مهشید میرمعزی را میتوان از آن دست مترجمانی دانست که به رغم پرکاریشان به سراغ هر کتابی نمیروند، او حتی بازترجمه آثار شاخص را هم کار اشتباهی میداند، مگر وقتی که ضرورتی در انجام دوباره آن احساس شود. به گفته این مترجم ادبیات آلمانی، مترجم حرفهای هیچ گاه به سراغ ترجمه اثری که پیشتر در دسترس علاقه مندان قرار گرفته نمی رود چراکه می داند این کار چه آسیبی برای خوانندگان و از میان رفتن اعتماد آنان دارد.
طی یکی - دو هفته اخیر دو کتاب تازه به همت او و با همکاری نشر ثالث در اختیار علاقه مندان قرار گرفته، «آخرین چیزها» و «دایره المعارف زبان زنان و مردان». به این بهانه گپ و گفت کوتاهی با میرمعزی درباره تازهترین ترجمههایش داشتیم که میخوانید.
«آخرین چیزها» تازهترین کتابی ست که از شما منتشر شده، بواسطه چه ویژگی خاصی به سراغ ترجمه این نوشته «ایریس رادیش» رفتید؟
این دومین کتابی است که از «ایریس رادیش»ترجمه کردهام، اولین کتاب، حدود سه سال قبل بود که با عنوان«کامو؛ آرمان سادگی» منتشر شد. اتفاقاً کتاب قبلی هم با همکاری نشر ثالث منتشر شد که برای مراسم رونمایی آن نویسندهاش هم به کشورمان سفر کرد. اما کتاب تازهای که طی همین یکی-دو هفته باز هم از ایشان ترجمه و روانه بازار نشر شده «آخرین چیزها» است. رادیش یکی از مشهورترین روزنامهنگاران و منتقدان آلمانی است، از همین رو در این کتاب به سراغ مصاحبه با نویسندگانی رفته که سن و سال بالایی دارند و گفتوگو را با سؤال جالبی شروع کرده است. زمانی که رادیش برای مراسم رونمایی کتاب قبلی به ایران سفر کرده بود این کتاب را به من هدیه داد که تازه منتشر شده بود. البته هدف او از این هدیه پیشنهاد ترجمه نبود چرا که اصلاً فکر نمیکرد به سراغ آن بروم.
هنوز با مخاطب ایرانی آشنا نبود و گمان میکرد چنین کتابی برای مردم ما اصلاً جالب نباشد و نمیدانست که جامعه کتابخوان ما هم آشنایی خوبی با نویسندگان خارجی از جمله آلمانیها دارند. کتاب دربردارنده هجده مصاحبه بود. مراسم رونمایی که برگزار شد و با گفتههای حاضران در جمع روبهرو شد تعجب بسیاری کرد و به من گفت نمیدانستم ایرانیان تا این اندازه با او و نوشتههایش آشنا باشند و حتی تخصصی درباره کامو صحبت کنند. به او از مترجمان خوب ایرانی گفتم، که البته باید تأکید کنم تنها هدفم مترجمان حرفهای است نه تکراری کارها که منتظرند ببینند کدام کتاب پرفروش میشود که به سراغ باز ترجمهاش بروند.شاید باورتان نشود اما در همین نمایشگاه کتابی که بتازگی به پایان رسید متوجه شدم که از برخی کتابها بیش از ۳۰ ترجمه در دسترس است.
این کار دیگر ترجمه نیست، تجارت است و اصلاً ربطی به فرهنگ ندارد. مترجم حرفهای مترجمی است که حتی اگر در اواسط کار متوجه شود کتاب پیشتر ترجمه شده دست از ادامه ترجمه بکشد. بازگردیم به بحث خودمان، وقتی کتاب را خواندم متوجه شدم اثر بسیار خوبی است و به اینکه شما نویسندگان آن را بشناسید یا نه هم ربطی ندارد.
