حيات مبارك محمد رسولالله (ص) بنيانگذار دين مبين اسلام تاثيري شگرف و ژرف در زندگي فردي و اجتماعي مردمان جزيره العرب به جاي گذاشت و همه ابعاد حيات سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايشان را دچار تحول ساخت؛ به گونهاي كه ميتوان ظهور اسلام را انقلابي اساسي در اين منطقه تلقي كرد.
به تعبير يكي از پژوهشگران رسالت آن حضرت (ص) ساختارهاي تاريخي پيشين را به چالش طلبيد، در محور سياسي- اجتماعي رسول اكرم (ص) ساختار امت اسلامي را جايگزين نظام پيشين قبيلهاي ساخت، در محور فكري، ايشان عقيده و باور ديني را به جاي تعصب نشاند و در محور اقتصادي قسط و عدل را جانشين غنيمت كرد. با وجود اين روشن است كه برقراري حكومت آرماني مدينهالنبي(ص) به دليل ريشه دواندن سنتهاي جاهلي در تار و پود حيات عملي و نظري مردمان جزيره العرب نميتوانست در اين فرصت كوتاه ماندگار شود و بعد از رحلت آن بزرگوار، چنان كه محققاني چون سيد جعفر شهيدي نشان دادهاند، اعراب به رسوم جاهلي خويش رجوع كردند. با اين همه تجربه درخشان حكومتمندي پيامبر اكرم(ص) به روشني الگوي شفافي از سياستورزي اسلامي عرضه ميكرد، سرمشقي كه در طول تاريخ روشني بخش رهروان حقيقي دين اسلام بوده و هست.
در يادداشت پيش رو خواهيم كوشيد روايتي از سيره سياسي نبوي در واپسين سالهاي حيات ارزشمند آن بزرگوار عرضه داريم.
آخرين غزوه پيامبر (ص)
سالهاي نهم تا يازدهم هجرت را سالهاي واپسين حيات مبارك پيامبر اكرم (ص) ميخوانند. به طور مشخص بعد از غزوه تبوك كه آخرين حضور آن بزرگوار در ميدان جهاد بود و بعد از آن در مدينه حضور داشت و به امور امت اسلامي رسيدگي ميكرد. اما ماجراي تبوك از آن قرار بود كه جمعي از بازرگانان نبطي كه از شام و از ميان غسانيان و روميان بازميگشتند، خبر دادند كه امپراتوري روم به قصد حمله بر اسلام در بلقاء لشكري عظيم گرد آوردهاند و اعراب شام از لخم، جذام، عامله و غسان به ايشان پيوستهاند تا به حجاز حمله كنند و دولت مسلمانان در مدينه را برچينند.
پيامبر (ص) امر به تجهيز سپاه كرد و از آغاز موضوع را به طور مشخص آشكار كرد تا مسلمانان با آمادگي كامل وارد نبرد شوند. قبايل بدوي نيز احضار شدند و لشكري عظيم از مسلمانان فراهم آمد كه تا آن زمان سابقه نداشت. سي هزار تن حركت كردند، هوا بسيار گرم و سال نيز سخت بود و ترك ميوه و سايه مدينه براي اهل مدينه دشوار، علاوه بر هراس از روميان. به همين خاطر گروهي چون عبدالله بن ابي از حضور در جنگ سر باز زدند كه آيه ٤٥ سوره توبه درباره ايشان نازل شد.
پيامبر (ص) پيش از حركت، محمد بن مسلمه انصاري را به امارت مدينه گذاشت و علي (ع) را به نگاهباني از خاندانش فرمود و گفت: «اما ترضي يا علي ان تكون مني بمنزله هارون الا انه لانبي بعدي» (اي علي! نميخواهي با ماندن در مدينه، جايگاهت نسبت به من همان جايگاه هارون نسبت به موسي باشد؟ جز اينكه پس از من نبوت خاتمه مييابد.)
پس از آن پيامبر (ص) با لشكر ثنيه الوداع حركت كرد و پس از تحمل گرما و تشنگي فراوان به تبوك رسيدند. آنجا مشخص شد كه خبري كه بازرگانان آوردهاند، صحت نداشته است. در تبوك پيامبر (ص) با قبايله ايله و جربا و اذرح توافق كرد كه جزيه بپردازند و به ايشان امان نامه داد. در راه بازگشت گروهي از منافقين، ١٢ يا ١٥ تن در گردنهاي بين راه قصد جان پيامبر (ص) را كردند كه ايشان آگاه شد و حذيفه را فرستاد تا آنها را پراكنده كرد.
