١٤ مردادماه امسال ١١٢ سال از پيروزي انقلاب مشروطه ميگذرد؛ روزي كه مسعود كوهستانينژاد، پژوهشگر تاريخ آن را روز پيروزي وجه سياسي انقلاب مشروطه ميداند. او معتقد است انقلاب مشروطه يك انقلاب فرهنگي با زيربنايي اقتصادي و روبنايي سياسي است اما آنچه اهميت دارد اينكه آن انقلاب در واقع تحول فرهنگي گستردهاي بود كه در ١٤ مرداد ماه ١٢٨٥ به امضاي فرمان مشروطيت توسط مظفرالدينشاه انجاميد. نويسنده كتاب «مشروطيت ايران و رمان خارجي» همچنين تاكيد ميكند گفتمان آزاديگرا و انسانگراي مشروطه توسط گفتمان دولتگرا و قانونگراي مورخان بعد از انقلاب مشروطه ناديده گرفته شده است. با كوهستانينژاد در مورد ميراث مشروطه براي امروز ايران گفتوگو كردهايم.
بيش از يك قرن از انقلاب مشروطه ميگذرد، اما هنوز اين رويداد تاريخي نزد بسياري از سياستمداران و نظريهپردازان سياسي مهم است و حتي مبنايي است براي سنجيدن ميزان رشد و ترقي سياسي امروز ما نسبت به آن دوران. به نظر شما چه چيز به جنبش مشروطه چنين جايگاه ويژهاي ميدهد؟
قبل از اينكه پاسخ سوال شما را بدهم بايد بر اين نكته تاكيد كنم كه ما درباره جنبش مشروطه صحبت نميكنيم بلكه ما ميخواهيم در مورد انقلاب مشروطه بحث كنيم كه از اواخر دوران ناصرالدينشاه در يك بنيان فرهنگي، انديشهاي و فكري شروع شد و درنهايت وجه سياسي آن پيروز شد و بعد در نقاط مختلف كشور بهتدريج فروكش كرد و سركوب شد. گيلان آخرين نقطهاي بود كه انقلاب مشروطه در آن سركوب شد؛ درواقع به تعبير ديگر معناي اين حرف آن است كه در گيلان ما شاهد تجلي بيشترين وجه از انقلاب فرهنگي و سياسي مشروطيت هستيم. درنتيجه كساني كه از جنبش صحبت ميكنند يا انقلاب مشروطه را نميشناسند يا وجه سياسي اين انقلاب را مدنظر دارند.
علت تاكيدتان بر «انقلاب» بودن مشروطه چيست؟
جنبش يك حركت محدود در يك سطح محدود است؛ مثلا ميگوييم جنبش اجتماعي در حوزه كارگري. اما وقتي از انقلاب صحبت ميكنيد حوزه فراگيري را شامل ميشود كه ابتدا بايد از مسائل فرهنگي شروع شود. همان فرهنگ بهتدريج به اجتماع و روابط اجتماعي منتقل ميشود و بعد به سياست ميرسد و در اركان سياست تغيير ايجاد ميكند. به همين دليل است كه شما وقتي به تغييرات در اركان سياسي دقت ميكنيد، ميبينيد پشتوانه آن تغييراتي در روابط اجتماعي در تمام سطوح و لايهها است و همچنين تغييراتي در گستره فرهنگي. بنابراين همانطور كه گفتم كساني كه از مشروطه به عنوان جنبش ياد ميكنند متوجه وجه فرهنگي انقلاب مشروطه نيستند. انقلاب مشروطه ابعاد فرهنگي بسيار وسيعتر، عميقتر و گستردهتر از ابعاد سياسي دارد.
