موضوع تحول مبنایی در علوم انسانی، شکلگیری و تکامل علوم انسانیِ اسلامی، یکی از اهداف جدی انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به شمار میآید. باید توجه داشت تا زمانی که علوم انسانیِ سکولار و غربی از دانشگاهها و محیطهای علمی ایران و دنیای اسلام اخراج نگردد و برنامه وسیع و خزنده نفوذ و سلطهگری قدرتهای استکباری بر کشورهای اسلامی از طریق علوم انسانیِ سکولار خنثی نشود، صحبت کردن از پیشرفت حقیقی یا تمدن نوین اسلامی شعاری بیش نیست.
امروزه برای تحقق حداکثری این افق بلند نیازمند عبور از سایه و ظلمتی به نام علوم غربی مدرن بالاخص علوم انسانی هستیم. یکی از مهمترین نظریه های علوم انسانی در دوره معاصر نظریه ادراکات اعتباری علامه طباطبایی است که می تواند به عنوان بستری برای تولید علوم انسانی اسلامی و تمدن نوین اسلامی است که در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین منصور میراحمدی، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی به بررسی این مسئله پرداختیم که اکنون متن آن پیش روی شماست.
آقای دکتر! علوم انسانی در ایجاد تمدن چه نقشی دارد؟
آگاهی از نیازمندیها، چگونگی تدارک آنها و در نهایت چگونگی تنظیم و سازماندهی آنها پیش شرط هر گونه طراحی و در نهایت تمدن سازی است
تمدن سازی، بی تردید بر شالوده علم و قدرت دانش و کارشناسی استوار است. ساختن تمدن و برافراشتن ستون و پایه های آن قبل از هر چیز، نیازمند طراحی است و طراحی نیز به نوبه خود مستلزم آگاهی و دانش است. آگاهی از نیازمندیها، چگونگی تدارک آنها و در نهایت چگونگی تنظیم و سازماندهی آنها پیش شرط هر گونه طراحی و در نهایت تمدن سازی است. بر این اساس علم و دانش تمدن سازی مهمترین رکن آن محسوب می شود و بدون این دانش، فراهم سازی سازه های مناسب و کنار هم قرار دادن آنها به منظور برپایی تمدن امکان پذیر نمی باشد.
این علم و دانش در واقع نقش مدیریت منابع و امکانات و طراحی و تنظیم الگوی مناسب برای تمدن سازی را ایفا می کند و به همین دلیل خصلتی راهبردی و استراتژیک پیدا می کند. علم و دانش راهبردی و استراتژیک نیز خصلتی بین رشته ای پیدا کرده، از علوم انسانی مختلف بهره می گیرد.
در واقع علوم انسانی تأمین کننده آگاهی ها و معرفتهای چند بعدی مناسب و سودمند برای تدارک و حمایتی علمی لازم دانش راهبردی و استراتژیک تمدن ساز، تلقی می گردند و از این رو در فرآیند تمدن سازی از اهمیت بنیادین برخوردار هستند.
تمدن سازی دینی نیز بی تردید بر شالوده علم و قدرت دانش و کارشناسی استوار است و از این جهت با دیگر تمدنها مشابهت دارد. از این رو می توان از نیازمندی تمدن سازی دینی به علوم انسانی به منظور تأمین آگاهی ها و معرفتهای مورد نیاز دانش راهبردی و استراتژیک خود، سخن گفت، اما چنین سخنی با پرسش بسیار مهمی رو به رو است. دینی بودن این گونه تمدن سازی، ضرورت مرجعیت دین و آموزه های دینی در فرآیند تمدن سازی را نشان می دهد.
از نظریه ادراکات اعتباری علامه طباطبایی در راستای تولید علوم انسانی اسلامی و احیای تمدن اسلامی چه بهره هایی می توان برد؟ البته در ابتدا تعریفی از نظریه ادراکات اعتباری ارائه دهید؟
علامه طباطبایی اگرچه در آثار متعددی همچون رساله الاعتباریات و رساله الانسان فی الدنیا اشاراتی به نظریه ادراکات اعتباری دارند، اما به طور مشخص در قالب مقاله ششم از کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم با عنوان ادراکات اعتباری آورده است.
علاوه بر این در تفسیر المیزان ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره می توان فرازهایی از نظریه مذکور را مشاهده کرد. علامه طباطبایی نظریه ادراکات اعتباری خود در مقاله مذکور را در سه بحث، کیفیت پیدایش علم اعتباری از انسان، کیفیت پیدایش کثرت در علوم اعتباریه و کیفیت ارتباط علوم اعتباریه با آثار واقعی و حقیقی یعنی با اعمال خارجی وجود انسان، تنظیم و ارائه نموده است.
در بحث از کیفیت پیدایش علم اعتباری از انسان، مباحث متعددی مطرح شده که مهمترین آنها بحث پیدایش علوم و ادراکات اعتباری است. قدم نخست، تعریف ادراکات اعتباری است که در توضیح آن می نویسد: «ممکن است انسان یا هر موجود زنده دیگر (به اندازه شعور غریزی خود) در اثر احساسات درونی خویش که مولود یک سلسله احتیاجات وجودی مربوط به ساختمان ویژه اش می باشد، یک رشته ادراکات و افکاری بسازد که بستگی خاص به احساسات مزبور داشته و به عنوان نتیجه و غایت، احتیاجات نامبرده را رفع نماید و به ابقاء و زوال و تبدل عوامل احساسی و یا نتایج مطلوبه زائل و متبدل شود.»
