شب سردی بود، برف آهسته میبارید و کوچه پسکوچههای شهر بتدریج لباس سفید میپوشید. تهران، در سکوت سرد زمستان سال ۱۲۸۷ خورشیدی، هولناکتر از همیشه به نظر میرسید. در یکی از کوچههای تاریک محله سنگلج، مردی با کلاه فینهای بر سر، این پا و آن پا میکرد. سرما باعث شده بود دستانش را در جیب لباسش پنهان کند و تماس دائمی دست راستش با دسته تپانچه، بر اضطراب درونیاش میافزود. بالاخره انتظار به پایان رسید. درشکه سرپوشیدهای مقابل خانه مجتهد اول پایتخت توقف کرد.
«شیخ فضلالله نوری» به آرامی پا بر رکاب درشکه گذاشت و با کمک همراهانش پیاده شد. شیخ مشغول احوالپرسی با کسانی بود که حالا با رسیدن او به منزل بیرون آمده و به استقبالش رفته بودند. ناگهان مرد فینه به سر، از تاریکی بیرون جست و لوله تپانچه را به سمت شیخ نشانه گرفت. لحظاتی بعد، صدای نخستین گلوله بلند شد. دستان مرد میلرزید، به همین دلیل، گلوله به جای شیخ به یکی از همراهان او اصابت کرد؛ اما این پایان کار نبود. پس از شلیک نخستین گلوله، چهار بار دیگر هم صدای شلیک شنیده شد. یکی از گلولهها به پای شیخ فضلالله اصابت کرد و مابقی به اطرافیان خورد و آنها را مجروح کرد. آنان که در صحنه حاضر بودند، مرد فینه به سر را محاصره کردند و او که راهی برای فرار نداشت، تصمیم گرفت با آخرین گلوله به زندگی خود خاتمه دهد، اما این بار هم تیرش خطا رفت و اطرافیان شیخ ریختند و دست و پای ضارب را بستند. به شیخ فضلالله نوری آسیب جدی نرسیده بود، اما تعدادی از اطرافیانش بشدت زخمی شدند. هویت ضارب خیلی زود معلوم شد...«کریم دواتگر».
تشکیل کمیته مجازات
از واقعه ترور نافرجام شیخ فضلالله نوری، هشت سال گذشت. کریم دواتگر که بعد از ماجرای ترور به زندان افتاده بود، با محاکمه و اعدام شیخ فضلالله نوری به دست فاتحان تهران و بسان یک قهرمان آزاد شد؛ شاید وقتی مسئول کمیسری حکم آزادی او را صادر میکرد، از خیالش هم نمیگذشت که ممکن است روزی او به عضویت مخوفترین سازمانهای مخفی عصر مشروطه درآید.
درتابستان سال ۱۲۹۵ خورشیدی، در زیر زمین خانه «میرزاابراهیمخان منشیزاده»، هسته اولیه سازمانی کوچک و مخفی ریخته شد که نامش را «کمیته مجازات» گذاشتند. بجز «منشیزاده»، «اسدالله خان ابوالفتحزاده» و «محمدنظرخان مشکاتالممالک» نیز، عضو هیأت مؤسس کمیته مجازات بودند. این سه تن، با هم قرار گذاشتند که دشمنان ملت را با ترور، از سر راه بردارند. آنها معتقد بودند که در این شرایط، مبارزه مسلحانه و حذف فیزیکی مخالفان آزادی و استقلال ایران، یگانه راه ممکنِ پیش رو محسوب میشود. بیتردید، این گونه تفکر، ریشه در دیدگاههایی داشت که در قفقاز از طرفداران بسیاری برخوردار بود و از همین طریق، ایرانیان هواخواه آزادی و مشروطیت را تحت تأثیر قرار میداد. برخی از مورخان معتقدند که این اقدام، یک رویکرد گریزناپذیر در برابر شرایط بغرنجی بود که مردم آن عصر، با آن دست به گریبان بودند. قضاوت درباره این امر، ساده نیست. اینکه آیا براستی اقدامات کمیته در راستای منافع ملی بود یا نه، نیاز به مداقه بیشتر دارد.