ابعاد سياسي انقلاب مشروطه حداكثر چهار، پنج سال در ايران دوام آورد و بعد منهدم شد. اين ابعاد سياسي توسط موجي از انديشه دولتگرا در ايران در انزوا قرار گرفت و بعد از مجلس دوم عملا تبديل به جاني بدون روح شد و تنها صورتي از آن تحت عنوان مجلس و رژيم مشروطه باقي ماند كه البته نه آن مجلس ديگر مجلس مشروطه بود و نه آن رژيم، رژيم مشروطهاي كه در سال ١٣٢٤ قمري به آن رسيده بوديم. حالا برگرديم به سوال شما. شما ميپرسيد چرا بعد از يكصد سال هنوز ما وضعيتمان را با آن دوران مقايسه ميكنيم؟
واقعيت اين است كه در حوزه تحولات اجتماعي و فرهنگي اصلا بحث زمان مطرح نيست. ممكن است در سه قرن پيش يك حركت اجتماعي و فرهنگي اتفاق افتاده باشد اما به دلايلي در آن دوران در انزوا رفته باشد و بعد از سه قرن زمينههاي ظهور آن با چهرهاي جديد با توجه به مقتضيات زمان فراهم شده باشد. اين يك اتفاق طبيعي است. حالا شما از يك انقلاب بينظير در تاريخ داريد صحبت ميكنيد. مشروطه، انقلابي بود كه گفتهها و مدعياتي را به ميان آورد كه بعد از آن تا دههها بعد مطرح نشد. اين انقلاب چهرههاي درخشاني از خود بر جاي گذاشت و فرآيندهايي را ايجاد كرد كه يقينا پاسخهايي كه اين چهرهها و فرآيندها به نيازهاي جامعه ارايه كردند، هنوز زنده است. نوآوريهاي فرهنگي كه در جريان انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، هنوز تازه است و ميتواند با توجه به اقتضائات زمان حال ما باز هم طرح شود.
كسروي در كتاب تاريخ مشروطهاش ميگويد نظام پارلماني، درخواستي نبود كه عامه مردم داشته باشند. بلكه ازسوي برخي روشنفكران طرح شد. شما اما در صحبتهاي خود اشاره كرديد كه مشروطه منجر به يك انقلاب فراگير فرهنگي شد. سوال اين است كه چطور يك انقلاب فرهنگي فراگير ميتواند ايجاد شود بدون اينكه عامه مردم پيوند عميقي با روشنفكران زمان خود داشته باشند؟ اساسا به نظر شما دليل اصلي اينكه وجه سياسي انقلاب مشروطه سركوب شد، همين نبود پيوند بين نيروهاي مترقي و عامه مردم نميتواند باشد؟
اولا كه استناد شما به كتاب كسروي است؛ كتاب كسروي كتاب بسيار معتبر و خوبي در مورد انقلاب مشروطه است ولي جزو منابع دستِ اول تاريخي نيست و سالها بعد از انقلاب مشروطه نوشته شده است. شما براي درك انقلاب مشروطه و ابعاد فرهنگي آن بايد همه نشريات چاپشده ايران و ايران فرهنگي را كه آن زمان از مصر تا هندوستان و از قفقاز تا يمن گسترده شده بود، در فاصله سالهاي ١٣٢٤-١٣٠٠ قمري مطالعه كنيد. نشريات فارسيزباني كه در اين گستره و در اين بازه زماني منتشر ميشوند تصوير گويايي از انقلاب فرهنگي مشروطه هستند. ثانيا تصور من اين است كه آقاي كسروي نتوانسته رابطه بين انجمنهاي ايالتي و ولايتي و انقلاب فراگير مشروطه را پيدا كند. اگر فرهنگ انقلاب مشروطه بين توده مردم گسترش پيدا نكرده بود آيا شما ميتوانيد در فاصله دو، سه ماه پس از انقلاب سياسي مشروطه اينچنين موج وسيعي از تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي در كل ايران داشته باشيد؟
مردم حتي منتظر قانون تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي هم نشدند بلكه خودشان اين انجمنها را تشكيل دادند. قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي يك قانون امضايي بود، قانون تاسيسي نبود. بزرگترين و مهمترين دستاورد مشروطه در سطوح مياني همين انجمنهاي ايالتي و ولايتي هستند كه متاسفانه كسروي گويا نتوانسته اين واقعيتها را در كنار هم بگذارد.