بدین ترتیب ادراکات اعتباری حاصل احساسات درونی انسان بوده، احساسات درونی نشأت گرفته از نیازهای درونی اوست و در نتیجه می توان هدف ادراکات اعتباری را برطرف ساختن این نیازهای درونی دانست. به گفته وی طبیعت انسانی، اندیشه های اعتباری را برای دریافت و ظهور و بروز خواص و آثار به وجود آورده و از راه آنها به هدف و مقصد طبیعی و تکوینی خود می رسد.
ایشان دو معیار اساسی برای ادراکات اعتباری ذکر می کند: ضابطه کلی در اعتباری بودن یک مفهوم فکری این است که به وجهی متعلق قوای فعاله گردیده و نسبت باید را در وی بتوان فرض کرد.
مقصود از قوای فعاله، نیروها و توانایی های درونی انسان است که می تواند صور ادراکی خود را براساس آنها شکل دهد و مقصود از نسبت باید، رابطه ای است که انسان پس از شکل دادن به صور ادراکی خود میان آن صور با اثر آنها در خارج برقرار می کند. به عبارت دیگر انسان با قوای فعاله خود، صور ادراکی خود را شکل داده و با تحقق خارجی آنها در صدد اثربخشی آنها در خارج است. بنابراین انسان به صور ادراکی خود باید و یا ضرورت را نسبت می دهد و خواستار تحقق و اثربخشی آنها در خارج است.
از نظر علامه طباطبایی مجموعه ادراکات اعتباری که حاصل قوای فعاله از سویی و برقراری نسبت باید و ضرورت میان آنها با خارج از سوی دیگر است، علوم اعتباری را پدید می آورد. از این رو علوم اعتباری حاصل ادرکات اعتباری است.
علامه پس از توضیح کیفیت پیدایش علوم و ادراکات اعتباری، به توضیح کیفیت پیدایش کثرت در این علوم می پردازد. از این رو، ایشان به تقسیم ادراکات اعتباری پرداخته، آنها را به دو دسته قبل و بعد از اجتماع تقسیم می کند، زیرا ساختن علوم اعتباریه، معلول اقتضاء قوای فعاله طبیعی و تکوینی انسان می باشد و پر روشن است که فعالیت این قوا یا پاره ای از آنها را محدود و بسته به اجتماع نمی باشد.
مثلا انسان قوای مدرکه و همچنین جهاز تغذی خود را به کار خواهد انداخت، خواه تنها باشد و خواه در میان هزار نفر. آری، یک دسته از ادراکات اعتباری بی فرض اجتماع صورت پذیر نیست، مانند افکار مربوط به اجتماع ازدواجی و تربیت اطفال و نظایر آنها.
وجوب، حسن و قبح، انتخاب اخف و اسهل، اصل استخدام و اجتماع، اصل متابعت علم، اعتبار ظن ایمانی و اعتبار چهار اصل استصحاب، احتیاط، برائت و توقف، اعتبارات قبل از اجتماع هستند و اصل ملک، کلام، ریاست و مرئوسیت، اعتبار امر و نهی و جزاء و مزد و اعتبارات در مورد تساوی طرفین، اعتبارات بعد از اجتماع هستند که علامه طباطبایی به توضیح آنها پرداخته است. دسته نخست از ادراکات اعتباری برای برطرف کردن نیازهای انسان قبل از اجتماع و دسته دوم از آنها برای برطرف کردن نیازهای انسان پس از ورود به اجتماع توسط قوای فعاله انسان و با اعتبار باید و ضرورت حاصل می گردند.
بحث از کیفیت ارتباط علوم اعتباریه با آثار خارجی، سومین بخش مقاله ادراکات اعتباری است. در این بخش علامه با اشاره به اینکه هر موجودی فعالیتی متناسب با وجود خود و به نفع هستی و برای بقا خود انجام می دهد، این فعالیت را نشأت گرفته از حرکتی می داند که موجود فعال انجام داده و به غایات حرکت که کمال وی می باشد، نائل شده و هستی خود را تکمیل می نماید.
دقت در این عبارت دو نکته اساسی را در نظریه ادراکات اعتباری آشکار می کند: نخست آنکه اعتباریات از نظر علامه طباطبایی نشأت گرفته از یک حرکت پیوسته و همیشگی موجود زنده و به ویژه انسان است و دوم اینکه چنین فعالیتی معطوف به کمال موجود است و از این طریق هستی آن موجود تکامل می یابد.
از این رو انسان پیوسته در حرکت دائمی خود با خلق ادراکات اعتباری، نیازهای خود را برطرف می سازد و از این طریق پیوسته ادراکات اعتباری خود را افزایش می دهد و در نتیجه، هستی خود را تکمیل می نماید. در نتیجه ادراکات اعتباری موجب تکامل روزافزون انسان می شود.