به نظر میرسد اقدامات کمیته را باید به صورت نسبی مورد بررسی قرار داد. آنها در گامهای نخست خود توانستند نظر بسیاری از مردم و رجال سیاسی را جلب کنند. شیوه قهرآمیزی که آنها برگزیدند، از سوی عامه، برای مقابله با عناصری که به دشمنی با منافع ملی و ارتباط با بیگانگان مشهور بودند، مناسب و بموقع به نظر میآمد، اما بتدریج و با گسترش فعالیتهای کمیته، شرایط تغییر کرد و آرمانی که بهعنوان مبنای فعالیت برگزیده شده بود، کنار گذاشته شد؛ اقدامی که سقوط کمیته را در پی داشت.
سوابق هیأت مؤسس
هیأت مؤسس برای خودشان وظایفی تعریف کرده بودند؛ «ابراهیم منشیزاده» دبیرکل، «اسدالله ابوالفتحزاده» رئیس قوای عامله و «نظر مشکاتالممالک» رئیس دفتر کمیته و رئیس قوه مقننه آن بود.
«منشیزاده» اصالتاً اهل ایروان بود. پدرش در زمره نظامیان آزادیخواهانی قرار داشت که احتمالاً جانش را فدای اعتقادش کرد. «منشیزاده» مشروطهخواهی دوآتشه محسوب میشد که پیشتر، دوره دارالفنون را طی کرده و به استخدام قزاقخانه درآمده بود. او تا درجه نایب سرهنگی هم پیش رفت؛ اما آغاز جنبش مشروطه باعث شد به آن بپیوندد. پس از پیروزی مشروطیت، «منشیزاده» به ریاست نظمیه شیراز و نیز ریاست تحدید تریاک یزد و کرمان رسید و مدیریت دارایی فیروزکوه را هم تجربه کرد؛ اما ستاره اقبالش با آغاز به کار نخستین کابینه «حسن وثوقالدوله»، کم فروغ شد ؛ او را بهدلیل مخالفت با سیاستهای دولت، از اداره دارایی اخراج و خانهنشین کردند.
«اسدالله ابوالفتحزاده» تا حدودی همولایتی «منشیزاده» بود؛ مردی از اهالی قفقاز. او هم پدری نظامی داشت که میرپنج قزاق بود. «ابوالفتحزاده» هم مانند «منشیزاده» مدافع مشروطیت بود. او پس از فتح تهران، مدتی بهعنوان مسئول جمعآوری مالیات منطقه شهریار و ساوجبلاغ تعیین شد، اما بدرفتاریاش با رعایا، کاسه صبر آنها را لبریز کرد و بلوایی به پا شد؛ به ناچار «ابوالفتحزاده» را از این سمت برکنار و خانه نشین کردند.
«مشکاتالممالک» اما، سرگذشتی متفاوت داشت. «محمد نظرخان» لقب «مشکاتالممالک» را از پدرش به ارث برده بود. خانواده او مواجببگیر «کامرانمیرزا»، شاهزاده قجری بودند و «نظرخان»، زندگی توأم با رفاه داشت. پس از فتح تهران، «مشکاتالممالک» بهدلیل دوستی با «منشیزاده»، رئیس جمعآوری مالیات تهران شد؛ اما او هم، مانند رفیق مالیاتبگیرش، چندان خوش سابقه از آب در نیامد!