در مورد مطبوعات مشروطه هم وضع همين است. اولا مطبوعات سالها قبل از پيروزي وجه سياسي انقلاب مشروطه، آغاز به كار كرده بودند. آنها هم بر انقلاب مشروطه اثرگذار بودند و هم از آن تاثير پذيرفتند. به طوري كه بعد از انقلاب مشروطه در عرض پنج، شش ماه دچار نوعي انفجار نشريات شديم. آن هم در زماني كه هيچ رانتي براي راهاندازي يك نشريه وجود نداشت. مطبوعات فقط ازطريق تكفروشي درآمد كسب ميكردند. اگر انقلاب فرهنگي رخ نداده پس چطور اين همه نشريه ايجاد ميشود و مردم آنها را ميخرند و از اين طريق باعث سرپا ماندن مطبوعات ميشوند؟
اجازه بدهيد اين سوال را طور ديگري مطرح كنم؛ درك عامه مردم از انقلاب مشروطه چه بود و چقدر با درك نيروهاي مترقي از اين انقلاب متفاوت بود؟
عامه مردم بر اثر انتقال مفاهيم انقلاب فرهنگي مشروطه، دچار جوششي در درونشان شده بودند. به همين دليل به سمت طرح خواستههاي خود ازطريق دو كانالي رفتند كه انقلاب مشروطه در اختيارشان قرار داده بود؛ يكي مطبوعات و ديگري انجمنهاي ايالتي و ولايتي. بسيار هم آرام اين كار را كردند. نه اسلحه دست گرفتند و نه خواستار تجزيه كشور شدند. انتظار ما از عامه مردم نيز همين است. انتظار از عامه مردم نبايد اين باشد كه تئوريپردازي كنند. انتظار از عامه مردم بايد اين باشد كه در چارچوبهايي كه دستاورد انقلاب مشروطه محسوب ميشود به بيان خواستههاي خودشان بپردازند كه مردم همين كار را هم كردند. نكته جالب توجه اين است كه عامه مردم در آن زمان بدون اينكه هيچ دستورالعملي در زمينه انجمنهاي ايالتي و ولايتي داشته باشند، دور هم جمع شدند
و آنها را تاسيس كردند. مردم در اين انجمنها خواستههايشان را طرح ميكردند و هر كدام را كه توان انجامش را در خودشان داشتند يا بايد توسط انجمنهاي بلديه يا به قول ما شهرداريها، انجام ميشد، انجام ميدادند و آنها را كه بايد منتقل ميكردند تا نهادهاي حكومتي حلوفصل كنند، منتقل ميكردند. اين كاملا خودجوش بود بهنحوي كه شما ميبينيد شروع انجمنهاي ايالتي و ولايتي در ايران حدود هفت ماه زودتر از تصويب قانون اين انجمنهاست. اين انجمنها در تمام ايران تشكيل ميشود. در تبريز اين انجمنها به فعاليتهاي سياسي هم دست زدند. در بسياري از شهرها ازجمله بروجرد، علما و مجتهدين در رأس اين انجمنها بودند. در مورد مطبوعات هم همينطور است. سيل نامهها و درخواستها در اين دوران به مطبوعات بسيار قابل توجه است.
اين انقلاب فرهنگي كه ميگوييد، دقيقا شامل تغييرات در چه حوزههايي ميشد؟
از اواخر دوره ناصرالدينشاه حركت عظيمي در جامعه از بخشهاي فكور جامعه شروع شد. تحصيلكردگان دارالفنون و تحصيلكردگان ايران فرهنگي يك گفتمان جديد فرهنگي را ايجاد كردند كه تاكيد ميكنم با گفتمان فرهنگي دولتگرا متفاوت است. زيرا برخي چهرهها نيز در اين دوران بودند كه گفتماني جديد ولي دولتگرا را دنبال ميكردند. انقلاب مشروطه يك انقلاب آزاديگراست كه نمونه اروپايي آن را ميتوانيم در جريان انقلاب كبير فرانسه و اتفاقات پيش از آن پيدا كنيم. اين انقلاب در ادبيات جلوههاي بسيار زيبايي دارد.
بحثهايي در اين دوران در قالب ادبيات مطرح ميشود كه وجه سياسي آن در سالهاي بعد تبديل به انقلاب سياسي مشروطه ميشود. آزادانديشي، ترقي جامعه، جدا شدن از روابط سنتي اجتماع و...؛ همه اينها مفاهيمي است كه در آثار فرهنگي اين دوره كاملا مشاهده ميكنيد. براي مثال شما اگر نشريه حبلالمتين چاپ كلكته را چهار ماه پيش از انقلاب مشروطه بخوانيد دقيقا مباحث مربوط قانون اساسي و شكل حكومت در آن مطرح شده است يا سرمقالههاي نشريه اختر همينطور. اين يك موج است كه در نهايت به انقلاب سال ١٣٢٤ قمري ميرسد؛ چون مباحثي كه گفتم وارد بخش خودآگاه جامعه شده بود وجه سياسي انقلاب مشروطه پيروز شد. اما در كنار اين موج يك موج ديگر هم هست كه من آن را موج دولتگرا ميدانم.