همچنين در راه بازگشت به مدينه مسجد ضرار در محله قبا را تخريب كرد، مسجدي كه گفته ميشود هنگام عزيمت پيامبر به تبوك، گروهي از منافقين آن را به بهانه عليلان و حاجتمندان ساختند. دو رخداد مهم بعدي نخست پيمان با طايف سرسخت و متكبر و ديگري مرگ عبدالله بن ابي منافق مخوف بود.
وفود بعد از تبوك پس از غزوه تبوك و تسليم طايف، نفوذ اسلام به سراسر
جزيره العرب گسترش يافت و پس از آن وفدهاي (وفد به معناي گروهي است كه براي قضيهاي نزد حاكم ميروند) قبايل و امراي عرب به مدينه ميآمدند و به اسلام مشرف ميشدند. به همين خاطر سال نهم را سنه الوفود خواندند، سالي كه يدخلون في دينالله افواجا. اين وفدها، گاه نمايندگان واحدهايي بسيار كوچك در جامعه عربي بودند و گاه نماينده بزرگترين و مقتدرترين واحدهاي قبيلهاي. وفد ثقيف از جمله نمايندگان بزرگترين قبايل عرب حجاز محسوب ميشدند كه بسيار كوشيدند تا براي استمرار بتپرستي امتيازهايي نيز از رسول خدا بگيرند، اما پيامبر با شروط ايشان موافقت نكرد.
استمرار بتپرستي در سه سال و عدم تقيد به اقامه نماز دو شرط ثقيف براي تسليم به دولت مدينه بود. وقتي وفد ثقيف بر اين دو خواسته خويش اصرار ورزيدند، پيامبر پاسخ داد كه نهتنها براي سه سال، بلكه حاضر نيست حتي يك ماه هم به آنها در استمرار بتپرستي فرصت دهد. در مورد نماز هم رسول خدا به صراحت اعلام داشت كه «در ديني كه نماز در آن نباشد، هيچ خيري نيست.» اين اعلام موضع صريح پيامبر(ص) سبب شد كه ثقيف سر فرود آورد.
از ديگر رويدادهاي مهم سال نهم نخست وفات امكلثوم، دختر پيغمبر (ص) و زن عثمان بود و ديگري نزول سوره برائت بود كه علي (ع) آن را يعني چهل آيه اول را در منا براي مومنان تلاوت كرد. مفاد آن بود كه خدا و پيامبرش از مشركان بري هستند و هر پيماني كه بوده است باطل است جز پيمانهاي مدتدار كه مدت آن رعايت ميشود؛ بنابراين چهار ماه مهلت است كه مشركان به خانههاي خود برگردند. در حج سال بعد حكم برائت با دقت اجرا شد و مكه از حضور مشركان پاك شد.
مرگ فرزند
بيشتر سال دهم هجرت را پيامبر (ص) در مدينه مشغول پذيرايي از وفدها و فرستادن عاملان صدقه و معلمين دين به اطراف و انجام كارهاي مربوط به يمن و جنوب بود. در اين سال ايرانيهاي يمن كه ابنا خوانده ميشدند، مسلمان شدند. يكي از آنها كه نامش فيروز بود به مدينه آمد و اسلام خود و قوم را به عرض پيامبر اسلام رساند. رخداد اندوهناك در اين سال مرگ فرزند شيرخواره پيامبر اسلام (ص) بود.
به تعبير يكي از پژوهشگران شايد بتوان گفت كه پس از غم درگذشت خديجه (س)، همسر نخست پيامبر(ص) و بانوي اسلام، غم از دست دادن ابراهيم سختترين رنجي بود كه بر پيامبر (ص) از حيث از دست دادن عزيزانش وارد آمد. خداوند اين پسر را در ذيالحجه سال هشتم هجري از ماريه قبطيه به پيامبر (ص) ارزاني داشته بود. محمد (ص) نيز با عشقي كه به جد اعلاي خويش و پدر توحيد داشت، او را ابراهيم نام نهاد.