علامه طباطبایی از این نظریه چه استفاده هایی برده است؟
یکی از کاربردهای مهمی که این نظریه در آثار علامه طباطبایی داشته است در تفسیر برخی از آیات قرآن کریم درباره دین و فلسفه تشریع آن است. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان با استفاده از این نظریه، بحث مبسوطی را ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره ارائه نموده است.
این آیه از نظر علامه طباطبایی بیانگر نکات زیر است:
۱- تعریف دین؛ دین چگونگی رفتار در زندگی دنیوی که متضمن صلاح دنیا در مطابقت با کمال اخروی و حیات دائمی حقیقی نزد خداوند است. پس باید در شریعت قوانینی وجود داشته باشد که به اندازه نیاز، به زندگی دنیوی پرداخته باشد.
۲- دین در اولین ظهورش، اختلاف ناشی از فطرت را برطرف کرده، سپس با تکامل یافتن، اختلاف فطری و غریزی را با هم برطرف می نماید.
۳- دین پیوسته در حال تکامل است تا قوانینش تمامی نیازهای زندگی را شامل گردد، پس هنگامی که شامل شد، ختم گردیده، دینی دیگر تشریع نگردد.
۴- هر شریعتی، کاملتر از شریعت سابق خود است.
۵- سبب بعثت انبیاء و انزال کتاب آسمانی، این است که انسان بر حسب طبع و فطرتش به سوی اختلاف حرکت می کند؛ همان طوری که به سوی اجتماع مدنی نیز حرکت می کند و از آنجا که فطرت او را به سوی اختلافات می برد، نمی تواند اختلاف را برطرف کند. پس خداوند این اختلاف را با نبوت و تشریع برداشته، نوع انسان را به کمال شایستگی اش هدایت می کند.
۶- دینی که خاتم ادیان به رسیدن کمال انسانی حکم می کند؛ حکم قرآن به ختم نبوت و عدم نسخ دین و ثبات شریعت مقتضی این است که کمال فردی و اجتماعی انسان، همان مقداری است که قرآن در بیان و تشریع خودش اعتبار و وضع نموده است.
۷- انبیاء(ع) از خطا مصون هستند.
نکات مذکور به خوبی بیانگر ماهیت دین، جایگاه آن و سبب تشریع آن می باشد. این نکات، ضرورت نیاز انسان به دین و شریعت و تکامل آن را در پرتو نیازهای انسان در دورانهای مختلف تا دوران ظهور اسلام مورد تأکید قرار می دهند.
اگر انسان با قوای فعاله خود به ویژه عقل، می تواند از طریق صور ادراکی و اعتباریات نیازهای خود را برطرف نماید، دیگر چه نیازی به نبوت و تشریع دین وجود دارد؟
علامه طباطبایی در پاسخ به چنین پرسشی می نویسند: عقلی که انسان را به حق دعوت می کند و به او امر می کند، عقل عملی است که به حسن و قبح حکم می کند نه عقل نظری که حقایق اشیاء را درک می کند و عقل عملی مقدمات حکمش را از احساسات درونی می گیرد و احساساتی که در انسان در آغاز به طور بالفعل وجود دارد، احساسات قوای شهوت و غضب است و قوه ناطقه در او بالقوه است. احساس فطری او را به اختلاف دعوت می کند ... پس بی نیاز از نبوتی الهی که عقل را تأیید نماید، نمی باشد.
بنابراین وجود عقل آدمی اگرچه باعث صدور ادراکات اعتباری از جمله حُسن و قُبح می شود و انسان براساس آنها می تواند نیازهای خود را برطرف نماید، اما هیچ گاه وی را بی نیاز از شریعت نمی کند. دین و شریعت با برطرف کردن اختلافات فطری از طریق وضع قوانین، زمینه شکوفایی انسان و نیروی عقلی و توسعه ادراکات اعتباری و در نتیجه علوم اعتباری را برای وی فراهم می سازد. از این رو دین نه تنها توانایی عقل و ادراکات اعتباری و علوم اعتباری را انکار نمی کند، بلکه آنها را تأیید می کند.
بنابراین می توان اعتبار دو منبع عقل و وحی به عنوان منابع معرفت شناختی و ضرورت مددرسانی وحی به عقل جهت شکوفایی و تکامل عقل را مشاهده کرد. از این رو تمدن سازی در جامعه دینی که به مفهوم ابتنای تمدن بر پایه دین و پذیرش مرجعیت دین در تمدن سازی است، براساس دو منبع معرفت شناختی عقل و وحی بنا می گردد.
در واقع در کنار هم قرار دادن آموزه های نظریه ادراکات اعتباری و دیدگاه علامه طباطبایی درباره فلسفه نبوت و دین، مرجعیت دین در تمدن سازی دینی را به مرجعیت عقل و وحی تحلیل می برد و بدین ترتیب دو دسته از علوم و آگاهی زیربنای تمدن سازی دینی قرار می گیرد: علوم اعتباری بر پایه عقل و معارف دینی بر پایه وحی.