اين موج هم از اواسط و اواخر دوره ناصرالدينشاه آغاز شد. اين موج با عصر سپهسالار شروع ميشود و با انديشههاي فروغي تقويت و وارد جامعه ميشود. حالا برعكس در جريان انقلاب فرهنگي مشروطه، يك نوع تفكر انسانگرا وجود دارد نه تفكر قانونگراي گفتمان سپهسالار و فروغي. همين تفكر انسانگرا و آزاديگرا نمونه بيرونياش ميشود انجمنهاي ايالتي و ولايتي. حرف من اين است كه آنچه منجر به انقلاب سياسي مشروطه شد نتيجه درخواست تغييري بود كه در سطوح فرهنگي جامعه ايجاد شده بود.
به جز جنبههاي فرهنگي، زمينههاي عيني انقلاب مشروطه نيز داراي اهميت است. برخي حتي معتقدند وضعيت اقتصادي جامعه ازجمله مشكلاتي كه براي بازاريان ايران به وجود آورد، عامل كليدي در جريان انقلاب مشروطه بود. چقدر جنبههاي عيني و اقتصادي در اين انقلاب اثرگذار بود؟
از اواسط دوره ناصرالدينشاه به بعد ايران دچار معضلات بسيار پيچيدهاي از نظر اقتصادي شد. قحطي بزرگي كه در اواخر دهه ١٢٧٠ و اوايل ١٢٨٠ قمري اتفاق افتاد، حدود يكسوم جمعيت ايران را از بين برد و در اثر آن منابع توليدي ايران لطمه جدي ديد. در كنار اين ما در اين دوران شاهد حضور و گسترش سرمايهگذاريهاي بينالمللي در منطقه هستيم. يعني ما چه ميخواستيم چه نميخواستيم به تحول اقتصادي منطقهاي وصل شديم. ما در اين دوران بازارمان از يك طرف به هندوستان وصل بود و از طرف ديگر به روسيه و البته از يك طرف هم به عثماني و در اين مبادلات تجاري و اقتصادي ايران هميشه دست ضعيف را داشت زيرا منابع توليدياش بسيار ضعيف و توليد ثروت در كشورمان بسيار كم بود.
در چنين شرايطي شما ميبينيد درنتيجه هجوم تجار و سرمايهگذاران خارجي به داخل ايران، روزبهروز وابستگي ايران به بازارهاي جهاني بيشتر ميشود. مثلا وضعيت فرش را به عنوان يك كالاي تجاري بسيار مهم در آن زمان در نظر بگيريد. در اين دوران تجار خارجي كارگاههاي كوچك فرشبافي ايران را به طرق مختلف تحت اختيار خود قرار ميدادند. نمونه اين اتفاق در كرمان بسيار زياد بود كه كارگاههاي خانگي توليد فرش توسط تجار خارجي خريداري ميشد. اين وابستگيها باعث شد توليد داخل ايران مدام در جهت بازارهاي جهاني قرار گيرد نه در جهت رفع نيازهاي داخل كشور.
در كنار اين، فساد داخلي سيستم اداري ايران بهقدري شديد بود كه حتي آن توليدات و ثروت داخلي محدودي را كه ايجاد ميشد، جذب خودش ميكرد؛ يعني اين سيستم ازطريق ارتشا، دزدي و... اين ثروت را بالا ميكشيد! حتي اگر ثروت محدودي هم در كشور ايجاد ميشد و به خارج از كشور نميرفت، اين ساختار در آن دوران بهقدري فاسد بود كه اجازه توزيع آن را در جامعه نميداد. درنتيجه وضعيت اقتصادي در كشور بهگونهاي بود كه با كوچكترين اتفاقي كه در بازارهاي جهاني و منطقهاي رخ ميداد فشار اقتصادي در داخل كشور بيشتر ميشد.
مثلا كوچكترين اتفاقي كه در كارخانجات قند روسيه اتفاق ميافتاد، وضعيت اقتصاد ما را تحت تاثير قرار ميداد چون قند ما وارداتي بود. حالا اين اتفاق بهانهاي ميشد براي اينكه تجار در كنار اعتراض به كمبود قند، عامل اين وضعيت اقتصادي را كه فساد اداري بود، مورد انتقاد قرار دهند. ما از نظر تجاري و اقتصادي در دورهاي كه منتهي به انقلاب مشروطه ميشود، وضعيت بسيار اسفباري داريم. خصوصا كه دو سال پيش از انقلاب مشروطه، يك موج ديگر از قحطي و طاعون را در كشور داشتهايم.
