به گزارش ایبنا، لیلا دارابی متولد ۱۳۵۰ نویسندگی را با نوشتن داستانهای منظوم برای کودکان آغاز کرد. سپس شروع به نوشتن رمان برای بزرگسال نمود که حاصلش به خاطر تو، بیتوقع دوستت دارم و حباب است. بعد از آن با شرکت در کلاسها و کارگاههای داستاننویسی بهطور جدیتر و حرفهای کارش را دنبال کرد. وی در حال حاضر عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، عضو شورای کتاب کودک و عضو کانون اهل قلم است و چندین داستان کودک و نوجوان در کارنامه خود دارد که برخی از آنها در جشنوارههای داستانی نیز برگزیده شده است. «سفر پر ماجرا» رمان نوجوانی است که این نویسنده در حال حاضر در دست چاپ دارد؛ «تصویر آخر» نوشته آخر اوست که در اختیار ماست.
رمان نوجوان «تصویر آخر»، داستان یک خانواده است. آیت اوتیسم دارد. پدر اما هنوز با این مسئله کنار نیامده و حتی اجازه نداده آیت از آموزشهای بچههای خاص استفاده کند. مادر چهار سالی است که آنها را ترک کرده و از آن به بعد، بیشتر مسئولیت آیت بهعهده یلدا خواهر ۱۶سالهاش -که فقط یک سال از او بزرگتر است- گذاشته شده است؛ اما این مسئولیت باعث میشود که یلدا بهناچار از فعالیتهای مورد علاقهاش کناره بگیرد. وقتی آیت بر اثر یک حادثه به دارالتأدیب میافتد، یلدا متوجه بسیاری از مسائل میشود و از همه مهمتر، راز بزرگ زندگیشان است که پدر و مادر سالهاست از او پنهان کردهاند. انتشار این رمان در نشر پیدایش بهانه خوبی شد برای گفتگوی ما با او.
اوتیسم، از مشکلات جدی برای کودکان و نوجوانان و بیشتر از آنها خانوادههای آن هاست. چرا اوتیسم؟ ایده داستانی رمان «تصویر آخر »از کجا به ذهن شما رسید؟
اولین بار که با اوتیسم آشنا شدم، زمانی بود که به یکی از جشنهایی که برای بچههای اوتیسم و سندروم داون گرفته بودند، دعوت شدم. آنجا بود که من این بچهها را دیدم. خب بچههای سندروم داون یا بچههایی که مشکلات ذهنی دارند، در جامعه شناخته شدهاند؛ اما آن موقع حتی کمتر کسی میدانست اتیسم چیست و این بچهها در رفتارشان در جامعه و ارتباط با مردم چه مشکلاتی دارند؛ از همه بدتر این افراد دائم در حال قضاوتشدن بودند و هنوز هم هستند؛ بدون اینکه کسی بداند اینها در درک دنیای اطراف یا رفتارهای آدمهای دوروبرشان چه رنجی میکشند.
به نظر شما مسائل پزشکی و روانشناسی تا چهحد به دنیای داستانی شما ورود پیدا کرده است؟ و این ورود از نگاه مخاطب نوجوان به چه صورتی درک میشود؟
آیت نوجوانیست که از کودکی تشخیص اتیسم گرفته و طبیعتاً با درجه ابتلایش به اتیسم، ویژگیهای جسمی و روانی خاص خود را دارد و خواننده در طول زمان شاهد بروز این ویژگیها و علائم است و بههرصورت باید این شخصیت را همینطور که هست بپذیرد و درکش کند. در حقیقت مهمترین هدفم از نوشتن این رمان همین شناساندن بعضی از این نشانهها و طریقه برخورد درست با این بچههاست.
آیا شخصیت آیت، به عنوان شخصیتی پیچیده و چند لایه برای مخاطب نوجوان باورپذیر است؟
بعد از تمامشدن رمان، برای اطمینان از اینکه شخصیت آیت تا چهحد به طیف اوتیسمی که مورد نظرم است نزدیک است رمان را در اختیار گروه بررس و پژوهش انجمن اتیسم گذاشتم تا آیت را ارزیابی کنند. سه نفر از عزیزان زحمت کشیدند و رمان را خواندند و گفتند که آنقدر آیت برایشان واقعیست که انگار او را با تمام رفتارها، و حتی نحوه حرفزدنش، میشناسند و این خیالم را راحت کرد که مخاطب نوجوان با شخصیت اتیسمی مواجه است که نمونهاش بین بچههای اتیسم، فراوان وجود دارد.