براساس نظریه علامه طباطبایی، معارف دینی از سویی در جایگاه برتری قرار می گیرند، زیرا مبتنی بر وحی هستند که وحی در جایگاه برتری نسبت به عقل قرار دارد، اما از سویی دیگر معارف دینی با برداشتن اختلافات فطری انسانها، زمینه شکوفایی عقل را فراهم ساخته، انسانها با بکارگیری عقل و تولید صور ادراکی و دانش اعتباری، نیازمندی های خود را برطرف می سازند.
این دانش اعتبای که وجوه مختلفی دارد، تأمین کننده آگاهی های مورد نیاز برای ساختن تمدن اسلامی می باشند و به همین دلیل، زیربنای آن تلقی می گردند. بدین ترتیب، علوم و معارف دینی جهت گیری های ارزشی تمدن سازی و علوم اعتباری جهت گیری های دانشی و تدبیری تمدن سازی را فراهم می سازند.
بنابراین می توان با استفاده از این نظریه به مثابه چارچوب نظری، به پرسش اساسی بحث پاسخ داد. چنانچه بتوان علوم انسانی را به مثابه علوم اعتباری و یا حداقل شاخه ای از علوم اعتباری در نظر گرفت، می توان دلیل نیازمندی تمدن سازی دینی به علوم انسانی را براساس چارچوب نظری بحث توضیح داد.
بیشتر توضیح می دهید، چگونه؟!
علوم اعتباری براساس آنچه گذشت، علومی است که حاصل ادراکات اعتباری انسان و قوای فعاله اوست. بی تردید، متعلق این ادراکات در یک تقسیم بندی کلی می تواند انسان و یا طبیعت باشد. در صورتی که متعلق ادراکات مذکور، انسان باشد، می توان علوم حاصله را علوم اعتباری انسانی نامگذاری نمود و چنانچه متعلق آنها طبیعت باشد، علوم اعتباری طبیعی نامگذاری می شود.
این طبقه بندی ناظر به متعلق ادراکات انسانی است و نشان دهنده دوگانگی نیازهای انسانی نیز می باشد. برخی از نیازهای انسان در زندگی خود از طریق طبیعت تأمین می گردد و در نتیجه ادراکات اعتباری انسان متعلق به طبیعت می شود و نیازهای مذکور را برطرف می سازند، اما برخی دیگر از این نیازها از طریق انسانهای دیگر تأمین می گردد و در نتیجه ادراکات اعتباری انسان در این حالت متعلق به انسان می شود و نیازهای مذکور را برطرف می سازند.
بنابراین با توجه به تعلق ادراکات اعتباری انسان ناظر به نیازمندیهایش، علوم انسانی شاخه ای از علوم اعتباری تلقی می گردد، اما چنانچه به منشأ صدور ادراکات اعتباری توجه کنیم با توجه به اینکه در هر صورت انسان و قوای فعاله او (به ویژه عقل) منشأ صدور این ادراکات می باشند، می توان علوم اعتباری را به تمامه علوم انسانی نامید و به ترادف علوم اعتباری حکم راند. علوم انسانی شاخه ای از علوم اعتباری تلقی می شود.
با توجه به این تلقی این سؤال قابل طرح است که در تمدن سازی دینی، علوم انسانی از چه جایگاهی برخوردار می باشند؟
تمدن سازی فرایندی مبتنی بر علم و قدرت دانش و کارشناسی است. مجموعه ای از آگاهی ها و معارف مورد نیاز، دانش راهبردی و استراتژیکی را به دست می دهند که تمدن بر پایه آن بنا می شود. تمدن سازی دینی نیز اگرچه مرجعیت دین را در تمدن سازی به رسمیت می شناسد، به چنین دانش و علمی نیازمند است.
این دانش مشتمل بر دو دسته از معارف و آگاهی هاست: معارف و آگاهی هایی که جهت گیری های تدبیری را در اختیار قرار می دهند. دسته اول به منزله روح حاکم بر مجموعه ای از آگاهی هایی است که تدبیر کننده اقدامات و فعالیتهای لازم در سطوح مختلف برای نیل به تمدن و تمدن سازی محسوب می شوند.
به همین دلیل، تمدن ها بر پایه تدابیر انسانی خاصی بنا می شوند؛ تدابیری که جهت گیری ارزشی خاصی را دنبال می کنند. از این رو، تمدن ها از دو چهره ارزشی و قدرت کارشناسی برخوردار می باشند. هر تمدنی ضمن آنکه برآیند اقدامات و فعالیتهای نشأت گرفته از قدرت کارشناسی در حوزه های مختلف زندگی انسانی است، نمایانگر ارزشهای مقبول و مطلوب خاصی نیز می باشد.
آنچه که تمدنها را متمایز می سازد، عمدتا ناظر به این جهت گیری ها و ارزشهاست نه قدرت کارشناسی. به عبارت دیگر هر تمدنی حاصل قدرت کارشناسی انسانها با تکیه بر عقل و خرد جمعی آنان است، اما این قدرت کارشناسی به اهداف و ارزشهای خاصی معطوف می گردد.