هر سه عضو هیأت مؤسس، دوستی دیرین داشتند و مشربشان به هم نزدیک بود؛ هر سه آنها مالیات بگیر بودند و این تجربه یکسان، شاید در گرفتن تصمیمات هماهنگشان مؤثر بود. از طرفی، هر سه نفر به انجمن «بینالطلوعین» که برخی آن را انجمنی شبه «ماسونی» میدانند که در منزل «حکیمالملک» تشکیل شده بود، رفت و آمد داشتند. این سه نفر و تعدادی دیگر از اعضای «بینالطلوعین»، بعدها «انجمن مخفی دوم» را ایجاد کردند، انجمنی که در آن، افرادی مانند «ناظمالاسلام کرمانی» و ارباب «جمشید جمشیدیان» نیز عضویت داشتند. طراحی ترور شیخ فضلالله نوری در همین انجمن مخفی انجام شد، اما به نتیجه نرسید. یکی از اعضای گروه، یعنی «میرزامحمد نجات خراسانی»، از وابستگان سفارت بریتانیا بود که پس از بازداشت «کریم دواتگر»، دستگیر شد و خاطرش آنقدر نزد انگلیسیها عزیز بود که کنسول انگلیس در جلسه بازجویی وی شرکت میکرد تا مبادا، به قول «سیدحسن تقیزاده»، «به میرزا محمد زور بگویند»!
با وجود این فعالیتها، اقدامات این سه رفیق گرمابه و گلستان، متوقف نشد. آنها که مدتی بعد، با مساعدت سفارت بریتانیا، در قلهک مستقر شده بودند، گروه تروریستی جدیدی، موسوم به «کمیته جهانگیر» تشکیل دادند و اینبار طرح ترور «سیدعبدالله بهبهانی» را ریختند؛ مجتهد معروف مشروطهخواه که حالا ایرادها و اعتراضات مداومش به مشروطهخواهان غربگرا و دینگریز، کاسه صبر امثال «سیدحسن تقیزاده» را لبریز کرده بود. یکی از ضاربان «بهبهانی»، یعنی «حسین لَلِه»، بعدها از اعضای تیم ترور کمیته جدیدالتأسیس مجازات شد.
استخدام ضارب
«میرزاابراهیم»، «اسدالله خان» و «نظرخان»، پس از تنظیم مرامنامه، به دنبال تهیه اسلحه و لباس رفتند؛ لباسهایی سیاه و بلند که به درد عملیات شبانه میخورد و وحشت در دل دشمنان میانداخت. دو نفر از اعضای مؤسس، نظامی بودند و به همین دلیل، فوت و فن نظمیهچیها را برای کشف جرم، کمابیش میدانستند. همین امر باعث شد که برنامه ترورها، تقریباً بینقص باشد؛ هر چند ناکارآمدی مأموران دولتی آن زمان را هم نباید دستکم گرفت. گام بعدی، استخدام ضارب بود. هیأت مؤسس میدانست که باید از افرادی استفاده کند که سابقه انجام اقدامات تروریستی را داشته باشند،شاید یکی از نخستین افرادی که نامش در ذهن هیأت مؤسس حک شد، «کریم دواتگر» ضارب شیخ فضلالله نوری بود. «کریم» در کارنامهاش، افزون بر سابقه ترور، سابقه شرارت و بر هم زدن نظم بازار در مقیاس کلان را هم داشت. عدم تَقَید وی به اصول اخلاقی، باعث شده بود که نتواند کاری که دوست دارد را به دست آورد! به نوشته دکتر «حسین آبادیان»، «کریم لمپنی بود که منطقش اسلحه بود و تهدید و ارعاب. این پادو بازار وارد ماجراهایی شد که به قیمت جانش تمام شد. کریم دواتگر اهل زنجان بود. در تهران با محافل افراطی مرتبط شد و همین گروهها او را تشویق به ترور شیخفضلالله نوری کردند.» او هیچ سنخیتی با سران کمیته نداشت. مانند آنها تحصیلکرده نبود و تمایلش به ماجراجویی باعث میشد که بتواند در کارهای محوله، مؤثر عمل کند.
همزمان با عضویت او در کمیته مجازات، «علی اکبر ارداقی» و «عمادالکتاب قزوینی»، خطاط معروف که بعدها در اداره تحریر دربار پهلوی اول به کار گرفته شد هم، به کمیته ملحق شدند. تیم ترور کمیته مجازات، با حضور «کریم دواتگر»، «احسانالله خان دوستدار» و «حسین لَلِه» تشکیل شد. رهبری تیم ترور، با «کریم دواتگر» بود. بعدها، تعدادی دیگر هم به جمع اعضای کمیته مجازات اضافه شدند؛ افرادی مانند «رشیدالسلطان».