اين قحطي كه در سال ١٣٨٢ قمري آغاز شد بخش بزرگي از جمعيت و منابع توليدي كشور را نابود كرد. اگرچه بايد تاكيد كنم آنچه براي مردم در آن زمان بسيار ملموس بود فساد حاكم بر سيستم اداري ايران بود. براي مثال اگر كالايي قرار بود وارد كشور شود، از زمان ورود به گمرك تا زمان توزيع در شهرها از چنان فرآيند فاسدي رد ميشد كه وقتي به دست مردم در شهرها ميرسيد، قيمتش چندين برابر شده بود. يك اتفاق ديگر هم كه در اين ميان افتاد، ناآراميهاي سال ١٩٠٥ ميلادي در روسيه بود كه واردات و صادرات ايران را به اين كشور دچار مشكل كرد؛ اين عامل مضاعفي شد براي وارد آمدن فشار به تجار ايراني. همه اينها دست به دست هم داد كه سر ماجراي گران شدن قيمت قند، كبريتي به انبار باروت زده و انقلاب شعلهور شود.
با اين توضيحات فكر ميكنيد مهمترين ميراث مشروطه براي امروز ايران چيست؟
مشروطيت و انقلاب مشروطه، انقلابي گمشده در غبار زمان است. مشروطيت تنها چهار يا پنج سال در ايران دوام آورد و موج تفكر دولتگرا و دولتسالار در ايران و ساختار حكومتي كشور در آن زمان به سركوب كامل انقلاب مشروطه منجر شد. اين موج تنها ظواهري از انقلاب مشروطه را تا دههها بعد ادامه داد اما مانع از تحقق آرمانهاي اصيل مشروطه شد. اما اين آرمانها و دستاوردها چيست؟ يكي از مهمترين اين دستاوردها به نظر من تكثر، تفاهم و اعتماد عمومي بود. مردم و آراي آنها در اين انقلاب اصل بودند. تجلي اين آرمانها را در انجمنهاي ايالتي و ولايتي ميتوان ديد. آنچه از قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي و همچنين عملكرد مردم در اين انجمنها قابل مشاهده است، به ما نشان ميدهد مردم در اين انجمنها در مقدرات اجتماعي خودشان اختيار كامل داشتند. حتي بر درآمدهاي محلي خودشان نظارت داشتند و محل خرج آن را خودشان تعيين ميكردند.
البته بخشي از اين درآمدهاي محلي صرف هزينههاي ملي ميشد. اين انجمنها توان بسيار بالايي را در ميان مردم ايجاد كرد. پنج سال بعد از انقلاب مشروطه در بحبوحه شديدترين بحران سياسي اين انجمنهاي ايالتي و ولايتي بودند كه ايران را حفظ كردند. در سال ١٣٢٧-١٣٢٦ قمري و پس از به توپ بستن مجلس، وقتي جنگ داخلي در كشور سر گرفت، انجمنها نقش بسيار مهمي ايفا كردند. اين انجمنها البته هرگز به دنبال تجزيه ايران نرفتند. اينها نهتنها ادعايي در اين زمينه نداشتند بلكه خودشان بودند كه شاكله حكومت را حفظ كنند. شما اگر گزارشهاي انجمن تبريز را بخوانيد متوجه ميشويد كه عملكرد و ديدگاه اين انجمنها چه بود.
نمونه ديگري از تفاهم و آزادمنشياي را كه در بطن انقلاب مشروطه جاري بود، شما در مطبوعات آن دوره ميبينيد. در اين دوران در عين اينكه افراد در مطبوعات حرفشان را ميزنند، در چارچوب قانون سخن ميگويند و عمل ميكنند و مطبوعات عموما آزاد هستند نه ارگان يك جاي خاص.
نمونه ديگر گروهها و احزاب سياسي است. توجه داشته باشيم كه نبايد توقع داشت از روند انقلاب مشروطه، حزب سياسي شكل بگيرد. حزب سياسي كه آن زمان داشتيم يعني حزب سوسيالدموكرات برگرفته از قفقاز بود كه ريشه آن در قفقاز و شاخههاي آن در ايران بودند. اما در يك فرآيند بسيار جالب در جريان مشروطه گروههاي سياسي تشكيل شدند. بعد تشكلهاي كوچك تشكيل شدند كه بعدتر به اتحاديهها و جمعيتهاي بزرگتر تبديل شدند كه البته حكومت مانع از ادامه فعاليت آنها شد. اين نشان ميدهد وقتي در فضاي عمومي جامعه آزادانديشي، تفاهم و اعتماد وجود دارد گروههاي سياسي بهتدريج شكل ميگيرند.
