فضلالله خان بصیردیوان (زاهدی) حوالی سال ۱۲۷۲ هجری شمسی در همدان متولد شد. فرزند میرزانصرالله خان بصیردیوان از ملاکان مهم منطقه بود و نسبش به شیخ زاهد گیلانی- صوفی بزرگ سده هفتم– میرسید.خانزاده جوان که از نوجوانی و با مرگ پدرش، اداره املاک او را در اختیار گرفته بود، در آستانه جنگ جهانی اول و گویا به تشویق رضاخان که در مأموریتی به کرمانشاه، یک شب میهمان او در همدان بود، به قزاقخانه پیوست و زندگی نظامی خود را تحت فرمان فرماندهان روس آغاز کرد.
جوانترین سرتیپ ارتش نوین
مقارن کودتای سوم اسفند سال ۱۲۹۹ یاور فضلاللهخان، در حلقه یاران رضاخان میرپنج، قرار داشت. نابسامانی و بینظمی و ناامنی کشور که کودتای نظامی را اجتنابناپذیر کرد، فارغ از پیشینهها و پیامدهای آن برای فضلاللهخان، نردبانی برای ترقی بود.
در فاصله کودتا تا سقوط قاجاریه درسال ۱۳۰۴ فضلاللهخان که اینک نام خانوادگی زاهدی داشت، در چند مأموریت مهم نظامی شرکت کرد. سرکوب اسماعیلآقا سمیتقو – مأموریتی که زاهدی پس از آن نشان افتخار ذوالفقار را دریافت کرد- بازپسگیری رشت از نیروهای جنگل و برقراری نظم در ترکمن صحرا از جمله آنها بود. اما آنچه نام زاهدی را بیشتر از همه بر سر زبانها انداخت و بازتابی بینالمللی یافت، مأموریت نظامی او در خوزستان و بازداشت شیخ خزعل بود.
زاهدی که در مهر سال ۱۳۰۳ به فرماندهی قشون و حکومت خوزستان منصوب شده بود، در فروردین سال ۱۳۰۴ شیخ خزعل را بیهیاهو و بیسر و صدا بازداشت و به تهران روانه کرد. این واقعه پایانی بر سلطه طولانی خزعل در خوزستان بود. زاهدی در همین برهه از زمان و درحالی که اندکی بیش از سی سال داشت، به درجه سرتیپی ارتقا یافت.
نشیب و فرازهای بیارتقا
در سالهای سلطنت رضاشاه (۱۳۲۰-۱۳۰۴) سرتیپ زاهدی، سالهای پر نشیب و فرازی را پیمود. دو سالی را (۱۳۰۸-۱۳۰۶) بهعنوان فرمانده لشکر شمال در رشت گذراند. در آن ایام، فرماندهان نظامی در نقاط مأموریتشان، عملاً حکمران نیز بودند. کارنامه دو سال مأموریت او در گیلان، مثبت و قابل اعتنا بود. آغاز ساختمان بلدیه و کتابخانه و قرائتخانه ملی رشت، ایجاد مدرسه موسیقی و... خاطره روشنی از سرتیپ جوان در مقام حکمرانی برجای گذاشت.
ریاست امنیه کل مملکتی (ژاندارمری)، ریاست شهربانی، عضویت در شورای عالی نظامی از دیگر مناصبی بودند که تیمسار زاهدی در این سالها بر عهده گرفت. حتی مدتی نیز آجودانی رضاشاه را در اختیار داشت. مناصب بیش و کم کوتاه مدتی که هیچ کدامشان هم رضایت شاه را در پی نداشت. از پس هر عزلی، تیمسار زاهدی مدتی را نیز در تاوان ریاستش در زندان میگذرانید. اگرچه برای هر عزل و غضبی، علتی عنوان میشد، لیکن آنچه بیش از همه به ذهن میرسید، استقلال عمل زاهدی بود که شاه را چندان خوش نمیآمد.
مخبرالسلطنه هدایت که در زمان ریاست زاهدی بر شهربانی، ریاست دولت را داشت، سرنخی جالب از نحوه عملکرد زاهدی بهدست میدهد: «تا محمدخان درگاهی رئیس نظمیه بود، راپورت یومیه میفرستاد... پس از او کوپال هم میفرستاد. بعد [یعنی از ریاست زاهدی] موقوف شد.» چندی بعد شاه که از کاهش گزارشهای محرمانه به سوءظن افتاده بود، به گوشه و کنایه از زاهدی پرسیده بود چه شده که از وقتی شما به شهربانی رفتید، دیگر راپورتی از توطئهها نمیرسد. همه سر به راه شدهاند؟ گویا سرتیپ زاهدی گفته بود خیر قربان، اغلب اینها دروغ و ساختگی است. اگر گزارشهای دروغ را حذف کنند همین مقدار میماند.
