باید اقرار کنم هرگونه ابراز داوری بر اساس کمی اطلاعات و اندکی آشنایی با حقایق مستند درباره نقش امیرکبیر و سیاستهای ایشان میتواند سخت مضر واقع شود، چنانکه تلاش برخی از تاریخنویسان دو قرن اخیر در اغراقنویسی به منظور «قهرمانپروری» درباره نقش سیاسی میرزا تقیخان امیرکبیر که حکایت از عدم اعتنای آنان به اهمیت داشتن اطلاعات ضروری و اتکا به حقایق مستند در تاریخنویسی دارد، مصیبتهای زیادی را در تاریخخوانی نسلهای اخیر ایرانی سبب شده و نتایج دلخراشی از این تاریخنویسی نارسا و این تاریخخوانی منحرف نصیب ما ساخته و بر شکلگیری فرهنگ سیاسی جاری جامعه ما اثرات منفی زیادی گذارده است. اگر به این وضع رسیدگی نشود و اگر اغراقها و تحریفها شناخته و اصلاح نشود و اگر منبع فکر تاریخی نسلهای کنونی جامعه که همان فرهنگ سیاسی نارسای جامعه ما است، با کشف حقایق تازه و تازهتر توانمندی لازم را نیابد، مسلما نمیتوان به رستگاری سیاسی جامعه برای فردایی بهتر امیدوار بود.
در پیشگفتار کتابم درباره «میرزا آقاخان صدر اعظم نوری، به نقل از فصلنامه تحقیقات تاریخی (از موسسه تحقیقات و پژوهشهای تاریخی) آوردم: «هر دورهای گذشته خود را دوبارهنگاری میکند تا بتواند به پرسشهای تازه عصر خویش پاسخ دهد.... هر نسلی با اتکا به میراث گذشتگان و نویافتههای زمانش به بازکاوی عالمانه گذشته میپردازد. از اینرو تاریخنگاری را میتوان جست و جوی مستمر و دنبالهدار دانست. جستوجو بدون «حرف آخر»..... تاریخ برای دوباره نوشته شدن تعصبی از خود نشان نمیدهد.»
اجازه دهید ابتدا در یک جمله بگویم تا آنجا که مطالعات تاریخی من اجازه داوری میدهد، باید تایید کنم که میرزا تقیخان امیرنظام، ملقب به امیرکبیر نامی است که بیتردید به عنوان پیشتاز اصلاحطلبی، در تاریخ ایرانزمین خواهد ماند و برای همیشه از او به نیکی یاد خواهد شد. اما آیا وجدان بیدار و آشنا با حقایقی که مستندا با آنچه در بازار تاریخنویسی رایج است، تفاوت دارد؟ آیا هوشیاری ملی و میهنی دانشگاهیان مسئول اجازه میدهد که در برابر کار برخی صاحبان اغراض سیاسی در دورانهای تاریخی اخیر به منظور «قهرمانپروری» از راه پنهان کردن برخی حقایق و تحریف برخی دیگر از حقایق، سکوت اختیار کرد و از بیان حقایق تازه کشف شده خودداری ورزید؟ تاریخنویسی بیغرض و تاریخخوانی درست مشکل بزرگی در جامعه ما است که سبب پریشاناندیشی و سرگردانی سیاسی فراوان نسلهای ایرانی شده است. همین افسون اندیشه است که جامعه ما را، در پی سراب رستگاری سیاسی، از چاله به چاه رهنمون میشود. اگر این مشکل حل نشود، هویت ایرانی به درستی شناخته نشده و اثرگذاری مثبت را برای فردای بهتر نخواهد داشت.
در درازای دو قرن گذشته، قهرمانپروری مهمترین انگیزه شمرده شد برای رستگاری سیاسی جامعه و اینکه قهرمان میتواند الگوی درستاندیشی و درستکاری صاحبان نفوذ در جامعه باشد. برای تحریف در این رهگذر به منظور قهرمان ساختن از وجود کسانی همانند میرزا تقیخان امیرنظام (امیرکبیر) و محمد مصدق (مصدقالسلطنه) بخش بزرگی از حقایق تاریخی زمان چنان تحریف شده است که حتی امروز نیز به دشواری میتوان حقایق مربوط به نقش تاریخی این دو تن را مورد یک بررسی و مطالعه بیطرفانه دانشگاهی قرار داد بیآنکه پژوهشگر از اتهامات ناجوانمردانه پرستندگان این دو «قهرمان» در امان باشد.