آغاز ترورها
نخستین قربانی ترور کمیته مجازات، کسی نبود جز «اسماعیلخان»، رئیس انبار غله تهران که در آن سالهای پرآشوب و قحطی، اصلاً شخصیت محبوبی در میان مردم نبود. ترور وی، به تصویب و تأیید تمام اعضای انجمن رسید. «کریم دواتگر» برای انجام ترور ۶۰۰ تومان پول گرفت. مقداری از این پول به «احسانالله خان دوستدار» و «حسین لَلِه» رسید، اما بیشتر آن به جیب «کریم» رفت. این پول از کجا تهیه شده بود؟ کسی بدرستی نمیداند. غروب یکی از روزهای زمستان سال ۱۲۹۶، نزدیک حرم عبدالعظیم(ع)، دو گلوله پیاپی سینه «اسماعیلخان» را شکافت؛ او بعد از اصابت گلوله نخست، در دم جان داده بود. این اقدام، یعنی از میان برداشتن «اسماعیل خان»، در وهله اول، نزد بسیاری از مردم و حتی سیاستمداران، درست و بموقع به نظر میرسید؛ اما طرفداران این اقدام، خیلی زود فهمیدند که منطق ترور نمیتواند چاره دردهای متعدد آنها باشد و این رویه، معضل ناامنی را بیش از گذشته به چشم شهروندان خواهد آورد.
مرگ کریم دواتگر
گلولههایی که «اسماعیلخان» را کشت، توسط «کریم دواتگر» شلیک شدهبود، اما خود او نیزچند ماه بعد، قربانی زیاده خواهیاش شد. «کریم» پول بیشتری میخواست و تهدید کرده بود که اسرار کمیته مجازات را لو میدهد. پس از سه ماه پر اضطراب، بالاخره کمیته تصمیم به حذف او گرفت. در غروب یک روز بهاری، بازار تهران شاهد تعقیب و گریزی عجیب بود. مردی که فرار میکرد، هدف گلوله دو ناشناس قرار گرفت و کشته شد؛ مقتول کسی جز «کریم دواتگر» نبود. به این ترتیب، طومار زندگی یکی از نخستین تروریستهای شناختهشده ایران، در هم پیچیده شد.
اشتباه راهبردی کمیته
هدف بعدی کمیته مجازات، «متینالسلطنه» مدیر روزنامه «عصر جدید» بود. اعضای کمیته در ارزیابیهای خود به این نتیجه رسیده بودند که ترور نخست، باعث ایجاد رضایت عمومی شده است و بنابراین، میتوانند با قدرت به کارشان ادامه دهند. «متینالسلطنه» از هواداران پیوستن ایران به متفقین در جنگ جهانی اول محسوب میشد. به همین دلیل، در میان مردم محبوبیت چندانی نداشت و برخی او را وابسته به سفارت انگلیس میدانستند. قتل وی در محل کارش اتفاق افتاد.
کمیته مجازات، اعلامیهای درباره این اقدام صادر کرد. حالا مردم تهران فهمیده بودند که قتلهایی از این دست، ادامهدار خواهد بود. سیاسیون بشدت از شرایط به وجود آمده بیمناک شده بودند. «وثوقالدوله» که نتوانسته بود برای بازداشت اعضای این گروه تروریستی، اقدام مؤثری انجام بدهد، استعفا کرد و جای خود را به «محمدعلی علاءالسلطنه» داد، اما ترورها متوقف نشد.