*علوم انسانی چه جایگاهی در فرآیند تمدن سازی دینی پیدا می کنند؟ به عبارت دیگر دینی بودن تمدن سازی، به مفهوم پذیرش مرجعیت دین در آن است و پذیرش مرجعیت دین به مفهوم مرجعیت آموزه های آن و مرجعیت آموزه های آن به مفهوم مرجعیت فهم دینی و علم دینی است؛ در این صورت آیا اساسا در فرآیند تمدن سازی دینی، نیازی به علم انسانی وجود دارد؟ آیا تمدن سازی دینی نیز همچون دیگر تمدن سازی ها، ناگزیر از استخدام علوم انسانی می باشد؟
تمدن سازی دینی در تدوین دانش راهبردی و استراتژیک خود، نیازمند دو گونه از معارف و آگاهی هاست(معارف ارزشی و تدبیری) که گونه نخست آن، بی تردید با مراجعه به وحی به دست می آید. وحی مشتمل بر آموزه هایی است که ارزشهای مطلوب تمدن سازی را به مخاطبان خود معرفی کرده، از آنان تحقق آنها را درخواست می کند. بنابراین برای کشف و شناخت ارزشهای مذکور، ناگزیر از مراجعه به وحی می باشیم.
به کارگیری الگوی روشی فهم اجتهادی، مستلزم مراجعه به الفاظ مکنون در متون دینی و کشف مدلول آنها و رسیدن به فهمی معتبر از آموزه هاست. در نتیجه قدم نخست در بکارگیری این روش، شناسایی الفاظی است که دارای بار معنایی لازم و متناسب با موضوع است. بر این اساس باید ابتدا الفاظی که قابلیت نسبت سنجی با مفهوم تمدن را دارند شناسایی گردیده، به مطالعه آموزه های ناظر به آنها بپردازیم، ارزشهای مطرح شده پیرامون آنها را استخراج نمائیم.
تمدن بیانگر وضعیتی است که در آن، جامعه ای از مرحله ای خاص عبور کرده، به مرحله ای دیگر وارد شده است. جامعه متمدن جامعه ای است که در آن نظمی خاص حکمفرماست، نظمی که در دوران قبل وجود نداشته است. جامعه متمدن جامعه ای است که میزانی از رشد و شکوفایی در آن تحقق می یابد و حاصل آن، شکوفایی عرصه های مختلف زندگی انسانها بوده، نوعی رضایت عمومی در میان افراد آن جامعه به چشم می خورد.
به همین دلیل وایتهد در توضیح مفهوم تمدن، بر توانایی حفظ نظم اجتماعی از طریق اقناع تأکید دارند و می نویسد: تمدن با استفاده از عامل ترغیب و تشویق که ذاتی آن است، به حفظ و نگهداری نظم اجتماعی می پردازد، به گونه ای که خود همواره راه های بهتر و شریف تر را بر می گزیند.
در این تعریف، ترغیب و تشویق ذاتی تمدن دانسته شده و پایه حفظ نظم اجتماعی بر آن نهاده می شود و پیامد آن نیز، امکان مستمر گزینش راه های بهتر برای زندگی تلقی گردیده است. جامعه متمدن، بر این اساس جامعه ای است که اولا برخوردار از نظمی اجتماعی است.
ثانیا توانایی حفظ آن را از طریق ترغیب و تشویق و نه اجبار داراست و ثالثا همواره در جهت ارتقاء نظم اجتماعی و بهبود زندگی می تواند راه ها و شیوه های بهتری را انتخاب نموده و در پیش گیرد. حال با توجه به این سه مؤلفه مفهومی تمدن، امکان نسبت سنجی آموزه های دینی با مفهوم تمدن امکان پذیر می باشد.
ضرورت این نسبت سنجی از آنجاست که تمدن به معناص خاص آن و به عنوان اصطلاح در متون دینی به کار نرفته، اما با نسبت سنجی مذکور می توان دریافت که مفهوم این اصطلاح قابل استخراج از این متون می باشد. در دین اسلام جامعه متمدن، جامعه ای است که نظم اجتماعی آن بر پایه مفهوم ایمان شکل گرفته، توانایی حفظ این نظم را از طریق اعطای آزادی به اعضای جامعه داشته باشد و با ترغیب به کارگیری عقل، گزینش و در پیش گرفتن راهها و شیوه های بهتر را همواره برای اعضای آن جامعه ممکن سازد. از این رو فهم جامعه متمدن و ویژگی های آن از دیدگاه اسلام، مستلزم فهم جایگاه سه ارزش بنیادین ایمان، آزادی و عقلانیت به مثابه اضلاع سه گانه مثلث ارزشهای تمدن است.
جایگاه هر کدام از این ارزشها در تمدن اسلامی چگونه تعریف می شود؟
ایمان، نخستین رکن ارزشی تمدن از دیدگاه اسلام است. نخستین ارزش حاکم بر جامعه متمدن از دیدگاه اسلام، ایمان است. به همین دلیل خطابات قرآنی آنگاه که به شکل جمعی و در قالب گروهی به مردم در دوران نزول آیات اشاره دارد، معمولا به یکی از دو شیوه خطاب عام «یا ایها الناس» و خطاب خاص «یا ایها الذین امنوا» صورت گرفته است.