ميزان شوق پيامبر(ص) به اين كودك زبانزد بود. اما تقدير چنان بود كه اين كودك بعد از يك سال و ده ماه بيمار شود و در گذرد. در روايات هست كه وقتي ابراهيم را براي دفن در قعر خاك بقيع آماده ميكردند، تمام گلوي محمد (ص) را حزن گرفته بود، اما هرگز بر تقدير الهي اعتراضي نكرد و بر آنچه محبوب بزرگش مقدر كرده بود، با كمال آرامش رضايت داد. او تنها در حالي كه ميكوشيد حتي اشك خود را پنهان كند، خطاب به ابراهيم كه اينك جسمي بيروح بود، گفت: در مرگ تو اشك چشم، بيقرار فرو ميريزد و دل گرفتار اندوه و تاثر ميشود.اي ابراهيم برايت اندوهناكم، اما هرگز سخني نميگويم كه خداوند را به خشم آورد. (تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص ٤٥٥) همچنين در روز وفات اين طفل كسوفي به وقوع پيوست؛ مردم گفتند به خاطر مرگ ابراهيم است، پيامبر فرمود: «ماه و خورشيد دو نشانه از نشانههاي خدايند؛ براي مرگ يا زندگي كسي نميگيرند. پس هر گاه چنان ديديد به مسجدهاي خود پناه بريد.»
حجهالوداع
در اواخر ذيالقعده سال دهم هجرت پيامبر (ص) به عزم حج روانه مكه شد و جمعيت زيادي از حاجيان در ركاب او. پيامبر (ص) از زمان هجرت تاكنون حج نكرده بود و سفرهايش به مكه همه صورت عمره داشت و اين نخستين حج پيامبر(ص) پس از هجرت بود و هم آخرين، چه پس از آن به فاصله كمي وفات يافت و بدين جهت اين سفر را حجه الوداع مينامند. علت به حج نرفتن پيغمبر (ص) شايد آن بوده كه از ديدن مشركين در خانه خدا كراهت داشته و اينك با نزول سوره برائت مشركان ازاله شده بودند و مانع برطرف شده بود. پيامبر (ص) در ذوالحليفه احرام گرفت، پس با قربانيان و حاجيها به راه افتاد. در اين سفر اهل بيت پيامبر همراه او بودند.
در چهارم ذيالحجه وارد مكه شد و براي آنكه مشرف به جمعيت باشد همچنان سواره به طواف پرداخت و حجر را عصايي كه به دست داشت استلام ميكرد. پس از طواف قدوم، فرمود كساني كه قرباني براي خود نياوردهاند، عمره كنند. علي (ع) كه در اين هنگام از يمن فرارسيده بود و چند قرباني براي پيامبر(ص) آورده بود، چون نيت كرده بود كه مانند پيامبر (ص) حج كند، پيامبر(ص) او را در قرباني خود شريك كرد. لشكرياني كه با علي (ع) از يمن آمده بودند در غيبت او از غنايم برداشته و پوشيده بودند، وقتي كه علي (ع) آنها را ديد فرمود جامهها را بركنند. آنها شاكي شدند پس پيامبر(ص) در خطبهاي گفت: يا ايها الناس لاتشكوا عليا فوالله انه لاخشن في ذاتالله من اين يشكي.
روز ترويه پيامبر(ص) از مكه به منا رفت و آنجا رمي جمره و قرباني كرد وحلاق خواست و سر تراشيده و موها بر اصحاب قسمت كرد. پس بر ناقه قصوي سوار شد و خطبهاي خواند مشتمل بر بيان احكام دين و در پايان گفت اللهم هل بلغت؟ مردم گفتند اللهم نعم، پيغمبر فرمود اللهم اشهد. اخلاص در عمل و يگانگي با جماعت، حرمت ريختن خون مسلمانان و مساوات آنان با يكديگر از رئوس فرمايشات پيامبر (ص) به صحابه بود. روز سوم به مكه برگشت و طواف كرد و سه روز ماند، پس با كاروان حج به سوي مدينه حركت كرد.
در راه بازگشت در اخبار است كه در منزل غديرخم پيامبر(ص) به موجب وحياي كه رسيده بود مردم را جمع كرد و بر منبري از جهاز شتر بالا رفت و علي (ع) را با خود به منبر برد و پس از خطبهاي مشتمل بر وعظ و اخبار از نزديكي وفات خود گفت اني مخلف فيكم ما ان تمسكم به لن تضلوا من بعدي كتابالله و عترتي في اهل بيتي لن يفترقاحتي يردا علي الحوض. پس بازوان علي(ع) را گرفته بلند كرد و با صداي رسا گفت من كنت مولاه فهذا علي مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و از منبر فرود آمد و مردم را فرمود دستهدسته بروند و بر علي (ع) به امارت مومنين سلام كنند و چنين كردند. پس در همان منزل آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.