«میرزا حسینخان» برادر «صدرالعلما»، از دوستان نزدیک «وثوقالدوله»، قربانی بعدی بود. احتمال دارد که این نقشه از سوی «منشیزاده» و برای ضربه زدن بهموقعیت «وثوقالدوله» طراحی و اجرا شده باشد. قربانی بعدی نیز با «وثوقالدوله» بیارتباط نبود؛ «منتخبالدوله». اما قربانی جدید با دیگر قربانیان تفاوت داشت؛ او جوانی محجوب و آرام بود که مردم دوستش داشتند. او داماد «وثوقالدوله» بود. مرحوم «ملکالشعرای بهار»، او را با عنوان «جوان خوشسابقهای که دارای شغل خزانهداری دارایی است»، معرفی میکند. جالب اینجاست که این قربانی، مثل اعضای برجسته کمیته، در وزارت دارایی کار میکرد! در بیانیهای که کمیته مجازات پس از ترور صادر کرد، «منتخبالدوله» متهم شده بود که قصد خیانت در آینده را داشته است! این ادعا برای مردم قابل پذیرش نبود و جایگاه انجمن را از یک گروهِ مخفی دشمن مستبدان و وابستگان، به دستهای متشکل از اراذلِ آدمکش تقلیل داد.
فرجام کمیته
با وجود بازداشت تعدادی از اعضای کمیته مجازات به وسیله «عبدالله بهرامی»، مأمور آگاهی اداره تأمینات، ترور «احمدخان صفا» از اعضای شهربانی و یکی از بازپرسان دستگیرشدگان، باعث شد که زندانیان آزاد شوند؛ البته شرایط حاد کشور و قحطی فراگیر را هم نباید بهعنوان یک عامل مهم در رقم خوردن این آزادی، از یاد برد. در دوره «نجفقلی صمصامالسلطنه»، اعضای کمیته مجازات چنان دچار غرور و نخوت شده بودند که ادعاهای نخستشان را از یاد بردند و حتی برای فخر فروشی و گرفتن امتیاز، خود را به مردم معرفی میکردند.
با روی کار آمدن مجدد «وثوقالدوله»، وی دوباره فرمان بازداشت اعضای کمیته مجازات را صادر کرد. رئیسالوزرا خواستار تشکیل یک دادگاه سریع برای اعضا بود،اما برخی از آنها گریخته بودند. «احسانالله خان دوستدار»، به قفقاز فرار کرده بود. او بعدها به گیلان رفت و ضمن همکاری با حزب عدالت، خود را در میان اطرافیان «میرزاکوچکخان» جا زد و پس از خیانت به وی، به مقام نظامی رسید و نهایتاً، در جریان سرکوب شورش «اسماعیل سیمیتقو» کشته شد. با این حال، در مجموع، ۲۰ نفر از اعضا یا سمپاتهای کمیته مجازات دستگیر و در دادگاهی به ریاست «میرزااحمدخان اشتری»، محاکمه شدند؛ دادرسی بسیار کوتاه بود. «حسین لَلِه» و «رشید السلطان» که منفرداً و متفقاً مرتکب چند فقره قتل شده بودند، محکوم به اعدام شدند و حکم آنها در میدان توپخانه، روبه روی ساختمان نظمیه تهران، اجرا شد.
«ابراهیم منشی زاده» و «اسدالله ابوالفتحزاده» که مؤسسان کمیته بودند و دستور قتلها از طرف آنها صادر میشد، محکوم به ۱۵ سال زندان و تبعید به کلات نادری شدند؛ اما «وثوقالدوله» که نمیتوانست چشم بر دشمنیهای آنها ببندد، دستور داد هر دو را در سمنان تیرباران کنند و به حیاتشان خاتمه دهند. «ارداقی» و «مشکات الممالک»، هرکدام محکوم به پنج سال حبس شدند. بقیه نیز به ۵ تا ۱۵ سال زندان محکوم شدند. به این ترتیب، پرونده یکی از مخوفترین گروههای تروریستی تاریخ ایران بسته شد؛ اما رازهای سربهمهر فراوانی باقی ماند که هیچگاه کسی نتوانست بدرستی، پاسخی برای آنها بیابد. با وجود مطالعات فراوانی که در اطراف کمیته مجازات انجام گرفته است، هنوز هم مسائلی مبهم و ناگفتهای باقی است که آشکار شدن آنها بعید به نظر میرسد.
محمدجواد حقیقت
- 20
- 6