خطاب عام که در مکه و در قالب آیات مکی صورت گرفته، زمانی است که هنوز جامعه متمدن و با ارزش و یا مطلوب قرآنی شکل نگرفته است و از این رو مردم مورد خطاب قرار می گیرند، اما خطاب خاص که در مدینه و در قالب آیات مدنی صورت گرفته، زمانی است که جامعه متمدن و مطلوب قرآنی به رهبری پیامبر اسلام(ص) تحقق یافته است و از این رو مؤمنان مورد خطاب قرار می گیرند.
از نگاه قرآن کریم، جامعه ای که اعضای آن بر پایه ایمان صورت بندی خاصی پیدا نکرده اند، جامعه متمدن و رهاشده از جاهلیت نمی باشند و هنگامی می توان جامعه ای را متمدن نامید که بر پایه ایمان، هویت واحدی در آن شکل گیرد.
در چنین صورتی است که افراد این جامعه هویت متمایزی می یابند، از حقوق و تکالیف خاصی برخوردار می شوند. به همین دلیل آیات مدنی که بیشتر ناظر به قوانین تبیین کننده حقوق و تکالیف هستند و از آنها به آیات الاحکام تعبیر می شود، همگی در مدینه و پس از شکل گیری جامعه مطلوب قرآنی و با خطاب یا ایها الذین آمنوا نازل گردیده اند.
دومین رکن ارزشی جامعه متمدن دینی، آزادی است. عضویت در جامعه ایمانی با آزادی ممکن بوده و ایمان آزادانه درخواست شده است. از دیدگاه اسلام، انسان به گونه ای آفریده شده است که در انتخاب راه آزاد می باشد. قرآن کریم ضمن اشاره به هدایت انسانها به راه سعادت از طریق ایمان به خدا و پذیرش دین، انسان را در انتخاب این راه آزاد معرفی می کند.
به گفته علامه طباطبایی هدایت در این آیه هم هدایت فطری را شامل می شود که مقصود از آن هدایت فطری انسان به سعادت در اثر شناخت خوبی از بدی است و هم هدایت قولی(گفتاری)؛ یعنی هدایت از طریق دعوت انبیاءو فرستادن کتابها و تشریع شرایع الهی. به همین دلیل به رغم اهمیت بسیار زیاد ایمات و دین و سعادت انسان، هیچ گونه اکراهی برای پذیرش دین وجود ندارد.
دین به عنوان مجموعه ای از معارف علمی که عمل وجود را به دنبال دارد، در واقع مجموعه ای از اعتقادات است و اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراه و اجبار در آنها راه ندارد. به همین دلیل انسان برترین مخلوق خداوند روی زمین است و به سفارش امام علی(ع) مبنی بر بنده دیگری نباش که خداوند تو را آزاد آفریده است، باید خود ارزش وجودی خود را پاس بدارد. تعبیر «وقد جعلک الله حرا» نمایانگر جعل آزادی به عنوان یک ارزش در آفرینش از سوی خداوند است.
عقلانیت، سومین رکن ارزشی جامعه متمدن دینی و تکمیل کننده اضلاع سه گانه آن جامعه به حساب می آید. دین و متون دینی با تأکید بر عقلانیت و شکوفایی آن پس از برداشتن موانع و برطرف کردن اختلافات فطری، امکان گزینش مستمر راه ها و شیوه های بهتر را برای اعضای جامعه متمدن فراهم می کنند و بدین ترتیب رکن سوم تمدن را شکل می دهند.
مؤمنان آزاد به عنوان اعضای جامعه ایمانی و متمدن دینی با بکارگیری عقل، می تواند با انتخاب و گزینش مستمر راه ها و شیوه های بهتر، نظم اجتماعی آزادانه شکل گرفته خود را تداوم بخشند و پویایی و بالندگی جامعه خود را حفظ نمایند.
از میان سه رکن ارزشی ایمان، آزادی و عقلانیت، رکن سوم زمینه ساز شکل گیری و توسعه علوم انسانی بوده، از این طریق جایگاه این علوم در تمدن سازی دینی آشکار می گردد.
تمدن سازی دینی، در کنار معارف و آگاهی های دینی نیازمند معارف و آگاهی هایی است که جهت گیری
تدبیری آن را تعیین می کنند. پذیرش مرجعیت دین در تمدن سازی دینی، مستلزم مراجعه اجتهادی به متون
و منابع دینی برای فهم منبع معتبر تدبیرکننده تمدن است.
عقل چه جایگاهی در این حوزه دارد؟
از دیدگاه اسلام، عقل یکی از منابع معرفتی معتبر است که انسان با تکیه بر آن، حقایق را می فهمد و براساس آن می تواند به شناخت معتبری از امور مختلف دست یابد. عقل از دیدگاه قرآن، توانایی فهم آموزه های قرآن را برای انسان به ارمغان می آورد.
همچنین عقل، امکان فهم آیات و نشانه های الهی در طبیعت را فراهم می کند. با توجه به آیات و روایات متعدد در این مورد، اعتبار عقل در وجود آدمی به عنوان یک منبع شناخت آشکار می گردد. عقل، شناختی به انسان می دهد که در پرتو آن می تواند به حقایق راه پیدا کند و به همین دلیل پس از وحی، بر دیگر منابع معرفتی برتری دارد.