مصاحبههای کتاب طی چندین سال انجام شدهاند؟
رادیش این مصاحبهها را طی چند سال و برای یکی از مجلههای معتبر آلمانی زبان انجام داده است. بعدها به پیشنهاد ناشر آنها را جمعآوری کرده و نتیجهاش انتشار این کتاب شده است. نکته جالب توجه درباره مصاحبههای این کتاب سؤالی است که او از مصاحبه شوندگان پرسیده. افرادی که آنقدر سن و سالشان بالا بوده که گفتوگوی رادیش با برخی از آنها آخرین مصاحبه زندگیشان بوده و چندماه بعد از دنیا رفتهاند. او در این مصاحبه از ترسهای نویسندگان مذکور پرسیده، اینکه حالا که در پایان خط ایستادهای چه اعتقادی درباره زندگی داری؟ آن را چطور میبینی؟
و این نویسندهها عمدتاً آلمانی هستند یا بحث جغرافیا و زبان در خصوص آنان مطرح نیست؟
نه! اتفاقاً در میان این نویسندگان شما به افراد مختلفی برمی خوردید که برخی از آنها حتی از برندگان جوایز مطرحی چون نوبل هستند، همچون پاتریک مودیانو، نویسنده و نمایشنامه نویس فرانسوی که از جمله برندگان نوبل ادبی هم بوده. حتی کارهای بسیاری از نویسندگان این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است. ولی فارغ از اینکه مخاطب ایرانی آنان را میشناسد یا نه، من خواندن این کتاب را به تمام روزنامه نگاران توصیه میکنم.
درباره سؤالی که محور گفتوگوها شده بیشتر بگویید، همانقدر که رادیش در پرسیدن چنین سؤالاتی جسورانه عمل کرده با پاسخهای صادقانه و مشابهی هم روبهرو شده؟
بله، او در مقدمه کتاب هم آورده وقتی سن و سال آدمی بالا میرود خیلی چیزها عوض میشود، در سن بالا دیگر خبر چندانی از محافظهکاریهای رایج در سالهای جوانی و میانسالی نیست. رادیش آخرین چیزهای زندگیشان را میپرسد. برخی جوابها آنقدر جسورانه بوده که نویسنده در پاسخ رادیش گفته زندگی مزخرف است! آنها هم به همان اندازه صادقانه جواب دادهاند که رادیش جسورانه پرسیده. نویسندهای که سال ها و ماههای آخر عمرش سپری میشود دیگر نیازی به تظاهر و احتیاط برای حفظ شهرت ندارد. من این مصاحبهها را آنقدر با لذت خواندم که دلم نیامد آنها را با مخاطبان به اشتراک نگذارم. وقتی تصمیمی را که گرفته بودم با رادیش درمیان گذاشتم تعجب کرد و گفت اگر ترجمه کنی و کسی نخرد! اما من آنقدر مخاطبان دیده و ندیدهام را دوست دارم که دلم میخواهد بهترین کتابها را برای آنان ترجمه کنم، اتفاقاً اینکه نسخههای بالایی از کتاب هایم فروش برود را دوست دارم اما تنها هدفم فروش نیست. حتی تأکید دارم کسی که تنها هدفش از قدم گذاشتن به این وادی، فروش و دستیابی به سود اقتصادی است نباید اصلاً مترجم شود.
چرا کتاب را به روزنامه نگاران پیشنهاد میدهید؟
با اینکه علاقه مندان ادبیات هم میتوانند این کتاب را مطالعه کنند اما مهمترین مخاطبانی که در ترجمه این کتاب مد نظر داشتم اهالی رسانه بودهاند و آن را به دوستان روزنامه نگار و خبرنگارم تقدیم میکنم. چرا؟ چون این کتاب را میتوان حاصل سالها تجربه کاری یکی از مطرحترین روزنامه نگاران آلمانی زبان دانست. رادیش به من گفت اگر احساس کردی هر کدام از این نویسندهها برای مخاطب ناآشنا هستند میتوانی به صلاح خودت آن را حذف کنی.ولی من موافقت نکردم و گفتم که اتفاقاً خود مصاحبهها آنقدر جذاب است که حتی بدون توجه به میزان آشنایی با مصاحبه شونده میتوان آنها را خواند و لذت برد. به سراغ ترجمه این کتاب رفتم تا تجربههای یک روزنامهنگار مطرح خارجی را با دوستان رسانهای خودم به اشتراک بگذارم. کتاب در بردارنده هجده مصاحبه بود که به لطف دوستان وزارت ارشاد یکی از آنها حذف شد و به همین واسطه هم رادیش بر آن مقدمهای ننوشت.
چرا؟ بهدلیل مخالفت با سانسور کتاب؟
بله، او سالها در حوزه مبارزه با سانسور کار کرده و اگر مقدمه مینوشت مخاطب این گونه برداشت میکرد که آن را تأیید کرده است.