مسائلی از این دست و این اختلالات رفتاری، امروزه جایگاه ویژهای در ادبیات رئال پیدا کردهاند؛ اما رمان تصویر اخر چه نکته تازهای را میتواند به اینگونه کتابها اضافه کند؟
خب موضوع این است که قانون برای افراد مبتلا به بیماریهای خاص مثل سندرم داون یا معلولیت ذهنی حق و حقوقی قائل شده و این موضوع به شیوههای مختلف در سینما و ادبیات بهطور واضح و شفاف بازتاب پیدا کرده؛ اما متاسفانه درمورد افراد مبتلا به اتیسم اینطور نیست؛ مثلاً قانون جزایی و کیفری مشخصی برای حمایت افراد مبتلا به اتیسم وجود ندارد؛ حداقل تا آن زمان که من این کتاب را مینوشتم، اینطور بود. خوشبختانه در حال حاضر رسیدگی به مشکلات افراد مبتلا به اتیسم به مراتب بیشتر شده. مثلاً تا پیش از این در مورد وضعیت نظام وظیفهشان هم مثل افراد عادی با آنها برخورد میشد که با پیگیریهایی که شد، اصلاحاتی در آن صورت گرفت. در «تصویر آخر»، اشاره من به مسائل جزایی و کیفری خاصی هست که ممکن است برای این افراد پیش بیاید و هیچ تبصره و قانونی شامل حالشان نیست و اگر مشکل این افراد در کوچه و محله مخفی مانده باشد یا پرونده و مدرکی دال بر اتیسمبودنشان در انجمن اتیسم و بهزیستی نداشته باشند، به مشکل جدی برخورد میکنند؛ دقیقا مثل اتفاقی که برای آیت افتاد.
فکر میکنید ادبیات در آگاهیدادن به مخاطبانش تا چهاندازه مؤثر است و اصلأ آیا میشود از ادبیات بهعنوان ابزاری برای آگاهیدادن استفاده کرد؟
خب وظیفه ادبیات داستانی اطلاعرسانی نیست. ادبیات داستانی مثل موسیقی، نقاشی و معماری یک هنر است و هنر اولین تأثیری که در مخاطبش میگذارد، ایجاد لذت است. از طریق همین لذت است که مخاطب با اثر ارتباط میگیرد و حالا میتواند برود توی عمقش و ببیند این اثر چهچیزی برای گفتن دارد. به عقیده من اگر داستان، درست و خوب پرداخت شده باشد -حتی اگر فقط برای سرگرمی خوانده شود- تأثیر خودش را روی خواننده میگذارد و پیام را در ضمیر ناخودآگاهش حک میکند. درهرصورت طبیعی است که نویسنده حرفهایش را در تار و پود روایتهای داستانی به مخاطب میگوید؛ حالا این حرفها میتواند ابراز عقیده باشد؛ آگاهیدادن یا ارائه راهکار باشد؛ و یا انتقال حس باشد؛ اما همه اینها بعد از این است که نویسنده بتواند مخاطب را شیفتهی اثرش کند.
درمورد «تصویر آخر» چه؟ فکر میکنید در این کار موفق بوده؟
در «تصویر آخر» قبل از تمام این آگاهیدادنها و حرفهایی که برای گفتن داشتم، به قصهای فکر کردم که نهفقط برای مخاطب نوجوان که برای همه مخاطبان جذاب باشد؛ چون فکر کردم اگر قرار است همه با این مسئله آشنا باشند، پس باید قصهای داشته باشد که همه خوششان بیاید؛ نهفقط یک گروه خاص از مخاطب یا حداقل بگویم باید به ذائقه بخش بیشتری از خوانندهها خوش بنشیند. برای همین سعی کردم در ماجرایی که برای آیت اتفاق میافتد -تا آنجا که میشود- از نوجوان تا بزرگسال همه بهنوعی درگیر این قصه شوند.
پس با این وصف، آیا بنمایههای زیادی میتوان در این رمان پیدا کرد؟
سعی کردم همینطور باشد. در شاخههای فرعی از داستان اشارههایی هم شده به مسائلی مثل جدایی والدین و تبعاتش، مسئله عشق، تعهد و پذیرش وضعیت موجود. البته این را بگویم خیلی وقتها بنمایههایی از یک اثر بیرون میزند که در ناخودآگاه نویسنده بوده و خودش خبر ندارد؛ اما مخاطب میتواند کشفش کند. این همان چیزیست که هر نویسندهای دوست دارد برای اثرش اتفاق بیفتد؛ من که خیلی دوست دارم.
- 19
- 6