البته چنین رویه و سلوکی چندان رضایت خاطر شاه را برنمیانگیخت. اینگونه بود که سرتیپ زاهدی را با حکم بازنشستگی، محترمانه از ارتش اخراج کردند! اگرچه چندی بعد رضاشاه دوباره او را به خدمت فراخواند اما زاهدی تا پایان سلطنت او به پستی بالاتر از ریاست باشگاه افسران نرسید. سالهای سلطنت رضاشاه برای زاهدی، سالهایی پر از نشیب و فراز و البته بدون ارتقا بود.
روزهای تبعید و حبس
استعفای رضاشاه از سلطنت در شهریور۱۳۲۰، سرتیپ زاهدی را بار دیگر به یک نظامی فعال در صحنه کشور بدل کرد. فعالیتی که البته دیری نپایید!
پس از قریب بیست سال، زاهدی ارتقا درجه یافت و با رتبه سرلشکری به خواست نخستوزیر وقت، محمدعلی فروغی برای دومین بار به ریاست ژاندارمری کل کشور منصوب شد. مأموریت زاهدی در رأس ژاندارمری کوتاه و دشوار بود. نیروهای ژاندارمری در سرتاسر کشوری اشغال شده، تنها نمایندگان مسلح حکومت مرکزی ایران بهشمار میرفتند.
مأموریت سرلشکر زاهدی تنها سه ماه به درازا کشید. در اواخر آذرماه ۱۳۲۰، زاهدی با سمت فرماندهی لشکر اصفهان راهی این شهر شد. او روابط نزدیکی با سران عشایر ایجاد کرد و موفق به تأمین امنیت این منطقه حساس در مرکز کشور شد.
فرماندهی زاهدی در لشکر اصفهان نیز دیری نپایید، اما این بار صحبت از برکناری نبود. گزارشهای کنسول انگلیس در اصفهان، درست یا غلط، حکایت از دشمنی زاهدی با انگلیسیها و روابط او با دولت آلمان داشت. یکسال پس از شروع مأموریت او در اصفهان، زاهدی در آذر سال ۱۳۲۱ توسط نظامیان انگلیسی دستگیر و به فلسطین منتقل و تا پایان جنگ را، در تبعید و زندان اشغالگران انگلیسی گذراند.
من امانت ملت را حفظ کردم
زاهدی در شهریور ۱۳۲۴ از حبس خلاصی یافت و به ایران بازگشت. او مدتی از سوی محمدرضاشاه به سمت بازرسی ارتش گماشته شد. در دوران نخستوزیری قوامالسلطنه در سال ۱۳۲۵ نیز، مأمور رفع غائله عشایر جنوب در فارس شد.
اما نقطه عطف کارنامه فرماندهی زاهدی در این دهه، بازگشت به شهربانی بود. انتخابات مجلس شانزدهم شورای ملی با مداخلات گسترده به انجام رسید. اعتراضات در تهران شدیدتر از سایر نقاط بود. گروهی از فعالان سیاسی تهران که اندکی بعد جبهه ملی ایران را تشکیل دادند به رهبری دکتر محمد مصدق در اعتراض به تقلب گسترده در انتخابات در روز ۲۲ مهر ۱۳۲۸ در دربار شاهنشاهی متحصن شدند.
مکاتبات و مذاکراتی که میان عبدالحسین هژیر وزیر دربار و متحصنین صورت گرفت به جایی نرسید و تحصن ظاهراً بدون حصول نتیجه مطلوب خاتمه یافت. اندکی بعد در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ هژیر بهدست یکی از اعضای گروه فدائیان اسلام ترور شد. فضای رعب و وحشت حاصل از ترور وزیر دربار شاهنشاهی به دستور دولت برای ابطال انتخابات تهران منجر شد.
دولت، سرلشکر فضلالله زاهدی را به ریاست شهربانی برگزید و مأمور حفظ امنیت و سلامت انتخابات قرار داد. زاهدی در این مقام، خاطرهای خوش از خود در ذهن ملیون برجای گذاشت. پروندهسازیهای پیشین علیه دکتر مصدق و بعضی از یاران او را که برای جلوگیری از حضور آنها در انتخابات ساخته و پرداخته شده بودند، از دستور کار خارج کرد و در برگزاری انتخاباتی سالم در تهران نهایت قدرتش در سمت خود را به کار گرفت. انتخابات تهران، برگزار و نتیجه آن پیروزی مطلق نامزدهای جبهه ملی بود.