سپس عدهاي از صحابه كه ناراضي شده بودند در عقبه ارسي به قصد پيغمبر (ص) كمين كرده بود ولي جبرييل پيامبر (ص) را بر مكر آنها آگاه كرد و نتيجه نگرفتند.
ماههاي آخر
پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجهالوداع از خستگي سفر بيمار شد. در اين هنگام كار اسود عنسي در يمن بالا گرفته بود. اين اسود از اواخر سال پيش يا اوايل اين سال در صنعا در يمن به ادعاي نبوت خروج كرده و عاملان اسلام را پراكنده ساخته بود و از جمله شهر بن باذان ايراني را كه از طرف پيامبر (ص) عامل صنعا بود كشت و زن او را گرفت. بدين جهت ايرانيهاي يمن (ابنا) با او بد شدند و او با آنها.
پيامبر (ص) نامهها به ايرانيهاي يمن و ساير مسلمانان آنجا با رسولان فرستاد و فرمود اسود را بكشند و آنها جمع شده و به همدستي آزاد زن اسود شبي بر او ريختند و او را كشتند، ولي خبر قتل او پس از رحلت پيامبر (ص) به مدينه رسيد. بيماري پيامبر(ص) به طور موقت بهبود يافت ولي در اين موقع دو كذاب ديگر خروج كردند، يكي مسيلمه در طايفه بنيحنيفه در يمامه و ديگري طليحه در طايفه بنياسد در نجد. پيامبر (ص) درباره اين دو كذاب نزي به قول مورخ محاربه وسيله رسل را پيش گرفت و مسلمانان مجاور آنها را به دفع آنها بر انگيخت ولي خاتمه كار آنها در خلافت ابوبكر بود.
اواخر ماه صفر سال يازدهم هجرت پيامبر (ص) فرمان تجهيز سريه اي (جنگهايي در دوره پيامبر اكرم (ص) اطلاق ميشود كه بدون حضور مستقيم پيامبر (ص) و به فرماندهي يكى از اصحاب بوده است) براي جنگ با روم داد و اسامهبن زيد را كه فرد جواني بود، امير لشكر كرد. دو روز بعد، چهارشنبه، پيامبر (ص) دوباره بيمار شد و تب و سردرد آمد ولي فرداي آن روز كه پنجشنبه بود، از خانه بيرون آمد و به دست خود پرچم را براي اسامه بست و او را به رفتن فرمان داد. پس اسامه از مدينه بيرون آمده در جرف (در يك فرسنگي مدينه) لشكرگاه ساخت.
مردم به واسطه پيامبر از پيوستن به لشكر اسامه خودداري كردند و بعضي هم بهانه ميجستند كه چرا جواني بيست ساله بايد بر مهاجران سابقهدار اميري كند. اين سخن به گوش پيامبر (ص) رسيد، ناراحت شد و با وجود كسالت و بيماري دستمال به سر بست و از خانه به مسجد رفت و بر منبر رفت. نخست گفت ديشب در خواب ديدم كه دو بازوبند زرين بر بازوانم هست و من از آن بدم آمد و پف كردم و هر دو بر باد رفتند و اين را بدين دو كذاب صاحب يمامه و صاحب يمن تاويل كردهام. پس گفت، ميشنوم بعضي در باب امارت اسامه سخن ميگويند، در باب امارت پدرش نيز سخن گفتند و حقا كه شايسته امارت بود، پسرش هم شايسته است، لشكر اسامه را به راه بيندازيد.
رحلت رسول (ص)
نوشتهاند كه در شب پيش از بيماري پيامبر (ص) با غلام خود ابومويهبه به بقيع رفت و گفت فرمان رسيده است كه براي اهل بقيع استغفار كنم. پس در ميان قبرها ايستاده گفت«السلام عليكم اهل المقابر، ليهن لكم ما اصبحتم فيه مما اصبح الناس فيه، اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم يتبع آخرها اولها، الاخر شر من الولي» و به ابومويهبه گفت «كليد گنجهاي دنيا را خلود در آن براي من آوردند و مرا ميان دنيا و ميان بهشت و لقاي خدا مخير كردند و من بهشت را اختيار كردم» آنگاه براي اهل قبور استغفار كرده و به خانه باز آمد و پس از آن بيمار شد.
