باور بسیاری از مورخان این است که پس از پذیرش اولتیماتوم روسیه تزاری از سوی ناصرالملک، نایبالسلطنه احمدشاه و انحلال مجلس دوم شورای ملی، مشروطیت بر خاک افتاد. هر چند که این تعبیر، به نظر کمی تُند میرسد، اما واقعیت آن است که ایران، پس از سقوط استبداد صغیر و استقرار دوباره مشروطیت، دچار هرج و مرجی افسار گسیخته شد و در گیر و دار همین هرج و مرج بود که زمینههای وقوع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و وارد آمدن ضربه نهایی به اساس مشروطیت، فراهم شد. از سوی دیگر، در خارج از مرزهای ایران نیز حوادثی روی داد که شرایط را برای تسلط انگلیس بر ایران، بیش از گذشته، میسر کرد؛ حوادثی مانند سقوط امپراتوری تزارها در روسیه و فروپاشی و تجزیه امپراتوری عثمانی. در نوشتار پیش رو، برآنیم عوامل داخلی و خارجی را که زمینهساز کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شد و راه را برای برکشیدن رضاخان به قدرت هموار کرد، بررسی کنیم.
اختلافات داخلی خانمان سوز
همانطور که اشاره شد، پس از پذیرش اولتیماتوم روسیه تزاری، از سوی دولت ایران و اخراج مورگان شوستر و دیگر مستشارانی که برای سامان دهی امور کشور استخدام شده بودند، شرایط مملکت، روز به روز وخیمتر شد. یکی از دلایل وخامت اوضاع داخلی، تقابل جدی و اختلافات گروههای مختلف مشروطهخواه با یکدیگر بود؛ دوستان و همرزمان دیروز، مبدل به دشمنان سیاسی امروز شده بودند و با هیچ چسب و سریشی، نمیشد آن ها را به هم چسباند و اتحاد ایجاد کرد. احزاب حاضر در مجلس دوم مشروطه، بیشتر و متنوعتر از مجلس اول بودند. حضور اعتدالیون و دموکراتها در کنار احزابی مانند اتحاد و ترقی، شرایط چانهزنی را سختتر کرده بود. بحثهایی که در مجلس مطرح میشد، عموماً جنبه سیاسی داشت و در بسیاری مواقع، به جدلهای طولانی و خستهکنندهای تبدیل میشد که اغلب بینتیجه میماند. این وضعیت، حتی پس از به سلطنت رسیدن احمد شاه و پایان دوره فترت چهار ساله و تعطیلی مجلس شورای ملی و سپس، تشکیل مجلس سوم نیز، تغییری نکرد. این جدالها در حالی صورت میگرفت که کشور، عرصه تاخت و تاز بیگانگان بود. روسیه تزاری از شمال، عثمانی از شمالغرب و انگلیسیها از جنوب، آشکارا تمامیت ارضی ایران را نقض کرده بودند. روسیه و انگلیس، طبق توافق سال ۱۹۱۵ که در واقع مکمل قرارداد تقسیم ایران در سال ۱۹۰۷ بود، عملاً چیزی از استقلال کشور باقی نگذاشتند.
جدلهای ناتمام
محدوده قدرت حکومت مرکزی، تنها پایتخت و تا حدودی مناطق اطراف آن بود که گاهی همین تسلط نیز، توسط نیروهای نظامی بیگانه تضعیف میشد یا از بین میرفت. در بحبوحه جنگ جهانی اول، قحطی ساختگی انگلیس، ظاهراً برای مهار فعالیت قوای متحدین در داخل خاک کشور ما، هشت میلیون ایرانی را به کام مرگ فرستاد و ایران را در بدترین شرایط ممکن، پس از حمله مغولان قرار داد. با این حال، دولتمردان و وکلای مجلس، همچنان به دنبال جدلهای سیاسی خود بودند و برای اصلاح اوضاع، فقط به بیرون از مرزهای ایران مینگریستند. در این گیر و دار، برخی افراد وطندوست به فکر حراست از کشور افتادند و در گوشه و کنار ایران، به مبارزه با تهاجم اجنبی و ناامنی پرداختند؛ میرزاکوچکخان جنگلی و رئیسعلی دلواری، یکی در شمال و دیگری در جنوب ایران، در زمره این افراد وطندوست قرار داشتند. با این حال، تلاشهای آن ها نتوانست اوضاع درهم ریخته کشور را سامان دهد. قحطیهای پیاپی و فقدان امنیت ناشی از فعالیت گردنکشان و راهزنان محلی، ضربهای هولناک به کشاورزی ایران وارد کرده بود و همین موضوع، باعث کاهش درآمدهای دولت میشد؛ درآمدهایی که گاه تا حد صفر پایین میآمد. نظیر همین مشکل، در دیگر منابع درآمد نیز وجود داشت و هنگامی که در اواسط دهه ۱۹۱۰ میلادی، انگلیس و روسیه، رأساً اداره امور مالی ایران را برعهده گرفتند، فاتحه اقتصاد ایران خوانده شد! در ایالات و ولایات، حاکمان میکوشیدند تا با اتصال به یکی از دو قدرت استعماری، موقعیتشان را تثبیت کنند و این خود، باعث مصیبتهای مضاعف شده بود. ایران، حالا دیگر برای قدرتهای استعماری، طعمهای دندانگیر و آسانْ شکار بود و آنچه مملکت را از مستعمره شدن رسمی حفظ میکرد، رقابتی بود که میان این دولتها جریان داشت؛ رقابتی که آن را موقتاً، برای تقابل با متحدین، یعنی آلمان و عثمانی، کنار گذاشته بودند.