چند سال بعد و زمانی که دیگر در جبهه مخالف مصدق قرار گرفته بود، در سخنرانی خود در مجلس سنا این وظیفهشناسی و کمک به جبهه ملی را چنین یادآوری کرد: «من رئیس شهربانی شدم... شرافت سربازی و وظیفهشناسی به من اجازه نداد بگذارم روی اغراض، عمل خلاف حقیقتی صورت گیرد... من نهایت کوشش را کردم و نگذاشتم دستبرد و تغییری در آرا بدهند و امانت ملت، آنچه بود را حفظ کردم...»
از صندلی وزارت تا کرسی سنا
با شروع بحران نفت و عدم کارآیی دولتها در حل بحران، قرعه گشودن کلاف پیچیده نفت در اردیبهشت ۱۳۳۰ به نام دکتر محمد مصدق زده شد. کسی که خود، عملاً مظهر ملی کردن صنعت نفت ایران شناخته میشد.
دکتر مصدق که پیشتر در مجلس نیز از خدمات زاهدی قدردانی کرده و برکناریاو از ریاست شهربانی را مذمت کرده بود، وی را در نخستین کابینه خود به سمت وزیر کشور منصوب کرد. وزارتی که البته سه ماه بیشتر دوام نیاورد و بذر دوری و مخالفت را در روابط این دو کاشت.
در ۲۳تیر ۱۳۳۰ و دو ماه پس از شروع کار دولت دکتر مصدق، آورل هریمن – نماینده رئیس جمهوری امریکا- برای مذاکره و در واقع پادرمیانی در حل مسأله نفت میان ایران و انگلیس به تهران آمد. در اعتراض به ورود نماینده امریکا، حزب توده در همان روز تظاهراتی گسترده را سامان داد. تظاهراتی که دامنه آن به ساختمان مجلس شورا نیز رسید و بیم آن میرفت که به تسخیر مجلس بینجامد.
سرلشکر حسن بقایی، ریاست وقت شهربانی و مسئول اصلی حفظ نظم و امنیت در پایتخت، به درخواست گارد محافظ مجلس که از رویارویی با تظاهرکنندگان تودهای ناتوان بودند، دستور اعزام نیرو به مجلس و تیراندازی داد. در این جریان، چند نفر کشته و زخمی شدند. البته نحوه عملکرد شهربانی قابل نقد و بحث بود، اما شیوه این نقد و تنبیه از سوی دکتر مصدق، نخستین شکاف در دولت را پدید آورد.
دکتر مصدق، بسرعت دستور برقراری حکومت نظامی داد و رأساً سرلشکر بقایی را از ریاست شهربانی برکنار و وعده محاکمه او را داد. همه این موارد بدون طرح و تصویب در هیأت دولت، در رادیو اعلام شد. طبیعتاً برکناری رئیس شهربانی، بدون حتی اطلاع دادن به رئیس مستقیم او یعنی وزیر کشور و وعده محاکمه او که در واقع وظیفهاش یعنی حفظ امنیت مجلس را انجام داده بود، ضربه به حیثیت زاهدی، در مقام وزیر کشور و ضربه به حیثیت نظامی او بود.
بر چنین زمینهای زاهدی اگرچه برای حفظ وحدت ظاهری دولت در هنگام مذاکرات، حتی از عملکرد دولت و نخستوزیر در مجلس دفاع کرد اما با خاتمه این مذاکرات در اوایل مرداد ماه، از هیأت دولت استعفا داد.
اندکی بعد، زاهدی در مقام سناتور انتصابی همدان بر یکی از کرسیهای مجلس سنا نشست. اگرچه در کسوت سناتور، زاهدی تا مدتی بعد هم، نه موافق اما لااقل مخالف دولت هم محسوب نمیشد اما بتدریج و با حرکت مذاکرات نفتی به سمت و سوی یک بنبست و دورنمای تیره و تار حل آن، زاهدی نیز اندک اندک در رأس مخالفان دولت دکتر مصدق و شخص او قرار گرفت.
در جستوجوی قدرت
با تشدید مصائب اقتصادی دولت و به موازات به بنبست رسیدن مذاکرات نفتی، زاهدی نیز دیگر مخالفت خود را با دولت پنهان نمیکرد.
اتهام دولت به چند نفر از امرای ارتش از جمله سرلشکر زاهدی در مهر ۱۳۳۱ که سخنگوی دولت، آنها را به توطئه علیه دولت با نظارت و همدستی سفارتخانهای خارجی متهم کرد، زاهدی را به واکنش واداشت. او سخنرانی تندی در مجلس سنا در دفاع از خود و علیه دولت ایراد کرد و به کنایه و تعریض به مصدق، دولتش را به پروندهسازی متهم کرد، از نوع همان پروندههایی که سالها پیش علیه خود مصدق ساخته بودند و زاهدی در حمایت از مصدق، کنارشان گذاشته بود.
اندکی بعد، به سعی برخی نمایندگان جبهه ملی در مجلس شورا، مجلس سنا به صورتی عجیب منحل شد و مصونیت پارلمانی زاهدی نیز خود به خود از میان رفت.