در روزهاي اول بيماري، پيامبر (ص) به رسم هميشه در خانههاي همسرانش به نوبت ماند. يك روز در عين شدت بيماري فرمود تا هفت مشك آب از چاههاي مختلف آوردند و بر تنش ريختند تا آنكه گفت بس است. آنگاه به مسجد آمد و بر منبر رفت نخست براي اصحاب استغفار و ترحيم كرد، پس درباره انصار سفارش كرد و خطاب به مهاجران گفت شما زياد شديد ولي انصار بر تعدادشان افزوده نميشود انصار پناهگاه مناند، با نيكانشان نيكي كنيد و بر بدكارانشان ببخشاييد.
پس گفت بندهاي از بندگان خدا مخير شد ميان دنيا و عقبي و او عقبي را اختيار كرد، هر كس بر من حقي دارد بستاند يا حلال كند، اگر بر پشت كسي تازيانه زدهام يا كسي را دشنامي دادهام اينك براي تلافي حاضرم، من اهل كينه نيستم و شايسته من نيست. پس از منبر فرود آمد، نماز ظهر خواند و دوباره بر منبر نشست و سخن پيشين را تكرار كرد، آنگاه بعضي برخاستند و مطالبي كه داشتند گفتند و بعضي دعا خواستند. پس پيامبر(ص) از منبر فرود آمد و در حالي كه بر علي(ع) و فضل بن موسي تكيه داده بود و پاهايش به زمين كشيده ميشد، به خانه رفت.
بيماري پيامبر (ص) شدت يافت تبي شديد به طوري كه به تعبير راوي از شدت حرارت كشي دست بر دست پيامبر(ص) نميتوانست گذاشت. پيامبر(ص) براي نماز بيرون نميآمد و گفت«يكي با مردم نماز بخواند كه من به خود مشغولم.» روز دوشنبه موقع نماز صبح، پيامبر (ص) ناگهان وارد مسجد شد، مردم از شدت خوشحالي ديدار پيامبر (ص) نزديك بود نماز خود را بر هم زنند، پيامبر (ص) نزديك محراب آمد و نماز خواند. بعد از نماز رو به مردم كرد و گفت: «يا ايها الناس سعرت النار و اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم و اني والله لاتمسكون علي شيئا، اني لم احل لكم الا ما احل لكم القرآن و لم احرم عليكم الا ما حرم عليكم القرآن.»
پس به خانه بازگشت و ظهر همان روز كه دوشنبه بود رحلت كرد. در روايات شيعه اخبار زيادي هست مبني بر آنكه پيامبر (ص) در حين رحلت علي (ع) را خواست و با حضور عباس و سايرين او را وصي خود قرار داد و بار ديگر خلافت او را تاكيد و تصريح كرد.
پيكر پيامبر (ص) را علي (ع) و عباس و چند تن از نزديكان در خانه غسل دادند و پس بر تختي در همان خانه گذاشتند. بعد از تصميمگيري درباره محل دفن ايشان، علي (ع) و نزديكان بر پيامبر(ص) نماز خواندند و پس مردم دسته دسته ميآمدند و نماز ميخواندند و ميرفتند. در نهايت جنازه مقدس را در شب چهارشنبه در خانه خود پيامبر(ص) در محل بسترش به خاك سپردند.
حجه الوداع
در اواخر ذيالقعده سال دهم هجرت پيامبر (ص) به عزم حج روانه مكه شد و جمعيت زيادي از حاجيان در ركاب او. پيامبر (ص) از زمان هجرت تاكنون حج نكرده بود و سفرهايش به مكه همه صورت عمره داشت و اين نخستين حج پيامبر(ص) پس از هجرت بود و هم آخرين، چه پس از آن به فاصله كمي وفات يافت و بدين جهت اين سفر را حجه الوداع مينامند.
علت به حج نرفتن پيغمبر (ص) شايد آن بوده كه از ديدن مشركين در خانه خدا كراهت داشته و اينك با نزول سوره برائت مشركان ازاله شده بودند و مانع برطرف شده بود. پيامبر (ص) در ذوالحليفه احرام گرفت، پس با قربانيان و حاجيها به راه افتاد. در اين سفر اهل بيت پيامبر همراه او بودند. در چهارم ذيالحجه وارد مكه شد و براي آنكه مشرف به جمعيت باشد همچنان سواره به طواف پرداخت و حجر را عصايي كه به دست داشت استلام ميكرد. پس از طواف قدوم، فرمود كساني كه قرباني براي خود نياوردهاند، عمره كنند.
- 11
- 4