مجموعه نوشتههای تاریخی این گونه که دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی در صفحات ۲۸ تا ۳۰ کتاب اژدهای هفتسر (۱) از شماری از آنها نام میبرد، امیرکبیر را فردی دلیر، اصلاحگر، مدیری مدبر و وطنپرست، سیاستمداری ضد استعمار (ضد سیاستهای استعماری روس و انگلیس در ایران)، صاحب قدرتی مهربان، مردمدوست، ملتپرور، ملایم و زیردستنواز و... معرفی میکنند؛ انسانی فرشتهمانند که از همه خصلتهای نه چندان مطلوب عالم انسانی بری است.
او را فرشتهای معرفی میکنند که هیچ نشانی از انسان طبیعی بودن ندارد. فریدون آدمیت که دکترای تاریخ خود را به راهنمایی محمود محمود گذراند، در کتاب امیرکبیر و ایران که در عنفوان جوانی تهیه کرده بود، هنگامی که او هنوز تحت تاثیر نوشتههای تماما انگلیسی محمود محمود بود، کسی که اسناد انگلیسی را به زبان سیاسی انگلیسی و بر اساس استدلالهای انگلیسی و بدون هرگونه چالش علمی و مقابله و مقایسه با منابع دیگر در چندین جلد پرحجم منتشر کرد، در راستای این اغراقها، بیپروا پا از محدودههای منطق و اخلاق فردی فراتر نهاده و در «قهرمان»سازی از شخصیت امیرکبیر تا آنجا پیش رفته است که صدر اعظم نوری را در مقام «ضد قهرمان»، مظهر همه پلیدیهای اخلاق انسانی و سیاسی با پسوندهای عالی (پستترین، پلیدترین، خائنترین، دزدترین و...) نشان داده و به ریشه دواندن تباهی «سیاه» و «سفید» دیدن مسائل در فرهنگ سیاسی جامعه ما کمک بزرگی کرد(۲). بدیهی است که قتل دلخراش و ناجوانمردانه امیرکبیر در جامعهای که در این گونه موارد سخت اسیر احساسات میشود، در ساختن یک چنین قهرمان سیاسی از وی توسط تحریفکنندگان تاریخ برای «قهرمانپروری» سخت موثر بوده است و جانشین شدن صدراعظم نوری به جای امیرکبیر و تهمت ناروای دست داشتن او در قتل امیرکبیر ساختن شخصیت «ضد قهرمان» از وی را عملی کرده است.
در مجموع غلوکنندگان شخصیت امیرکبیر، فرهنگی را در جامعه ما پروردند که آینه تمامنمای گمراهیهای تاریخ سیاسی این جامعه است. فرهنگ پرستش قهرمانها و ضد قهرمانهای واهی، فرهنگ سیاه و سفید دیدن همه مسائل و نگرش منفی تمام عیار نسبت به شیوه مدیریت سیاسی دیگرانی که از دید این غلوکنندگان نباید مشمول نگاه مثبت شوند. تاسیس دبیرستان دارالفنون توسط امیرکبیر که خود اقدامی بسیار ارزنده و تحسین برانگیز در زمان خود بود، به عنوان تاسیس نخستین «دانشگاه» در ایران قلمداد میشود.
یا این که برای محروم کردن نخستوزیرانی چون حاج میرزاآقاسی و میرزاآقاخان صدر اعظم نوری از هرگونه داوری مثبت در رابطه با مساله «محاصره هرات» و «فتح هرات»، در هر دو مورد اقدام یاد شده به حساب شاه بیخبر قاجار گذاشته میشود، ولی ترک محاصره هرات و امضای قرارداد۱۸۵۷ پاریس که نزد صاحبغرضان اموری منفی شمرده میشود، به ترتیب به حساب دو تن سیاستمدار یاد شده میآید و در رابطه با امضای قرارداد یاد شده صدر اعظم نوری بیپروا «خائن» خوانده میشود، بیتوجه به این حقیقت که نوری هنگامی تن به امضای قرارداد یاد شده پاریس داد که اطمینان حاصل کرد حاکم دستنشاندهاش در هرات به مفاد آن قرارداد مصلحتی و خواست بریتانیا بیاعتنا خواهد بود و همچنان به ایران وفادار خواهد ماند، چنان که او چنین کرد و هرات، سالها پس از قرارداد ۱۸۵۷ پاریس، در اختیار و اقتدار ایران باقی ماند(۳).
