباهت زیادی با «اصلاحات» درباره تاریخچه خانوادهای است که بخش بزرگی از داستان از دیدگاه کاراکترهای اصلی بیان میشود. بخش کوتاه و نخستین «آزادی» از دیدگاه همسایگان خانوادهی برگلند گفته میشود. سپس در بخشهای بعدی، در عوض بهروشنی داستان را از نقطهنظر اعضای خانواده برگلند میبینیم.
برای هر یک از کاراکترها، فرنزن بهطور منطقی داستان پشت پردهشان را در قسمت طراحیشده هر کدام قرار داده است. این ساختار، طنز دراماتیک بسیاری را بهطوری خلق میکند که کاراکترها آگاهی ناقصی از فعالیتها و انگیزههای سایر کاراکترها دارند و اینها پیشتر برای خواننده نمایان شدهاند. تغییر بین راوی اولشخص و سومشخص نسبت به رمانها از ترکیب به مراتب نرمتری نیز برخوردار است تا اینکه چنین تغییری بین راویهای اولشخص متفاوتی صورت گیرد. در «آزادی» حتی زمانی که پتی به توصیه درمانگر خود خاطراتش را مینویسد، نوشته خود را از زبان راوی سومشخص به نگارش درمیآورد. از اینرو، «آزادی» هرگز از نقطهنظر راوی عینی بیان نمیشود، بلکه همواره از دید چشمهای یکی از کاراکترها گفته میشود. در اصل، چنین شیوهای به این معناست که هر یک از دیدگاههای بیانشده از سوی کاراکتر صورت میگیرد، تا اینکه از سوی راوی یا خود فرنزن باشد. بنابراین، نگرش والتر درباره ازدیاد جمعیت یا گونههای در حال انقراض از آن خود اوست و نه فرنزن.
چنین تمرکزی بر کاراکترهای یک خانواده اثر فرنزن را نسبت به آثار یکی از نویسندگان الهامبخش وی به نام توماس پینچون برای توده خوانندگان قابلفهمتر میکند. بیتردید، پینچون رمانهای اجتماعی مینویسد؛ آثارش چیزی جز انتقادات اجتماعی نیستند. درعینحال، با تخریب تعداد بسیار زیادی از کاراکترهایش؛ با معرفی کاراکترهای زائد و بیهوده ــ تنها اسمهایی روی کاغذ صرفا برای خنده؛ با آگاهیدادن عمدی به خواننده که درواقع کاراکترها مصنوعی و زاده ادبی توماس پینچون هستند؛ اغلب پیروزیهای بیشمارش را تضعیف کرده است. پینچون بهدرستی رماننویس خودآگاهی بهحساب میآید؛ ممکن است فرنزن ژن مشابهی داشته باشد، اما با قدرت در برابر آن و علیه جلب توجه زیاد به شیوه خاص نویسندگیاش میجنگد.
دلیل عمده موفقیت فرنزن این است که تعادل بین طنز و دلسوزی را حفظ میکند. درحالی که گهگاه شاهد آن هستیم که فرنزن کاراکترهایش را در شرایط مضحک و عجیبوغریبی قرار میدهد، آنقدر بهعنوان یک نویسنده برخود تسلط دارد که از خندههای صِرف اجتناب میورزد. او دوستدار و حتی عاشق کاراکترهایش است و میخواهد که آنها در دل خوانندگانش هم جای گیرند. درنتیجه، آنقدر با کاراکترهایش مهربان است که همیشه مانند انسان با آنها برخورد میکند و نه فقط دندههایی در ماشین خنده.
ایده نامگذاری این رمان بهعنوان «آزادی» در ابتدا با عبارت «پدرِ کسیشدن» به ذهن فرنزن خطور کرد. پیش از نوشتن این رمان، او از سن پدرش، درست زمانی که برای اولینبار او را بهعنوان یک انسان شناخت، گذشته بود. در حدود پنجاهسالگی بود که یادآوری خاطراتی از پدرش را شروع کرد. او خودش را بدون پدرش یافت و دیگر پدر و مادرش را در کنار خود نمیدید ولی حس پدرانهای نسبت به خود داشت. او نسبتا جوان بود که پدر و مادرش فوت کردند و آنها نوعی از حضور بزرگسالانهای برایش فراهم کرده بودند و بدون حضور آنها، یاد گرفته بود که خودش این حضور را میسر کند. او میخواست در این کتاب از زندگی زناشویی پدر و مادرش و تجربیات پدر و مادریشان، همانگونه که خود شاهد آن بود، بنویسد اما نمیخواست سن آنها را در دهه پنجاه، شصت یا هفتاد قرار دهد. فرنزن میخواست سن پدر و مادرش را در داستان همزمان سن خودش بگذارد. از اینرو، آنها را به افراد همسن خود تبدیل کرد؛ افرادی که ممکن بود خود او باشند یا احتمالا آنها را بشناسد. و این کار خود محرکهای بس واقعی بود. این ایده چیزی بود که از درونش جوشش گرفته بود.
«آزادی» مانند همه رمانهای بزرگ، تنها داستان گیرا و جذابی را روایت نمیکند؛ این رمان بهوسیله درخشش پایدار درکِ عمیقِ اخلاقیِ نویسنده، جهانی را که بهنظر میشناسیم توضیح میدهد.
شاهرخ شاهرخیان
- 9
- 5