براساس آنچه که در تحلیل مفهومی تمدن بیان گردید، مؤلفه سوم آن، ارتباط تنگاتنگی با عقل برقرار می کند. امکان گزینش راه های برتر برای حفظ و ارتقای نظم اجتماعی به عنوان مؤلفه سوم تمدن، تنها با عقل میسر می باشد و به همین دلیل عقل نقش تدبیرکنندگی تمدن را برعهده دارد. مقصود از تدبیر، تشخیص درستی از نادرستی و در پیش گرفتن درستی در زندگی است. عقل می تواند با چنین تشخیصی، تمدن و نظم اجتماعی آن را تقویت کرده، تداوم بخشد.
وحی ارزشهای معتبر در تمدن سازی را عرضه می کند و عقل بر پایه آنها به تدبیر می پردازد، با گزینش راه های برتر، تمدن را ساخته، توسعه داده و حفظ می نماید.
براساس نظریه ادراکات اعتباری، انسان با تکیه بر عقل برای رفع نیازهای خود، صوری را ادراک و اعتبار می کند. حاصل این ادراکات شکل گیری علومی است که از آنها به علوم اعتباری تعبیر می شود. علوم اعتباری به اعتبار متعلق اعتبارش به دو دسته انسانی و طبیعی قابل تقسیم می باشد. در نتیجه علوم انسانی شاخه ای از علوم اعتباری است و به همین دلیل، هر جایگاهی که برای علوم اعتباری است و به همین دلیل هر جایگاهی که برای علوم اعتباری بتوان ترسیم کرد، نسبت به زیر مجموعه اش نیز صدق می کند.
از این رو همان طوری که علوم اعتباری با تکیه بر ادراکات عقلی به برطرف نمودن نیازهای انسان می پردازد، علوم انسانی نیز هم حاصل ادراکات عقلی انسان است و هم برطرف کننده نیازهای او. بنابراین علوم انسانی همچون علوم اعتباری ضرورت می یابند.
به عبارت دیگر در پاسخ به چرایی نیازمندی به علوم انسانی در فرآیند تمدن سازی دینی، می توان پاسخی که نسبت به علوم اعتباری قابل طرح است، درباره علوم انسانی نیز مطرح نمود. همان طوری که ضرورت علوم اعتباری، ضرورتی نشأت گرفته از باطن و قوای فعاله انسان است، ضرورت علوم انسانی نیز این گونه می باشد.
علوم انسانی حاصل قوای فعاله انسان است و از این رو ضروری تلقی می گردند. توجه به این ضرورت و آنچه که درباره جایگاه عقل و وحی در تمدن سازی از دیدگاه اسلام گذشت، ما را به نتیجه نهایی نزدیک می سازد. علوم انسانی حاصل عقل بشری است که نقش تدبیرکنندگی را در زندگی برعهده دارد و از این رو در چنین جایگاهی قرار می گیرد.
از دیدگاه اسلام وحی ارزشهای مطلوب و جهت گیری های ارزشی تمدن بشری را معین کرده، عقل را قادر می سازد که در پرتو ارزشهای مذکور و در فضای مساعد به دست آمده به تدبیر این تمدن بپردازد. در نتیجه معارف دینی تأمین کننده آگاهی های لازم برای تدبیر آن است. از این رو تمدن سازی نیازمند هر یک از این دو دسته معارف است و بدین ترتیب ایده نیازمندی تمدن سازی دینی به علوم انسانی ثابت می گردد.
به دیگر سخن اگرچه بنا به تعریف در تمدن سازی دینی، مرجعیت دین پذیرفته می شود اما بنا بر آنچه که در مراجعه اجتهادی به آموزه های دین به دست می آید، عقل و در نتیجه علوم انسانی نیز به رسمیت شناخته می شود و تدبیر به عنوان یکی از ارکان اساسی تمدن سازی و محافظت نظم اجتماعی مکنون در تمدن برعهده عقل و علوم انسانی گذاشته می شود. از این رو می توان نیازمندی تمدن سازی دینی به علوم انسانی را به نیازمندی تمدن سازی به تدبیر توضیح داد.
تفکیک جایگاه وحی و عقل در تمدن سازی از دیدگاه اسلام و سپردن ارزشگذاری به وحی و تدبیر به عقل، ممکن است این پرسش را مطرح سازد که آیا نتیجه چنین تفکیکی ظهور نوعی سکولاریسم در تمدن سازی نیست؟ به عبارت دیگر آیا حاصل تفکیک مذکور، سپردن ارزشگذاری به وحی و معارف دینی و قانون گذاری به عقل و معارف عقلی نمی باشد؟
بدیهی است اگر چنین پیامد نظری برای تفکیک مذکور به دست آید، نتیجه آن چیزی جز معطوف ساختن دین و وحی به حوزه ارزشها و در نتیجه واگذاری قانون گذاری و نتیجه جامعه متمدن به عقل نمی باشد. پُر واضح است که این نتیجه حاوی نوعی سکولاریسم و به عبارت دیگر پذیرش سکولار بودن تمدن بشری از دیدگاه اسلام است؛ ایده ای که سکولاریسم را از سطح نظام سیاسی فراتر برده و آن را در سطح تمدن سازی مطرح می نماید.