یا اینکه به منظور جلوگیری از خدشهدار شدن پیشداوریهای منفی نسبت به صدر اعظم نوری، موفقیت کمنظیر وی در مبارزه علیه توطئه انگلیسی - عثمانی برای جداسازی بندرعباس و تبدیل آن به یک شیخنشین عربی دیگر حتی مورد بحث بسیاری از این نوشتههای به اصطلاح تاریخی قرار نمیگیرد. یا آنکه درباره قتل امیرکبیر، مزد بگیران دربار ناصری، بدون ارائه هیچ سندی، آنقدر به این و آن تهمت زدند که نام قاتل اصلی، یعنی ناصرالدین شاه قاجار، از اذهان دور میشود و هیچ ایرانی از خود نمیپرسد چه شده است که همگان متهم به دست داشتن در قتل آن سیاستمدار ترقیخواه هستند جز قاتل اصلی، یعنی صادرکننده فرمان قتل او.
امروز باید پرسید آیا وقت آن نرسیده است که نتایج حاصله از این شیوه دویست ساله تاریخنویسی را مورد بازبینی و بازاندیشی قرار دهیم و دریابیم که حاصل آن کار همین است که ما در فرهنگ سیاسی جامعه کنونی خود با آن دست و پنجه نرم میکنیم؟ آیا وقت آن نرسیده است که باز بیندیشیم که اگر از نتایج ملموس این وضع راضی هستیم، طبیعتا باید این گونه تاریخنویسی را تشویق کنیم، ولی اگر از میراث سیاسی این تاریخنویسی دویست ساله ناراضی هستیم، باید راه و روش تغییر یابد؟
بگذارید یک بار دیگر تایید کنم که مطالعات و تحقیقات من درباره امیرکبیر به من اجازه میدهد که او را قاطعانه سیاستمداری اصلاحطلب بشناسم و بشناسانم؛ نامی که بیتردید به عنوان یکی از پیشتازان اصلاحطلبی در تاریخ ایرانزمین خواهد ماند و برای همیشه از او به نیکی یاد خواهد شد. اما احساس مسئولیت در برابر جامعه همنسلانم اجازه نمیدهد که بر این گفته نیفزایم: برخلاف نوشتههای غلوکنندگان شخصیت امیرکبیر، نه تنها او نمیتوانست فرشته و قهرمان باشد، بلکه نقاط ضعف شخصیت او هم، مانند هر انسان معمولی دیگری، کم نبود. ایشان ضمن اصلاحطلبی، سیاستمداری تندخو، سختگیر، و گاه کاملا بیرحم بود.
اقدامات تنبیهی او و برادر (جانشینش) در آذربایجان سبب قیام فوج آذربایجان و محاصره خانه او در تهران شد با هدف کشتنش. رویدادی که به وساطت وزیر کابینهاش، میرزا آقاخان(صدر اعظم نوری) متوقف شد و امیرکبیر را بر آن داشت تا لقب اعتمادالدوله را به میرزا آقاخان بدهد. یا این که او در حضور ناصرالدینشاه جوان و غیور (یا متکبر) به هنگام مواجهه با مهد علیا، واکنشی حیرتانگیز داشت؛ ه دامادی تا چه اندازه باید بد دهن و تندخو باشد که همه اصول اخلاق اجتماع را نادیده بگیرد و مادر زن خود را در انظار عام و در حضور فرزند تاجدارش بدکاره قلمداد کند و انتظار نداشته باشد که آن فرزند تاجدار ستمکار، کینه به دل گیرد و روزی در پی انتقام شود.
از دید نگارنده، مطالعه بیطرفانه اسناد تاریخی تردیدی بر جای نمیگذارد که مهمترین ویژگی شخصیت امیرکبیر در تاریخ سیاسی ایران همانا اصلاحطلبی وی است و تلاشش در زمینه اصلاحات اداری و کمک به حرکت جامعه ایرانی به سوی حاکمیت قانون. در عین حال، برای من سخت جای تاسف دارد یافتن و دانستن این حقیقت که در پنهان کردن جنبههای منفی شخصیت امیرکبیر، مانند تندی اخلاق و بیرحمیهای او در تنبیه رعایا چه تلاش گستردهای صورت گرفته است.