در شرایط فعلی شاهد شکلگیری تعاملهای دوسویه میان مترجمان ایران با نویسندگان خارجی هستیم، با این حال بازهم میبینیم نویسندهای چون رادیش وقتی به ایران سفر میکند از میزان شناخت مردم ما متعجب میشود! این ناآشنایی از کم کاری مسئولان فرهنگی نشأت میگیرد یا خود اهالی کتاب؟
یکی از نکاتی که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد این است که ما هنوز به کنوانسیون برن نپیوسته ایم، در همین شرایط فعلی وقتی مترجم برای ترجمه کتابی دست به تعامل با صاحب اثر میزند هر جا که به مشکلی برخورد با نویسنده تماس گرفته و آن را برطرف میکند. این ارتباط به مرور به دوستی ختم میشود، حتی اگر دیگر کتابی برای ترجمه از نویسنده مذکور انتخاب نشود. حالا تصور کنید اگر به این معاهده بپیوندیم این ارتباطات چقدر پررنگتر میشود و به تبع آن چقدر به شناخت نویسندگان خارجی از اهالی کتاب و مردم ما افزوده میشود. این مسأله منجر به آن میشود که رفت و آمد نویسندگان ایرانی و خارجی به کشورهای یکدیگر بیشتر میشود.
بحث کپی رایت به میان آمد و تا جایی که مطلع هستم شما اغلب دست به ترجمه کتابهایی میزنید که حق رایت آنها را گرفته باشید، در شرایطی که تیراژ کتابهای ما به زیر هزار نسخه رسیده حتی اگر به معاهده مذکور هم بپیوندیم باز توجیه اقتصادی برای ناشر اصلی ندارد. با وجود این چطور است که بدون کسب هیچ منفعت اقتصادی حاضر به اعطای حق رایت اثرشان میشوند؟
شاید مهمترین دلیل این اتفاق را بتوان در احترامی دانست که ما برای آنان قائل میشویم، برای ناشر خارجی اینکه میبیند ما هنوز به معاهده کپی رایت نپیوستهایم و میتوانیم بدون کسب اجازه دست به انتشار هر اثری بزنیم اما به سراغ آنان میرویم باارزش است. از طرفی نکته دیگری که نباید از آن غافل شد این است که علاقهمند هستند آثارشان به زبانهای بیشتری ترجمه شود.
کتاب دیگرتان که آن هم بتازگی منتشر شده، گویا زمان زیادی درگیر کسب مجوز نشر بوده؟
بله، سالهای بسیاری منتظر ماندم تا بالاخره ارشاد اجازه انتشار آن را داد. جالب است بدانید که تخصص ناشر اصلی این کتاب در حوزه فرهنگ نامهنویسی است.این اثر که به قلمی طنز نوشته شده شامل دو کتاب است که در قالب یک مجلد منتشر شده؛یکی زنان از زبان مردان است و دیگری مردان از زبان زنان. نویسندگان کتاب به قلمی طنز به تفاوتهای فکری و رفتاری زنان و مردان پرداختهاند، ویژگیهایی که اگر درباره آنها ندانیم اغلب دچار سوءتفاهم نسبت به یکدیگر میشویم. در این کتاب، دو نویسنده خانم، زبان زنان را نوشتهاند و یک نویسنده آقا، زبان مردان را نوشته است. اصلاً دلم نمیخواست تفاوتی میان زنان و مردان قائل شوم، بنابراین با ناشر کتاب تصمیم گرفتیم زنان از یک سمت کتاب منتشر شوند و مردان از سمت دیگر. آنچنان که کتاب از دو طرف بازمی شود و تبعیضی در شروع کتاب با انتخاب هیچ کدام از جنسیتها قائل نشدهایم.کتاب «دایرهالمعارف زبان زنان و مردان» نام دارد و در حیطه آثار روانشناسی جای می گیرد.
بزودی شاهد انتشار اثر تازهای از شما خواهیم بود؟
بله، «دنیای دیروز» زندگی نامه خودنوشت «اشتفان تسوایگ» است، کتاب بسیار باارزشی است که خواندن آن را به همه توصیه میکنم چراکه «تسوایک» در خلال صحبت درباره زندگی اش به وقایع سیاسی و تاریخی دوران خود اشاره میکند، او از جنگ جهانی اول شروع میکند و همزمان به شرایط سیاسی اروپا هم اشاره میکند. شما اگر این کتاب را بخوانید متوجه میشوید که چقدر روزگاری که به تصویر کشیده شبیه امروز است. این قبیل کتابها را میتوان درس عبرتی برای جلوگیری از برخی اتفاقات دانست.کار ترجمه کتاب تمام شده و تنها بحث مجوز و انتشار آن باقی مانده است.
مریم شهبازی
- 11
- 1