تفکیک مذکور به سکولاریسم نمی انجامد. اولا سکولاریسم در اصل نوعی نگرش به جهان تلقی می گردد. در این نگرش سکولاریسم معتقد است که می توان جهان را به طور کامل و تنها با استفاده از خود جهان شناخت. در نتیجه جهان از چنان مرجعیتی برخوردار می گردد که می توان با مراجعه با آن، حتی معنا و ارزش جهان را به دست آورد.
پذیرش این نگرش در زندگی، تبعات و پیامدهایی همچون افول دین، همنوایی با این دنیا، رهایی جامعه از قید دین، جا به جایی باورها و نهادهای دینی، تقدس زدایی از عالم و حرکت از جامعه ای مقدس به جامعه ای سکولار را به دنبال دارد. در حالی که بر اساس آن چه گذشت، در تمدن سازی دینی مرجعیت دین به رسمیت شناخته می شود.
ثانیا در تمدن سازی دینی مرجعیت وحی در ارزشگذاری به رسمیت شناخته می شود. وحی براساس مباحث مذکور سه رکن ارزشی ایمان، آزادی و عقلانیت را به عنوان ارکان ارزشی تمدن بشری مطرح نموده است. از آنجا که تفکیک ارزشگذاری از قانون گذاری امکان پذیر نمی باشد، پذیرش مرجعیت وحی در ارزشگذاری تمدن تأثیر خود را بر قوانین تدبیر کننده آن نیز خواهد گذاشت.
به عبارت دیگر اگرچه براساس تفکیک مذکور، از نگاه دین، عقل تدبیرکننده تمدن بشری است، اما هیچ گاه عقل براساس این دیدگاه، تدبیری فارغ از ارزشهای دینی نمی تواند انجام دهد. بنابراین تدبیر عقلی در دایره ارزشهای دینی جای می گیرد و در نتیجه ایده سکولاریسم تحقق نمی یابد.
به سخنی دیگر گزاره های ارزشی قرآن کریم را به دو دسته می توان تقسیم کرد: دسته نخست گزاره هایی است که صرفا بیانگر ارزشهای دینی برای انسان در جوامع انسانی هستند مانند عدالت و آزادی. دسته دوم گزاره هایی هستند که ارزشهای دینی مربوط به انسان و جوامع انسانی را در قالب ارزشهای الزامی حقوقی و اخلاقی بیان می کنند مانند وجوب رفتار عادلانه با همنوعان و وجوب رعایت کرامت ذاتی و حریت انسانها و ....
هر دو دسته از آیات بیانگر ارزشها هستند، اما دسته دوم این ارزشها را متعلق تکلیف شرعی و الزامهای حقوقی و اخلاقی گردانیده است. بر این اساس مقصود از مرجعیت وحی در ارزشگذاری تمدن بشری، هر دو دسته از ارزشهاست. وحی مشتمل بر هر دو نوع گزاره های ارزشی است و در نتیجه سپردن تدبیر تمدن به عقل به مفهوم برکنار ماندن دین نمی باشد و عقل بشری در چارچوب ارزشگذاری عام وحی (هر دو نوع گزاره های ارزشی)، تدبیر تمدن را انجام می دهد. در نتیجه تفکیک ارزشگذاری وحی از تدبیر عقل به مفهوم پذیرش سکولاریسم نمی باشد.
ثالثا اگرچه براساس تفکیک مذکور تدبیرکنندگی تمدن بشری در دست عقل می باشد و عقل از مرجعیت و اعتبار لازم برای تدبیر تمدن برخوردار می گردد، اما این مرجعیت و اعتبار از ناحیه دین به عقل واگذار شده است. آموزه های مکنون در قرآن و سنت اعتبار عقل را به رسمیت می شناسد که نتیجه آن اعتباربخشی به دین به عقل است. پرواضح است که این گونه اعتباربخشی به عقل سکولار نمی انجامد و در نتیجه سکولاریسم شکل نمی گیرد.
مهمترین پیام پذیرش عقلانیت سکولار، بی اعتمادی به وحی و خودبنیاد و خودکفا دانستن عقل است که از آن به عقل محوری تعبیر می شود. به گفته یکی از محققین، عقل محوری به منزله یکی از مبانی سکولاریزم، یعنی عقیده به این که عقل به تنهایی و مستقل از وحی و دین و آموزشهای الهی این قدرت و اختیار را دارد که زندگی بشر را تدبیر کند.
با توجه به ملاحظات سه گانه مذکور روشن می شود که تفکیک ارزشگذاری تمدن بشری از سوی وحی و پذیرش مرجعیت و اعتبار عقل در تدبیر تمدن بشری از سوی وحی و پذیرش مرجعیت و اعتبار عقل در تدبیر تمدن بشری از دین یه سکولاریسم نمی انجامد. در هم تنیدگی ارزشگذاری و قانون گذاری، تدبیر عقلانی در چارچوب دین و در پرتو ارزشهای دینی در کنار پذیرش اصل مرجعیت دین در تمدن سازی دینی، گزاره هایی هستند که مغایرت با سکولاریسم را نشان می دهد.
- 17
- 6