هستند معدود تاریخدانان معتبر در عصر ما که به خود جرات داده و حقایقی را که در این راستا کشف کردند، بر ملا ساختند. دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی برای مثال حقایقی را در چند صفحه از کتاب معروف خود اژدهای هفت سر در تندی اخلاق و خشونت رفتار امیرکبیر نوشته است. تاریخدان معتبر دیگری مانند پروفسور عباس امانت، استاد تاریخ دانشگاه ییل Yale ایالات متحده، در صفحه ۲۴۱ کتاب قبله عالم: ناصرالدینشاه قاجار و شاهنشاهی ایران اشاره دارد: «حکومت امیرکبیر عاری از خشونت نبود و مردم پس از مرگش انتظار بهبود امور را داشتند»(۴).
وی آنگاه به نقل از دیپلمات انگلیسی رابرت جی واتسونRoberG. Watso- مینویسد:«اقدامات امیرکبیر مورد سوءظن چندان کسان بود، که شاه ناچار شد به فریادهای اعتراض گوش فرا دهد» و آنگاه در اشاره به شخصیت امیرکبیر پس از قتل دلخراشش آورده است:«روایات دیگر اروپایی به قلم ریچارد و مری شیل، گوبینو (فرانسوی که مدتی حافظ منافع بریتانیا در ایران بود)، و پولاک، همه در مدح امیرکبیر، به همین سان تحت تاثیر خاطره وزیر مقتول است. دیری نپاییده آمیزهای از واقعیت و خیال هالهای از تقدس پیرامون چهره امیرکبیر پدید آورد و به ستایش تمامعیار خصایل دولتمداری و وطن پرستیاش پرداخته شد.»
همین آقای واتسون که در آغاز ماموریتش، سرکنسول بریتانیا در تبریز بود، در حمایت از ناصرالدین میرزا، ولیعهد تحتالحمایه بریتانیا، و سرپرستش میرزا تقیخان امیرکبیر، همراه آنان به تهران رفت، از نخستین افرادی است که بدون ارائه هیچ گونه سند و مدرک قانعکنندهای، میرزا آقاخان صدر اعظم نوری را به دست داشتن در قتل امیر کبیر متهم کرد و مقدمه معرفی وی به عنوان «ضد قهرمان» را فراهم نمود(۵).
حتی محمدحسنخان اعتمادالدوله، پسر حاجیعلی فراشباشی، کسی که به دست خود امیرکبیر را در حمام فین خفه کرد، و نویسنده کتاب صدر التواریخ، که در نهایت بیاخلاصی نسبت به «تاریخ»، همه تلاش خود را به کار گرفت تا برای برگرداندن نظر مردم از کار زشت پدر خود در قتل امیرکبیر، بدون ارائه هیچ گونه سند و مدرکی، صدر اعظم نوری را شریک قتل امیرکبیر معرفی نمود و این بدعت انگلیسی را در میان ایرانیان شایع کرد(۶).
خواهرزاده او، خان ملک ساسانی که نواده حاجعلی فراشباشی شمرده میشود، بدون کسب هر گونه صلاحیتی در تاریخگویی و تاریخنویسی، از تاریخگویان دورانهای اخیر است که در ادامه این بدعت انگلیسی و اجدادش در تحریف توجه تاریخخوانان ایرانی از کار جد خود «فراشباشی» و نشانه کردن انگشت اتهام به سوی صدر اعظم نوری غوغا کرد.
غیر از تلاش ناجوانمردانه در تحریف تاریخ به منظور معرفی میرزا آقاخان نوری به عنوان دشمن امیرکبیر و سببساز قتل او، بیشترین غلوگوییهای صورت گرفته مربوط میشود به سیاست خارجی امیرکبیر و تهمت حیرتانگیزی به وی در زمینه «مبارزه با استعمار».