از این زمان تا سقوط دولت مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زاهدی چند روزی را در بازداشت دولت، مدتی را به حالت تحصن در مجلس شورای ملی و مابقی را به حالت اختفا و گریز از دولت و در ارتباط با سایر مخالفان دولت زیست. این همه، او را در جایگاه مهمترین بدیل و گزینه اصلی برای جایگزینی مصدق قرار داد.
این تکاپو و تماسها، زاهدی را در کانون توجه قدرتهای خارجیای که در آن زمان دیگر مصمم به برانداختن مصدق شده بودند، نیز قرار داد. طرح مشترک امریکایی – انگلیسی که به آن نام تی پی آژاکس داده شد، کلید خورد. در عملیاتی اسرارآمیز، پرابهام و سرشار از اما و اگرهایی که تا امروز نیز هنوز مطرح هستند، سرانجام دولت دکتر مصدق در ۲۸ مردادسال ۱۳۳۲ سقوط کرد. زاهدی از مخفیگاهش خارج شد و در قامت نخستوزیر جدید، بر جای مصدق نشست.
در ردای ریاستالوزرایی
فضلالله زاهدی، که اینک با ارتقای رتبه نظامی، درجه سپهبدی گرفته بود، اندکی کمتر از بیست ماه، ریاست دولت را در اختیار داشت.
دولت او را بیش از هرچیز با قرارداد کنسرسیوم نفتی میشناسند که در سال ۱۳۳۳ منعقد کرد. قرارداد شکستی آشکار برای ایران و عدول از قانون ملی شدن صنعت نفت بود، این همه را زاهدی نیز بخوبی میدانست اما اثرات تحریم و بحران اقتصادی کشور، موضع دولت را بشدت در مذاکرات تضعیف میکرد. انعقاد این قرارداد موجی از اعتراض و البته حسرت آفرید. حسرت از فرصتهایی که در روزها و ماههای گذشته، چون ابر گذشته بودند!
با پایان گرفتن مسأله نفت، آشکار میشد که زاهدی نیز رفتنی است. اختلافات میان شاه و نخستوزیر، کم نبودند و البته از همه مهمتر آن بود که زاهدی نیز با تمام اختلافات و تفاوتهایی که با اسلاف نامدار خود همچون احمد قوام و محمد مصدق داشت، اما در یک موضوع، در مسیر آنها حرکت میکرد. زاهدی نیز معتقد بود که شاه باید سلطنت کند، نه حکومت و میخواست این اعتقاد را در عمل نیز، اجرا کند. در سوی دیگر، شاه عمیقاً بهدنبال آن بود که از این پس سررشته امور را به تنهایی در دست گیرد.
البته جلوههای اختلاف کم نبودند. از سیاست خارجی تا طرحهای عمرانی داخلی. از انتخاب مدیران کشوری تا بودجه نظامی و... گویی شاه و نخستوزیر از دو دنیای مختلف بودند. زاهدی که در روزهای آغاز نخستوزیری خود، مستظهر به حمایت سیاستمداران امریکایی بود، اندک اندک درمییافت که عاقبت در جدال با شاه، آنها نیز شاه را ترجیح داده و او را قربانی خواهند کرد.
استعفا؛ غربت و مرگ
بر این زمینه، شاه که در سفری به ایالات متحده در اواخر سال ۱۳۳۳ رضایت کاخ سفید را برای کنار گذاشتن سپهبد زاهدی، بهدست آورده بود، پس از پایان تعطیلات نوروزی ۱۳۳۴، او را محترمانه وادار به استعفا و خروج از کشورکرد!
زاهدی در ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ با اعضای کابینه خداحافظی و کشور را ترک کرد و اندکی بعد در ژنو رحل اقامت افکند. اگرچه مدتی بعد به سمت رئیس نمایندگی ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل منصوب شد اما دلزدگی و تلخکامی ناشی از برکناری و تحمل غربت اجباری را هیچگاه فراموش نکرد.
فضلالله زاهدی سرانجام در سن هفتاد سالگی در ۱۱ شهریورسال ۱۳۴۲ در ژنو درگذشت.
منابع:
اسفندیاری بختیاری، ثریا، کاخ تنهایی. ترجمه امیرهوشنگ کاووسی
اندرمانیزاده، جلال، زاهدیها در تکاپوی قدرت. تاریخ معاصر. شماره ۷
بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار
زاهدی، اردشیر، خاطرات اردشیر زاهدی
عاقلی، باقر، نخستوزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار
نهاوندی، هوشنگ، سه رویداد سه دولتمرد؛ نگاهی به یک دهه از تاریخ معاصر ایران
مجتبی شهرآبادی
- 12
- 5