موضوع بسيار جالب ديگر «N.G.O»ها هستند كه فرآيند تشكيل آنها در دوره مشروطه كه از قبل از پيروزي وجه سياسي انقلاب مشروطه آغاز شده بود، بسيار قابل تامل است. در اين دوره خيريهها كمكم شروع به شكلگيري ميكند. در كنار آنها انجمنهاي مرتبط با زنان شكل ميگيرد يا اعتصابات كارگري در جاهاي مختلف كشور انجام ميشود كه همه اينها بايد امروز مورد توجه قرار گيرد. شما براي اينكه ببينيد مردمسالاري در آن روز ايران چقدر نفوذ داشته است، يك مثال برايتان ميزنم؛ براساس مفاد اصل دوم متمم قانون اساسي يك شوراي فقها بايد تشكيل ميشد كه ملزم بود مصوبات مجلس را با مباني ديني تطبيق دهد كه در صورت عدم تطبيق، مصوبه حذف شود.
شما اگر آن اصل را بخوانيد خواهيد ديد كه در اين اصل درباره انتخاب اين فقها اظهارنظرهاي بسيار جالبي وجود دارد. براساس اين اصل ٢٠ نفر مجتهد بايد ازسوي فقها به مجلس معرفي شوند. نمايندگان از بين اين ٢٠ نفر، پنج نفر را انتخاب ميكنند كه شوراي مجتهدين را تشكيل دهند. يعني حتي اين فقها را نيز مردم انتخاب ميكنند. بنابراين گمشده اكنون ما، مردمسالاري، تفاهم و اعتماد عمومي است كه در آن زمان اقشار مختلف نسبت به هم داشتند و يكديگر را تحمل ميكردند.
متاسفانه مورخين دولتگرا هم هرگز نتوانستند فرق بين اين تفاهم و اعتماد عمومي را با شورش و اعتراض بفهمند و همه را با يك چوب راندند. درنتيجه دستاوردهاي انقلاب مشروطه را با دستاوردهاي قانونگرايي يكي كردند. درست است كه يكي از دستاوردهاي انقلاب مشروطه حكومت قانون بود ولي اين قانون براساس منافع مردم بود كه معنا پيدا ميكرد نه براساس منافع و اقتضائات دولت. ولي متاسفانه چون از بعد از انقلاب مشروطه قلم در دست دولتسالاران بود آنها هم چيزي را ميگفتند كه طبق اقتضائات دولت به معناي عام آن باشد و بنابراين دستاوردهاي مشروطه را مصادره كردند.
انقلاب مشروطه يك انقلاب آزاديگر است كه نمونه اروپايي آن را ميتوانيم در جريان انقلاب كبير فرانسه و اتفاقات پيش از آن پيدا كنيم.
ما از نظر تجاري و اقتصادي در دورهاي كه منتهي به انقلاب مشروطه ميشود، وضعيت بسيار اسفباري داريم. خصوصا كه دو سال پيش از انقلاب مشروطه، يك موج ديگر از قحطي و طاعون را در كشور داشتهايم. براي مثال اگر كالايي قرار بود وارد كشور شود، از زمان ورود به گمرك تا زمان توزيع در شهرها از چنان فرآيند فاسدي رد ميشد كه وقتي به دست مردم در شهرها ميرسيد، قيمتش چندين برابر شده بود.
مشروطيت و انقلاب مشروطه، انقلابي گمشده در غبار زمان است. مشروطيت تنها چهار يا پنج سال در ايران دوام آورد و موج تفكر دولتگرا و دولتسالار در ايران و ساختار حكومتي كشور در آن زمان به سركوب كامل انقلاب مشروطه منجر شد. اين موج تنها ظواهري از انقلاب مشروطه را تا دههها بعد ادامه داد اما مانع از تحقق آرمانهاي اصيل مشروطه شد.
ابعاد سياسي انقلاب مشروطه حداكثر چهار، پنج سال در ايران دوام آورد و بعد منهدم شد. اين ابعاد سياسي توسط موجي از انديشه دولتگرا در ايران در انزوا قرار گرفت و بعد از مجلس دوم عملا تبديل به جاني بدون روح شد و تنها صورتي از آن تحت عنوان مجلس و رژيم مشروطه باقي ماند كه البته نه آن مجلس ديگر مجلس مشروطه بود و نه آن رژيم، رژيم مشروطه.
- 13
- 3