بحث در اطراف سیاست خارجی ایران عصر ناصری دقت ژئوپولیتیک فراوان میخواهد، چون این بحث در حقیقت مربوط میشود به واکنشهای عملی ایران به بازی ژئوپولیتیک روس و انگلیس در آسیا که در ادبیات مربوط به تاریخ سیاسی اروپا به «بازی بزرگ» GreaGame شهرت دارد و مطالعات اسنادی مفصلی در اطراف آن صورت گرفته است، از جمله مطالعه ژئوپولیتیک مفصل نگارنده در آن رابطه تحت عنوان «بازیگران کوچک در بازی بزرگSmal- Players of the GreaGame » (7).
ایران در این بازی بزرگ ژئوپولیتیکی، زیانهای سیاسی و سرزمینی جبرانناپذیری دید و روسیه و بریتانیا در گذران این بازی ژئوپولیتیکی دهشتانگیز توانستند حدود ۱۴کشور از دل ایران صفوی و نادرشاهی بیرون آورند. در خود ایران، از عصر ناصرالدینشاه تاکنون، اهمیت این مورد از زندگی سیاسی ملت ایران هرگز به صورت شایستهای مورد توجه و دقت بیشتر تاریخنویسان و نویسندگان سیاسی قرار نگرفت و بیشتر آنان برابر روش جاری تاریخنویسی بر اساس حب و بغضهای سیاسی داخلی، مسائل مربوط به سیاست خارجی آن دوران را که جنبهای کاملا ژئوپولیتیک داشت و نیازمند مطالعه بر اساس پیگیری منافع ملی بود، همانند بحثهای سیاسی داخلی، بر اساس اغراض شخصی و سیاسی خود نسبت به افراد دنبال کردند.
در این شیوه ویژه تاریخنویسی در سراسر دوران یاد شده، صاحبان غرضهای شخصی یا سیاسی (قهرمانپروری)، مطابق معمول، صدر اعظم نوری را که از جمله معدود سیاستمداران با هوشیاری فراوان در این برخورد بود، قربانی اغراض خود کردند. برای روشن شدن این وضع است که در اینحا کوشش خواهد شد تا به اختصار وضعیت موجود و واکنش دولتهای سهگانه ایران عصر محمدشاه و ناصرالدینشاه قاجار، یعنی دولت حاج میرزا آقاسی، دولت میرزا تقیخان امیرکبیر و دولت میرزا آقاخان صدراعظم نوری به گونه فشرده، ولی بر اساس اسناد متقن بررسی شود.
این اسناد حکایت از آن دارند که سیاست خارجی ایران عصر قاجاری از هنگام صدارت حاج ابراهیم کلانتر، قائم مقام فراهانی و حاج میرزا آقاسی گونهای از بیداری و هوشیاری را آغاز کرد. پس از حاج میرزاآقاسی دربار و دولت ایران در روابط خارجی دوباره در خواب بیخبری فرو رفت و یک بار دیگر نسبت به سرنوشت شومی که بریتانیا در خلیج فارس برای ایران رقم میزد، بیتوجه شد. از سوی دیگر، با آن که بریتانیا توانست با موفقیت تمام تاریخنویسان انگلیسی و ایرانی را وادار کند حاج میرزاآقاسی را دیوانه و احمق معرفی کنند، اقدام وی در اعتراض به استعمار انگلیس در خلیج فارس اثر خود را بر جای گذارد.
بریتانیا که میدانست ایران تنها حکومت سرزمینی Territoria- Stateدر منطقه خلیج فارس است، به خوبی آگاه بود که اعتراض رسمی از سوی دولت ایران نسبت به روند تحتالحمایه کردن سرزمینهای تابع ایران در خلیج فارس، این روند را از موهبت توجیهی «قانونی» در آینده محروم خواهد کرد. به این دلیل و در راه قانونی جلوه دادن گسترش دامنه استعمار خود در خلیج فارس بود که سالهایی اندک پس از حاج میرزا آقاسی، بریتانیا تصمیم گرفت با دریافت حکمی رسمی از دولت وقت ایران، در زمینه اجازه تفتیش کشتیها و ناوبری ایرانی به منظور کنترل دزدی دریایی و قاچاق برده که بهانه اصلی ورود به منطقه و دوام حضور استعماری بریتانیا در خلیج فارس بود، توجیهی «قانونی» برای اقدامات یاد شده خود دست و پا کند.
پیروز مجتهدزاده
- 12
- 4