بلبشوی خارج از مرزها
در این شرایط مصیبتبار، اتفاقی در آن سوی مرزهای شمالی ایران افتاد که شرایط را از هر جهت برای غلبه استعمار انگلیس، فراهم کرد. مردم روسیه، علیه حاکمیت سه قرنه تزارها شوریدند و امپراتور را از تخت به زیر کشیدند. شرایط داخلی سرزمین پهناور روسیه به شدت متشنج شد. رهبران بعدی، به دلایلی، تصمیم گرفتند که به حضور نظامی در ایران خاتمه دهند. به این ترتیب، خروج روسها از ایران آغاز شد و عصر «امپریالیسم روبل» به پایان رسید. انگلیسیها احساس خوشایندی از فروپاشی روسیه تزاری داشتند. آن ها میدانستند که فرصت مغتنمی برای تصاحب همه آن چیزهایی که به ناچار با تزارها شریک شده بودند، به دست آمده است. اما مدتی بعد و با ظهور بلشویسم در روسیه و تأسیس اتحاد جماهیر شوروی، این احساس خوشایند، به یک نگرانی مزمن تبدیل شد؛ دیدگاههای کمونیستی، آن هم در عصر رونق امپریالیسم سنتی و رواج مبارزات ضداستعماری، برای انگلیسیها و منافع آن ها، سمی مهلک بود.
دو نقشه با یک هدف
انگلیس میدانست که روابط خوبی میان برخی رجال سیاسی حزب دموکرات ایران با بلشویکها برقرار شده است و اگر دیر بجنبد، در یک آچمز تمامعیار گرفتار خواهد شد. سیاست انگلیسیها در ابتدای کار، بسیار تُند و آشکار بود. لرد کرزن، وزیر خارجه آن ها، اعتقاد داشت که باید ایران به مستعمره انگلیس تبدیل شود. این نظر در میان دولتمردان انگلیسی، موافقان و مخالفانی داشت؛ اما مانع از آن نشد که کرزن، پیشنهاد انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ را به دولت وثوقالدوله که ارتباط بسیار خوبی با او داشت، ارائه نکند. طبق این قرارداد که پس از انتشار محتوای آن، تعجب جهانیان را برانگیخت، ایران، «بی چک و چانه»، به کشوری تحتالحمایه انگلیس تبدیل میشد! اما مجلس در حال احتضار ایران، در مقابل پذیرش این قرارداد، مقاومت کرد. اعتراضات گسترده علما و مردم، دلیل و مایه این مقاومت بود. در انگلیس هم، برخی از دولتمردان با چنین اقدامی موافق نبودند و آن را باعث دامن زدن به نفرت عمومی علیه بریتانیا میدانستند. به این ترتیب، سناریوی نخست انگلیسیها با شکست روبهرو شد؛ اما آن ها ول کن ماجرا نبودند!به دنبال شکست طرح قرارداد ۱۹۱۹، «کمیته آهن» در زرگنده تهران فعال شد؛ کمیتهای که به تعبیر یحیی دولتآبادی، سیاستمدار دوره قاجار و پهلوی، محل هماهنگی برای اجرای سیاستهای انگلیس در ایران بود. از اعضای برجسته این کمیته میتوان به سیدضیاءالدین طباطبایی یزدی اشاره کرد. با تلاش آیرون ساید، فرمانده نیروهای بریتانیایی در بینالنهرین و همکاری برخی عوامل انگلیس در ایران، مانند علی دشتی و اردشیر ریپورتر، یک نظامی هم برای همکاری با سیدضیاء انتخاب شد: رضاخان میرپنج! او مأموریت داشت بریگاد آشفته قزاق را که پس از خروج فرماندهان روسی، بیصاحب شده بود، با پول انگلیسیها و هدایت آن ها، برای همکاری با تعدادی از رجال سیاسی انگلوفیل، به تهران ببرد؛ یک کودتا در راه بود؛ کودتایی که در تاریخ آن را با نام کودتای سیاه میشناسیم؛ کودتایی که قرار بود ناقوس مرگ مشروطیت در ایران را به صدا درآورد. روز سوم اسفندماه سال ۱۲۹۹، قزاقها با فرماندهی رضاخان، وارد تهران شدند و با کمترین مقاومت، پایتخت را گرفتند. مدتی بعد، رضاخان سردار سپه، به عنوان وزیر جنگ منصوب شد تا در یک پروسه چهارساله، ایران را برای انگلیسیها امن و سدی محکم در برابر نفوذ کمونیسم ایجاد کند. به این ترتیب، عصر دیکتاتوری میرپنج فرا رسید؛ عصری که در آن میراث مشروطیت، به عنوان ثمره خون هزاران جوان رشید ایرانی، دفن شد.
منابع:
ایران بین دو انقلاب؛ یرواند آبراهامیان؛ ترجمه: احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی؛ نشر نی؛ ۱۳۷۷
اقتصاد سیاسی ایران؛ محمدعلی همایون کاتوزیان؛ ترجمه: محمدرضا عزیز و کامبیز نفیسی؛ نشر مرکز؛ ۱۳۷۴
ایران، از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند؛ حسین آبادیان؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ۱۳۸۵
- 16
- 2