حکایت درباره استفاده از فرصت
یکی از سرمایه هایی که آينده سعادتبخش و روشنی را برای ما در صورت بهره گیری صحیح، به ارمغان می آورد؛ عمر می باشد. انسان های عاقل و آینده نگر می توانند از سرمایه عمر، استفاده کنند.
>> بهره گیری از فرصت:
عالمى را دعوت کرده بودند تا نماز میت بخواند.
او پرسید: میت زن است یا مرد؟ در پاسخ به آن عالم گفتند:مرد. دستور داد که بندهاى کفن را باز کتند، آنگاه در مقابل بستگان و آشنایان میت گفت:خوب نگاه کنید! چشمهایش نمى بیند اما چشمان شما که مى بیند پس خیانت نکنید. ببینید که زبانش بسته است ولی شما توانایی حرف زدن دارید، پس ناحق نگوئید. گوشهایش نمى شنود درحالیکه شما مى توانید بشنوید پس به صدای حرام گوش نکنید. آرى آن چند لحظه موعظه، بیشتر از ساعتها پند بر روى منبر، مؤثر بود.
>> استفاده از فرصت ها:
سه دوست به مسافرتی با یک اتومبیل رفته بودند و هر سه نفرشان در اثر یک تصادف مرگبار، کشته شوند. یک لحظه بعد، روح هر سه نفر، کنار دروازه بهشت بود و فرشته نگهبان بهشت میخواست هر سه نفر را به بهشت راه دهد...
یک سوال!!!
_ الان که به بهشت میروید؛ در آن دنیا بدن هایتان بر روی برانکارد در حال تشییع شدن بسوی قبرستان است و خانواده ها و دوستان در غم از دست دادن شما عزاداری میکنند. شما می خواهید که در زمان راه رفتن در کنار جنازه ی شما چه بگویند؟ آرزوی شما در این زمان ، تحقق می یابد!!
اولی گفت:من میخواهم که پشت سرم بگویند از بهترین پزشکان زمان خود محسوب میشدم و برای خانواده ام مرد بسیار خوب و عزیزی بودم.
دومی گفت:من میخواهم که پشت سرم بگویند از بهترین معلم های زمان خود محسوب میشدم و توانسته ام بر آدمهای نسل بعد از خودم اثر بسیار بزرگی بگذارم.
سومی گفت:من میخواهم که پشت سرم بگویند نگاه کن که تکون می خورد مثل این که زنده است!
>> داستان قدر شناسی از فرصتها:
مرد جوانی آرزو داشت که با دختر ِ زیباروی کشاورز ازدواج کند. از این رو نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز به آن مرد گفت:پسر جان، برو و در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را ازاد میکنم و تو درصورتی میتوانی با دخترم ازدواج کنی که دم یک از آنها را بگیری.
مرد جوان، منتظر اولین گاو در مرتع بود که در طویله باز شد و بزرگ ترين و خشمگین ترین گاو از طویله بیرون آمد. تصورش این بود که یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری هستند. پس به یک گوشه رفت تا گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود. پس از باز شدن مجدد در طویله، باورنکردنی بود! چیزی به این بزرگی و درندگی در تمام عمرش ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد که مرد با دیدن او، آب دهانش جاری شد. با خودش گفت که گاو بعدی هر چیزی باشد، نسبت به این بهتر است. سپس به سمتِ حصارها دوید تا گاو با عبور از مرتع بتواند از در پشتی خارج شود.
وقتی که در طویله برای سومین بار ، باز شد؛ مرد جوان، تبسم کرد چون ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاو را در عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در زمان نزدیک شدن گاو به مرد، وی در جای مناسب قرار گرفت و بموقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد تا دم گاو را بگیرد ولی گاو دم نداشت! ..
زندگی، سرشار از فرصت های دست یافتنی است که بهره گیری از برخی از فرصتها ساده است در حالی که بعضی دیگر، مشکل است اما وقتی به آن ها اجازه ی عبور کردن می دهیم( معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، شاید دیگر این موقعیت ها وجود نداشته باشند، به همین خاطر، همیشه اولین شانس رو بچسب!
>> الاغ پیر فرصت طلب:
کشاورزی، صاحب یک الاغ پیر بود که یک روز، درون یک چاه بدون آب بطور اتفاقی افتاد. کشاورز برای بیرون آوردن الاغش از داخل چاه، تلاش بسیاری کرد تا حیوان بیچاره زجر زیادی نکشد، تصمیم کشاورز و مردم روستا این بود که با استفاده از خاک، چاه را پر کنند تا الاغ زود تر بمیرد و زجرکش نشود.
مردم روی سر الاغ با سطلی خاک می ریختند اما الاغ با تکاندن این خاکها از روی بدنش، آن ها را زیر پایش می ریخت و با بالاامدن خاک ها در زیر پایش سعی میکرد که روی خاکها بایستد. روستایی ها هم چنان خاک می ریختند تا الاغ بیچاره زنده به گور شود و الاغ هم به بالا آمدنش ادامه داد تا این که به لبه چاه رسید و از آن جا بیرون آمد.
>> داستان کوتاه فرصت ها را غنیمت شمارید:
مردی با اسلحه به یک بانک رفت و درخواست پول کرد.
پس از گرفتن پول ها به یکی از مشتریان بانک گفت:
آیا شما دزدی مرا از این بانک دیدید ؟
مرد در جواب به آن دزد گفت:بله قربان من دیدم.
سپس دزد با گرفتن اسلحه به سمت شقیقه ی مرد، او را در جا کشت.
او مجددا نزدیک یک زوج شد و سوال کرد که آیا شما دیدید من از این بانک دزدی کنم؟
مرد به او پاسخ داد:نه قربان. من ندیدم ولی همسرم دید.
نتیجه داستان :نهایت استفاده را از فرصت ها ببرید!
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 9
- 2